نویسنده: شهید مرتضی مطهری
پیش درآمد
آنچه میخوانید، بخشی از یادداشتهای استاد شهید مطهری است که تاکنون منتشر نشده بود و به تازگی پس از تنظیم موضوعی و با ترتیب الفبایی، از سوی «شورای نظام بر نشر آثار استاد» فقید منتشر شده است. جلد پنجم از این مجموعه ارزشمند، شامل حرفهای «ز» و «س» بوده که بیشتر حجم آن به «زن» اختصاص یافته است. از این میان، صفحاتی را که دربارهی موضوع «زن در قرآن» بوده، برگزیدهایم و به درج آن در این شماره اقدام کردهایم؛ اما سه نکته در این میان یاد کردنی است:
1. این مباحث به صورت یادداشت بوده که پس از گردآوری و تنظیم بدین صورت درآمده است. بنابراین به طور طبیعی از نظر نگاشتن و تدوین، ساختار مقاله را نخواهد داشت. هم چنین گاه موضوعات و مباحث پراکندهای در کنار یکدیگر دیده میشود. نیز در مواردی به طرح مسئله پرداخته و زمینههای بررسی آن را یادآور میشود، اما به پاسخ و تحلیل آن نمیپردازد.
2. از آن جا که استاد شهید، یادداشتهای مزبور را به منظور استفاده در تألیفات و سخنرانیها نوشته، چه بسا برخی از آنچه در یادداشتها آمده، نظر نهایی و قطعی آن بزرگوار نباشد یا دارای اجمال و ابهام باشد که اگر به صورت کتاب یا گفتاری از سوی خود ایشان تنظیم میشد، همراه با توضیح و تکمیل بود، ولی بی تردید به صورت کنونی نیز به ویژه برای اهل تحقیق، نکته آموز و سودمند مینماید.
3. آنچه میخوانید، عین دست نوشتههای ایشان است که بی هیچ گونه ویرایش آورده میشود. تنها برخی کلمات یا عناوین یا ارجاعات یا شمارهها حذف گردیده که به جای آن سه نقطه گذاشته شده است؛ چنان که گاه توضیحاتی افزوده شده، با علامت [ ] مشخص شده است. هم چنان تیترها و ترجمه آیهها نیز از نوشتههای ایشان نیست.
زن در قرآن
اولین مسئلهای که در این جا هست این است که قرآن از جنبه جهان بینی با چه نظری به زن نگاه کرده است. به عبارت دیگر، قرآن در حقوق و تکالیف، تفاوتهایی میان زن و مرد قرار داده (عدم تشابه)؛ ریشه این تفاوت است؟
پیش از آن که احکام و مقررات اسلام را درباره زن از نظر ازدواج و ضرورت آن، انفاق بر زن، حکومت بر زن، مهر، طلاق، عده، ارث، حجاب، شهادت و… بررسی کنیم، باید ببینیم در آنچه مربوط به خلقت و تکوین زن است، چه نحو قضاوت کرده است.
آیات مربوط به این قسمت [عبارتند از]:
الف) (یَاأَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَهٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا). (1)
ب) (هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَهٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَکَاءَ…). (2)
مسئله دوم این است که آیا آیات [قرآن] خلقت زن را مایه شر و فساد و زن را چیزی نظیر شیطان دانسته که از او فقط شر و گناه برمیخیزد، یا نه؟
قرآن در داستان آدم و همسرش هر دو را مستقیماً مسئول دانسته و گفته است:
(فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ… وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ * فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ… فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَهَ). قرآن نمیگوید: شیطان حوا را و حوا آدم را فریفت؛ قرآن رابطهی جنسی را ذاتاً پلید نمیداند، عزوبت و تجرد را مقدس نمیشمارد، بلکه علاقه زناشویی را یکی از نشانههای حکمت و رحمت الهی میداند:
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّهً وَرَحْمَهً).
قرآن نمیگوید: زن مایهی بدبختی مرد است، بلکه میگوید که مایه خوشبختی اوست. میگوید: (لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا) و: (هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ).
مسئله سوم این که قرآن درباره استعداد معنوی زن چه میگوید؟ قرآن از طرفی برای زنان، وحی و مکالمه با فرشتگان قائل است و از طرف دیگر، صریحاً میگوید که زنان و مردان متساویاً استحقاق بهشت [را] دارند و خداوند عمل هیچ عمل کنندهای را – خواه مرد و خواه زن – ضایع نمیکند.
اسلام در قوانین خود مقررات خاصی درباره زنان وضع کرده که با مقررات دیگری که در میان اقوام و ملل چهارده قرن پیش وجود داشته، مغایرت دارد و با آنچه که امروز نیز به عنوان مختلف، مخصوصاً تحت عنوان تساوی حقوق گفته میشود، مطابقت ندارد.
محققین اروپا اعتراف دارند که اسلام به زن خدمت کرده است؛ اسلام را یکی از مراحل پیشروی و احیای قانون زن دانستهاند، ولی سخن در این است که آیا اسلام مانند هر حلقه دیگر از حلقههای تمدن، فقط توانسته در مرحله تاریخی خود وظیفه تاریخیای را که به عهده دارد ایفا کند و به قول حضرات، امکان تعدی و تجاوز از آن محال بوده است و مراحل دیگر تاریخ باید وظایف خود را در جای خود ایفا نمایند و آنچه اسلام آورده و روزی نو بود، امروز دیگر کهنه است و تز جدیدی باید جای آن را بگیرد، یا چنین نیست؟ اگر چنین نیست، پس چگونه است؟
مسئله اسلام و مقتضیات زمان، یا به عبارت دیگر، اصل تطور و تکامل قوانین که به شکلهای مختلف از طرف دستههای مختلف عنوان میشود، این سؤال را به دنبال خود میآورد که آیا این تحول در قوانین تا بینهایت باید پیش برود، یا مرحله توقف و استقرار هم دارد؟ سوسیالیستها و طرفداران فلسفه مادیت تاریخی – اقتصادی که این مطلب را عنوان میکنند، هم چنان که در ورقههای اسلام و سوسیالیسم گفتهایم، بالأخره به نقطهای میرسند که ناچار میگویند حرکت تاریخ متوقف میشود و آن مرحله سوسیالیسم و محو طبقات است.
طرفداران حرکت زمان و تمدن نیز درباره حقوق زن بالأخره خواهند رسید به تساوی مطلق زن و مرد. این پرسش پیش میآید که بعد از این مرحله دیگر چه؟ آیا مرحله توقف است یا مرحله دیگری هم پشت سر دارد؟ آیا بعد از مساوات، مرحله دیگری – که خروج از مساوات به نفع زن و حکومت مادرشاهی و پدر رعیتی [است] – خواهد آمد یا نه؟
سرانجام یک مرحله را باید مرحله توقف و ایدئال فرض کرد. نمیتوان ایدئال را فقط حرکت و تغییر دانست. اگر مرحلهای مرحله توقف هست، همان است که باید نام آن را مرحله عدالت و فطرت دانست. ما اثبات میکنیم آن مرحله، همان است که اسلام بیان کرده است.
پس سخن در این است که آیا اسلام فقط یک حلقه از حلقات تاریخ را به عهده گرفته یا آخرین مرحله را بیان کرده و توضیح داده است؟ «خاتمیت» بیان آخرین مرحله تطور است.
بدون شک، اسلام اصل تساوی حقوق زن و مرد را به مفهومی که امروز عنوان میکنند، هرگز نمیپذیرد، (یعنی اولاً، امروز تساوی را به تشابه یک فرض میکنند و اسلام حقوق متشابه قائل نیست، و ثانیاً، اسلام اجمالاً به امتیاز مرد در قوت و حتی در استعدادهای دماغی و ابتکار که طبیعت به مرد داده اعتراف دارد: (وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ) تفاوتهایی در حقوق و تکالیف و در مجازاتها میان زن و مرد قائل شده ولو آن که آن تفاوتها کیفی باشد، نه کمی.
اکنون باید ببینیم مبنای قوانین و مقررات اسلام چیست. آیا مبنای این مقررات و قوانین در حدودی که تفاوت قائل شده است، اوضاع خاص و شرایط خاص محیط آن روز بوده، هم چنان که مبنای جلو آوردن زن، سازمان صحیح اسلام و نبوغ آورنده آن بوده است، یا این که این تفاوتها از عدالت و فطرت سرچشمه میگیرد؟
به عبارت دیگر، آیا علت این تفاوتها نظرات تحقیرآمیزی است که اسلام مانند بسیاری از آیینها یا سیستمهای فلسفی و حقوقی قدیم درباره زن داشته است، یا علتهای دیگری در کار است که با طبیعت و خلقت زن و مرد و هدف طبیعت از اختلاف دو جنس بستگی دارد و با عقاید و نظریات تحقیرآمیزی که احیاناً در قدیم وجود داشته، مربوط نیست؟
قرآن تنها یک مجموعه قوانین نیست؛ همان طور که در قرآن قانون و موعظه هست، تفسیر خلقت و توجیه عقلانی و فلسفی مخلوقات نیز هست. همان طور که قرآن دستور و فرمان میدهد، جهان بینی خاصی نیز [ارائه] میدهد، وجود و هستی را تفسیر میکند؛ زمین و آسمان را و جماد و نبات و حیوان، خورشید و ماه و ستاره، موت و حیات و ذلت و عزت، ترقیها و انحطاطها، ثروتها و فقرها، اختلاف جنسیت و ذکوریت و انوثیت، مبدأ پیدایش و تکون را تفسیر میکند و به کسی که با او سروکار دارد، طرز تفکر مخصوص میدهد.
زیربنای احکام قرآن درباره مالکیت، حکومت، جهاد، امر به معروف، حدود و قصاصها، مقررات زن و مرد و سایر موضوعات، همانا تفسیری است که از جهان و اشیا میکند. اگر فرضاً میگوید افراد بشر در این دنیا ذی حق و مالک میشوند، از آن جهت است که به اصلی به نام غایت بودن انسان و اصلی به نام اصالت عمل قائل است.
اکنون باید ببینیم مقام تکوینی زن از نظر اسلام چیست؛ آن گاه ببینیم مقام تشریعی زن چیست؛ فهم مقام تشریعی زن بدون درک مقام تکوینی وی امکان پذیر نیست.
خلاصه مطلب تا این جا این که:
اولاً، اسلام تنها مجموعهای از قوانین نیست، بلکه نظرات کلی و فلسفی نیز درباره جهان دارد، هر چند فلسفه مصطلح نیست.
ثانیاً، نظرات تشریعی هر قانون گذار وابستگی دارد به نظریات تکوینی وی و طرز تفکر او درباره جهان و انسان و اجتماع و قهراً نظریات تشریعی اسلام وابسته است به نظریات تکوینی او در هر زمینه و از آن جمله، درباره زن.
ثالثاً، بدون شک اسلام میان مرد و زن تفاوتهایی در حقوق و تکالیف و مجازاتها قائل شده است. آیا این تفاوتها از نظر تکوینی مبتنی است بر نظر تحقیرآمیز اسلام راجع به زن و تحت تأثیر عقاید سخیف تحقیرآمیز جهان در آن زمان بوده یا ریشه دیگری دارد که با طبیعت واقعی وفق میدهد؟
مقام تکوینی زن از نظر قرآن
قسمتهایی که این جهت را روشن میکند، با توجه به آنچه در دنیای قدیم و جدید در این زمینه گفته شده و میشود، در قسمتهای ذیل خلاصه میشود:
1. سرشت و طینت زن؛ آیا سرشت اصلی زن با مرد متفاوت است و زن از اصلی پستتر از مرد آفریده شده و یا دست کم زن در آغاز خلقت فرع بر مرد بوده و ازعضوی از اعضای مرد آفریده شده است و آیا این فکر که زن جنبه چپی دارد و از ضلع [دنده] چپ مرد آفریده شده، اصل دارد یا نه؟ نظر اسلام در این باره چیست؟
2. آیا زن طبیعتاً منشأ ضلالت، گمراهی، وسوسه و گناه است؟ مرد از این که مستقیماً تحت تأثیر وسوسه قرار بگیرد، مبرا و منزه است و این زن است که مرد را به گناه میکشاند؟ زن شیطان کوچک و مظهر گناه و سقوط و دوری از حق است؟ داستان آدم و حوا – که داستانی اسرارآمیز و بیش از آن که به جنبه تاریخی آن توجه داشته باشد، به رمزها و درسهایش توجه شده است – از نظر قرآن چگونه تعبیر شده و مقایسه آن با تورات. (3)
3. آیا رابطه جنسی ذاتاً پلید است؟
4. استعداد زن از نظر سیر در مقامات معنوی، زن و ورود در بهشت، قدیسههایی که اسلام یاد میکند، زن و وحی، زن و مکالمه با فرشتگان، زن و سیر الی الحق، چرا زن سیر الی الحق ندارد؟
5. آیا زن از نظر علیت غائیه مقدمه وجود مرد است؟ آیاتی که در این زمینه هست؛ به ویژه آن جا که زن مایه سکونت قلب مرد قرار گرفته است.
6. آیا قرآن زن را فقط ظرف و حرث میداند و مبدأ توالد را فقط مرد میداند؟ سهم زن را در تکوین و تولید ناچیز میشمارد و اساس را بذر مرد میداند، یا علاوه بر این که زن را حرث و زمین کشت میداند و این سهم را قائل است، در بذر و تخم نیز او را شریک میداند؟ یا سهم زن را بیشتر میداند؟ و بالأخره آیا اسلام اصل «و إنما امهات الناس أوعیه» و اصل «بنونا بنو أبنائنا» را درست میداند یا باطل؟ [مقابله] ائکه شیعه با این فکر عربی جاهلی [چگونه بوده است].
7. مطلب هفتمی که هست، این است که آیا زن از نظر زندگی مرد، مایهی خیر و سعادت مرد است یا شر است، و زن بلاست و هیچ خانهای هم بیبلا نمیشود. قرآن در این باره میفرماید: (لِتَسْکُنُوا إِلَیْها… هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ).
8. مطلب هشتم راجع به تفسیر عادت ماهانه است که آن را مایه پلیدی زن میدانستند و قرآن فرمود: (وَیَسْأَلوُنَکَ عَنِ الَمحِیضِ قُلْ هُوَ أَذَیَّ…).
قرآن و مسائل مربوط به زن
– از نظر قرآن، زن به خاطر مرد آفریده نشده و سرشت زن و مرد یکی است.
– زن شایسته احراز عالیترین مقام معنوی است و میتواند از این جهت در ردیف مردان قرار بگیرد؛ جنسیت مانع نیست.
– قرآن در برخی مسائل – که مربوط به حیات و اجتماع است – زن و مرد را مشترکاً دخالت میدهد. آن چنان که در مورد امر به معروف و نهی از منکر فرموده است: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ) و یا آیههای دیگری مثل (الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ) دارد.
– قرآن در خطابات خود تنها مردان را مخاطب قرار نداده است.
– در داستان آدم و حوا، منطق قرآن با آنچه در تورات و انجیل محرّف آمده، متفاوت است.
– در قرآن نمیگوید که حوا از دندهی چپ آدم آفریده شده است.
– زنانی که در قرآن به آنها اشاره شده؛ در قبال هر قدیسی یک قدیسه هم اسم برده شده.
– علاقه زن و مرد به یکدیگر از نظر قرآن یکی از آثار حکمت و رحمت خداست. علاقه جنسی از نظر قرآن ذاتاً پلید نیست و تجرد، مقدس نیست.
– ترغیب به امر نکاح در قرآن [در موارد بسیاری دیده میشود].
– زن و مرد هر دو پوشش یکدیگر [هستند] و زن مایهی سکونت قلب مرد است.
– بهشت از مختصات مردان نیست، انسانیت و نفس ناطقه مختص مرد نیست.
– قرآن برای مرد درجهای مافوق زن قائل است، به حکم آیهی: (وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ) و: (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ).
– قرآن این که مشرکین برای حق [یعنی خدا]، دختر قائل بودند، قسمت ضیزی میخواند و (أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِینَ) میگوید.
– قرآن والدین را با هم برای انسان ذکر میکند: (وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً) و: (وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْناً) ولی حق مادر را بیشتر میداند: (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَى وَهْنٍ).
– یکی از سنن خرافی که قرآن آن را منع کرد، این بود:
(وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَهٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَهً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ). (4)
– یکی دیگر قتل دختران است که در یک آیه این عمل را سفاهت میخواند:
(قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَیْرِ عِلْمٍ) (5).
– زن در بهشت؛ [در این زمینه چند آیه را به عنوان نمونه میآوریم]:
(هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلاَلٍ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ)؛ (6)
(وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ)؛ (7)
(وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ)؛ (8)
(أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُم مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُکُم مِن بَعْضٍ)؛ (9)
(وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى)؛ (10)
(مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى)؛ (11)
و… .
– قرآن فرزندان را مولود زن و مرد مشترکاً میداند و نمیگوید: و انّما امهات الناس اوعیه… (این شعر منسوب به مأمون است) اسلام نمیگوید: بنونا نبوابنائنا و بناتنا بنوهنّ… .
اسلام [میگوید]: (إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ)، (بَعْضُکُم مِن بَعْضٍ).
– قرآن – آن چنان که در ورقههای زن در اسلام از المیزان نقل کردیم – تفاوت زن و مرد را به رسمیت میشناسد و میگوید که نباید آن را نادیده گرفت: (وَلاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ… لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ…).
ذیل آیه: (فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُم مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُکُم مِن بَعْضٍ فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ…) اولاً، بحث فلسفی دارد راجع به این که آثار نوعی انسان بر زن مترتب است و ثانیاً، از تورات چیزی برخلاف آن نقل میکند. ثالثاً، از طریق سنی نقل میکند که این آیه درباره مهاجرت زنان وارد شده و از طریق شیعی هم نقل میکند که درباره علی (علیه السلام) و فواطم وارد شده است. (12)
– به این نکته باید توجه داشت که هر چند ما قائل به تساوی مطلق میان حقوق و وظایف نیستیم، ولی قرآن کریم در بسیاری از امور، میان زن و مرد تساوی قائل شده است، مثل این که در آیه 230 از سوره بقره میفرماید: (أَنْ یَتَرَاجَعَا)، در آیه 232: (إِذَا تَرَاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ)، و در آیه 233: (فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا) و در آیه شقاق: (وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا).
این بستگی دارد که جمله: (بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ) را به «بما فضّل الرجال علی النساء» معنا کنیم یا «بما فضل الله الرجال علی النساء فی بعض الامور و فضل الله النساء علی الرجال فی البعض الآخر». اگر دومی را بگیریم، فقط به اجتماع منزلی تطبیق میشود.
2. آیا جمله: (بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ) چه میفهماند؟ آیا مدعای مخالفین را میفهماند که چون مرد مالک زن است، انفاق میکند؟ البته واضح است که خلاف آن را میفهماند، بلکه نفقه را به منزله علت میشمارد و علت نفقه را چیزهای دیگر میداند. از این رو در روایات، علل انفاق، قوامیت ذکر نشده و یا دست کم تقسیمی است متناسب، و «باء» در «بما أنفقوا» سببیت را نمیفهماند، مقابله است؛ یعنی این تقسیم باید بشود و البته متناسب با این، تقسیم کار و وظیفه و حق، همین است.
3. آیا طبیعت زن از اطاعت امر شوهر ابا دارد و خلاف خواسته اوست یا نه؟ بدون شک زن خواهان تسلط بر مرد است، ولی آن تسلطی که او خواهان است، غیر از این تسلط است، تسلط معنوی، نامرئی و قلبی است.
4. آیا در اجتماع منزلی احتیاج به حکومت و قدرت مرکزی دولتی خانوادگی هست، یا در این جا فقط از آزادی افراد باید دم زد؟ چرا فلاسفه اروپا در اجتماع مدنی برای آزادی فردی، مرز قائلاند، اما در اجتماع منزلی سکوت کردهاند؟
5. اسلام پایهی اصلی خانواده را بر عواطف و وحدت ریخته است که عملاً زن و مرد از مرزهای خود به نفع دیگری میگذرند.
6. حقوق فرزندان در لوازم حکومت و انضباط، و اصلحیت پدر در مظهریت قدرت، و تأثیر خصومت و جدال آنها در روحیه فرزند.
7. زندگی خانوادگی از نظر اسلام بیشتر جنبه وظیفه اجتماعی دارد تا جنبه حقوقی؛ و جهاد است: «الکادّ علی عیاله کالمجاهد فی سبیلِ الله». «جهادُ المرأهِ حُسنُ التّبعّل».
8. زیاده بسطه در جسم، خود یکی از لوازم حکومت است، نه تنها برای ایجاد رعب، بلکه ایجاد احترام، مردم طبعاً امثال نادر را دوست میدارند و میل دارند احترام و اطاعت کنند، برای مثل او لیاقت فرماندهی قائلاند.
9. گفتیم حکومت غیر از تحکم است. حتی خدا به پیغمبر تحکم نمیدهد.
10. نشوز، تمرد از امر نیست، و الا در مورد مرد نباید گفته شود، بلکه – همان طور که مسالک (حاشیه شرایع) گفته است – ارتفاع است [و اگر هم مقصود سرپیچی است، سرپیچی از امر خداست، نه امر مرد]. نشوز به اصطلاح عرف، کج تابی است.
11. مفاسد رجوع به محکمه در اختلافات جزئی زن و شوهری.
12. میان دستور و اجازه دین با سایر دستورها تفاوت است.
13. آیه دارد: (وَاللَّاتِیْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ… وَإِنِ امْرَأَهٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً…) آیا مقصود این است که نگرانی کافی است و لزومی ندارد نشوز احراز شود؟ جواب این است که همه مفسران گفتهاند، منظور علم است؛ یعنی «ان عرفتم».
راغب میگوید:
الخوفُ توقعُ مکروهٍ لأمارهٍ مظنونهٍ أو معلومهٍ؛
خوف یعنی انتظار رویداد ناپسندی داشتن، به جهت نشانههای احتمالی یا قطعی.
هم او میگوید: مقصود این است که:
إن حَصَل لکم خوفٌ بما عَرَفتم منهنّ من النشوزِ؛
اگر به سبب نشوزی که از ایشان دیدید، برای شما ترس حاصل شد.
14. یک بحث این است که آیا کتک زدن مرد به زن، برای زن از لحاظ شخصیت قابل تحمل است یا نه؟ به عقیده ما علت این که در میان اروپائیان این قدر این عمل زشت به شمار رفته، این است که در میانشان محبت و یگانگی نیست، نه چون محبت هست، اجازه کتک نمیدهند. فرزند کتک پدر را و متربی کتک مربی را تحمل میکند؛ اگر بداند از روی محبت است؛ نه از روی خودخواهی. فرق است میان کتکی که شریکی به شریکی به واسطه خودخواهی و منافع شخصی میزند، با کتکی که دوستی به دوستی به خاطر دوستی و تحکیم اساس دوستی میزند.
در عصر امروز کتک زدن به مرد قابل تحمل است. چرا؟ زن از آن نظر که مرد را مظهر شوکت میداند، بهتر از مرد تحمل میکند. مرد در خود احساس حقارت میکند از این نظر، به خلاف زنی که از شوهر خود در مورد به جایی کتک بخورد.
15. از لحاظ سیر طبیعی، زن در مرحله اول شکارچی و جلب کننده محبت مرد است، در مرحله دوم پس از آن که مرد او را دوست داشت، به محبت مرد پاسخ میدهد، در این وقت است که اطاعت میکند.
16. اما اگر زن نشوز پیدا کرد، چه باید کرد؟ به محکمه باید رجوع کرد، یا طلاق، یا همین اقدامات؟
17. میگویند چگونه است که اسلام مرد را که مدعی است، قاضی و مجری قانونی هم شناخته است.
عین اشکال، در تأدیب فرزند توسط پدر نیز هست. جواب این است که [اولاً،] این تأدیب، تأدیب دو فردی است که با هم بیگانهاند و فرق است میان دو فردی که خودیهای مستقل دارند و به واسطه منافعی با هم شرکت تشکیل میدهند و دو نفری که وحدت روحی دارند.
ثانیاً، در این جا ایمان، خود بهترین ضامن است. فرق است میان اجازهای که دین میدهد (آن هم با این مراحل که اول نصح و موعظه است و بعد هجر در مضاجع و بعد کتک) و اجازهای که قانون میدهد.
18. در این جا این مطلب باید گفته شود: فلاسفه اروپا – چنان که از کتاب انسان موجود ناشناخته و از کتاب لذات فلسفه نقل کردیم – به تفاوت غریزی جنس مرد و جنس زن پی بردهاند و در این قسمت، نکات دقیقی را متعرض شدهاند، مخصوصاً در جهاتی که مربوط به پیوند و اتصال مرد و زن است؛ از قبیل این که دل نرم زن، مرد دلیر و توانا میخواهد و قلب نیرومند مرد، زن لطیف و نرم، اما به نظر ما به یک نکته اساسی حقوقی که از همین گفتهها استنتاج میشود، توجه نکردهاند، و آن نکته همان است که اجتماع منزلتی برخلاف اجتماع مدنی، طبیعی است و اجتماع طبیعی از لحاظ حق حکومت وظیفه اجرایی با اجتماع مدنی متفاوت است و این دو با یکدیگر از این لحاظ قابل مقایسه نمیباشند.
این دانشمندان، این تفاوتهای طبیعی را ذکر کردهاند، اما در این باره بحث نکردهاند که این تفاوتهای طبیعی، اجتماع خانوادگی را دارای حقوقی مغایر با حقوق اجتماع مدنی میکند.
19. تفاوتهای زن و مرد بر دو قسم است: بعضیها به پیوند و اتصال زن و مرد با یکدیگر مربوط نیست؛ مثل قدرت علمی و صنعتی، به ویژه قدرت ابتکار و بعضی از آنها به این اتصال مربوط است. آنچه مربوط است به این پیوند، طوری است که پیوند را محکمتر میکند.
20. شاید بشود گفت که تمام اختلافات مرد و زن مربوط به جنبههای خانوادگی و اتصال و وحدت مرد و زن است؛ یعنی تمام اختلافات، عامل وحدت و یگانگی است. حتی عدم قدرت و ابتکار شاید از همین راهها توجیه شود.
21. اسلام در اجتماع خانوادگی حق حکومت را به مرد داده است؛ در اجتماع مدنی حکومت فردی مردود است. در اجتماع مدنی حکومت عادلانه آن است که حکومت مردم بر مردم باشد، اما این که افرادی بدون انتخاب افراد دیگر بر آنها حکومت کنند، ظلم است و عقلاً جایز نیست و قابل استثنا نیز نمیباشد. قرآن نیز این اصل را تأیید کرده است: (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَالإحْسانِ…) متکلمین و فقها این مطلب را مسلّم میدارند که اگر چیزی واقعاً ظلم باشد، ممکن نیست اسلام آن را تصویب کند. در اجتماع قطعاً همین مطلب است که صحیحترین انواع حکومتها آن است که با انتخاب خود محکومان باشد و ناشی از رأی و عقیده خود محکومان باشد و غیر از این ظلم است. تمام رژیمها، حتی رژیمهای سلطنتی، صحت خود را به واسطه خواسته مردم میدانند و میگویند: مردم این را خواستهاند. [حکومت در اجتماع خانوادگی] اکنون ما میخواهیم همین را بشکافیم و ببینیم آیا مطلقاً حکومت فردی بر فرد دیگر، قطع نظر از هر چیز دیگر، یعنی قطع نظر از طرز عمل آن فرد، نفس حکومت غیر انتخابی ظلم است؛ به هر نحو رفتار کند ولو در منتهای عدالت رفتار کند؟ یا این که نه، علت ظلم بودن این است که اگر غیرانتخابی باشد، عملاً منتهی به ظلم میشود، زیرا مسلم و قطعی است که زندگی اجتماعی انسان آن قدر هم طبیعی نیست، بلکه انتخابی است و این احتیاجات است که انسان را مجبور میکند که تن به اجتماع بدهد، وگرنه غریزه حکم میکند که انسان انفرادی کار کند. اجباراً از قسمتی از حقوق و خواستههای خود برخلاف غریزه و طبیعت خود صرف نظر میکند. برخلاف زنبور عسل و موریانه و… که خواسته طبیعی آنها خواسته اجتماع است، انسان این طور نیست که خواسته طبیعی او همان خواسته اجتماع باشد، خواسته اجتماع برخلاف خواسته فرد است.
این جاست که اخلاق به وجود میآید؛ اخلاق یعنی تعلیمات و تربیتی که خواسته فرد را با خواسته اجتماع هماهنگ کند. اخلاق و تربیت، فن تشکیل عادت است برای تطبیق فرد با اجتماع؛ به راستی، درستی، امانت و…، همه اینها از لحاظ غریزه فردی با دروغ و خیانت و نادرستی مساوی هستند، ولی تربیت و اخلاق به خاطر مصالح اجتماعی این عادات را به وجود میآورد و اگرچه اینها نیز غرایز هستند، اما انسان طبعاً منفعت پرست هم هست.
با وجود این هر طبقهای که حکومت بکند، طبعاً دنبال منافع خود میرود و از این جهت در زندگی اجتماعی اگر بنا شود طبقهای بر طبقهی دیگر حکومت کند، عملاً مستلزم ظلم خواهد بود، زیرا اخلاق قادر نیست صددرصد با طبیعت مقاومت کند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من ملک استأثر»؛ هر کس که قدرت را به دست گرفت عملاً خود را بر دیگران مقدم میدارد؛ یعنی اگر میخواهید کسی خود را بر دیگران مقدم ندارد، قدرت را به او ندهید. قدرت را در اختیار دیگری قرار دادن، ملازم است با ظلم و استیثار.
پس در این جا دو فرضیه وجود دارد: یکی این که صرف حکومت فردی بر فرد دیگر ظلم است و دیگر این که خود این کار ظلم نیست، بلکه از این جهت ظلم است که عملاً مستلزم ظلم است و یگانه راه جلوگیری از ظلم عملی، این است که حکومت حاکم ناشی از اراده مردم باشد.
این سؤال در حکومت معصوم هم پیش میآید. طبق فرضیه اول، حتی حکومت عادلانه معصوم اگر ناشی از خواسته مردم نباشد، ظلم است، ولی طبق فرضه دوم، چون عملاً معصوم ظلم نمیکند، مانعی ندارد.
عین سؤال در حکومت پدر بر فرزند نیز مطرح است؛ آیا پدر حق حکومت دارد که موعظه کند، راهنمایی کند، احیاناً قهر کند و رو ترش کند و احیاناً در موقع لازم او را بزند؟
به عقیده ما فرضیه دوم صحیح است. صرف حکومت فرد بر فرد دیگر ظلم نیست. البته در اجتماعی که همه افراد مساوی هستند، ترجیح بعضی افراد بر دیگران ترجیح بلامرجَح است، ولی اگر یک اجتماعی طبیعی شد؛ یعنی افرادی طبیعتاً مختلف آفریده شده باشند، بعضی در شرایط حاکمیت با تضمین مفاسد ظلم عملی و بعضی در شرایط محکومیت با تضمین از مظلومیت، در چنین وضعی از حکومت فردی بر فرد دیگر فی حدّ ذاته مانعی ندارد و بلکه خلاف آن مانع دارد.
به عقیده ما در هر اجتماع طبیعی که پیوندی طبیعی، افراد را به یکدیگر متصل کند، حکومت فرد بر فرد دیگر مانعی ندارد. فرق است بین افرادی که به حکم اجبار هم زیستی را انتخاب میکنند و میان افرادی که طبیعت، هم زیستی را جزء سرشت آنها قرار داده است. در اجتماع طبیعی [طبیعت] هم زیستی را آفریده است، خود افراد عین احتیاج و مورد احتیاج یکدیگرند، نه [این که] همکاری آنها با هم مورد احتیاج است.
پدران و فرزندان این طورند؛ یعنی علاقه آنها به یکدیگر طبیعی است، خودشان مورد احتیاج یکدیگرند نه کار و همکاری آنها، به ویژه از ناحیه پدر نسبت به فرزند. هم زیستی آنها روی حساب و فکر و تحزب و همکاری نیست. بنابراین پدر از آسایش خود صرف نظر میکند که خود فرزند را داشته باشد، آن هم نه مثل داشتن یک شیء از قبیل فرش و خانه و… که آن شیء را برای خود میخواهد، بلکه خود فرزند را میخواهد به علاوه سعادت و خوشی و نیک بختی فرزند. سعادت پدر به خود فرزند و به سعادت فرزند بستگی دارد. روی این حساب جلوی ظلم پدر بر فرزند همیشه گرفته شده است؛ یعنی این پیوند طبیعی مانع ظلم است؛ البته ظلم از روی عمد، اما ظلم از روی جهل علت دیگری دارد که انسان به نفس خود نیز از روی جهل ظلم میکند.
طبیعت، عملاً جلوی ظلم پدر بر فرزند را از روی عمد گرفته است؛ ظلم پدر بر فرزند از نوع ظلم نفس است که به واسطهی خرافات و جهالات، انسان به تن و روان خود ظلم میکند.
به عقیده ما زوجیت، عائله و زندگی خانوادگی، یک احتیاج طبیعی است و با اجتماع مدنی متفاوت است؛ از لحاظ حقوق و احکام هم قهراً متفاوت است.
زن و مرد خودشان مورد احتیاج یکدیگرند؛ احتیاج به خانواده غیر از احتیاج جنسی است. علما امروز اقرار و اعتراف دارند که علاقه زوجیت فوق علاقه جنسی است. به عقیده این علما، در متن خلقت، طرح یگانگی دو روح ریخته شده است. اگر فردی در همه عمر مجرد زیست کند، ولی غرق در تمتعات جنسی باشد، این فرد ناقص است، جایی خالی در روح او نسبت به همسر قانونی و فرزندان و بالأخره تشکیل عائله وجود دارد. علاقه زوجیت اگر فرضاً به حد علاقه به فرزند نیست، چیزی هم کمتر نیست.
حقیقت ازدواج، پیمان دو روح است، نه شرکت و همکاری برای تمتعات جنسی. سرمایه ازدواج، میل به وحدت است که برای همیشه باقی است، نه ذخیرهای که در بیضه و تخمدان جمع میشود و نه شور جنسی. دروغ است که ازدواج شرکت است؛ این دروغ منشأ اشتباهات زیادی شده است… .
حریمهایی که اسلام قرار میدهد، برای این است که این اجتماع طبیعی محفوظ بماند و از مسیر طبیعی منحرف نشود.
مرد و زن طبیعتاً سعادتشان در وجود یکدیگر است، هم چنان که در وجود فرزندانشان هست، نه این که اجتماع زوجین یک همکاری قراردادی برای سود بیشتر از همکاری با یکدیگر است.
سعادت مرد در این نیست که زن در اختیارش باشد؛ به هر شکل باشد، بلکه در این است که زنی که در اختیار اوست، سعادت مند و سالم و خرم و با نشاط باشد. از نوع حکومت یک فرد بر افراد دیگر در اجتماع مدنی نیست که خوشی او با بدبختی محکومان هم میسر است.
اجتماع زن و مرد، یک اجتماع طبیعی است نه قراردادی. قیاس دو اجتماع مدنی و خانوادگی با هم غلط است.
اگر اجتماعی قراردادی باشد، حساب تساوی و ترجیح بلامرجَح و انتخاب و… در کار میآید. در اجتماع طبیعی حقوق افراد وظایف خاص آنها را خود طبیعت معین کرده است؛ همان طور که غلط است بگوییم به چه میزانی ملکه زنبور عسل حکومت میکند و دیگران محکوماند (یکی سرباز باشد و یکی مهندس، یکی کارگر…)، خواسته آنها غیر از این هست، این ظلم است؛ در اجتماع خانوادگی نیز ما ثابت میکنیم که حکومت مرد بر زن طبیعی است و سؤالِ «چرا» غلط است. آیه: (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ) بیان حقیقت اجتماع طبیعی خانوادگی است و به همین دلیل، ربطی به حکومت مردان بر زنان در اجتماع مدنی ندارد.
خواسته طبیعی مرد، حکومت معنوی زن، و خواسته طبیعی زن، حکومت ظاهری عادلانه مرد است. مرد آن حکومت و زن این حکومت را طبیعتاً و فطرتاً تحمل میکند. حق موعظه و هجرت و زدن را طبیعت به مرد داده است. زدنِ مرد را چون ناشی از علاقه به سرنوشت است نه خودخواهی فردی، طبیعت برای زن قابل تحمل کرده است. زن آمریت مرد را طبیعتاً میپذیرد. ظلم مرد بر زن نظیر ظلم به فرزند، خروج از غریزه است.
اکنون پس از توجه به این اصل که اجتماع زوجیت یک اجتماع طبیعی است نه قراردادی؛ با همه لوازمش و دیگر توجه به این جهت که در این اجتماع خانوادگی خواه ناخواه اختلافات رخ میدهد، دیگر این که طلاق راه حل نیست، [روشن میشود که] طلاق حتی الامکان نباید واقع شود. طلاق به هم خوردن یک پیمان مقدس است. [با این وصف] علت این که طلاق رواست، این است که ازدواج اجباربردار نیست.
ما میگوییم علت این که حق حکومت و حق تأدیب در صورت نشوز به مرد داده شده، طبیعی بودن این اجتماع است.
البته تأدیب اسلامی در مورد زدن، زدن دردآور – و زدنی که اثر بگذارد و دیه وارد کند – نیست، باید غیر مبرّح و غیر مُدمی باشد، و الا از طرف حکومت مأخوذ است. این زدن حداکثرِ اظهار تنفر است. طبیعت زدن، باز طبیعی است که هیچ چیزی مانند استرسال مرد، او را مغرور نمیکند و هیچ چیزی مانند اظهار شخصیت مرد و اظهار آزادی او از زن، زن را رام و مطیع نمیکند. در عین حال، زن به حسب طبیعت خود چنین مردی را که دارای صفت مردانه و آمریت است، دوست میدارد.
یعنی زن طبیعتاً از اِستِرسال مرد مغرور میشود، طبیعتاً به واسطه اظهار تنفر مرد و خشونت و استقلال و آزادی مرد رام میشود و طبیعتاً از مردانگی همسر خود لذت میبرد، ولو آن که آن مردانگی علیه او اعمال شود.
مردانگی مرد در حدود مصالح خانوادگی در زن ایجاد عقده روحی نمیکند؛ همان طور که جفای پدران و مادران و فرزندان نیز تولید عقده روحی نمیکند. عقدههای روحی آن جاست که به شخصیت لطمه وارد شود و مورد تحقیر واقع شود، و اینها در محیطهای بیگانگی اجتماع مدنی صادق است، نه در اجتماع خانوادگی!
پینوشتها:
1. نساء، آیه 1.
2. اعراف، آیه 189 و 190.
3. علامه طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 94.
4. انعام، آیه 139.
5. همان، آیه 140.
6. یس، آیه 56.
7. رعد، آیه 23.
8. غافر، آیه 8.
9. آل عمران، آیه 195.
10. نساء، آیه 124.
11. غافر، آیه 40.
12. علامه طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 94.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان، (1391)، زن و خانواده در افق وحی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول