نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب
پشته های هیزم به سرعت روی هم انباشته شد و کوهی از هیزم فراهم آمد و آمادهی آتش شد. سپس جارچیان در میان مردم جار زدند که برای برگزاری مراسم سوزاندن ابراهیم (علیه السلام) حاضر شوند. پیرامون محل آتش سوزی را نیز حصار کشیده بودند تا جرقههای آتش به تماشاگران آسیب نرساند.
ابراهیم (علیه السلام) را آوردند و در منجنیقی قرار دادند که قبلاً برای اینکار آماده کرده بودند. سپس وی را به میان کوهی از آتش پرتاب کردند که شعلههای آن به آسمان زبانه کشیده بود. مردم با کف زدن و هورا کشید، صحنهی پرتاب شدن ابراهیم را به درون آتش تماشا میکردند و شادی سر میدادند.
همهی حاضران بر این باور بودند که ابراهیم خیلی زود به خاکستر مبدل خواهد شد، لذا منتظرفروکش کردن آتش شدند تا خاکستر آن آشکار شود و آنگاه با خیالی آسوده به خانههایشان باز گردند.
ابراهیم (علیه السلام)، کار خود را به خداوند واگذار کرده بود، خدایی که از همه چیز آگاه بود و میدانست ابراهیم به دلیل ترویج دین و دعوت به یگانهپرستی به چنین سرنوشتی دچارشده است، لذا، هم او ضامن سلامتش خواهد بود. حضرت ابراهیم (علیه السلام) چنان به خداوند متعال اخلاص میورزید و به وی اعتماد داشت که کوچکترین ترسی به خود راه نداد.
آری، زیانههای آتش حتی یک ذره هم در عزم ابراهیم خللی ایجاد نکرد، بلکه او پیوسته مشغول ذکر و تسبیح خداوند بود.
ارادهی خداوند بر آن تعلق گرفت که از این ماجرا برهانی درخشان دال بر وحدانیت، قدرت و عظمت خویش بسازد تا همه بدانند که حاکم مطلق جهان هستی اوست و هرگونه که اراده فرماید در قوانین آن تصرف میکند. خداوند در آن لحظات سرنوشت ساز به حضرت جبرئیل مأموریت میدهد تا ابراهیم را که به وسیلهی منجنیق پرتاب شده بود، ملاقات کند و از وی بپرسد که آیا حاجتی دارد؟
ابراهیم (علیه السلام) با اعتماد بر خدای متعال پاسخ میدهد: «برادرم جبرئیل! خداوند خود از حاجت من بهتر آگاهی دارد و نیازی به گفتن من نیست. او از شاهرگ من به من نزدیکتر است.» بدین ترتیب، ابراهیم درون آتش افتاد، اما از جانب خداوند متعال فرمان آمد که:
(ای آتش! برای ابراهیم سرد و بیآسیب باش.) (1)
انتظار مردم به درازا کشید، اما بالاخره زیانههای آتش کم کم فروکش کرد و ابرهای دود پراکنده شدند و مرکز آتش نمایان گردید، لیکن مردم در نهایت حیرت صحنهای را مشاهده کردند که اصلاً انتظار آن را نداشتند. بلی، ابراهیم در وسط انبوهی از آتش سرخ با آرامش نشسته بود، گویی در چمنزاری با صفا نشسته است!
چشمان خیرهی تماشاگران با دیدن جامههای سالم ابراهیم نزدیک بود از حدقه درآید. موهای سر او نیز آسیب ندیده بود، بدنش، صورتش و دیگر اعضای بدن او هیچ کدام صدمه ندیده بودند، حضرت ابراهیم با خود چیزهایی میگفت و ذکرهایی میخواند که مردم چیزی از آن نمی فهمیدند: «الحمد و الشکر لله تعالی، والتسبیح واثناءِ علیه سبحانه …»
مردم نمیتوانستند آنچه را با چشم میدیدند، باور کنند. مگر میشود که انسان در چنین جایی این گونه آرام بنشیند؟ اما این صحنهای بود که آنان با چشم خود میدیدند و نمیتوانستند آن را انکار کنند. آن صحنه آنها را چنان مبهوت کرده بودکه زبانشان بند آمد و قدرت واکنش از آنان سلب شد.
بالاخره آنها میبایست به خود میآمدند. در آن هنگام، همه از خود میپرسیدند: «ابراهیم چطور نجات یافت؟ آیا امکان دارد موجود زندهای در این کورهی آتشین سلام بماند؟» اما آنچه آنها میدیدند، واقعیت داشت زنده و سالم بود و حتی اعتماد به نفس او بیشتر از قبل به نظر میرسید.
حتماً رازی در کار است! رازی بزرگ! اما چه رازی؟ البته، عقل آن مردم هیچگاه معجزهی الهی را درنیافت.
اگر آنها به عقل خود رجوع میکردند، درمییافتند که هیچ کاری از خداوند متعال بعید نیست. همان خدایی که قدرت سوزندگی را به آتش بخشیده است، اگر اراده کند، این قدرت را از آن میگیرد و در مورد ابراهیم (علیه السلام) نیز چنین شد.
مادامی که سایهی گمراهی بر وجود مردم مستولی باشد، قادر به درک حقیقت نخواهند بود. آتشی که قرار بود ابراهیم را بسوزاند، بر دلهای آن مردم افتاده و زیانههایش وجودشان را شعلهور ساخته بود تا بیش از پیش در زیان و خسران غوطهور شوند.
مردم با تمام وجودشان معجزهی الهی را احساس کردند، اما به روی خود نیاوردند و راهی خانههایشان شدند، البته! جز جماعت اندکی که فهمیدند آن کار جز یک معجزهی الهی چیز دیگری نمی توانست باشد. آن گروه اندک به خدای ابراهیم ایمان آوردند و پی بردند که جز او هیچ خدایی لیاقت تقدیس و ستایش را ندارد.
اگر معجزهی حضرت ابراهیم نتوانست مردم بابل را به نشان دادن عکس العمل خاصی وادار کند، اما نمرود احساس کرد که همه چیز را باخته است و دیگر نمی تواند با ابراهیم کاری کند. حال که آشتی به آن عظمت نتوانسته بود او را به قتل برساند، چگونه میشد از دست او خلاصی یافت. با تمام این احوال، نمرود احمقانه خود را خدا مینامید و دعوی خدایی میکرد، زیرا او دریافته بود که نباید سستی به خرج دهد زیرا در این صورت از اریکهی قدرت سقوط خواهد کرد و زمام امور را از دست خواهد داد. اگر ابراهیم را به حال خود رها کند، مردم را به دور خود جمع و به دین یکتاپرستی دعوت میکند و خطر بزرگی برای او و حکومتش محسوب میشد. لذا نمرود بهتر آن دید که از ابراهیم دلجویی و با او مدارا کند تا راه حل مناسبی برای محکوم کردنش بیابد. بنابراین، نمرود به نرمی با ابراهیم به مجادله برخاست و گفت:
«ای ابراهیم! این چه فتنهای است که میان قوم خود برپا میکنی! به راستی این خدایی که غیر از من است و مردم را به او دعوت میکنی، کیست؟ آیا من پروردگار بابل نیستم و امور آن را تدبیر نمیکنم و با ارادهی خود حکم نمی دهم و همان حکم را باطل نمیکنم؟ آیا مردم بر دین من نیستند؟ پس چرا تو از جمع تبعیت نمیکنی و همیشه در پی آن هستی که اعتقادات ما و مقدسات ما را لکهدار کنی؟»
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در پاسخ وی گفت:
«تو بیش از یک بشر مثل سایر مردم نیستی و هیچ بشری نمیتواند خدا باشد. تو دربارهی خدای من با من جدل میکنی. بدان که خدا خالق آسمانها و زمین است و تمام مخلوقات آفریدهی او هستند. هر که را خواهد روزی دهد و هر که را خواهد هدایت کند، عزت و نصرت انسان ها در دست اوست. اوست که تو را به این شکل آفریده است و اوست که تو را میمیراند و زنده میکند، همانطور که دیگر موجودات را زنده میکند و میمیراند.» ابراهیم میخواست با پیش کشیدن مسئلهی زندگی و مرگ، نمرود را با یکی از صفات الهی آشنا کند، لذا به نمرود گفت:
(پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند.) (2)
سخن ابراهیم باعث شد تا نمرود تصور که او قادر به زنده کردن و کشتن است، زیرا میدانست که اگر فرمان قتل کسی را صادر کند، کشته میشود و اگر از او در گذرد، نجات مییابد.
نمرود مسئلهی مرگ و زندگی را با خود چنین تجزیه و تحلیل کرد و نتوانست معنای واقعی آن را درک کند، لذا در پاسخ ابراهیم گفت:
(من هم زنده میکنم و میمیرانم.) (3)
وقتی حضرت ابراهیم (علیه السلام) دریافت که ذهن نمرود از فهم چنین معنایی عاجز است، به برهان دیگری متوسل شد:
(خدای من خورشید را از مشرق برمیآورد، تو آن را از مغرب برآور، پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند.) (4)
در عالم هستی و نظام گردش جهان قوانینی حاکم است و یکی از این قوانین، طلوع خورشید از جانب شرق و غروب آن از جانب غرب است.
این سنت الهی تغییرناپذیر است. آیا فرد حقیری چون نمرود قادر به تغییر این سنت الهی خواهد بود؟ محال است. از این رو نمرود دچار بُهت شد و عجز او آشکار گشت و در حضور جمعی از پیروان خود ذلیل و ضایع شد. نمرود باید در برابر ابراهیم شکست میخورد، زیرا نمرود کجا و مقام پیامبری کجا؟
نمرود چارهای جز سکوت نداشتو اینکه ابراهیم را از مجلس خود مرخص کند تا شکستهای دیگری را متحمل نشود.
از آن لحظه به بعد، ترس شدیدی بر وجود نمرود مستولی شد و کینهی ابراهیم را به دل گرفت. او نه میتوانست ابراهیم را بکشد و نه میتوانست او را آزاد بگذارد تا به میان مردم برود. پس چه باید میکرد؟
آری، باید مردم را از نزدیک شدن به ابراهیم بر حذر داشت و لذا برای این کار مجازات قتل را وضع کرد.
بدین ترتیب، جاسوسان و خبرچینان نمرود شبانه روز مراقب ابراهیم بودند و تمام حرکات او را زیر نظر داشتند. آن نقشه، موفق بود و مردم را از پیرامون ابراهیم پراکنده ساخت، زیرا بابلیان مردمی ترسو و ضعیف النفس بودند و از قدرت نمرود به شدت وحشت داشتند. لذا آنها چون برده مطیع نمرود شدند و از ابراهیم (علیه السلام) دوری جستند تا اینکه آن حضرت حتی در میان خویشاوندان خود نیز تنها ماند.
پینوشتها:
1- قرآن، انبیاء/69.
2- قرآن، بقره/258.
3- قرآن، بقره/258.
4- قرآن، بقره/258.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم