نویسنده:محمدعلى محمدى
عدالت از نظر سه معلم بزرگ اخلاق
یکى از مباحث اصولى در علم اخلاق، اعم از فلسفى و دینى، بحث عدالت است. این موضوع بدان دلیل اهمیت دارد که علماى اخلاق آن را در کنار دیگر فضایل اخلاقى مطرح نمىکنند; بلکه معتقدند خود به تنهایى منشا دیگر فضایل اخلاقى است و اگر کسى متحلى به زیور عدالتشود، طبعا دیگر فضایل را در وجود خود جمع مىدارد; لذا معمولا در آثار اخلاقى به تبیین دقیق آن مىپردازند و موشکافانه مورد بررسى قرار مىدهند. «خواجه نصیرالدین طوسى» و «مهدى نراقى» و فرزندش، در آثار اخلاقى خود به این موضوع اهمیت دادهاند و ما به دلیل جاىگاه مهم عدالتبه مقایسه این موضوع مىپردازیم.
1. عدالت در اخلاق ناصرى اثر خواجه نصیرالدین طوسى (متوفى 673) (1)
خواجه در فصل هفتم (قسم اول) مقاله اول، ذیل عنوان: «در بیان شرف عدالتبر دیگر فضایل و شرح احوال و اقسام آن» در بیانى موجز و در عین حال وافى مقصود، به بررسى موضوع عدالت مىپردازد و اظهار مىدارد که لفظ عدالت، بر معناى مساوات دلالت دارد و تعقل مساوات بى توجه به اعتبار وحدت را امرى محال مىشمارد و پس از استدلالى کوتاه، به این نتیجه مىرسد که هیچ نسبتى، از مساوات شریفتر نیست و هیچ فضیلتى از عدالت کاملتر نیست. هر چند وى مایل است که در این معنا سخن را به درازا بکشد; اما به ایجاز مىگراید و بیان مىکند که: «هر چه آن را نظامى بود به وجهى از وجوه، عدالت در او موجود بود و الا مرجع آن با فساد و اختلال باشد» . (2)
آنگاه تعریفى از عادل به دست مىدهد، بدین صورت:
«عادل کسى بود که مناسبت و مساوات مىدهد چیزهاى نامتناسب و نامتساوى را» . (3)
و پس از ارائه مثالى، خواننده را به این نتیجه ره نمون مىسازد که تعیین کننده حد وسط هر چیز، ناموس الهى است. و خداى تعالى منبع وحدت است. پس به تقسیمات عدول مىپردازد و آنها را منحصر به سه قسم مىداند: 1. ناموس الهى ; 2. حاکم انسانى; 3. دینار.
به همین ترتیب جائر هم بر سه قسم است: 1. جائر اعظم که مطیع ناموس الهى نیست; 2. جائر اوسط که سرکشى از حاکم مىکند; 3. جائر اصغر که بر حکم دینار نرود. و البته فساد دو جائر پیشین، از فساد نوع اخیر سنگینتر است.
وى خاطرنشان مىکند که عادل نخست عدل را در کردار و رفتار و ذات خویش زنده مىکند و به کار مىبندد و آن گاه در حق همنوعان; و نیز از قول حکیم اول نقل مىکند که عدالت جزوى از فضیلت نیستبلکه تمام فضیلت است. و بر عکس، جور هم نه جزئى از رذیلت، که تمام آن است. آن گاه به این معنا مىپردازد که «عادل، حاکم به سویت است که رفع و ابطال فسادها را با رعایت مساوات کند» و از این منظر، خلیفه ناموس الهى است.
سپس به اقسام عدالت در افعال مىپردازد و باز استناد به سخن «ارسطاطالیس» کرده، عدالت را از این نظر سه نوع مىشمارد به ترتیب ذیل:
1. آن چه وظیفه مردم است در به جا آوردن حق خداى تعالى;
2. آن چه وظیفه مردم است در رعایتحقوق یکدیگر;
3. وظیفه مردم در اداى حقوق گذشتگان مانند دیون و اجراى وصایاى آنها و امثال این حقوق.
«خواجه» پس از شرح این وظایف و گونههاى عبادت خداوندگار و اسباب انقطاع از درگاه حق و اسباب شقاوت ابدى به موضوع عدالتباز مىگردد و از قول «افلاطون» به این نکته ظریف مىپردازد که:
«توسط عدالت مانند توسط دیگر فضایل نیست; چه دو طرف عدالت جور است. (4) و هیچ فضیلت دیگرى یافت نمىشود که طرفین آن یک رذیلتباشد. جور هم طلب زیادت است و هم طلب نقصان. به عبارت دیگر، جائر آن چه را به سود خویش مىداند، براى خود زیادت و براى دیگران نقصان آن را مىطلبد; و بر عکس، آنچه را به زیان خود مىبیند، براى خود بهرهاى کمتر و دیگران را سهمى افزونتر مىخواهد. مؤلف بعد از توجه به بعضى نکتههاى فرعى، دریچه نگاهش را روى این اصل مهم مىگشاید که عدالتبا حریت اشتراک دارد و در آن باب به اختصار شرح مىدهد و از بحثخود به این جا مىرسد که: «پس هر حرى عادل بود; اما هر عادلى حر نیست» . (5)
سپس شبههاى دیگر در باب عدالت را پاسخ مىگوید، بدین شرح:
«تفضل امرى پسندیده محسوب است; در حالى که داخل عدالت نیست و چون تفضل زیادت از عدالت است و هر چه از حد وسط دور باشد چه نقصان چه زیادت، مذموم است ; لذا به نظر مىرسد که تفضل رذیلت است. «نصیرالدین» به این شبهه چنین پاسخ مىدهد که: تفضل احتیاط در عدالتبود; و به عبارت دیگر، تفضل عدالت است و زیادت. متفضل، عادلى است که در عدالت محتاط است و منظور او از تفضل آن است که نفع کمترى به خود و بیشترى به دیگران اختصاص دهد; لذا این معنا از مقوله رذیلت نیست. به همین دلیل، تفضل از عدالتشریفتر است ; چون مبالغه در عدالت است و نه امرى خارج از آن» . (6)
از حدیث نبوى: «بالعدل قامت السماوات و الارض» بر مىآید که اصولا نظام کلى عالم بر عدالت استوار است و نه تفضل. چون تفضل امرى عام و فراگیر نیست; برخلاف عدالت که عدالت کلى، امرى بسته است و تفضل کلى، باز. تساوى، حدى معین دارد و تفضل نه. «خواجه نصیر» در این مقوله، نکتهاى بس مهم را خاطرنشان مىسازد و مىگوید: آن چه گفتیم تفضل احتیاط و مبالغت است در عدالت، قولى عام نیست; چون عادل فقط از نصیب و بهره خود مىتواند این مبالغه در عدالت را به جاى آورد; ولى مثلا اگر کسى، عادل، میان دو نفر حکم کند، چارهاى جز رعایت مساوات نیست.
این معنا که مؤلف بدان پرداخته، یادآور کلام مولاى متقیان است در پاسخ کسى که پرسیده بود: جود بهتر استیا عدل؟ امام علیه السلام فرموده بود: عدل کارها را در مجراى درستخود قرار مىدهد; ولى جود و بخشش آنها را از مجرا خارج مىکند. در جایى که حقوق مردمان در کار است، وظیفه انسان عادل اجراى مساوات و عدالت است نه پیاده کردن تفضل.
آخرین نکتهاى که «خواجه نصیرالدین» در باب عدالت متذکر مىشود، برترى محبتبر عدالت است و این که با وجود محبتبه عدالت نیازى نیست. این، نکتهاى است که «خواجه» به سرعت از آن مىگذرد و تفصیل آن را به جاى دیگر موکول مىکند. (7)
2. بحث عدالت در جامع السعادات مهدى نراقى (متوفى: 1209)
مهدى نراقى ابتدا از منظر فلسفى به عدالت نگریسته و آن را مورد مداقه قرار داده است. آن گاه از افق دین بدان پرداخته است. وى نظر حکماى قدیم را در باب نفس ناطقه نقل نموده که آن داراى دو قوه ادراک و تحریک است و هر کدام دو بخش دارد، به قرار زیر:
نفس ناطقه: – ادراک – تحریک
ادراک: – عقل نظرى – عقل عملى
تحریک: – غضب – شهوت
و دو تعریف را در باب عدالت نیز بیان مىکند:
1. عدالت کمال عقل عملى است.
2. عدالت کمال عقل عملى به تنهایى نیست; بلکه کمال همه قوا است. (8)
وى در تفسیر عدالتبنابه تعریف اول مىگوید:
عدالت عبارت است از انقیاد و پیروى عقل عملى از عقل نظرى در همه کارها و تصرفات خود.
و بنا به نظر دوم عدالت را چنین تعریف مىکند:
همصدایى همه قوا و اتفاق آنها بر فرمانبرى از عقل، به طورى که کشمکش از میان برود و فضیلت مخصوص هر یک حاصل شود و البته اتفاق و ائتلاف همه قوا کمال همه آنها است نه کمال قوه عقل عملى به تنهایى. (9)
اجمالا هر دو تعریف، این معنا را نتیجه مىدهد که عدالت و ملکات سه گانه ملازم و همراه یکدیگراند، جز آن که بنابر طریق اول، عدالت علت و ملکات سه گانه معلول آناند و بنابه تعریف دوم قضیه عکس خواهد بود; یعنى ملکات سه گانه علت عدالتاند; زیرا حصول عدالت منوط به وجود آن ملکات و ترکیب آنها است و آن ملکات اجزاى عدالتیا به منزله اجزاى آن خواهند بود. (10)
اما مولا مهدى نراقى تعریف اول از عدالت را مىپذیرد; یعنى عدالت را کمال عقل عملى و انقیاد و اطاعت عقل عملى از قوه عاقله مىداند; زیرا انقیاد مذکور مستلزم یک صدایى و همآهنگى قوا و تسلط و سیاست عقل عملى بر دو قوه خشم و شهوت استیا سیاست و تدبیر آن دو و راه بردن و در اختیار داشتن آنها تحت فرمان عقل نظرى است; و بنابراین تفسیرها، که لازمه بیان اول است، لازم مىآید که عدالت جامع همه فضایل باشد و معناى آن در هر فضیلتى متحقق باشد; به گونهاى که هر فضیلتى جزیى از عدالت محسوب شود. (11)
لذا حقیقت عدالت صرفا انقیاد عقل عملى از عقل نظرى است و فضایلى که به واسطه عقل عملى از قواى دیگر صادر مىشود، از لوازم عدالت است نه عین عدالت; بنابراین، کسى که عدالت را شامل همه فضایل مىداند، نظرش به اعتبار لوازم عدالت است.
نویسنده پس از بیان این مطلب با دلایلى قاطع اثبات مىکند که جمیع فضایل تحت عنوان عدالت داخل و مندرج باشد; و البته از ذکر این معنا غافل نمىماند که اگر عدالت را به طریق دوم تفسیر کنیم، باز به گونهاى دیگر همین نتیجه آشکار را خواهیم گرفت. وى خاطرنشان مىکند که عدهاى از علماى اخلاق تنها بعضى از فضایل را از نوع عدالتشمردهاند و نه همگى آنها را ; و آنگاه با دلایل عقلى این نظر را مردود مىشمرد. سپس به این معنا مىپردازد که رذایل و فضایل، یا متعلق به یک قوه یا دو قوه یا هر سه قوه از قواى سه گانه یعنى – قوه عاقله، قوه غضبیه و قوه شهویه – هستند. (12)
نویسنده در جایى دیگر از کتاب (13) به نکتهاى ظریف مىپردازد و آن این است که:
به کسى عادل مىگویند که در وجودش ملکه راسخى پدید آید که همه کارهایش به آسانى با میانه روى و اعتدال صادر شود و غایت و هدف دیگرى نداشته باشد، جز خود این ملکه، که فضیلت و کمال است; لذا کسى که از کارهاى اشخاص عادل به تکلف و ریا تقلید مىکند، عادل نیست.
مؤلف گرانقدر سپس در فصلى دیگر از کتاب به تفصیل این معنا را ثابت مىکند که چون عدالت جامع همه فضایل یا ملازم و همراه آنها است، شریفترین و برترین فضیلتها است. و همچنین به واسطه عدالت است که امور از کثرت به وحدت و از افراط و تفریط به حد وسط نایل مىگردند. (14)
وى پس از آن، نگاهش را به این مطلب معطوف مىدارد که عدالت متعلق به سه امر مهم است:
1. اخلاق و افعال;
2. تقسیم اموال یا معاملات و داد و ستدها;
3. احکام و سیاستها.
در پى این تقسیم، خاطرنشان مىسازد که برقرارى عدالت در هر امر مشروط به شناختحد وسط آن است که دستیافتن بدان در نهایت دشوارى است. از این جا به بعد کلام مؤلف رنگ دینى به خود مىگیرد و تا حد زیادى از حوزه فلسفه خارج مىشود. وى بیان مىدارد که شناختحد وسط هر کدام از امور فوق الذکر تنها از راه شریعت الهى میسر مىشود. آن گاه این سخن علماى اخلاق را در اقسام عادل ذکر مىکند:
1. عادل بزرگتر که همان شریعت الهى صادره از نزد خداى سبحان است;
2. عادل متوسط که همان حاکم عادل است;
3. عادل بىزبان یعنى درهم و دینار.
سپس به ذکر انواع عدالت مىپردازد و آن را هم سه گونه مىداند:
1. عدالتبین خدا و بندگان;
2. عدالتبین مردم;
3. عدالتبین زندگان و مردگان صاحب حق.
طبق معمول در باب هر کدام به طور مفصل توضیح مىدهد و به ویژه روایت مفصلى را در باب عدالتبین مردم ذکر مىکند و حقوق متقابل برادران دینى را برمىشمارد. در ضمن این بحث هم سخنش حالتخطابى پیدا مىکند و به عنوان بیدار باش، مخاطب خود را نصیحت مىکند که به دنبال کسب ملکه عدالتباشد که جامع همه کمالات است. (15)
مؤلف براى خواننده کتاب خود عدالت در عمل و علم را به تفصیل بیان مىدارد. سپس به این معنا توجه مىدهد که شریفترین وجه عدالت، عدالت زمام دار است و در باب آن بهطور مشروح داد سخن مىدهد. در پایان این بحث هم ابراز مىدارد که با وجود محبت، به عدالت نیازى نیست و این بحث را به حدیث قدسى معروف: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف» مزین مىکند و بحث مفصل عدالت را با این جمله پرمعنا و عمیق و دلنشین به پایان مىرساند که:
محبت، حاکم و سلطان مطلق است و عدالت نایب و جانشین آن. (16)
3. بحث عدالت در معراج السعاده ملا احمد نراقى (متوفى: 1245)
اما ملا احمد نراقى در بحث عدالتخود در کتاب معراج السعاده سخنى تازه ندارد و آنچه را در آن کتاب آورده تکرار خلاصه مندرجات جامع السعادات است. وى مانند پدر، عدالت را عبارت مىداند از انقیاد و اطاعت قوه عامله از قوه عاقله و عدالت را امرى جامع جمیع صفات کمالیه مىداند. (17)
وى در ابتداى باب چهارم مقام اول، فصل اول به این موضوع پرداخته و به بیانى دیگر تعریفى از عدالت آورده:
عدالت ملکهاى استبرآمده از نفس انسان که به سبب آن قادر مىشود بر تعدیل جمیع صفات و افعال و نگاه داشتن در وسط و زدودن مخالفت و نزاع فیما بین قواى مخالفه انسانیه، به نحوى که اتحاد و مناسبت و یگانگى و الفت میان همه حاصل شود. (18)
سخن مؤلف در این مقام رنگ حکمى دارد; اما آن چه را در اینجا ذکر کرده تقریبا همان مطالبى است که در جامع السعادات آمده; با این تفاوت که سخن را به اشعار و سخنان عرفانى و احادیث قدسى آمیخته است.
وى در وصف انسان عادل و گونههاى آن سخن مىگوید و در فصل دوم اقسام عدالت را ذکر مىکند و در باب آنها به شیوه اهل وعظ و خطابه توضیح مىدهد و ضمنا همان روایتى را که بیانگر حقوق متقابل مؤمنان است، از کتاب پدرش نقل مىکند. در فصل سوم شرح مىدهد که عدالت میانه روى در جمیع صفات ظاهره و باطنه است. و این معنا را بیشتر از آن چه در جامع السعادات آمده، توضیح مىدهد. از جمله در رد فلسفه هم سخن مىگوید و آن را از فضایل یونانیان مىنامد. در فصل چهارم باز در فواید عدالت و نقش آن در تعدیل قواى انسان و اصلاح دیگران سخن مىراند و خاطر نشان مىسازد که بالاترین اقسام عدالت و شایستهترین آنها عدالت پادشاه است که هر عدالتى مشروط به آن است; و البته این معنا را با ذکر اخبار و روایات مربوط به آن بیان مىکند. (19)
ملا احمد نراقى در جاى دیگر کتاب خود در بیان «عدالتبا مردمان» (20) سخن مىراند و در آنجا نیز در فواید دنیوى و اخروى عدالت و پادشاه عادل داد سخن مىدهد و به دنبال نقل دو حکایت، هشت فایده دنیوى براى عدالت پادشاه نقل مىکند. و در فصلى دیگر درباره آثار و لوازم عدالت مطالبى مىآورد و از دادرسى «سلطان محمود» و «ملکشاه سلجوقى» – که قطعا عارى از حقیقت است – حکایاتى نقل مىکند.
از مقایسه جستارهاى مزبور به نتایج زیر مىرسیم:
1. سخن خواجه حکیمان به طور کلى رنگ حکمى دارد و تنها گاه گاهى به منظور استشهاد، به آیه یا حدیثى تمثل مىجوید. مایه اصلى مؤلف در نگارش اخلاق ناصرى، آثار و عقاید حکیمان یونانى و از همه مهمتر «ارسطو» است. سخنان ملامهدى نراقى نسبتبه دیدگاههاى فرزندش جامعتر و با شیوه تحقیق سازگارتر است. وى ابتدا از دیدگاه فلسفى موضوع عدالت را بررسى کرده و آن گاه از نظر شرع و دین و با توجه به اخبار و روایات به بیان آن پرداخته است. به نظر مىرسد ملا مهدى به آثار فلسفى گذشتگان از جمله طهاره الاعراق «ابن مسکویه» و اخلاق ناصرى «خواجه» توجه تام داشته است. شیوه خطابى هم در اواخر مقاله عدالت وى مشهود است; اما شدت آن در حد کلام ملا احمد نراقى نیست. نحوه استدلال و استنتاج او هم در باب عدالتبه شیوه اخلاق ناصرى شبیه است. ناگفته نماند، بحثخواجه نصیر در باب عدالت مانند دیگر مباحث وى در عین ایجاز، جامع است و حداقل تا زمان حیات مؤلف، به تمام نکات و اشکالات موجود اشاره شده است.
2. ملا احمد نراقى در معراج السعاده مطلبى تازه نیاورده است. وى به شیوه اهل منبر که در سراسر کتاب مشهود است، خلاصه همان مطالب جامع السعادات را با کم رنگ کردن جنبه فلسفى آن ذکر نموده و بیشتر با همان حالتخطابى و آمیختن کلام به آیه و حدیث، مطلب را به پایان آورده است. وى نظریات پدرش را تایید مىکند و در مقابل آراى پدر، نظرى تازه ابراز نمىکند. این که ملا احمد در کتاب خود همان مطالب مندرج در کتاب ملامهدى را آورده، به احتمال فراوان، بدان دلیل بوده که اصل کتاب جامع السعادات، عربى بوده و ملا احمد خواسته فارسى زبانانى که زبان عربى را خوب نمىدانند، از فواید کتاب منتفع گردند. حسن کلام ملا احمد نسبتبه کلام پدرش در ذکر اشعار سعدى و حافظ و مولانا و سادگى بیان او است و همین امر موجب اقبال عمومى به کتاب مستطاب معراج السعاده است.
پی نوشت :
1) خواجه نصیر الدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى، انتشارات خوارزمى، 1360، ص131.
2) همان، ص 132.
3) همان، ص 133.
4) همان، ص 143.
5) همان، ص 144.
6) همان، ص 145 به بعد.
7) همان، ص 258 الى 279. مقالت دوم، فصل دوم، در فضیلت محبت که ارتباط اجتماعات بدان صورت بندد و اقسام آن) .
8) ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، ج 1، انتشارات حکمت، 1366، ص 96.
9) همان، ص 97- 98.
10) همان، ص 98.
11) همان، ص 99.
12) همان، ص 99.
13) همان، ص 122.
14) همان، ص 124 به بعد.
15) همان، ص 128- 138.
16) همان، ص 132- 135.
17) ملا احمد نراقى، معراج السعاده، انتشارات رشیدى، ص 47.
18) همان، ص 48.
19) همان، ص 50- 56.
20) همان، ص 370- 383.