نویسنده: آیت الله محمدهادی معرفت
مترجم: حسن حکیم باشی
فرهنگی که بر جامعه عرب عصر نزول قرآن حاکم بود، فرهنگی به غایت منحط بود، به ویژه زن چنان زبون شمرده میشد که در زندگی اجتماعی ارزشی برای وی، جز آن که بازیچه مرد باشد، نمیدیدند؛ هیچ بهرهای از میراث و حق رأی نداشت و حسابی برای او باز نمیکردند. سپس اسلام آمد؛ دستان وی را گرفت و او را تا سرحد جایگاه انسانی والایش و همپای مرد، در عرصه بلند انسانیت بالا برد و برای او در همه عرصههای زندگی ارزش قائل شده و با این کار سخت با آداب عرب جاهلی درگیر شد. با این همه، این گفته میشود که اسلام در خوار شمردن شأن زن، از عادات و رسوم جاهلی تأثیر پذیرفته است. این نوشتار نگاهی است گذرا به جایگاه ارزشمند زن که در پرتو تلاشهای اسلام بدان دست یافته است.
زن و منزلت او در قرآن
قرآن میگوید:
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ)؛
مردان را از آنچه به دست آوردهاند بهرهای است و زنان را از آنچه به دست آوردهاند بهرهای.
(وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ)؛ (1)
برای زنان است برابر آنچه بر ایشان است به نیکی.
قرآن، آن گاه از انسان – که در حقیقتِ آن زن و مرد در کار نیست – سخن میگوید، تنها از ذات انسان سخن میگوید که زن و مرد در آن یکسان هستند و آن گاه که از مقام انسان و برتری او بر بسیاری از آفریدهها سخن میگوید، از امانتهایی که به انسان سپرده شده، از روح خدا که در او دمیده شده است و آن گاه که خداوند خود را در آفرینش این انسان مبارک میشمرد، در همه این موارد، از حقیقت بلند انسانی سخن میگوید که زن و مرد بدون هیچ فرقی در آن مشترکاند؛ آن گاه که میگوید:
(لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى)؛ (2)
یا میگوید: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ) و در تعبیرهایی از این دست فرقی میان زن و مرد قائل نیست.
(أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُم مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُکُم مِن بَعْضٍ)؛ (3)
همانا من عمل هیچ عمل کنندهای از شما را ضایع نمیسازم، چه زن و چه مرد، بعضی از بعضی دیگرند.
می بینیم که در این آیات هیچ تفاوتی در ویژگیهای ذاتی انسانی و در تلاش در رسیدن به مراتب کمال نیست.
(إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَهً وَأَجْراً عَظِیماً) (4).
هم چنین آیه: (إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَى) دلیلی قاطع بر هم سنگ بودن زن با مرد در اصل نژاد بشری است که این اصل، در گذر نسلهای پی در پی محفوظ و پایدار خواهد بود.
آری، ویژگیهای نفسانی و عقلانی نیز هست که این دو جنس را در آفرینش ذاتی جدا ساخته و تفاوتهایی را در تقسیم وظایفی که هر یک در عرصه زندگی بر عهده دارد، ایجاب کرده است؛ تقسیمی عادلانه و متناسب با امکانات و توانمندیهای هر یک از دو جنس و عدالتی فراگیر در عرصه تکلیف و اختیارات. اکنون نگاهی خواهیم داشت به این تفاوتها که از مقام حکمت حضرت حق، در عرصه آفرینش و تدبر سرچشمه گرفته است.
مردان یک درجه برتر از زنان
در این جا درنگی کوتاه لازم است. قرآن مردان را یک درجه بر زنان برتری داده است! (وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ) آیا این به معنای کاستن از ارزش زن است. یا این که مرد از کمالی برخوردار است که زن از آن بهره ندارد، یا آن که نه این است و نه آن، بلکه این به نظر هماهنگی با نهاد و طبیعتی است که مرد و زن را بر آن سرشتهاند. دادههای آفرینشی و ذاتی مرد با زن تفاوت دارد؛ چنان که طبیعت زنانه نازک و لطیف او، با طبیعت سخت و زمخت مرد تفاوت دارد. امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز فرموده:
المرأهُ ریحانهٌ، لیست بقَهرمانهٍ؛
زن گل است، قهرمان نیست.
نرمی طبع و لطافت خوی زن، او را در برخورد با رویدادها زودرنج میسازد؛ برخلاف مرد که بردبارتر و پایدارتر است.
بنابراین زن در حقوق و بهرههای انسانی هم سنگ مرد است. این همسانی در اصل آفرینش است تا برای مرد همسری از جنس خود او باشد و با همیاری یکدیگر، زندگی زناشویی را اداره کنند. پس او نیز از حقوق مشترک همسان برخوردار و این همان همانندی و برابری است که عقل آن را میپذیرد و باور دارد، اما سهمی که مرد در این مسیر مشترک بر دوش دارد، سنگینتر و دشوارتر است؛ جدا از وظیفه سرپرستی و رسیدگی که بار او را در چرخه زندگی سنگینتر میکند. این همان چیزی است که تفاوت در حقوق زناشویی و یک درجه امتیاز برای مرد را موجب گشته است. این تفاوت ذاتی و امکاناتی، نقش مرد را در خانواده نقش قوامیت قرار داده است.
(الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ). (5)
خانواده نخستین بنیاد و نهاد زندگی بشری است و نقطه آغازی است که در همه مراحل این مسیر تأثیر دارد و تا شکل گیری و بالندی عنصر انسان، به عنوان برترین عنصر جهان وجود بر پایهی اسلام ادامه دارد. وقتی بنیادهایی کم اهمیتتر و کم ارزشتر مانند بنیادهای مالی، صنعتی، تجاری و مانند آن، به طور معمول به کسانی که افزون بر استعدادهای ذاتی مدیریت و سرپرستی، تخصص علمی و سابقه عملی در رشته مربوطه دارنده سپرده میشود رعایت این مهم در بنیاد خانواده – که به تولید و رشد ارزشمندترین عنصر وجود، یعنی انسان میپردازد – سزاوارتر است.
آنچه گفته شد، هم با برنامه و روش الهی سازگار است و هم با فطرت و استعدادهای خداداد جسمانی و عقلانی جهت انجام وظایف مربوط به این دو ساحت، و هم با اصل عدالت در تقسیم وظایف دو رکن خانواده، و هم با رعایت عدالت در واگذاری تکالیف متناسب با فطرت و استعدادهای جداگانه هر یک.
آنچه نخست باید پذیرفت، این است که مرد و زن هر دو آفریده خدا هستند و خداوند در حق هیچ آفریدهای ستم روا نمیدارد. او هر کسی را برای کاری ساخته و امکانات لازم برای حسن انجام آن کار را به او بخشیده است. بر این اساس کلی، خداوند مردم را از مرد و زن آفریده، تا این بنیاد را بنا نهند.
از جمله وظایف زن، بارداری، زایمان، شیر دادن و نگه داری از ثمره زندگی زناشویی است. اینها وظایف بزرگ و با اهمیتی هستند که هرگز اندک و آسان نیستند و جز با آمادگی بدن و ادراکی ژرف در کیان وجودی زن، قابل تحقق نیستند. اکنون شایسته است که فراهم آوردن نیازهای ضروری و وظیفه پشتیبانی نیز بر عهده نیم دیگر – مرد – باشد تا زن بتواند وظیفه دشوار خود را با فراغت خاطر به انجام رساند و وظیفه نداشته باشد هم بارداری، زایمان، شیردهی و نگهداری فرزند را برعهده گیرد و هم کار کند؛ بیدارخوابی شبانه و رنج روزانه را برای تأمین پشتیبانی خود و فرزندش با هم تحمل کند. بنابراین عادلانه است که به مرد ویژگیهایی مربوط به جسم و اعصاب و اندیشه و روان ببخشد که تکالیف خود را – که آنها هم مهم هستند – به انجام رساند. این کار درست است «و خدای تو بر هیچ کس ستم روا نمیدارد».
این جاست که زن به عاطفه، مهربانی، دلسوزی، واکنش و پاسخ گویی سریع در برابر خواستههای کودک مجهز شده، بی آن که نیاز به آگاهی یا اندیشه پیشین داشته باشد، زیرا نیازهای اساسی به طور کلی گاه مجالی برای درنگ و تأمل و ترجیح جانب عقل نمیگذارند، بلکه باید به گونه ناخواسته و قهری برآورده شوند؛ و با انگیزه درونی و نه بیرونی و نوعاً خوشایندتر و مطلوبتر آن است که با پاسخ گویی سریع و آرامش بخشی همراه باشد، هر چند با دشواری و فداکاری انجام شود.
صُنعُ الله الذی أتقنَ کلَّ شیءٍ؛
کار خداست که هر چیزی را استوار ساخته است.
سید قطب مینویسد:
“این ویژگیها سطحی نیستند، بلکه ریشه در بافت جسمی و سلسله اعصاب و اندیشه و روان زن دارند. به تعبیر دانشمندان بزرگ متخصص، این ویژگیها ریشه در هر سلول او دارند، زیرا در نخستین سلولی که جنین از شکافتن و تکثیر آن پدید آمده، ریشه داشته است.” (6)
هم چنین مرد از جمله ویژگیها، به سرسختی، پایداری، واکنش و پاسخ گویی با حوصله و تأمل و درنگ و بهرهوری از اندیشه و آگاهی پیش از هر تصمیم و پاسخ گویی مجهز شده، زیرا همه کارکردهای او از آغاز حیات و مبارزه تنازع بقا یک سره نیازمند این ویژگیهاست. (7) مرد نیز همانند زن، این صفات ریشه در اعماق وجود او دارند. ویژگیهای یاد شده مرد را توان مندتر برای وظیفه سرپرستی و مناسبتر در این میدان قرار میدهند – چنان که وظیفه نفقه – که یکی از وظایف ویژه است – او را به نوبه خود، سزاوارتر برای سرپرستی قرار میدهد.
این دو عنصری هستند که متن قرآن یادآور شده و سرپرستی مرد بر زن را در جامعه اسلامی مقرر داشته است. این به دلیل استعدادها و قابلیتهای وجودی مرد از یک سو و تکالیف و وظایف ویژه از سوی دیگر است که در نتیجه، مرتبه وی را یک درجه بالاتر نسبت به زن قرار داده است.
سید قطب مینویسد:
“این موضوعات، مسائل فطری هستند؛ خطیرتر از آن که گرایشهای انسانها در آنها حکمفرما باشند. و خطیرتر از آن که بر عهده آنها گذاشته شود تا در آن به بیراهه بروند. هرگاه در دوران جاهلی کهن یا جاهلیتهای نوپیدا این گونه امور را انسان خود به عهده گرفته و به دلخواه خود عمل کرده، حیات او و ویژگیهای انسانیاش به سختی با تهدید روبهرو شده است.”
شاید از دلایل فطری حاکمیت این اصل درباره انسان – با آن که آن را باور ندارند و به رسمیت نمیشناسند – انحراف و تباهی و دگردیسی و فروپاشی است که زندگی بشری با آن روبهروست و خطر نابودی و انقراض است که هرگاه با این اصل مخالفت شده، بشریت را تهدید کرده و در نتیجه بنیاد سرپرستی خانواده متزلزل شده یا از مسیر اصلی و فطری خود منحرف شده است.
نیز شاید از جمله دلایل آن، تمایل فطری خود زن به وجود این سرپرستی در خانواده است؛ تا آن جا که در هم زیستی با مردی که به وظایف مهم سرپرستی نمیپردازد و به دلیل نداشتن مهارتهای لازم این وظیفه را به او – همسرش – میسپارد، احساس محرومیت، کمبود، اضطراب و ناخوشبختی میکند. این واقعیتی است که حتی زنان غوطه ور در تاریکی انحراف نیز باور دارند.
هم چنین شاید به همین دلیل، کودکانی که در خانوادههای بی بهره از سرپرستی پدر به هر دلیل – مانند ضعف شخصیت پدر در برابر سیطره مادر، یا نداشتن پدر، یا تولد نامشروع – پرورش مییابند، کمتر تعادل دارند و بسیار اندک است که دچار پریشانی در روان و اعصاب یا اخلاق و رفتار نباشد. این همه از جمله دلایل حاکمیت اصل خانواده در ساختار بشری هستند؛ هر چند بشر خود آن را نپذیرفته، به انکار و رد آن بپردازد. (8)
از آنچه گذشت، درمییابیم که یک پله برتری مرد بر زن، نظر به سرپرستی مرد بر خانواده دارد و این سرپرستی به ویژگیهای وجودی مرد به وظایفی که عرف زندگی زناشویی برعهده او میگذارد، بازمیگردد. اکنون دوباره آیه را مرور میکنیم:
(الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ)؛ (9)
مردان بر زنان قوام هستند، به دلیل آنچه خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده است – به گونه تکوینی – و به دلیل آنچه از اموال خود انفاق میکند؛ براساس وظایف خانوادگی.
شیخ محمد عبده مینویسد:
“اما این آیه: (وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ) یک چیز را بر مرد و چند چیز را بر زن واجب میسازد، زیرا درجه در این آیه همان درجه ریاست و حفاظت بر مصالح خانواده است که به آیه: (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ) تفسیر و تبیین شده است. پس زندگی زناشویی نوعی زندگی اجتماعی است و مصالح آن جز با وجود یک رئیس مطاع تأمین نمیشود. در این میان، مرد به این ریاست سزاوارتر است، زیرا او نسبت به مصالح آگاهتر و بر اجرای آن با نیرو و امکان مالی توانمندتر است. به همین دلیل در برابر پشتیبانی از زن و نفقه از او بازخواست میشود. (10)
علامه طباطبائی نیز واژهی «معروف» را در آیه مبارکه، رفتاری دانسته که مردم براساس فطرت اصلیشان میپسندند و با آن آشنا هستند؛ چنان که یک درجه برتری داشتن مرد بر زن نیز به دلیل استعدادهای فطری، نیروها، شایستگیها و کارکردهای زندگی اجتماعی در نظر آنان پسندیده و یادآشناست. علامه این مطلب را براساس اصولی استوار شرح داده است. (11)
برتری پسران بر دختران
برخی گفتهاند در قرآن تعبیرات بسیاری است که اشاره به ارزش پسران و برتری آنان بر دختران دارد و این نشان دهنده تأثیرپذیری قرآن از فضای عرب جاهلی است که دختران را از ترس ننگ، زنده به گور میکردند:
(وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ * یَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍام یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ)؛ (12)
و آن گاه که یکی از ایشان را مژده تولد دختری میدادند، چهرهاش سیاه میشد و به غایت خشمناک. از شرم این مژده از مردمان پنهان میشد – و در اندیشه – که آیا او را با خواری نگاه دارد یا در خاکش پنهان سازد. هان چه زشت است آنچه میکنند!
چنان که میبینیم، قرآن در آیه این اندیشه جاهلی آنان را زشت میشمارد و به جهت تفاوتی که میان پسران و دختران نهاده، به سختترین شکل سرزنش و توبیخ میکند.
ولی با این حال، گاه در مواردی میبینیم تا اندازهای با ایشان سرسازش دارد؛ عرب میپنداشت برخی از فرشتگان مؤنثاند و دختران خدای سبحان هستند. در این زمینه میگوید:
(فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ * وَلَهُمْ الْبَنُونَ *ام خَلَقْنَا الْمَلاَئِکَهَ إِنَاثاً وَهُمْ شَاهِدُونَ * أَلاَ إِنَّهُم مِّنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ * وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِینَ * مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ * أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ). (13)
در آیات یاد شده رسوایی را از دو جهت میداند؛ یکی این که برخی از فرشتگان را مؤنث پنداشتهاند و این که آنان را دختران خدا و از صلب او دانستهاند. و این جا هم نوا با عرب – که دختر را خوار میشمردند – میپرسد: چگونه دختران را بر پسران برگزیدید:
(أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزَى)؛
آیا پسران از آن شما هستند و دختران از آن او، این تقسیمی ستمکارانه و ناعادلانه است.
یا میگوید:
(أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ * وَإِذا بُشِّرَ أَحَدهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ * أَوَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَهِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ)؛ (14)
آیا از آفریدههای خود دختران را برمیگزیند و شما را به پسران اختصاص میدهد. و هرگاه یکی از ایشان به آنچه خود برای خدا مثال زده، مژده داده میشود، چهرهاش سیاه گشته، خشمناک میشود. آیا آن کس که در زیور نشو و نما یافته و در جدال ناروشن بین است؟
در این آیه تفاوت مرد و زن را برخاسته از سرشت آنها میداند که زن، با فطرت زنانهاش به زیورها گرایش بیشتری دارد تا واقعیتها. از سوی دیگر، طبعی نازک دارد که در برابر رویدادها پایدار نیست و زود واکنش نشان میدهد. او چنان که سرشته و پرورده است، رویارویی سختیهای زندگی را برنمیتابد و گشودن مشکلات پیچیده را نمیتواند. ظرافت و ناتوانی را با هم جمع کرده، به عکس مرد از سرسختی و نیروی اراده برخوردار است. از این جاست که آیه در ادامه، پندار آنان را درباره فرشتگان – که دختر هستند – ناپسند شمرده میگوید: (وَجَعَلُوا الْمَلاَئِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ). (15)
قرآن از فرشتگان با صفت مذکر یاد میکند: (وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً… اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا…) (16)
همه این ضمیرها، ضمیر جمع مذکر است. هم چنین است در دیگر آیات قرآن و به همین دلیل با توبیخی گزنده میگوید: (أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُم بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَهِ إِنَاثاً إِنَّکُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِیماً). (17)
اگر چیزی از این همه استفاده شود، تنها اندک شمردن ارزش مؤنث است که عادت عرب بر آن بود، اما آیا قرآن نیز با آنان در این همنوا شده است؟
در هیچ یک از این تعبیرات گزنده و سرزنشگر، نکوهشی یا خردهای بر خود زن نیست – نه به تصریح و نه اشارت – بلکه همانا سرزنش بر عرب است که چنین نگرش نادرستی درباره فرشتگان داشتند که انسانهای مؤنث، دختران خدایند.
«ایشان از سر دروغ پردازیشان میگویند که خدا فرزند آورده و فرزندان او دخترند». (18)
این چنین «فرشتگان را دختر نام مینهند» که نشان از نابخردی و نهایت ناآگاهیشان از پس پرده غیب دارد. این است دار و ندارشان از علم، و ایشان تنها گمانه میزنند.
آنچه نابخردی ایشان را مینمایاند، آن که چیزی را به خدا نسبت میدهند که برای خود نمیپسندند. جنس برتر را برای خود قرار دادهاند و آن را که زشت است – در پندارشان – برای خدا گذاشتهاند، که این نام گذاری و تقسیمی ناعادلانه است؛ حتی در تاریکیهای پندار و خیال!
پس آنچه در آیه نکوهش میشود، این تقسیم ناعادلانه در فرض آنان است که در آن هیچ تأیید و ارزش داوری برای این برتری خیالی یا اقرار به این که در واقع نیز چنین است وجود ندارد. این هرگز هم داستانی با ایشان نیست، بلکه فرافکنی آشکار بر پایه اصول جدل در گفتمان است.
اما تعبیر از ملائکه با صیغه جمع مؤنث سالم (با الف و تاء) در آیههای (وَالنَّازِعَاتِ غَرْقاً * وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطاً * وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً * فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً * فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً)؛ (19) و آیههای: (وَالْمُرْسَلاَتِ عُرْفاً… فَالْمُلْقِیَاتِ ذِکْراً) و آیهی: (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ). بنابراین که آیههای یاد شده درباره ملائکه باشند که وظایف یاد شده را برعهده دارند، دلیل آن این است که یادشدگان، گروههای فرشتگان هستند، نه افرادی از فرشتگان. پس چنان که جماعت را به صورت «جماعات» جمع میبندیم، گروه نازعه نیز جمع آن نازعات میشود و هم چنین دیگر کلمات جمع در آیههای یاد شده، مانند شخصیت که جمع آن شخصیات است و چنان نیست که هر کلمهای که با الف و تاء جمع بسته شود، مؤنث باشد، بلکه هر اسم مفرد که بیش از سه حرف داشته باشد – در مصدر به صورت قیاسی و در دیگر کلمات به صورت سماعی – با الف و تاء جمع بسته میشود؛ مانند تعریفات و امتیازات. و از کلمات سماعی مانند: سماوات، سرادقات، سجلّات و… به همین دلیل در ادامه ضمیر مذکر برای معقّبات آورده فرمود: (یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ) که دلیل بر همین حقیقت است.
البته در این جا ابومسلم محمد بن بحر اصفهانی – بنا بر نقل فخر رازی – سخنی دارد که در آن ترجیح میدهد صفات یاد شده درباره فرشتگان نباشند. (20)
سهم مرد، دو برابر زن؛ (لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ)
از جمله موضوعات بحث برانگیز درباره نگرش اسلام به زن، مسئله تنصیف ارث اوست که چه بسا جدال سختی در کنگرههای بین المللی و جهانی مربوط به موضوع زن برانگیخته است. از جمله مسائل مورد توافق نمایندگان کشورهای اسلامی با معارضان این بود که اسلام در برابر نظامهای گذشته و برخی از نظامهای قبیلهای – که زن را یکسره محروم از ارث میدانستهاند – برای زن حق ارث را به رسمیت شناخته و سپس به همین اندازه توافق درباره ارث زن قانع شدهاند و از مقدار ارث وی و نقطه نظریات تفصیلی اسلام در این باره چشم پوشیدهاند.
اما اسلام به عنوان دین جاودانه، فرانگر و فراگیر الهی سخن آخر را گفته و جای معامله بر سر این قانون روشن، قاطع و همیشگی نگذاشته و ما هرگونه توافقی را که اندکی عقبنشینی از معیارهای اسلامی باشد، سازش کاری و عقب نشینی در برابر تهاجمات دشمن نادان میدانیم که نشان از ضعف و سستی شکننده خواهد داشت.
در فضایی که اسلام برای زندگی اجتماعی در سطح خُرد – خانواده – یا کلان ترسیم میکند، وظایف مرد سنگینتر و مسئولیت او فراگیرتر است و این به دلیل توانایی و نگرش گستردهتر اوست که در شرایط طبیعی سهم او را از میراث بیشتر میسازد.
خدای متعال، نخست رسمهای جاهلی را که زن را از میراث محروم میکرد به یک سو افکند:
(لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً)؛ (21)
مردان را از آنچه پدر و مادر و خویشان بر جای نهادهاند سهمی است، و زنان را از آنچه والدین و خویشان گذاشتهاند – کم یا زیاد – سهمی است؛ سهمی تعیین شده!
و بدین گونه عادتی جاهلی را که در ضمیر فرزندان جزیره العرب، بلکه در مراکز بین المللی حاکم در بیشتر نقاط جهان متمدن آن روز حکم فرما بود ملغا میکند.
از ابن عباس روایت شده که وقتی این آیه نازل شد، بر جماعت جاهلی سنگین آمد. پس آهسته با یکدیگر میگفتند: در این باب سخن نگویی، شاید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را فراموش کند، یا به پیشنهاد ما آن را تغییر دهد. آن گاه برخی از ایشان نزد پیامبر آمده، گفتند: چگونه دختر را سهمی از ارث میدهی، حال آن که او بر اسب سوار نشده، و جنگ نکرده است. خود ایشان نیز به زنان و به پسران خردسال ارث نمیدادند، مگر به آن کسی که سواری و نبرد را میتوانست. (22) در مرحله بعد نوبت به تعیین سهم الارث برای زن میرسد:
(یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ)؛ (23)
خداوند شما را سفارش میکند درباره فرزندانتان؛ پسر به اندازهی دو دختر سهم دارد.
اینک این خداوند است که توصیه میکند و تقسیم میکند، که همه مقررات و آیینها از سوی اوست و همگان ریزترین دستورهای زندگی را از او فرا میگیرند. و این، دین است؛ اگر مردمی همه امور زندگی را از خدا فرانگیرند، دیندار نخواهند بود و اگر چیزی از این گونه امور کوچک یا بزرگ را از منبع دیگری فراگیرند، اسلام نیاوردهاند، بلکه همان جاهلیتی است که اسلام آمده تا آن را از زندگی مردم ریشه کن کند.
پس نمیتوان گفت ما برای خود و فرزندان خود راهی برمیگزینیم و ما به مصالح خویش آشناتریم، زیرا چنین سخنی – افزون بر این که نادرست است – وقاحت، سرکشی و برتری جویی در برابر خداوند است و پنداری است که جز از نادان و قبیح سر نمیزند؛ بنابراین مسئله معامله بر سر یک جنس نیست، بلکه مسئله توازن و تعادل وظایف مرد و زن در عرصه خانواده و نظام اجتماعی اسلامی است، زیرا مرد، آن گاه که همسری برمیگزیند، تکفل او و فرزندانی که از او دارد، به هر صورت بر او تکلیف میشود، با آن که زن از این تکالیف معاف است… زن چه پیش از ازدواج و بعد از آن، خود عهده دار امور خود بوده باشد یا مرد دیگری، نفقه شوهر و فرزندان در هر حال به عهده او نیست. مرد، دست کم در نظام خانوادگی و نظام اجتماعی ترسیم شده از سوی اسلام دو برابر زن مسئولیت و وظیفه دارد.
این جاست که عدالت در تعادل بین بهره و کارکرد با این توزیع حکیمانه برقرار است و تا آن گاه که زندگی ما در سایه اسلام، براساس این اندیشه متعالی ترسیم شده باشد، تقسیم براساس مرزبندی این روش از سویی نابخردی و از سوی دیگر بی ادبی در برابر خداوند است. هم چنین در نگرش ما – به عنوان مسلمانان – متزلزل کردن ساختار اجتماعی و خانواده و سرانجام زندگی را در پی دارد. هم چنین وضعیت آزاردهندهای که دیگر جوامع تجربه کرده و میکنند، بهترین شاهد بر اعتدال نظام یاد شده و انسجام آن با فطرت انسان و کارکرد او در زندگی است.
تلاشهایی سست بنیاد
امروزه با تلاشهای روبهرو هستیم که در پی انحراف از روش فهم متن براساس شیوه استنباط از قرآن، سستی از سر و روی آنها میبارد. از جمله این که: دستور قرآن درباره ارث زن با تعبیر توصیه است: (یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) و توصیه یعنی ترغیب در کاری، نه الزام به آن. چه بسا شرایط زمان آن روز، این نابرابری را که در آن عصر بدان سفارش شده اقتضا میکرده است و این، یعنی حکم یاد شده، حتمی و واجب و جاودانه و مطلق نخواهد بود.
گفتهاند: اما امروزه که شرایط تغییر کرده و اوضاع محیط و اجتماع دگرگون شده، این نابرابری زمینهای ندارد و متناسب با وضعیت متفاوت امروز نیست. به ویژه که دستوری واجب نبوده، بلکه مطلوب بوده و اگر آن روز مناسبترین گزینه بوده، اما اکنون چنین نیست.
دیگری میگوید: به فرض آن که واجب بوده، اکنون مجالی برای تداوم ندارد، چرا که احکام شرع – آن دسته که متغیر هستند – در گروه شرایط و زمان خود و مصالحی هستند که در این مورد ایجاب کرده و اکنون نمیکند.
گوینده این سخن، احکام شرع را دو نوع میداند: ثابت و متغیر؛ احکام «ثابت» آنها هستند که شارع به گونه گسترده و همیشگی مقرر کرده و برپایه مصالح ثابت – که هرگز و در هیچ شرایطی تغییر نمیپذیرند – استوارند؛ مانند عبادات، اما در معاملات و قوانین انتظامی که مصالح روزمره و تحول پذیر در صحنه زندگی در آنها رعایت شود، این گونه نیست، بلکه این دسته از احکام، اصول کلی آن ثابت و جزئیات و تفاصیل آن در گرو شرایط روز است که در صورت لزوم، با رعایت تحفظ بر آن اصول کلی میتوان در آن دست برد.
باید گفت که پندار نخست به صراحت با نص قرآن ناسازگار است، زیرا آیههای ارث در آغاز با تعبیر «ایصا» (سفارش) آمده، اما با تعبیراتی پایان مییابد که آنچه را که سفارش شده، واجب تخلف ناپذیر میسازد:
(وَصِیَّهً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ * تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ… وَذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ… وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ)؛ (24)
این سفارشی است از سوی خداوند و خداوند، دانا و باحکمت است. این حدود الهی است و هرکه خدا و پیامبرش را فرمان برد، او را در بهشتهایی داخل میکند که… و این است رستگاری بزرگ. و هر که خدا و پیامبرش را نافرمانی کند و از حدود او درگذرد، او را در آتشی برد که در آن جاودانه است و عذابی خوارکننده خواهد داشت.
بنابراین، در این سفارش خداوند، جای تخلف نیست، زیرا حدود الهی را مشخص میسازد که هرگاه از آن درگذرد، «او را در آتش خواهد انداخت و عذابی خوارکننده خواهد داشت» که همان سقوط از مرحله کرامت انسانی تا حد خواری رسواکننده است. آیا پس از چنین تأکیدی که در ماده قانون ارث آمده، هیچ اندیشمندی یارای به بازی گرفتن نص قرآن را دارد، مگر این که هوش و حواس خود را از دست داده باشد!
آنچه این پندار ناروا را رسواتر میکند، این است که واژهی «ایصاء» با همه مشقاتش در قرآن به معنای الزام آمده است.
«ابن منظور» مینویسد:
سخن خداوند: (یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم)، یعنی واجب میکند بر شما، زیرا وصیت خداوند تنها واجب میتواند باشد و دلیل آن، این آیه است: (قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ)؛ (25)
و روشن است که دستورهایی که در این آیهها آمده، واجب حتمی هستند. (26)
و اما پندار اخیر نیز اساسی نخواهد داشت، با توجه به این واقعیت که اصل در تشریع، جاودانگی و فراگیری است که از عموم خطاب و اطلاق آن به نسلها، وضعیتها و دورانها فهمیده میشود و این قاعدهای کلی در علم اصول است.
این روایت که: «حلالُ محمدِ حلالٌ إلی یومِ القیامه، و حرامُه حرامٌ إلی یومِ القیامهِ» اشاره به همین حقیقت دارد. مگر آن که در موردی با دلیلی خاص ثابت شود که حکمی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر کرده، به جهت مصلحتی بوده که در آن زمان، سیاست اداره امور و کشورداری آن را ایجاب میکرده؛ که در آن صورت، آن حکم، ویژه همان شرایط خواهد بود و عمومیت نخواهد داشت، ولی این نیازمند دلیل قطعی است. افزون بر این که تنها در احکامی که براساس سیاست نبوی صادر شده، ممکن است؛ نه در واجباتی که در قرآن بدانها تصریح شده، چرا که آنچه در قرآن از واجبات و احکام آمده، به اجماع امت و اتفاق سخن همه عالمان تا ابد ثابت و ماندگار است.
بنابراین هر که در درون خود باور دارد که قرآن سخنی آسمانی است و از سوی خداوند فرود آمده و آنچه از احکام و واجبات در آن است، از سوی خدای تعالی برای همه بشر در طول تاریخ فرض شده، جای حدیث نفس به دلخواه ندارد. بلی، اگر کسی این باور را ندارد و اینها را احکامی برخاسته از اندیشه بشری و زمینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میداند که به صلاح دید آن روز، آنها را ساخته و پرداخته است – پناه بر خدا – گرچه به ظاهر به خداوند نسبت داده – چنان که این بیخردان میگویند – پس هر چه میخواهند از این یاوههای بیپایان بگویند که ما را با ایشان سخنی نیست و «ایشان را در طغیانشان سرگردان و حیران وامینهیم».
زن در جایگاه شهادت
خداوند میفرماید:
(وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَیْنِ مِن رِجَالِکُمْ فَإِن لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى)؛ (27)
و دو شاهد مرد بگیرید، و اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن از کسانی که مورد رضایت و اطمینان است، برگزینید تا اگر یکی فراموش کرد، دیگری به یادش آورد.
در این آیه گواهی یک مرد با گواهی دو زن معادل دانسته شده است؛ علت آن چیست؟
آنچه در آیه به عنوان علت ذکر شده، این است که یکی از آن دو چه بسا در وظیفهای که بر دوش دارد، هنگام ادای شهادت راه را گم کند، پس آن دیگری آنچه او از یاد برده، به او یادآور شود. پس شهادت دو زن با یادآوری یکی نسبت به دیگری، به منزله شهادت یک مرد است و این، به دلیل آن است که زن در آنچه به خود او مربوط میشود و برای او به عنوان یک زن اهمیت چندانی ندارد، بیشتر در معرض فراموش کردن است. چه بسا جزئیات و ویژگیهای واقعهای را که شاهد بوده، به ویژه اگر فاصله افتاده باشد و نتوانسته باشد ثبت و ضبط کند. پس هر یک از دو زن شاهد، نسبت به دیگری نقش یادآوری را ایفا میکند و بدین گونه با تلفیق دو شهادت با یکدیگر و همکاری و تعامل دو حافظ، یک شهادت کامل خواهیم داشت. این چیزی است که در گواهی مردان پذیرفته نیست؛ گواهی آنان اگر ویژگیهای متفاوتی داشته باشد – که حتی در جزئیات – پذیرفته نیست و به همین دلیل میتوان برای حصول اطمینان جداگانه از آنان شهادت خواست.
شیخ محمد عبده مینویسد:
“خدای تعالی شهادت دو زن را یک شهادت به حساب آورده، پس اگر یکی چیزی را فروگذار کند؛ چنان که فراموش کند یا خطا کند، دیگری یادآور میشود و شهادت او بدین گونه کامل میشود و قاضی میتواند، بلکه باید شاهد دیگر را احضار کند و شهادت هر یک را جزئی از شهادت به حساب آورد، و این واجب است، گرچه قضاوت در اثر بی اطلاعی آن را اجرا نمیکند.
اما قاضی با مردان نمیتواند چنین معامله کند، بلکه باید آنها را از یکدیگر جدا کند و اگر یکی از دو شاهد کوتاهی کند، یا فراموش کرده باشد، دیگری نمیتواند به او یادآوری کند، هم چنین اگر نکتهای از جزئیات را – که در روشن شدن حقیقت دخالت دارد – فروگذار کند، شهادت او به تنهایی کافی و قابل اعتنا نیست و شهادت آن دیگری نیز، حتی اگر آن نکته جزئی را بیان کرده باشد، کافی نیست.” (28)
درباره علت این ناهمگونی گفتهاند که اهتمام به امور مالی و داد و ستدها از شئون زن نیست و به همین دلیل، حافظه او در این گونه مسائل ضعیف است، اما در امور خانه که با آن سروکار دارد، خوش حافظهتر از مرد است و این طبیعت بشر است – چه زن و چه مرد – که حافظهشان درباره مسائلی که برای ایشان اهمیت دارد و با آن زیاد سروکار دارند قوی باشد.
این منافات ندارد با این که زنان غیر مسلمان امروزه با فعالیتهای اقتصادی سروکار داشته باشند، زیرا درصد آنان اندک است و احکام همگانی دائرمدار وضعیت معمول و روابط طبیعی است.
آری، زن بیشترین اهتمام را به آنچه به خود او و شئون زنانگی و جلوههای زندگی بازگردد دارد، ولی نسبت به دیگر مسائل آن اهتمام ندارد. در نتیجه زنانگی و جلوههای زندگی بازمیگردد دارد، ولی نسبت به دیگر مسائل آن اهتمام ندارند. در نتیجه کارایی حافظه و دیگر قوای عقلانی و جسمانیاش – در این زمینه – رشد و توان مندی مییابد و به همین نسبت، در زمینههای دیگر رو به سستی و کاستی مینهد. (29)
این بررسی ژرف نگرانه وضعیت روانی زن است که در آیه دیگر این گونه آمده: (أَوَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَهِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ).
و این از دقیقترین تعبیرات روان شناسانه درباره زن است که او کمال خویش را در جمال خود میبیند و جمال خویش را در جلوه زیورآلات و طلا و نقره و سنگهای گران قیمت. از همین رو در ورطههای زندگی و برخوردها حیران میماند و مجال بر او تنگ میشود؛ به گونهای که نمیتواند آنچه در درون احساس میکند، منتقل کند یا در گفتن آن دچار لکنت و اضطراب شود.
این جاست که دین راه را برای او باز کرده و در مسائل ویژه امور زنان مانند تولد، بارداری، حیض و مانند آن – که به مردان ارتباط نمییابد – به شهادت زن بسنده کرده است.
سید قطب در تفسیر آیه، این گونه مینویسد:
“مردان را برای شهادت فراخوانده، زیرا آنها به طور معمول در یک جامعه اسلامی متعادل، با کارها سروکار دارند؛ جامعهای که در آن زن نیاز ندارد تا برای زیستن کار کند و جنبه مادرانه و زنانه خود و وظیفهی مهم خود را؛ یعنی پاسداری از گران بهاترین لایههای انسانی – که همانا تربیت فرزندان نسل آینده است – در برابر چند لقمه یا اندک کارمزد به هدر دهد؛ چنان که در جامعه واژگونه و منحرف امروز که در آن زندگی میکنیم، از آن ناگزیر است.”
اما چرا دو زن؛ صریح آیه جایی برای حدس و گمان نمیگذارد؛ متن قانون گذار، روشن، دقیق و مستند است: «اگر یکی از ایشان اشتباه کند، دیگری او را یادآور شود».
اشتباه (ضلال) یاد شده در آیه، میتواند دلایل گوناگون داشته باشد؛ گاه برخاسته از کم اطلاعی زن از موضوع مورد تعامل است که در نتیجه از ظرایف و جوانب آن، آن گونه که در صورت لزوم بخواهد گواهی دقیق دهد، آگاهی ندارد. پس دیگری در به خاطر آوردن جوانب موضوع با او همیاری میکند. و گاه اشتباه از طبیعت منفعلانه زن نشئت میگیرد، زیرا او به اقتضای رسالت مادریاش، سرعت در پاسخ گویی و واکنش را در حد بالا در برابر نشئت خواستهها و نیازهای کودک دارد؛ به گونهای سریع و زنده و بدون تأمل و اندیشیدن… و این طبیعت درباره او تجزیه نمیپذیرد؛ او یک شخصیت دارد و این طبیعت یک زن معمولی است. حال آن که شهادت درباره تعاملها نیازمند پیراستگی از انفعال و درنگ درباره رویدادهاست، بدون آن که تأثیر و القائات است و بودن دو زن این تضمین را خواهد داشت که اگر یکی – در اثر واکنش سریع – بلغزد، دیگری او را یادآور شود و در نتیجه او به اصل موضوع بازگردد. (30)
راز در این همه، مشکل به یادسپاری زن است که به طبیعت زنانهاش بازمیگردد. شیخ طبرسی میگوید: زیرا فراموشی در زنان بیشتر است تا مردان، البته در این گونه امور که به شئون خانواده و تربیت کودکان ارتباط نمییابد. (31)
نکتهای ادبی در آیه
پرسشی در این جا مطرح است که تکرار کلمه «إحداهما» به چه منظور است؟ آیا کفایت نمیکرد گفته شود: «أن تضلّ إحداهما فتذکّرها الأخری»؟
باید گفت با توجه به محتوای آیه، این تعبیر رسا نبوده است، زیرا با این گونه تعبیر، معنای آن چنین خواهد شد: اگر یکی از آن دو زن شاهد، چیزی از آنچه در خاطر داشت فراموش کرد، آن دیگری بدو یادآور میشود، حال آن که منظور این آیه این نیست، بلکه مراد این است که آنها هر دو در معرض اشتباه و فراموشی هستند، پس هر یک متمم و مکمل نقص شهادت دیگری است. و با این تعامل و همکاری در گواهی و تکمیل شهادت هر یک با شهادت دیگری، یک شهادت کامل به دست میآید؛ در برابر شهادت مرد که به تنهایی کامل است؛ از این رو لازم بوده که کلمه «احدیهما» تکرار شود، تا این معنا رسانده شود. (32)
طبرسی دلیل دیگری از وزیر ادیب، حسین بن علی مغربی نقل میکند که معنای آیه چنین است: اگر یکی از دو شهادت – که از یکی از آن دو صادر شده – به بیراهه رفت، آن دیگری او را بدان یادآور شود. پس «احدیهما»ی اولی، نفی یکی از دو شهادت و «احدیهما»ی دوم؛ یعنی یکی از آن دو زن.
بنابراین آیه این گونه معنا میشود: مبادا یکی از دو شهادت گم شود؛ یعنی با فراموشی از بین برود، پس یکی از آن دو زن، دیگری را یادآور شود و بدین گونه، تکرار در لفظ نشده است.
شیخ طبرسی مؤیدی بر این وجه آورده که فراموش کردن گواهی، ضلال نامیده نمیشود و به آن که شهادت را فراموش کرده، ضالّ گفته نمیشود، زیرا ضلال به معنای گم شدن است، زن که گم نمیشود، بلکه دربارهی گواهی گفته میشود ضلّت: و آن هنگامی است که گم شده باشد، چنان که در آیهای فرموده است: (قالُوا ضَلُّوا عَنّا)؛ (33) یعنی از نزد ما گم شدند. (34)
ولی زمخشری آیه را طبق ظاهر آن تفسیر کرده و گفته است: «أن تضل احدیهما» یعنی یکی از آن دو برای گواهی دادن راه را نیابد، بدین گونه که آن را فراموش کند، مانند آن که میگفتند: «راه را گم کرد»؛ یعنی بدان راه نبرد. (35) پس ضلال در این جا به معنای راه نبردن است و اما این که فرمودند: «ضلّوا عنا»؛ یعنی از نزد ما رفتند و ما ایشان را از دست دادیم؛ پس نمیتوانند عذاب را از ما بردارند و پرستش هامان تباه شده است. (36) و اما این آیه که: (لایَضِلُّ رَبِّی)؛ یعنی خدای من چیزی را از دست نمیدهد و چیزی از او غایب نمیشود. (37)
راغب اصفهانی نیز «ضلال» را در آیه مورد بحث به معای نسیان تفسیر کرده است.
زن در جایگاه قضاوت
قضاوت به عنوان یک منصب رسمی برای حل مخاصمات در نظام قضایی اسلام – که بسیار خطیر و مسئولیتی بزرگ است – شایسته تصدی زن – که شخصیتی با انگیزش و واکنش سریع دارد – نیست؛ همانند دیگر مسئولیتهای خطیر مربوط به ولایت عامه ولی امر مسلمین!
فقها همگی در این سخن اتفاق دارند که قضاوت از شئون ولایت کبرای امام المسلمین است، (38) و هر مسئولیتی که از جمله این شئون باشد، در قانون اسلام قابل واگذاری به زن نیست و او نمیتواند بار گران آن را بر دوش کشد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کار قومی که حکمرانیشان را به زنی سپرده بودند (منظور ایشان فارسیان بودند) (39) ناپسند شمرده و ایشان را به نارستگاری بیم داده، فرمود: «لن یُفلِحُ قومٌ وَلّوا أمرَهم امرأهً». (40)
هم چنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سفارشهایی به علی (علیه السلام) کرد. از جمله درباره زنان فرمود که زن، مسئول کار قضاوت نمیشود. (41)
در روایتی از امام باقر (علیه السلام) است: «زن مسئول قضاوت و فرمان روایی نمیشود». (42)
دلیل عمده در این زمینه، اجماع فقها بوده که هیچ کس در آن مخالفت نکرده است. برای این حکم به این آیه قرآن استناد کردهاند که وضعیت زنان را به نازپروردگی، نازک خاطری و نداشتن صلابت متناسب با منصب داوری توصیف کرده است: (أَوَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الحِلْیَهِ وَهُوَ فِی الخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ)؛ او به دلیل نرم طبعی و نازک اندیشی زود از خود واکنش نشان میدهد و به مهربانی و دلسوزی بیشتر میگراید تا دوراندیشی و درست اندیشی. به همین دلیل امیرمؤمنان در نامه خود به فرزندانش امام حسن (علیهماالسلام) فرمود:
ولاتُملِّک المرأهَ من أمرِها ماجاوزَ نفسَها، فإنّ المرأهَ ریحانهٌ و لست بقَهرمانهٍ؛ (43)
زن را در قلمرو فراتر از شئون خودش، زمام دار امورش مگردان. همانا زن گل است، نه قهرمان.
این سخن امام (علیه السلام) اشاره به همان لطافت طبع زن دارد که به دلیل آن نمیتواند در مقام حل و فصل خصومتها سخت و استوار باشد. این بحث جوانب دیگری دارد که در بررسیهای فقهی به شکل گسترده یادآور شدهایم.
تنبیه بدنی زن؛ (وَاضْرِبُوهُنَّ)
خدای تعالی فرمود:
(وَاللَّاتِیْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغَوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً) (44).
گفتهاند که در این آیه نیز تحقیر زن دیده میشود، به گونهای متناسب با عهد جاهلی که زن جایگاهی پست داشته است.
ولی با اندک تأمل در کتب تفسیر و سیره و سخنان فقها در این باره، روشن میشود که چنین نیست؛ زن در دوران جاهلیت در سطحی بسیار پایین قرار داشت و اسلام، آمد که دست او را گرفته، تا بالاترین مراحل والای انسانیِ شایستهاش بالا برد، اما این دگرگونی اساسی به گونه ناگهانی و بدون چاره اندیشی و مقدمه چینی ممکن بود، یا نیاز به زمان و سیر تدریجی داشت، تا این خشونت پررنگ را به ملایمت و مهربانی نرم بدل سازد؛ کاری که پیمودن مسیر دشوار آن، اندکی همراهی با قوم را ایجاب میکرد تا آگاه سازی آنها ممکن شود یا زمینههای آگاهی در آنها ایجاد شود و بتوانند به فطرتهای اصل انسانی خویش بازگردند.
این چنین، اسلام در آغاز کار، با برخی از رسوم ایشان – که سخت بر آنها حکم فرما بود – با ایشان همنوا شد و در مسیر این همراهی و همنوایی، دمیدن ساز ملایمت و خشونت گریزی را در خاطر ایشان آغاز کرد تا دلهاشان رام گردد و راه درست را دریابند و خود، اندک اندک از زشت کاریهایی که پیش از آن، آنها به دنبال خود میکشیدند دست بردارند.
این سیاست و تدبیر را اسلام درباره بسیاری دیگر از رسوم جاهلی – که تنها بر عرب نیز حکم فرما نبود – در پیش گرفت که ریشه کن کردن آنها نیازمند فرصت و زمانی کوتاه مدت یا درازمدت و چاره اندیشیهای اساسی برای این منظور بود. در این مقوله میتوان مسئله برده داری را به عنوان نمونه ذکر کرد که در آغاز با آن همراه شد، زیرا بر جهان آن روز حکم فرما بود و برده، کالای تجاری با اهمیتی به شمار میآمد که رویارویی با آن، بدون تمهید مقدمات لازم ممکن نبود، اما اسلام در برابر آن ایستاد، ولی نه به گونه علنی و صریح، بلکه با خواستگاههای فراقومی آن مبارزه کرد و راههای مشروعیت آن را بست، به جز راه قدرت یافتن بر محاربان در میدان جنگ – که تنها شرکت کنندگان در نبرد بر ضد اسلام را شامل میشد – نه دیگران و نه زنان و تنها شرکت کنندگان در نبرد بر ضد اسلام را شامل میشد – نه دیگران و نه زنان و کودکان و سالخوردگان را و به گونه قاطع، هرگونه امکان برده گیری را منسوخ کرد. آن گاه افزون بر این، راه را برای آزادسازی بردههای موجود به شکلهای گوناگون بازگذاشت که در جای خود به تفصیل آمده است.
اتخاذ چنین روش و تدبیری برای ریشه کن کردن عادتهای حکم فرمای جاهلی را، ما در اصطلاح، نسخ تمهیدی زمان بندی شده نامیدهایم؛ نسخی که زمینههای آن در صدر اسلام و در عهد پیامبر فراهم شده است.
مسئله قوامیت مرد بر زن نیز در محدوده عام – که شامل زدن شدید دردآور شود – از جمله همین مسائل است؛ بنابراین اگرچه در قرآن آمده، ولی از سوی آورنده شریعت به گونهای تفسیر شده که تعدیل آن را در آن زمان و ریشه کن ساختن آن را در درازمدت موجب شود.
اولاً، زدن در آیه به گونه غیرمبرّح تفسیر شده؛ یعنی زدنی که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست، بلکه دست کشیدنی است با ظرافت ویژه. از همین رو مقید شده که با تازیانه، چوب و وسیله دیگر نباشد، مگر چوب نازک مسواک که انسان با آن مسواک میزند. این در واقع دلالت آیه را خنثی میکند و حق تنبیه بدنی آزاررسانی زن از سوی مرد را یکسره نفی میکند.
ابن جریر از عکرمه نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
“اگر شما را در انجام کار نیک نافرمانی کردند، بزنیدشان؛ ولی زدن غیرمبرّح. و همین روایت را به نقل از حجاج نیز آورده، با این افزونی که غیرمبرّح را به غیرمؤثر تفسیر کرده؛ یعنی زدنی که تأثیری در تغییر رنگ پوست بدن، حتی به اندازه سرخ شدن نداشته باشد.”
عطا میگوید: به ابن عباس گفتم که زدن غیر مبرّح چگونه است؟ گفت: با چوب مسواک و مانند آن. (45)
قتاده میگوید: «زدن غیرمبرّح آن است که شین آور و معیوب کننده نباشد». به همین دلیل شیخ ابوجعفر طوسی میگوید: «اما زدن، بی هیچ خلافی در آن باید زدن غیر مبرّح باشد». (46)
امام باقر (علیه السلام) نیز فرموده: «باید با چوب مسواک باشد». (47)
قاضی ابن براج طرابلسی (م 481) مینویسد:
“اما زدن – در آیه – زدن به منظور تأدیب است، چنان که کودکان را بر کار خطا میزنند، نباید زدن مبرّح یا مزمن یا مُدمی باشد و باید بر جاهای مختلف بدن تقسیم شود و از صورت پرهیز شود و علاوه بر این، با چوب مسواک باشد و برخی – از فقهای عامه – گفتهاند که با دستمال پیچیده شده در دِرّه باشد، نه با چوب یا تازیانه.” (48)
«مبرح» به معنای سخت و دردآور است و «مزمن»؛ یعنی معیوب کننده و ناقص کننده. «مُدمی»؛ یعنی آنچه باعث پیدا شدن خون در سطح پوست شود، حتی به صورت خراشیده شدن. «دِره» نیز نوعی تازیانه پارچهای است که دردآور نبوده و مانند دستمال پیچیده شده است.
در جای دیگر میگوید:
“اگر زن بر مرد نشوز کرد، جایز است از او در بستر و در سخن گفتن دوری کند و او را بزند، نه بدان اندازه و نه زدن دردآور. و از زدن بر صورتش بپرهیزد و سخن گفتن با او را بیش از سه روز ترک نکند.” (49)
در فقه الرضا (علیه السلام) آمده است: «زدن با مسواک و مانند آن به ملایمت و آرامی». (50)
در جامع الاخبار صدوق از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که فرمود:
“در شگفتم از کسی که همسر خود را میزند، حال آن که خود به زدن شایستهتر است. زنان خود را با چوب نزنید که قصاص دارد، ولی با گرسنگی و برهنگی بزنید تا در دنیا و آخرت آسوده باشید.”
و در حدیث دیگری فرمود:
“سفارش مرا درباره زنان خود پاس بدارید تا از سختی حساب رسی رهایی یابید و هر که سفارش مرا پاس ندارد، چه سخت است وضع او در پیشگاه خداوند.” (51)
این حدیث صراحت دارد که منظور از زدن بر آیه تأدیب است، ولی نه با عصا و تازیانه – چنان که با چهارپایان رفتار میشود – بلکه با ایجاد محدودیت در خوراک و پوشاک و مانند اینها، و این با روش تعدیل در زندگی سازگارتر است.
ثانیاً، سفارشهای أکید نسبت به زن و پاس داشت حرمت او و جانب داری او با بذل توجه و مهربانی و رأفت و رحمت و به دور از خشونت و شدت و حتی سخت گیری درباره اشتباهات و کوتاهیهای او. در نامه امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش امام حسین (علیه السلام) آمده است:
فإنّ المرأه ریحانهٌ و لیست بقهرمانهٍ، و لا تعد بکرامتها نفسها…؛ (52)
پس همانا زن گل است نه قهرمان، و کرامت او را از خود او مگذران.
یعنی او را گرامی بدار و از واسطه کردن دیگری نزد تو ناگزیرش مساز، باید حرمت خود او نزد تو شفاعتش کند و نه دیگری.
کلینی چنین روایت کرده است: «چشم او را با پوشش خود بپوش، و او را در کتف حجاب خود بگیر، و با او چنان مکن که خیال شفاعت از دیگران نزد تو را داشته باشد». (53)
کلینی نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که از جمله حقوق زن بر شوهر فرمود: «اگر نادانی کرد، بر او ببخشد» و فرمود: «زنی نزد امام باقر (علیه السلام) بود که ایشان را میآزرد و حضرت بر او میبخشید». (54)
و در وصیت امام علی (علیه السلام) به فرزندش، محمد حنفیه، آمده: «با او در هر حال مدارا کن و خوش رفتار باش، تا عیش تو صاف گردد». (55)
ثالثاً، از زدن زنان چنان به سختی نهی و منع شده که تخلف کننده را از دایره نیکان امت بیرون شمرده، جزء شرارالناس میشمارد. چنان که در حدیث آمده که زنان بسیاری از همسران اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانههای خانواده پیامبر برای شکایت از همسرانشان – که زدن آنان را مجاز میدانستند – آمدند. پیامبر فرمود: اینان نیکان شما هستند. (56)
ابن سعد و بیهقی از امّ کلثوم، دختر ابی بکر، نقل کردهاند که مردان از زدن همسران نهی شده بودند، پس برخی از آنان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت بردند. پیامبر زدن ایشان را اجازه داد، ولی افزود که «نیکان شما هرگز نخواهند زد». (57)
عبدالرزاق از عایشه و او از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود:
“آیا شرم نمیکند از شما آن کسی که همسر خود را میزند، آن گونه که برده را میزنند؟ در اول روز او را میزند و در پایان روز با او همخوابه میشود.” (58)
عایشه گفت: هیچ گاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدمتکاری یا زنی را حتی با دست نزد. (59)
از هیچ یک از امام معصوم (علیهم السلام) یا صحابه اخیار یا تابعان نیک رفتار نقل نشده که با همسران خود تندی کنند، چه رسد به زدن و سیلی نواختن، بلکه روش آنان، گذشت و بخشش بود؛ چنان که امام صادق (علیه السلام) از پدرش امام باقر (علیه السلام) نقل فرموده است.
امام صادق (علیه السلام) نیز یونس بن عمار را به احسان به همسرش سفارش فرمود. او پرسید: احسان چیست؟ فرمود: «خطایش را ببخش».
و در حدیث آمده: «ضعف ایشان را با سکوت درمان کنید» و در نقل دیگری: بپوشانید.
نیز میگوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «جبرئیل چنان درباره زن مرا توصیه کرد که گمان کردم جز به دلیل گناهی آشکار، نمیتوان او را طلاق داد».
صدوق با سند خود از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که فرمود: «خدا رحمت کند بندهای را که میانه خود و همسرش را نیکو کند، زیرا خدای – عزوجل – ناصیهاش را در اختیار شوهر قرار داده و او را قیم بر او دانسته است». (60) ناصیه، موی جلوی پیشانی است که در این جا کنایه از عنان اختیار است.
قاضی بن براج قوامیت را در این جا برپاداشتن حقوق واجب زن بر مرد تفسیر کرده و گفته است: (الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ) یعنی مردان پاسداران حقوقی هستند که زنان بر ایشان دارند.
و معنای آیه: (وَعاشِرُوهُنَّ بِالمَعْرُوفِ) نیز همین آیه است که با آیه دیگر تأکید شده: (وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالمَعْرُوفِ).
ابن برّاج میگوید:
“یعنی هر یک از آن دو بر دیگری به همان اندازه حق دارد که دیگری بر او حق دارد. و هر دو حق، بر هر دو واجب است.” (61)
هم چنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را که حقوق همسر خود را ضایع کند و جانب او را رعایت نکند، نفرین کرده و فرمود: «ملعونٌ ملعونٌ مَن ضَیّعَ منَ یعول». (62)
و در حدیث دیگری فرمود: «همین گناه بس که مردی عیال خود را تباه سازد».
و نیز فرمود: «بهترین شما کسی است که برای خانوادهاش بهترین باشد و من بهترین هستم از میان شما برای خانوادهام». (63)
هم چنین روایت زیر را ترمذی آورده و صحیحه دانسته و نسائی و ابن ماجه از عمروبن احوص نقل کردهاند که در حجه الوداع همراه پیامبر بودند، پس آن حضرت ایستاد و خطبه خواند و فرمود:
“درباره زنان سفارش به نیکی کنید، زیرا نزد شما عوان هستند، بیش از این را نمیتوانید، مگر آن که فاحشهای آشکار آورند که در آن صورت در بسترها از ایشان دوری کنید و آنان را بزنید؛ زدنی غیر آزار دهنده.” (64)
عوان نزد شما هستند، یعنی عمری پیش شما گذراندهاند و تازگی جوانی را نزد شما از دست داده اند. و فرمود: «هرکه همسری میگیرد باید او را گرامی بدارد». (65)
و فرمود: «هرکه ما را بسیار دوست میدارد زنان را بسیار دوست بدارد». (66)
و در نوادر رواندی آمده که پیامبر فرمود: «به ما اهل بیت هفت چیز داده شده که به هیچ کس پیش از ما داده نشده بود». (67) و از آن جمله دوست داشتن زنان را برشمرد.
و در همان کتاب است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هرچه ایمان بنده افزون شود، محبت او نسبت به زنان افزون میشود». (68)
و منظور از محبت در این گونه احادیث، دلسوزی، خوش رفتاری، مهرورزی و پاس داشت کرامت اوست در مرتبه والای انسانی که دارد و هرگز و هیچ گاه نظر به جانب شهوت نیست.
در حدیث است که «حولاء» نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و از حق مرد بر زن و حق زن بر مرد پرسید، تا آن جا که گفت: زنان بر مردان چه حقی دارند؟ پیامبر فرمود:
“برادرم جبرئیل مرا خبر داد و پیوسته سفارش میکرد درباره زنان، تا آن جا که گمان پیدا کردم مرد حق ندارد به همسرش افّ بگوید. و گفت:ای محمد، بپرهیز خدای – عزوجل – را درباره زنان، ایشان اسیر دست شما هستند، آنها را براساس پیمان و امانت خدا گرفتهاید. تا آن جا که گفت: پس بر آنان دلسوزی کنید و دل ایشان را آرام بدارید تا با شما باشند و اکراه و اجبارشان نکنید و بر سر خشمشان میاورید.” (69)
شیخ صدوق در دو کتاب خود علل الشرایع و امالی از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: «در هر حال با ایشان مدارا کنید و با آنان نیکو سخن بگویید، باشد که ایشان نیکو عمل کنند». (70)
امام صادق (علیه السلام) از پدرش نقل کرد:
“هر که زنی میگیرد باید گرامی اش، بدارد، پس همانا همسر هر کدام از شما لعبتی است، هر که گرفت نباید او را ضایع گرداند.” (71)
اینک برآیند این همه روایات فراوان چنین میشود:
زن ارزش انسانی والایی دارد که مرد باید آن را پاس بدارد، خوار و رسوایش نسازد، نیکو با او رفتار کند، خود را با او دو شریک هماورد در ادامه امور زندگی بداند، مسئولیتها را عادلانه تقسیم کند، او را بر هیچ کاری اکراه نکند، از او خاطرخواهی و جانب داری کند و با نرمی و مدارا با او هم زیستی کند، چرا که او گل است، نه قهرمان. اگر از او لغرشی دید، چشم بپوشد و اگر ناسازگاری و ستیز از او احساس کرد، با او نیکو مدارا کند تا خاطر نازک و زودرنج او را به دست آورد.
اما زدن به طور کلی منع شده، مگر آن که موجب درد و عیب نباشد و بهتر آن است که اگر قصد تأدیب است، با سختگیری در نفقه باشد، نه زدن با دست و یا عصا. سزاوارتر از این نیز البته ترک زدن است، به پیروی از پیامبر اکرم و امامان معصوم – درود بر ایشان – که خداوند میفرماید:
(لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَن کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً)؛ (72)
پیامبر الگویی نیکو برای شما بود، برای آن کس که امید به خدا و روز واپسین دارد و خدا را بسیار یاد میکند.
و هر که این الگو را واگذارد، پیرو پیامبر نخواهد بود.
(قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ)؛ (73)
و بهترین شما، بهترین هستند برای همسرانشان، پیامبر بهترین مردم بود برای همسران خود.
بدانید هر که همسر خود را بزند یا سیلی بر او بنوازد، خود شایستهتر است برای زدن و سیلی و از نیکان امت نیست، بلکه چه بسا از بدان ایشان – پناه بر خدا – خواهد بود.
دلیل این مطلب آن است که اگر زن کاری انجام دهد، شاید احساس بر او غلبه کرده باشد که او زود به هیجان میآید، اما مرد چنان عنان خود را با احساساتی زودگذر رها کند و تسلیم خرد رشد یافته نباشد. پس او سزاوارتر است برای تنبیه و تأدیب. به هر حال چنین کسی دیگر از اخیار امت – که با روش والای اسلامی تربیت یافتهاند – نخواهد بود.
در نتیجه ظاهر بی قید و شرط آیه به گونه زمینه چینی، نسخ شده است. و آنچه آن را نسخ کرده، سفارشهای اکید درباره زن و جانب داری و پاس داری از کرامت اوست و نیز ممنوعیت زدن او با همه شیوهها، جز شیوهای که در واقع زدن نیست، بلکه به توجه و علاقه مندی شبیهتر است تا زدن دردآور! و پیامبر و بزرگان امت که همواره به پیروی از ایشان دستور داده شده ایم، چنین کردهاند.
بنابراین، دستاویز کردن ظاهر آیه، گرفتن ظاهری منسوخ است و مخالفت صریح با نهی پیامبر و سفارشهای رسا و گویای آن حضرت و امامان پس از او!
ادامه دارد…
پینوشتها:
1. بقره، آیه 228.
2. نجم، آیه 39.
3. آل عمران، 195.
4. احزاب، آیه 35.
5. نساء، آیه 34.
6. سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 5، ص 58-59.
7. میانگین حجم مغز در مردان 1480 سانتی متر مکعب و در زنان 1300 سانتی متر مکعب و وزن مغز مرد 1360 گرم و مغز زن 1210 گرم است؛ این میانگین، معدل همه بشر در جهان است؛ الحیوان للدراسه الجامعیه، ص 388.
8. سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 2، ص 356-360.
9. نساء، آیه 34.
10. رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 380 و ج 5، ص 67.
11. علامه طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 243 و 273-291.
12. نحل، آیات 58-59.
13. صافات، آیات 149-155.
14. زخرف، آیات 16-18.
15. همان، آیه 19.
16. بقره، آیات 30-34.
17. اسراء، آیه 40.
18. صافات، آیه 150.
19. نازعات، آیات 1-5.
20. فخر رازی، تفسیر مفاتیح الغیب، ج 31، ص 29-31.
21. نساء، آیه 7.
22. طبری، تفسیر طبری، ج 4، ص 185.
23. نساء، آیه 11.
24. نساء، آیات 12-14.
25. انعام، آیه 151.
26. ابن منظور، لسان العرب.
27. بقره، آیه 282.
28. رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 3، ص 125.
29. همان، ص 124.
30. سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 1، ص 493؛ با اندک تصرف.
31. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 398 و قاسمی، محاسن التأویل، ج 1، ص 135.
32. ر.ک: تفسیر المنار، ج 3، ص 123.
33. اعراف، آیه 37.
34. طه، آیه 52. این آیه را ظاهراً شیخ محمد عبده به عنوان مؤید طبرسی آورده است.
35. زمخشری، تفسیر الکاشف، ج 1، ص 326.
36. طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 416.
37. همان، ج 7، ص 13.
38. بخاری، صحیح البخاری، ج 3، ص 60 و نسایی، سنن النسائی، ج 8، ص 227.
39. زیرا حکمرانی خود را به زنی با نام پورانداخت – که دختر خسروپرویز بود – سپرده بودند.
40. بخاری، صحیح البخاری، ج 3، ص 90 و نسائی، سنن النسائی، ج 8، ص 227.
41. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 263.
42. بحارالانوار، ج 100، ص 2541؛ ح 1.
43. نهج البلاغه، نامه شماره 31.
44. نساء، آیه 34.
45. طبری، جامع البیان، ج 5، ص 44 و سیوطی، الدرالمنثور، ج 2، ص 522.
46. این بدان معناست که چنین تفسیری (ضرب غیر مبرّح) مورد اجماع فقها میباشد.
47. شیخ طوسی، تفسیر التبیان، ج 3، ص 191.
48. ابن براج، المهذب، ج 2، ص 264.
49. همان، ج 2، ص 231.
50. بحارالانوار، ج 101، ص 58، ح 7.
51. همان، ج 100، ص 249، ح 38 به نقل از: جامع الأخبار، ص 157-158.
52. سید رضی، نهج البلاغه، نامه 31، ص 405.
53. کلینی، الکافی، ج 5، ص 510، ح 3.
54. همان، ح 1.
55. نهج البلاغه، نامه 31.
56. سیوطی، الدرّالمنثور، ج 2، ص 523.
57. همان.
58. همان.
59. ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 612، ح 2009.
60. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 281، ح 1338.
61. ابن براج، المهذب، ج 2، ص 225.
62. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 103، ح 417.
63. همان، ج 3، ص 362 و 281 و حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 20، ص 168-171.
64. سیوطی، الدرالمنثور، ج 2، ص 523.
65. نوری، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 523.
66. همان، ج 14، ص 227، حدیث 20.
67. راوندی، نوادر، ص 15.
68. همان، ص 12.
69. دعائم الاسلام، ج 2، ص 216، ح 799 و نوری، مستدرک الوسائل، ج 14، ص 251.
70. بحارالأنوار، ج 100، ص 223، ح 1.
71. همان، ص 224، ح 5.
72. احزاب، آیه 21.
73. آل عمران، آیه 31.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان، (1391)، زن و خانواده در افق وحی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول