نَسَب ائمه اطهار (علیهم السلام)
حجّت هاى بعد از رسول از چه تبارى هستند؟
در این فصل از نقش و مسئولیت ائمه(علیهم السلام) و ویژگیهاى آن ها، به تفصیل سخن رفت. ملاک امامت شایستگى است که موجب نصب توسط خداوند مى شود، به آن شیوه اى که در قرآن از امامت ابراهیم(علیه السلام) گفت و گو شده است; ابراهیم با ویژگى ها و قابلیت هاى خاصّ و پس از آزمایش هاى گوناگون مانند به آتش افتادن و مأمور شدن به ذبح و سر بریدن فرزندش «اسماعیل»، خطاب:
( …اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً)
«من تو را پیشواى مردم قرار دادم» .
را دریافت مى کند و به مقام والاى امامت راه مى یابد.
ابراهیم(علیه السلام) به تعبیر قرآن:
( …لَحَلیمٌ اَوّاهٌ مُنیبٌ)
«زیرا ابراهیم، بردبار ونرمدل وبازگشت کننده ] به سوى خدا [ بود»
است. او از حلم و وسعت وجودى برخوردار است و انسان ها را از خود مى داند و نسبت به آن ها رؤوف مى باشد و او منیب است، یعنى دائم به سوى حق و سرچشمه رحمت انابه مى کند و بازگشت دارد.
این سه خصوصیت، ابراهیم(علیه السلام) را وادار مى کند تا آینده را با برپایى پایه هاى بیت توحید تضمین نماید. و براى هدایت و رهبرى نسل هاى بعد دست به دعا بردارد و از خدا بخواهد، امامت را در نسل او قرار دهد، تا افتخار هدایت و شکستن طاغوت و بت در خاندان او باقى بماند.
خداوند دعاى ابراهیم را که خلیل و دوست او است، تنها در بین نسلى از او که بر دینش استوار ماند و لحظه اى به ظلمت شرک و بت پرستى تمایل پیدا نکرد، اجابت مى کند.
آن گاه که ابراهیم پایه هاى بیت را بالا مى بَرَد، از خداوند مى خواهد عملش را قبول کند. وچون خواهان تداوم این عمل وماندگارى بیت و آیین توحید و زدودن ظلمت شرک وبت پرستى است، براى برانگیختن آخرین و بزرگترین پیامبر، دعا مى کند، همان پیامبرى که آیات خدا را بر مردم تلاوت مى کند وباتعلیم کتاب و حکمت آنها را تزکیه مى کند. او دست به دعا برمى دارد:
( رَبَّنا وَابْعَثْ فیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکّیهِمْ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ)
«پروردگارا! در میان آنان، فرستاده اى ازخودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند، و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه شان کند; زیرا که تو خود، شکست ناپذیر و حکیم هستى» .
از این رو رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
«انا دعوه ابی ابراهیم»
«من خواسته پدرم ابراهیم هستم».
ابراهیم در آغاز حرکتش کسى را مى خواهد که پیام رسان اهداف او در نسل هاى آینده باشد و بر جلوه هاى مختلف بت پرستى هجوم بَرَد و لحظه اى آرام نگیرد.
ابراهیم مى خواهد:
( وَاجْعَلْ لى لِسانَ صِدْق فِى الاْخِرینَ)
«براى من در میان امّت هاى آینده، زبان صادقى قرار ده، ] تا اهداف من را صادقانه بیان کند و بر آن ها پایدار و استوار باشد[».
روایات، على(علیه السلام) را لسانِ صدق ابراهیم مى داند
ابراهیم بت شکن با شکستن بت ها مسیر تاریخ را رقم مى زند و جلوداران قافله نور را تعیین مى کند. او در دل کویر و زمین لم یزرع، شجره نبوت را آبیارى مى کند تا ثمرات آن عطش انسان ها را فرو نشاند. کلام على(علیه السلام) در خطبه (144) نهج البلاغه خبر از خواسته ابراهیم دارد.
ائمه(علیهم السلام) از قریش و غرس شده در خاندان هاشم هستند. امامت امرى است که براى دیگران صلاح نیست. زیرا دیگران تحمّل آن را ندارند و شایسته چنین مقامى نیستند. اولى الامر و والیان امر نمى توانند غیر از بنى هاشم باشند. امامت و بنى هاشم لازم و ملزوم همدیگرند و از هم انفکاک ناپذیرند. نه امامت در غیر بنى هاشم در جایگاه خویش است، و نه غیر بنى هاشم، صلاحیت تصدى ولایت را دارند.
«ان الأئمه من قریش غُرسوا فی هذا البطنِ منْ هاشم، لاتصلحُ على سواهم، ولاتصلحُ الولاهُ من غیرهم».
«هر آینه، پیشوایان از قریش هستند، نهال پیشوایى را در خاندان هاشم کِشته اند. پیشوایى غیر ایشان را سزاوار نیست و ولایت و امامت را کسى جز ایشان شایسته نباشد.»
از این رو حضرت(علیه السلام) در صدر همین خطبه، کسانى را که اعتقاد دارند غیر بنى هاشم راسخ در علم هستند، توبیخ مى کند و آن ها را کاذب و ستم کار بر اهل بیت(علیهم السلام)، مى شمارد و توضیح مى دهد:
«خداوند ما را رفعت داده و دشمنان ما را پست شمرده و به ما آنچه را که شایسته بوده، عطا نموده و دیگران را که قابلیت نعمت ولایت را نداشته اند، محروم کرده است. او ما را داخل در عنایت خاصّ خود نموده و دیگران را از این حوزه خارج نموده است».
در این جا حضرت(علیه السلام) تأکید دارد آنچه از مقام والاى امامت و ولایت به ما رسیده، از جانب حق تعالى بوده و از الطاف خاص خداوند است.
حضرت بار دیگر بر رسالتِ شان تأکید دارد:
«هدایت به وسیله ما به خلق عطا مى شود و کسانى که طالب هدایت و روشنى و بینایى هستند، ما را واسطه قرار دهند، زیرا تنها امام است که با مقام عصمت، توانایى هدایت کردن و بصیرت دادن را دارد».
«بنا یستعطى الهدى، ویستجلى العمى»
«راه هدایت به پایمردى ما طلب شود، و کورى و گمراهى به ما از میان برود».
بخش سوم خطبه در وصف کسانى است که به دنیا روى آوردند، و از آخرت چهره برتافتند، و طالب هدایت نبودند، و در ظلمت ماندند. آن ها مى بایست به دعوت رسول لبیک گویند، و آن را اجابت کنند، و امام را به عنوان ولى ـ نه وکیل ـ برگزینند. على(علیه السلام)مى فرماید:
«رُفع لهم عَلَم الجنّه و النار فصرفوا عن الجنّه وجوههم واقبلوا الى النار باعمالهم، دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا، ودعاهم الشیطان فاستجابوا و اقبلوا».
«براى جامعه انسانى دو عَلَمِ خیر و شر، بهشت و جهنم ، و هدایت و ضلالت توسط حجت هاى الهى برپا شد، که انسان ها با بصیرت یکى را انتخاب کنند. این رسول بود که با برپایى این دو عَلَم و راه، آدم ها را وادار به انتخاب کرد، هرچند امت رسول به سرنوشت امت موسى و قوم بنى اسرائیل دچار شد، و از هدایت و خیر و بهشت روى برگردانید و به گمراهى و سوختن روى آورد. خداوند آن ها را خواند، ولى آن ها نفرت نشان دادند و پشت کردند; شیطان آن ها را خواند و آن ها اجابت کردند و به او روى آوردند».
بارالها! ما را اهل بصیرت گردان و در کنار شناخت راه، به ما عشق وافر و ایمان عطا فرما، تا ولایت آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) را گردن نهیم و از سیطره ولایت شیطان رهائى یابیم!
خدایا! ما را از کسانى قرار ده که به سوى بیت رسول هجرت کنیم و با رسول همراه شویم، تا در انتهاى راه، آه حسرت نکشیم و نگوییم:
یا لیتنى اتّخذت مع الرسول سبیلا
(اى کاش با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) راهى برگزیده بودم)
و یا لیتنى اتّخذت الى الرسول سبیلا
(و اى کاش راهى به سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در پیش گرفته بودم)
فصل سوّم : آخـریـن حجّـت
بعد از بیان نیاز انسان به حجّت و هادى در فصل اول، و بیان ویژگى هاى حجج بعد از رسول در فصل دوم، نوبت به آخرین حجّت خدا در زمین از نگاه على(علیه السلام)مى رسد، هر چند از اولین امام در وصف آخرین امام، روایت ها و سخنان زیادى مانده است ولى در این نوشتار تنها به سخنان آن حضرت در نهج البلاغه اشاره مى شود، تا ببینیم سخنان حضرتش چگونه شاهد صدقى بر آخرین حجّت خدا خواهد بود، و چگونه با شروع امامت، پایان روشن آن در کره خاکى رقم خورده، و آخرین علمدار هدایت و تداوم دهنده رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به انسان هایى که در آینده قدم به عرصه وجود مى گذارند، معرفى شده است.
از جمله این سخنان، حکمت (147) نهج البلاغه است، که صدور این حکمت از حضرت على(علیه السلام) اگر متواتر نباشد، نزدیک به آن است، و کسى در نسبت آن به حضرتش تردیدى روا نداشته است. در کتاب هاى روایى شیعه و سنى پیش از سید رضى، این حکمت با سلسله سندهاى مختلف مکتوب است. مرحوم صدوق در اکمال الدین با چهارده سند مختلف آن را نقل مى کند
وصیت امام به کمیل
این حکمت، تعلیمى از معلمى ربانى به متعلمى در سبیل نجات، یعنى «کمیل بن زیاد نخعى» است. آن گاه که على(علیه السلام) دست او را گرفته و به صحرا مى برد تا دور از نگاه نااهلان و چشم هاى نامحرمان، او را مَحرم اسرار گرداند، و در سینه او براى نسل هایى که مى آیند، گنج هایى ذخیره نماید. نسل هایى که حتى راه به صحرا ندارند، زیرا زمین از نکبت غربیان پر است. و ستاره هاى شاهدِ گفتار على(علیه السلام) در دل شب را، ابرهاى سیاه ظلمتِ برخاسته از سوختن انسان ها در بن بست ایسم ها و آتش فتنه ها، و دود برکشیده از در خانه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، پوشانده است.
مخاطب این حکمت، نسلى است که تنها همین سیاهى قلم بر سفیدى ورق را دارد، که از سینه کمیل ها تراویده و بر صفحه اوراق و کاغذها نقش بسته است.
همین آینده تاریک است که على(علیه السلام) را وامى دارد تا حسرتش را با آه و نفس طولانى ظاهر کند، و به کمیل تأکید کند:
«فاحفظ ما اقول لک»
«بر آن چه به تو مى گویم، حافظ باش وآن را پاس بدار» .
قلب تو و قلب هر انسانى، ظرفى است که حقایقى را در خود جمع مى کند و اسرارى را ضبط مى نماید. و بهترین ظرف ها ، وسیع ترین و باظرفیت ترین آن ها است . قلبى که بتواند حقایق بیش ترى را در خود جاى دهد، و اسرار زیادترى را در خود نگه دارد، و آن چنان بى ظرفیت نباشد که به تلنگرى آن را بیرون بریزد، و به اندک فشارى بشکند و با حادثه کوچکى وارونه شود.
آن چه مى تواند به قلب ظرفیت بخشد و آن را وسعت دهد، علم و معرفت و حکمت است. حضرت در حکمت 205 به این نکته توجه مى دهد و مى فرماید:
«کل وعاء یضیق بما جعل فیه الا وعاء العلم فانه یتسع به».
«هر ظرفى با پر شدن از مظروف، بى ظرفیت مى شود و دچار فشار و تنگى مى شود و چیز دیگرى را در خود راه نمى دهد، جز ظرف علم، که با آن به وسعت مى رسد و پر شدن از علم او را به وسعت بیشترى راه مى برد».
علم معیار دسته بندى ها
به این جهت حضرت انسان ها را به نسبت علم و در نتیجه داشتن ظرافت و ظرفیت، به سه گروه تقسیم مى کند:
دسته اول: عالِمى است، که از ربّ نشان دارد و به تربیت نفوس قبل از نابودى، اقدام مى کند، و از آن جا که انتساب به ربّ دارد، بدون واسطه از ربّ کسب فیض مى کند. و از طرف دیگر او مربّى است که به تربیت انسان ها و هدایت آن ها همّت مى گمارد. امام صادق(علیه السلام) بعد از بیان جایگاه حکمت، مى فرماید:
«رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام) وصیت نمود: هدایت یک نفر براى تو از آن چه خورشید بر آن طلوع مى کند، بهتر است»
عالِمى که تنها به ربّ تعلق داشته باشد و مربّى انسان باشد، جز امام معصوم کس دیگرى نیست، زیرا کسى مى تواند مربّى باشد که به احوال انسان و قدر و ارزش او آگاه باشد، و او را از خودش بهتر بشناسد و این خاصّ خداوند و انسان هایى است که خداوند به آنها تفضّل کرده و ملائکه و روح را بر آن ها نازل کرده، آن ها را به ظرفیت انسان ها آگاه ساخته است; آن طور که سوره «قدر» بر این حقیقت شهادت مى دهد.
دسته دوم: کسى است که به یادگیرى از عالم ربّانى روى آورده، از او علوم الهى و حقایق و حکمت ها را طلب مى کند، تا در سبیل نجات ثابت قدم باشد، و راه رستگارى را در سایه هدایت عالِم ربّانى و امام معصوم به پایان برد، و با این آموزش به وسعت صدر دست یابد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
«نحن العلماء و شیعتنا متعلمون و سائر الناس غثاء»
«تنها ما عالم ] ربّانى [ هستیم، و شیعه ما متعلّم و علم آموز، و دیگران خار و خاشاک بر روى آب هستند».
بنابر این، شیعه على(علیه السلام) کسى است که هرگز دست از طلب علم تا هنگام جان دادن، برندارد، و هرگز خود را بى نیاز از طلب علم نداند، زیرا نمى خواهد به هلاکت برسد
آن چه از معصوم(علیه السلام) در تعریف شیعه رسیده، غیر از چیزى است که معروف است; شیعه على(علیه السلام) صاحب عقل و درایتى است که از هوس خالى باشد و لحظه اى از آموختن و آموزش دست برندارد. او است که از على(علیه السلام)نشان دارد و با او مى شود به على(علیه السلام) رسید. و او کسى است که دلها را با بیان حکمت و عمل حکیمانه، به سوى على(علیه السلام) جذب مى کند. او مؤمنى است که خداوند وى را آماده پذیرش و حفظ امر ائمه(علیهم السلام) نموده است، زیرا:
«ان امرنا صعب مستصعب لا یحمله الاّ عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان و لا یعی حدیثنا الاّ صدور امینه و احلام رزینه»
«حقیقت امر ما چنان سخت و سنگین است که کسى تحمّل آن را ندارد مگر مؤمنى که خداوند قلبش را براى ایمان آزمایش کرده باشد، و کلام و گفتار ما را جز سینه هاى مورد اعتماد و عقل هاى با وقار، ضبط و حفظ و نگاهدارى نمى کنند».
دسته سوم: خرمگسان بى اراده اى هستند که از هر آوازى تبعیّت مى کنند و با هر بادى مى چرخند.
«همج رعاء» یعنى کسانى که طالب نیستند و در خود جوششى ندارند، و بین بودن و شدن فاصله اى را نمى بینند، و جهان بینى آن ها از نوک بینى شان تجاوز نمى کند.
آنها انسان هاى بى ظرفیتى هستند که سبک مغزند، و از قدرت تشخیص و درک برخوردار نیستند. خرمگسانى مى باشند که در پى خرانند، زیرا از نور علم، شعله نگرفته اند تا به وسعت و ظرفیتى برسند، و در نتیجه هر دعوتى را اجابت نکنند، و هر صدایى را پاسخ ندهند.
آن ها از تکیه گاه محکمى برخوردار نیستند، تا باد حوادث آن ها را نچرخاند و مجبور نشوند براى حفظ خود به هر خار و خاشاکى چنگ زنند.
از نور عالم ربانى و امام معصوم(علیه السلام) ـ که منبع علم و معدن حکمت است ـ باید استفاده نمود، و چون رکن وثیق و عماد دین و کهف امین است، باید بر او تکیه کرد. انسانى که بر عماد تکیه نکند و از نور آن مستفیض نشود، کسى است که از عقل عارى، و از خود آگاهى خالى است.
کمى عالِم و متعلّم و زیادى نابخردان
چرا على(علیه السلام) متعلّم و گروه دوم را مفرد مى آورد، ولى گروه سوم را به صورت جمع بیان مى کند؟ چرا گروه اول و دوم کم اند و گروه سوم بسیارند؟!
در مقایسه بین علم و مال و توجه دادن به برترى علم بر مال، به دو سؤال بالا پاسخ داده مى شود.
دنیاپرستى، میل به ثروت و وابستگى به دنیا عواملى است که دید انسان را مى گیرد و بصیرت را مى برد و قلب را مى میراند. به سبب همین تعلق است که انسان از طلب باز مى ماند، و بر چیزى تکیه مى کند که اتقان ندارد.
چه بسا فرو رفتن در تاریکى و تکیه بر ثروت، ناشى از جهل به ارزش خویش یا توهّم عظمت دنیا باشد! بر امام معصوم است که با معرفت دادن، زمینه را براى بصیرت و انتخاب صحیح فراهم آورد، تا انسان با معرفت به خویش و علم به حقارت دنیا بندهاى وابستگى را تکه تکه نماید، و متعلّمى بر سبیل نجات شود.
برترى علم بر ثروت
علم، آدمى را نگه دار است، زیرا به او وسعت دید مى دهد، تا راه را از چاه بشناسد. آدمى با نور علم منافع و مضار، خوب و بد و خیر و شر خود را مى شناسد و سالم مى ماند. امّا ثروت، بارى است بر دوش که باید به نگه دارى آن مشغول و از خود غافل شد.
مال با توزیع کم مى شود و با از بین رفتن، آثارش نیز زائل مى شود، و ثمره اش با خشک شدن درخت آن، پلاسیده شده، نابود مى گردد. امّا علم با نشر و اشاعه نموّ پیدا مى کند و پالایش مى شود و بقا مى یابد.
شناختِ فضیلت علم روشى پسندیده است که به بار خواهد نشست، و ثمراتى را براى متعلم در پى خواهد داشت. این روش، در حیات عالِم، اطاعت او را به دنبال دارد، و بعد از مرگ از او به نیکى یاد خواهد شد.
علم حاکم است و فرمان روا که در هر رابطه اى، ضابطه اى را ارائه مى دهد، و بایدها و نبایدها از آن نشأت مى گیرد.
حضرت با بیان این حکمت و با آموزش مرحله به مرحله، کمیل را آماده مى سازد تا حقیقتى را که جامعه پشت سر انداخته و با آن به خصومت برخاسته، جلو روى خود قرار دهد.
سرانجام عالِم و سرمایه دار
در این مرحله على(علیه السلام) از عاقبت عالِم و صاحب مال سخن مى گوید. کسانى که به دنیاگراییده اند و به جمع آن پرداخته اند، همچون کرم ابریشمى هستند که به دور خود مى تند، و همه راه ها را بر روى خود مى بندد. او در حیاتش مرده است، زیرا مردن را انتخاب کرده است، ولى عالِمى که دانش را برگزیده، از آن رو که علم همیشه باقى است، زنده است. کسى که دانش را انتخاب کرده و با آن مأنوس است، حیات ابدى مى یابد، هر چند جسم او از بین رفته باشد، زیرا همیشه یاد و خاطره او در دل ها باقى است.
امروزه ما شاهدیم که چگونه امثال شیخ طوسى و خواجه نصیر و سیّد رضى زنده اند، ولى هرگز از ثروت مندان و قدرت مندان یاد و نامى نیست.
دو قرن على(علیه السلام) را سبّ کردند، و لعن او را بعد از نماز، واجب نمودند، و در محاصره سیاسى و اقتصادى قرارش دادند، ولى اکنون چه کسى زنده است؟ على(علیه السلام) یا دشمنان او؟
راستى این علم کجا است؟ و این عالم ربّانى کیست؟ این عطش کمیل را چه کسى سیراب مى کند؟ کمیل باید به چه شخصى روى آورد؟ و در برابر چه کسى زانوى طلب بر زمین زند؟
همه علوم در دریاى بى کران سینه على(علیه السلام) است. کسى که به راه هاى آسمانى آشناتر از راه هاى زمینى است. این فریاد حضرت امیر(علیه السلام) است:
«ایّها النّاس سلونی قبل ان تفقدونی فلاَنَا بطرق السماء اعلم منّی بطرق الارض»
«اى مردم! قبل از این که مرا از دست بدهید از من سؤال نمایید، چرا که شناخت من به راه هاى آسمانى بیش تر از راه هاى زمین است».
اما چرا این وجود نامحدود، محدود مى شود؟ و این سینه مالامال از حقایق، بسته مى شود؟ چرا غواصان علم و طالبان حقیقت از این دریا آب حیات نمى نوشند؟! آیا حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمى خواهد، یا طالبى پیدا نمى شود؟
مگر مى شود حضرت امیر(علیه السلام) نخواهد، در حالى که همه علوم به او داده شده، تا بر هدایت خلق همت گمارد و آن ها را به سبیل نجات راهبرى کند. گیرنده و طالبى نیست که از حضرت مطالبه کند، و اگر دوستدار علم باشد، در حفظ مطالب و نقل آن امین نیست.
گروه هاى مختلف مردم در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام)
آرى! حضرت افسوس مى خورد و آرزو مى کند که کاش مى یافتم کسانى را که این معارف را تحمل مى کردند و اهل امانت بودند! ولى افسوس که آدم هاى عصر امیرالمؤمنین(علیه السلام);
1 ـ گروهى انسان هاى باهوش و زیرک بودند، ولى نعمت الهى و هوش سرشار، و دین و حقایق را، ابزارى براى رسیدن به دنیا قرار مى دادند، و با داشتن نعمت ها به جاى مسئولیت پذیرى و شکر آن ها، بر خلق خدا فخر مى فروختند.
2 ـ دسته اى انسان هاى مطیع و تسلیم حاملان علم و حقّ بودند ولى از فهم و درایت بهره اى نداشتند، و فاقد بصیرت در حق بودند.
3 ـ گروه سوم که با ولع و حرص به خوشى و لذت مشغول بودند، تسلیم محض شهوت و خواهش هاى نفس بودند.
4 ـ چهارمین دسته کسانى بودند که شیفته جمع آورى مال و ذخیره نعمت ها شدند.
دو گروه اول و دوّم مقبول نبودند و دو گروه دیگر هرگز نمى توانستند حافظ دین باشند، و حتى در یک مورد هم نمى شد به آن ها اعتماد کرد، زیرا نزدیک ترین موجودات به آنان چهارپایانى بودند که در بیابان رها شده و به چرا مشغولند. این دو، چنان غرق در لذت و شهوت، و حریص به جمع مال و منال بودند که حضرت حیوانات را به این ها تشبیه مى کند.
وقتى بذر حیات را هیچ زمینى نپذیرد، و آب حیات را هیچ کسى ننوشد، این بذر و آب چه مى شود؟ آب فرو مى رود و بذر با مرگ زارع بر باد مى رود.
حضرت على(علیه السلام) حقایق را با خود مى برد و انسان ها در حرمان و حسرت فقدان آن وجود مبارک مى مانند.
«کذلک یموت العلم بموت حاملیه»
«این چنین علم با مرگ حاملان آن، مى میرد» .
آیا شاکر نبودن نسلى و کافر شدن قومى و عصیان ملتى که رسولش را از او مى گیرند و امامش مفارقت مى کند و عذاب، آن ها را احاطه مى کند، باعث مى شود رابطه زمین و آسمان قطع گردد، و خداوند نسل هاى آینده را به حال خود رها کند؟
امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود حجّتى بود که قومش بر او کفر ورزیدند و بر او شوریدند و حرمتش را شکستند. او هر چند با دل شکسته مى رود، اما سنت الهى را گوشزد مى کند و باب سخن را براى نسل هاى آینده مى گشاید.
درست است در این اوضاع حجّت خدا با علومش راهى آخرت مى شود، و بذرش به ثمر نمى نشیند، ولى سنت خداوند بر این قرار گرفته که براى از بین نرفتن زحمات اولیا و انبیاى الهى و اتمام حجت، زمین از حجّت خالى نباشد، و پیوسته کسى براى خدا، حجّت اقامه کند، و به سوى او دعوت نماید و انسان ها را از ظلمت به نور بکشاند.
حجت هاى بعد از رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) ظاهر و پنهان
حُجَج خدا و انسان هاى ربّانى ـ بعد از حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) و پس از امیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ دو دسته هستند.
دسته اول امامانى هستند که در بین مردم ظاهر و آشکارند و مردم آن ها را مى شناسند، هر چند از آن ها اطاعت نکنند و بر آن ها جفا روا دارند
این امامان ظاهر و آشکار به شهادت روایات متواتر از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و حضرت امیر(علیه السلام)، یازده نفر هستند، که از حضرت على(علیه السلام) شروع و به امام حسن عسکرى(علیه السلام) ختم مى شوند
این ائمه(علیهم السلام) با وجود همه فراز و نشیب ها و اوضاع سخت و بى حرمتى ها که در نهایت شهادت آن ها را به دنبال داشت، توانستند در مدّت دو قرن، دین را بارور کنند و اصول را القاء نمایند و با ارائه صراط مستقیم، آدمى را از استضعاف نجات دهند و زمینه انتخاب او را فراهم آورند.
دوران ائمّه (علیهم السلام) به سه دوره تقسیم مى شود
آن ها در یک دوره، اصل دین را حفظ کردند. و در دوره دیگر ـ عصر صادقین(علیهما السلام) ـ به تبویب اصول و تفصیل حقایق دین پرداختند، و در دوره سوم، که با امام رضا(علیه السلام) شروع مى شود، به نشر دین و پالایش آن از دسیسه ها و افتراها پرداختند. بدیهى است که با شهادت حجّت یازدهم دوران حُجَج ظاهر پایان مى یابد.
ائمه(علیهم السلام) سنگ بناى دین را در این سه دوره متوالى محکم کردند، و اصول نظام هاى دین را القا نمودند. ولى مردم دیگر، تحمل و ائمه(علیهم السلام) را از دست دادند و به انحطاطى رسیدند که به تعبیر حضرت على(علیه السلام) باید حیوانات را به آن ها تشبیه کرد. این برخوردها و عداوت هاى بى شمار و فاصله گرفتن از امامان، تا آن جا است که وقتى بنى امیه سقوط مى کنند، مردم به جاى بازگشت به خانه جانشینان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، به بنى عباس روى مى آورند.
بنى عباس و حجّت دوازدهم (علیه السلام)
بنى عباس که وجود امامان را براى سلطنت خودشان مزاحم مى دانند، به نابودى آن ها و شیعیانشان اقدام مى کنند. آن ها براى یافتن آخرین حجّت خدا و کشتن او، که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و حضرت على(علیه السلام)و سایر حجج الهى به او بشارت داده اند، از هیچ کوششى دریغ نکردند و همچون فرعون به دنبال موساى این امّت بودند، با این تفاوت که فرعون نمى دانست موسى در کدام خانه متولد مى شود، ولى این ها مى دانستند مهدى موعود در کدام خانه پا به عرصه وجود مى گذارد.
تاریخ به شدّتِ محاصره خانه حجّت یازدهم گواهى مى دهد; و این که چگونه این نور در خفا نگه داشته مى شود، و تنها خواص از او روشنى مى گیرند. این جا دیگر جاى ظهور و شهرت نیست.
حضرت على(علیه السلام) در این حکمت، به کمیل خبر مى دهد که حجّت دیگر خدا خائف و مغمور است.
فلسفه غیبت
حضرت با ذکر خائف بودن حجّت، به علّت و فلسفه غیبت اشاره دارد. اگر مردم ظرفیت خود را با پذیرش علوم ائمه وسعت مى دادند، و دنیاگرایى و شهوت بر آن ها چیره نمى شد، و چون بنى اسرائیل قصد قتل حجّت خدا نمى کردند، دوران غربت و غیبت شکل نمى گرفت.
این خوف اختصاص به زمان بنى عباس ندارد; امروزه ـ در عصر اتم ـ کسانى که به این حجّت خائف دعوت مى کنند، نیز ترسانند و مورد تهدید انسان هایى هستند که خود را از خدا مستغنى دانسته، و این دعوت را بزرگ ترین مانع نظم نوین جهانى مى دانند.
در سال (1374هـ. ش) یکى از نمایندگان مجلس پاکستان که از سوى آمریکا هدایت مى شد، عربده کشید که: «این امام غائب کجاست، تا پاى او را بشکنم!!». الحمد لله در مدت زمان کوتاهى ـ بعد از این تهدید ـ در یک انفجار پایش شکست.
عدم پذیرش حجّت و تهدید او، دو عاملى است که سبب شد حجّت خدا مغمور و ناشناخته بماند، و با این که در بین مردم و حجّت خدا در زمین است، حجاب جهل و کفر و بى ظرفیتى توده مردم، او را ناشناخته قرار داده و براى کسانى که طالب او هستند، در پس پرده غیب مى باشد.
نا شناخته ماندن آن حضرت در بین مردم، به جهت ترس از این است که قبل از ظهور و مهیا شدن افراد، اسرار نهضت انتظار فاش شود، و دشمن زیرک، توسط مؤمنان کم ظرفیت همه نقشه ها را نقش بر آب کند; مانند خوفى که موسى(علیه السلام) از پیروان خود داشت، مبادا سرّش فاش شود. موسى(علیه السلام)بى صبرانه در انتظار راه خروج از حادثه اى بود که اگر جریان فاش مى شد و او شناخته مى شد که همان کسى است که بنى اسرائیل انتظار او را مى کشند تا آن ها را نجات دهد، به دست فرعون به قتل مى رسید، و او آسوده خاطر خدایى مى کرد، و بنى اسرائیل هرگز رستگار نمى شدند. این خوف باعث مى شود حجّت خدا در حالى که در بین مردم است، ناشناخته بماند.
ادامه دارد ……