حضرت علی (علیه السلام) و هجرت به مدینه

حضرت علی (علیه السلام) و هجرت به مدینه

نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدى
منبع:على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(علیه السلام)
کسانى که با تاریخ اسلام آشنایند مى‌دانند،در روزگارى که از آن سخن مى‌گوییم،در مکه نه قانونى بود که امنیت اجتماعى را نگهبان باشد،و نه دینى که مردم را از کار زشت‌باز دارد.قبیله‌ها به آئین سنتى خود زندگى مى‌کردند،و آنان که در مکه مى‌زیستند با یکدیگر پیمان‌هایى داشتند. از جمله آنکه هیچ قبیله‌اى با قبیله دیگر درنیفتد.و آنجا که لازم است،باید از یکدیگر حمایت کنند. با گرویدن تدریجى مردم مکه به مسلمانى،پایدارى این پیمانها مشکل گشت و قریش خطر را نزدیک دید.
جوانانى از خاندان‌هاى گوناگون مسلمان مى‌شدند،در حالیکه پدرانشان بر شرک بودند،زنى از تیره‌اى مسلمان مى‌شد،شوى او که از تیره دیگر بود در کفر به سر مى‌برد.برادرى در کنار پیغمبر ایستاده بود و برادرش با پیغمبر دشمنى مى‌کرد.نتیجه آنکه پیوندها هر روز سست‌تر مى‌گردید و بر نگرانى سران قبیله‌ها مى‌افزود.
هر چه مسلمانى در خاندان‌ها پیشتر مى‌رفت،این شکاف فراخى بیشترى مى‌یافت.قریش که پیرامون مکه مى‌زیست و قصى(پسر کلاب جد آنان)ایشان را به درون شهر مکه آورد بازرگانى مکه را در اختیار گرفته بود.کاروان آنان سالى دو بار به جنوب و شمال عربستان مى‌رفت و سود سرشارى نصیبشان مى‌گشت.معروف است که پول جاى امن مى‌خواهد،اما مکه اندک اندک امنیت‌خود را از دست مى‌داد.هر چه مى‌گذشت‌ثروتمندان بر زوال ثروت خویش بیشتر مى‌ترسیدند.چنانکه در دیگر کتابها نوشته‌ام قریش از اینکه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)مردم را به خداى یگانه مى‌خواند بیمى نداشت،چرا که بتان را از روى اعتقاد ارزشى نمى‌نهاد.اما در میان آنچه پیغمبر از زبان وحى بر مردم مى‌خواند آیه‌هایى بود که از آن مى‌ترسیدند،و آن را براى ثروت خود تهدیدى مى‌دیدند;سفارش یتیمان،سخت نگرفتن بر بردگان،پرهیز از اندوختن مال و رعایت‌حال عیال. ناچار براى زدودن این خطر بتان را وسیلت‌ساختند،و بگوش مردم درانداختند که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) خدایان را دشنام مى‌دهد.بدین رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سخت‌گیرى افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد.سران قریش تنى چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به این فرستادگان بسپارد.اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وى را از دعوت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)آگاه ساخت و او پس از شنیدن آیه‌هائى از قرآن،اسلام را ستود و توطئه قریش به نتیجه نرسید و مهاجران همچنان نزد نجاشى ماندند.در بندان بنى هاشم در شعب ابوطالب هم سودى نداشت.دشوارتر آنکه یثرب پذیره مسلمانى شد.روبرو شدن با این پیش آمد براى مردم مکه آسان نبود.اکنون جنوبیان مى‌خواهند سرورى را از شمالیان بگیرند و مشتى کشاورز و دسته‌اى خداوندان شتران آبکش بر قریش ریاست کند.چنین کارى پذیرفتنى نیست.چه باید کرد؟تا محمد کشته نشود این شعله خاموش نخواهد شد.اما اگر او را بکشند بنى‌هاشم خون‌خواه اویند و هر خانواده از آنها با خانواده‌هایى پیوند دارد،درگیرى میان قریش پدید مى‌آید و آرامش به هم مى‌خورد.راهى دیگر باید جست.یک دو تن نمى‌توانند این گره را بگشایند،باید در این باره به مشورت پرداخت.سران خانواده‌ها در(دار الندوه)که مجلس شوراى آنان بود گرد آمدند.پس از گفتگوى بسیار که تفصیل آن در کتاب‌هاى سیره از جمله سیره ابن هشام (1) آمده است،همگان بر این اقدام یک سخن شدند که از هر قبیله جوانى چابک بگزینند و هر یک از آنان‌شمشیرى برنده در دست گیرد،شب هنگام بر محمد درآیند و به یکبار شمشیر خود بر او زنند تا تنى خاص کشنده او نباشد.چون چنین کنند بنى‌هاشم نمى‌توانند با همه قبیله‌ها درافتند،ناچار به خون‌بها گردن مى‌نهند.
جبرئیل رسول خدا را آگهى داد که باید این شب در بستر خود نخوابى.رسول خدا على را گفت: -«در جاى من بخواب و به تو آسیبى نخواهد رسید.»
على پرسید:
-«اگر من جاى تو بخوابم تو در امان خواهى ماند.»
گفت:«بلى.»
على لبخندى بر لب آورد و سجده گذارد.آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله (2) درباره على در این حادثه نازل شد.میبدى نویسد:«و گفته‌اند که این آیت در شان امیر المؤمنین على بن ابى طالب آمد.آنگه که مصطفى هجرت کرد و على را بر جاى خواب خود مى‌خوابانید» (3) اما بیشتر مفسران سنى نزول آیه را درباره دیگران نوشته‌اند.
ابن هشام نوشته است:«رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بیرون آمد و مشتى خاک برداشت و بر سر آن گروه پاشید و آیه‌هاى نخست تا نه سوره یس را خواند و آنان از بیرون رفتن وى آگاه نشدند.على(علیه السلام)در مکه ماند تا امانت مردمان را که نزد پیغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند،چرا که هر کس را امانتى بود و خواستى ضایع نشود نزد او مى‌نهاد.» (4)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)اندکى پس از آنکه به مدینه رسید ابو واقد لیثى را با نامه‌اى به مکه فرستاد و از على خواست‌به یثرب آید.
على با فاطمه دختر پیغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب که‌مورخان از آنان به فواطم تعبیر مى‌کنند،روانه مکه شد.در میان راه گروهى از مشرکان مکه راه را بر او گرفتند.على(علیه السلام)با آنان درافتاد و یکى از آنان را که جناح مولاى حرب بن امیه بود از پا درآورد و مانده آنان پراکنده شدند و على با همراهان سالم به یثرب درآمد.

پى‌نوشت ها

1.ج 2،ص 92 به بعد.
2.بقره:207.
3.کشف الاسرار،ج 1،ص 554.
4.سیره ابن هشام،ج 2،ص 98.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید