پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
اِدَّخِروا لِبُیوتِکُم نَصیباً مِنَ القُرآنِ ، فَإِنَّ البَیتَ إذا قُرِئَ فیهِ أَنَسِ عَلى أهلِهِ ، وَ کَثُرَ خَیرُهُ ، وَ کانَ سُکّانُهُ مُؤمِنِی الجِنِّ وَ إذَا لَم یُقرَأ فیهِ أوحَشَ عَلى أهلِهِ ، وَ قَلَّ خَیرُهُ ، وَ کانَ سُکّانُهُ کَفَرَهَ الجِنِّ .
براى خانه هایتان بهره اى از قرآن بگیرید که اگر در خانه قرآن قرائت شود با اهل خود انس مى گیرد و خیرش فراوان شود و جنّیان مؤمن در آن سکونت مى کنند و اگر در آن قرآن خوانده نشود، با اهلش انس نمى یابد و خیرش اندک مى گردد و جنّیان کافر در آن سکنى مى گزینند.
( کنز العمّال : ۴۱۵۲۵ )
المعجم الکبیر ـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ :
استتبَعَنی رَسولُ اللّه صلى الله علیه و آله لیلَه الجِنِّ ، فانطلقتُ معَهُ حتّى بلَغنا أعلَى مکَّهَ ، فخَطَّ علیَّ خِطّهً و قال : لا تبرَحْ . ثمَّ انصاعَ فی أجبالٍ ، فَرأیتُ الرجالَ یتَحدَّرُونَ علیهِ من رُؤُوسِ الجِبالِ ، حتّى حَالُوا بَینی وَ بینَهُ ، فاختَرطْتُ السَّیفَ و قلتُ : لأضرِبَنَّ حتّى أستَنقِذَ رَسولَ اللّه صلى الله علیه و آله ، ثمَّ ذَکرتُ قولَهُ : «لا تبرَحْ حتّى آتیکَ» ـ قال : ـ فلم أزَلْ کَذلِکَ حتّى أَمَّنا الفَجرُ ، فجاءَ النبیُّ صلى الله علیه و آله و أنا قائمٌ ، فقال : ما زِلتَ على حَالِکَ ؟ قلتُ : لو لَبثتَ شَهرا ما بَرحتُ حتّى تأتِینی . ثُمَّ أخبرتُهُ بِما أردتُ أن أصنَعَ ، فقالَ : لو خَرجتَ ما التقیتُ أنا و لا أنتَ إلى یومِ القیامه !ثمّ شبّکَ أصابِعَهُ فی أصابعی ، فقال : إنّی وُعِدتُ أن یُؤمِنَ بی الجِنُّ و الإنسُ ؛ فأمّا الإنسُ فقد آمنَتْ بی ، و أمّا الجِنُّ فقدْ رَأیتَ ـ قالَ : ـ و ما أظُنُّ أجَلی إلاّ قَد اقتَربَ .قلتُ : یا رسولَ اللّه ، أ لا تستخلف أبا بَکرٍ ! فأعْرَضَ عَنّی ، فرأیتُ أنَّهُ لم یُوافِقْهُ . قلتُ : یا رسولَ اللّه ، أ لا تستخلف عُمَر ! فأعرَضَ عنّی ، فرأیتُ أنَّهُ لم یوافِقْهُ . قلتُ : یا رسولَ اللّه ، أ لا تستخلف عَلیّا ! ! قالَ : ذاکَ ، و الّذی لا إلهَ غیرُه لَو بایعتُموهُ و أطعتُموُه أدْخلکُم الجنّهَ أکْتَعیِنَ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مرا در لیله الجِن،حدیث به دنبال خود برد. به همراه او رفتم تا به بالاى مکّه رسیدیم. پس برایم خطّى کشید و گفت : «از این جا جلوتر نیا». سپس به شتاب از کوه ها بالا رفت و دیدم که مردانى از قلّه کوه ها بر او فرود مى آیند، تا آن جا که میان من و او حایل شدند. پس شمشیر از نیام برکشیدم و[ با خود ]گفتم : شمشیر مى زنم تا پیامبر خدا را نجات دهم، که گفته اش یادم آمد : «حرکت مکن تا نزدت آیم».در همین حال بودم تا آن که سپیده دمید و پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و من ایستاده بودم. گفت : «پیوسته این گونه بوده اى؟». گفتم : اگر یک ماه هم مى ماندى، حرکت نمى کردم تا بیایى. سپس آنچه را که مى خواستم انجام دهم، برایش گفتم. گفت : «اگر حرکت مى کردى، همدیگر را تا قیامت نمى دیدیم».سپس انگشتانش را در میان انگشتانم کرد و گفت : «به من وعده داده شده است که جنّ و اِنس، به من ایمان مى آورند. انسان ها ایمان آورده اند و جنّیان را هم که دیدى». و گفت : «گمان مى کنم که مرگم نزدیک است».گفتم : اى پیامبر خدا! آیا ابو بکر را جانشین خود نمى کنى؟ از من رو گردانْد. فهمیدم که با او موافق نیست. گفتم : اى پیامبر خدا! آیا عمر را جانشین خود نمى سازى؟ باز از من رو گردانْد و فهمیدم که با او هم موافق نیست. گفتم : اى پیامبر خدا! آیا على را جانشین خود نمى کنى؟ گفت : «همان است. سوگند به آن که جز او خدایى نیست، اگر با او بیعت کنید و از او فرمان بَرید، همه شما را به بهشت ، وارد مى کنم».
( المعجم الکبیر : ۱۰ / ۶۷ / ۹۹۶۹ )
بصائر الدرجات ـ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ـ :
کُنتُ أسْتَأذِنُ على أبی جعفرٍ علیه السلام فقیلَ: عِندَهُ قَومٌ، اثْبُتْ قلیلاً حتّى یَخرُجوا ، فَخَرجَ قَومٌ أنْکَرْتُهُم و لَم أعْرِفْهُم ، ثُمَّ أذِنَ لی فدَخَلتُ علَیهِ ، فقلتُ : جُعِلتُ فِداکَ ، هذا زمانُ بنی اُمیّهَ و سَیفُهُم یَقْطُرُ دما ! فقالَ لی: یا أبا حَمزهَ ، هؤلاءِ وَفْدُ شِیعَتِنا مِن الجِنِّ جاؤوا یَسْألونَنا عَن مَعالمِ دِینِهِم .
براى اینکه خدمت امام باقر علیه السلام برسم، اجازه خواستم. به من گفتند: عدّه اى نزد آن حضرت هستند. کمى صبر کن تا بیرون بیایند. [پس از چندى] افرادى بیرون آمدند که من آنها را نشناختم. سپس آن حضرت به من اجازه شرفیابى داد. خدمت رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم؛ اینک دوران بنى امیّه است و از شمشیرهایشان خون مى چکد [و شما با این افراد نا شناس ملاقات مى کنى]؟ فرمود: اى ابو حمزه! آنها هیئتى از جنّیان شیعه ما بودند، آمده بودند تا تعالیم و مسائل دینى خود را از ما بپرسند.
( بصائر الدرجات : ۹۶/۳ )
امام باقر علیه السلام :
کانُوا یُحبّونَ أن یَکونَ فی البَیتِ الشیءُ الداجِنُ ، مِثلَ الحَمامِ أو الدَّجَاجِ أو العَنَاقِ ، لِیعبَثَ بهِ صِبیانُ الجِنِّ و لا یَعبَثُونَ بصِبیانِهم .
[ مسلمانان] دوست داشتند که پرندگان اهلى مانند کبوتر و مرغ را در خانه نگاه دارند تا کودکان جنّیان با آنها بازى کنند و به فرزندان ایشان نپردازند.
( قرب الإسناد : ۹۳/۳۱۴ )
امام صادق علیه السلام :
لیسَ من بیتٍ فیهِ حَمَامٌ إلاّ لَم یُصبْ أهلَ ذَلِکَ البَیتِ آفهٌ من الجِنِّ ، إنَّ سُفَهاءَ الجِنِّ یَعبَثونَ فی الَبیتِ فَیعبَثُون بِالحَمَامِ وَ یترُکونِ الإنسانَ .
هیچ خانه اى نیست که در آن کبوتر باشد مگر آن که به اهل آن خانه آسیبى از جنّ نمى رسد. رشد نا یافتگان جنّ در خانه بازى مى کنند و به کبوتر مى پردازند و انسان را وا مى گذارند.
( همان: ۶/۵۴۶/۵ )
امام صادق علیه السلام :
الجِنُّ علَى ثلاثهِ أجزاءٍ ، فَجُزءٌ مَع المَلائِکهِ ، وَ جُزءٌ یَطیرُونَ فی الهَواء ، و جزءٌ کلابٌ و حیَّاتٌ .
جنّیان سه دسته اند: دسته اى با فرشتگان اند و دسته اى در هوا مى پرند و دسته اى به صورت سگ و مار هستند.
( الخصال : ۱۵۴/۱۹۲ )
منبع: میزان الحکمه، جلد دوم.