صفیف کندى نقل مى کند که در دوران جاهلیت (در آغاز بعثت) براى خریدن لباس و عطر از براى خانواده ام به مکّه مسافرت کردم و با عبّاس بن عبدالمطلّب (عموى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) که فروشنده کالاها و لوازم زندگى بود، ملاقات نمودم . در نزد او بودم و به خانه کعبه نگاه مى کردم ، در حالى که خورشید به وسط آسمان رسیده و ظهر بود و هوا بسیار گرم بود. ناگهان دیدم جوانى آمد و به آسمان نگاه کرد و سپس روبروى کعبه ایستاد (و مشغول نماز شد). چند لحظه بعد دیدم نوجوانى آمد و در طرف راست او ایستاد و سپس چند لحظه اى نگذشت که بانویى را دیدم آمد و پشت سر آن دو نفر به نماز ایستاد. دیدم آن جوان به رکوع و سپس به سجده رفت و آن نوجوان و زن نیز رکوع و سجده بجا آوردند. به عبّاس گفتم: « موضوع بزرگ و عجیبى مى بینم »
گفت : «آرى ، امر عظیمى است . آیا مى دانى این جوان و آن نوجوان و آن زن چه کسانى هستند؟»
گفتم : «خیر».
گفت : «آن جوان محمّد بن عبداللّه (صلّى اللّه علیه و آله)، این نوجوان على (علیه السّلام)، و آن زن خدیجه (سلام اللّه علیها) است . پسر برادرم محمّد (صلّى اللّه علیه و آله) مى گوید که خداوند خالق به این روش فرمان داده است . سوگند به خدا، در همه زمین جز این سه تن در این دین (اسلام) نیافته ام ».
چهل داستان درباره نماز و نمازگزاران / یدالله بهتاش