شکستن بت‌ها توسط ابراهیم

شکستن بت‌ها توسط ابراهیم

نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب

بیداری عقلی که ابراهیم (علیه السلام) در مردم و در ارتباط با ستاره‌پرستی ایجاد کرده بود، مفید واقع نشد و آن حضرت نتوانست میل فطری ایمان به خدا را در آنها بیدار کند. حضرت ابراهیم دریافت که این تکان ذهنی آن قدر قوی نبوده است تا باورهای درونی مردم را دچار دگرگونی کند، لذا تصمیم گرفت دست به ابتکار دیگری بزند.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) این بار می‌بایست با بت پرستان مواجه می‌شد. آن پیامبر جوان مصمم شد که با رفتاری بسیار گزنده و پر معنی، خدایان آن‌ها را که خود از بت ساخته بودند، زیرا سؤال ببرد. هر چند نخستین تجربه‌ی او با آزر نتیجه‌ای نداده بود، اما آن حضرت نباید ناامید می‌شد و می بایست بار دیگر به جنگ با عقاید آزر می‌رفت، زیرا ابراهیم (علیه السلام) دوست داشت آزر به راه راست هدایت یابد. لذا همزمان با بحث و جدل با او، از بحث عقلی با مردم بت پرستی نیز غافل نمی‌شد. ابراهیم(علیه السلام) برای آنها دلیل می اورد که بتهای آنها جماداتی بیش نیستند، خیر و شرّی نمی رسانند، ساخته‌ی دست خودشان است و نمی‌توانند شایسته‌ی عبادت و پرستش باشند!
قرآن کریم در آیاتی این برخورد و قومش گفت: این مجسمه‌هایی که به پرستش آنها دل نهاده‌اید چیستند؟ گفتند: پدران خود را دیدیم که آنها را می‌پرستیدند. گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده‌اید.) (1)
ابراهیم (علیه السلام) خدایان آنها را «مجسمه» می‌نامید، نه آن‌‌گونه که خود به آنها «الهه» می‌گفتند. آنها مدعی بودند که چون پدرانشان بت پرست بوده‌اند، آنها نیز باید چنین کنند؛ یعنی تقلید کورکورانه! در حالی که اعتقاد، گرانبهاترین چیزی است که انسان در زندگی دارد و مقدس ترین گنجینه‌ی بشر در قلب و عقل او نهفته است.
حضرت ابراهیم با تمسک به همین استدلال، بت‌پرستان و پدرانشان را در گمراهی می‌دانست. بارها و بارها بحثهایی میان ابراهیم و آزر و نیز ابراهیم و قوم بت‌پرست صورت گرفت و تکرار شد. قرآن کریم نیز این مباحث را چنین بیان می‌کند:

(آنگاه که به پدر خود و قومش گفت: چه می‌پرستید؟ گفتند: بتانی را می‌پرستیم و همواره ملازم آنهاییم. گفت: آیا وقتی دعا می‌کنید، از شما می شنوند؟ یا به شما سود یا زیان می‌رسانند؟ گفتند: نه، بلکه پدران خود را دیدیم که چنین می‌کردند، گفت: آیا در آنچه می‌پرستید تأمل کرده‌اید؟ شما و پدران پیشین شما، قطعاً همه آنها- جز پروردگار جهانیان- دشمن من هستند. آن کس که مرا آفریده است و هم راهنمایی‌ام می‌کند و آن کس به من خوراک می‌دهد و سیرابم می‌‌کند و چون بیمار شوم، مرا درمان می‌بخشد و آن کس که مرا می‌میراند و سپس زنده‌ام می‌کند و آن کس که امید دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشاید.) (2)
پس از هر مناقشه و گفت و گویی، مردم متفرق می‌شدند و هر کدام به راه خود می‌رفتند، بدون اینکه حتی یک نفر از آنها هدایت شده باشد. آنها به شدت از دعوت ابراهیم رو گردان بودند و به رغم صدق گفتار و استدلالهای محکم او، افکار و عقاید وی را انکار می‌کردند.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در عین اینکه از شرک آن مردم بیزاری می‌جست و در برابر خدای واحد سر تعظیم فرود می‌آورد، به انکار آنها توجهی نمی‌کرد و سوگندیاد می‌کرد وتهدیدشان می‌نمود که در اولین فرصت بتهایشان را درهم خواهد شکست:
(و سوگند به خدا! پس از آن که پشت کردید و رفتید، قطعاً درکار بتانتان تدبیری خواهم کرد) (3)
شاید آن قوم تهدید ابراهیم را جدی نگرفته بودند، زیرا برای ممانعت او تلاشی نکردند و وی را به حال خود گذاشتند و رفتند. ابراهیم (علیه السلام) منتظر فرصت مناسبی بود تا ضربه‌ی مهلک خود را فرود آورد؛ ضربه‌ای عملی که قابل لمس باشد، شاید سودمند افتد.
مردم بابل عادت داشتند که در یکی از اعیاد سالانه، به آن سوی رودخانه دجله بروند و در مراسم عید شرکت کنند. در آن روز، خانواده‌ی ابراهیم که آماده‌ی رفتن بودند، از وی دعوت کردن تا آنها را همراهی کند. ابراهیم (علیه السلام) از رفتن خودداری و از آنها عذرخواهی کرد. او چگونه می‌توانست برود، در حالی که مدتها منتظر فرا رسیدن چنین روزی بود. قرآن کریم می‌فرماید:
(پس از او روی برتافتند و بازگشتند.) (4)
ابراهیم (علیه السلام) دریافت که وقت مناسب فرا رسیده است، لذا تیشه‌ای برداشت و وارد معبد شد.
بتهای بزرگ و کوچک و در حالی که نذورات فراوانی از اغذیه، پارچه و جواهرات در پیش پا و برگردن داشتند، درکنار هم چیده شده بودند.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در حالی که وجودش آکنده از نفرت و تمسخر شده بود، به بتها نزدیک شد و هر چند می‌دانست پاسخی نخواهد شنید، آنها را چنین مورد سؤال قرار داد:
(آیا غذا نمی‌خورید؟ شما را چه شده است که سخن نمی‌گویید؟) (5)
سپس با تیشه یکایک آنها را قطعه قطعه کرد:
(پس آنها را-جز بزرگترینشان را-ریز ریز کرد، باشد که به سراغ آن بروند.) (6)
بدین ترتیب، حضرت ابراهیم بتهای قوم خود را شکست و تنها بت بزرگ را باقی گذاشت و تیشه را به گردن آن آویخت و بتخانه را ترک کرد، در حالی که شادمانی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. ابراهیم با خیالی آسوده به میان کوهها رفت تا از خداوند برای هدایتی که به وی ارزانی فرموده بود، سپاسگزاری کند.
هنگامی که مردم از گردش به خانه‌ها بازگشتند و کاهن وارد معبد شد، با صحنه ای روبه رو شد که حتی نمی‌توانست آن را تصور کند. آنچه می‌دید، او را وحشت زده کرد، لذا با عجله بیرون رفت و فریاد زد:
«ای مردم بابل! بیایید و ببینید چه بر سر خدایان شما آمده است! ای مردم بابل! شرف شما لگدکوب کرامت شما زیر پاگذاشته شده است! بیایید و این مصیبت بزرگ را از نزدیک ببینید!»
مردم با عجله خود را به معبد رساندند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. وقتی آنها وارد معبد شدند، درجا خشکشان زد و پس از مدتی که از حالت شوک خارج شدند، فریاد زدند:
(و چه کسی با الهه‌ی ما چنین کرده است، به راستی که او از ستمگران است.) (7)
از میان جمعیت صدایی خشمگین برخاست که:
(شنیده‌ایم که جوانی به نام ابراهیم از آنها سخن می‌گفته است.) (8)
گفتند:
(پس او را در برابر دیدگان مردم بیاورید، باشد که آنان شهادت دهند.) (9)
مردم خشمگین، پادشاه و کاهنان در تالار معبد جمع شدند و گروهی نیز راهی کوهها شدند تا ابراهیم را پیدا کنند.
ابراهیم(علیه السلام) را آوردند تا پاسخگوی تمام مردم شهر، پادشاه و کاهنان باشد. ابراهیم چنان با آرامش ایستاده بود که گویی اتفاقی نیفتاده است. عده‌ای خشمگین وی را مورد خطاب قرار دادند و گفتند:
(ای ابراهیم! آیا تو این بلا را بر سر الهه‌ی ما آورده‌ای؟) (10)
گفت:
(بلکه بزرگترینشان چنین کرده است، اگر سخن می‌گویند از آنها بپرسید.) (11)
غم به چهره‌ی حاضران نشست و سکوت بر تالار حاکم شد. مردم خیره به یکدیگر نگاه می‌کردند و با نگاه از هم سؤال می‌کردند، اما پاسخ آن قدر بدیهی بود که همه می دانستند. قرآن کریم می‌فرماید:
(پس به خود آمدند و به یکدیگر گفتند: در حقیقت شما ستمکارید.) (12)
این حقیقتی بود که سیلی بر صورت جهلشان می‌نواخت. آنان به ظلم و ستمکاری در حق خود پی بردند و دریافتند که بتها، مجسمه‌‌هایی بیش نیستند؛ مجسمه‌هایی که کور و کر هستند، پس چگونه پاسخ دهند؟ مگر ممکن است مجسمه سخن بگوید!
آنها در برابر این حقیقت درخشان سر فرود آوردند، اما یکی از آنها و شاید کاهن بزرگ آنان تلاش کرد تا به شکلی بر آن رسوایی بزرگ سرپوش بگذارد، لذا گفت: «تو می‌دانی که اینها سخن نمی گویند!»

ابراهیم (علیه السلام) منتظر همین جمله بود. کاهن بزرگ در برابر تمام مردم اعتراف می‌کرد که بتهایی که می‌پرستند، قادر به سخن گفتن نیستند. نتیجه‌ی این سخن چه خواهد بود، بلی، بتها شایسته‌‌ی پرستش نیستند! پس چرا مشرکان شرک را به کناری نمی‌نهند و خدای متعال را که شریک و فرزندی ندارد، پرستش نمی‌کنند؟ ابراهیم (علیه السلام) آنها را به سوی توحید و ایمان به خدای یگانه دعوت کرد:
(گفت: آیا جز خدا چیزی را می‌پرستید که هیچ سود و زبانی به شما نمی‌رساند؟ بیزارم از شما و از آنچه غیر از خدا می‌پرستید. آیا نمی‌اندیشید؟) (13)
آیا پادشاه و کاهنان دعوت حضرت ابراهیم(علیه السلام) را اجابت می‌کردند، در حالی که آنها می‌دانستند با پذیرفتن دعوت او قدرت و حکومت خود را از دست می‌دهند و دیگر نمی‌توانند مردم را برده و بنده‌ی خویش سازند؟
شایسته آن بود که مردم بابل در آن لحظه علیه ستمکاران دست به شورش می‌زدند، اما چنین نکردند و بر عکس، آنها ذلت و خواری را بر آزادی ترجیح دادند و جماعتی فریاد برآودرند و گفتند:
(اگر می‌خواهید کاری بکنید، او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید.) (14)
حکام ستمکار در آن فریاد نجات خویش را دیدند، زیرا مردم خواستار نابودی آن جوان بت‌شکن شده بودند، کسی که سعی کرده بود تمام قدرت و نفوذ آنها را بر باد دهد. پادشاه دستورداد که ابراهیم را زندانی کنند و از مردم نیز خواست هیزم جمع کنند تاوی را در آتش افکنند. کاهنان نیز فتوا دادند که نذورات باید صرف بازگرداندن قداست به بتها شود؛ یعنی با این اموال هیزم لازم تهیه شود.

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، انبیاء/52-54.
2- قرآن، شعراء/70-82.
3- قرآن، انبیاء/57.
4- قرآن، صافات/90.
5- قرآن، صافات/91-92.
6- قرآن، انبیاء/58.
7- قرآن، انبیاء/59.
8- قرآن، انبیاء/60.
9- قرآن، انبیاء/61.
10- قرآن، انبیاء/62.
11- قرآن، انبیاء/63.
12- قرآن، انبیاء/64.
13- قرآن، انبیاء/66-67.
14- قرآن، انبیاء/68.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید