ویژگى هاى حجّت هاى بعد از رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)
بعد از اثبات تداوم رسالت، و نیاز انسان امروز مانند انسان دیروز به وحى و حتمیّت حجّت بعد از خاتمیت، اکنون این پرسش مطرح مى شود که این حجج چه کسانى هستند؟ از چه ایل و تبارى مى باشند؟ چه ویژگى ها و صفاتى دارند؟ و چه مسئولیت هایى را دارا هستند؟ و وظیفه و مسئولیت توده ها در برابر آنها چیست؟
پاسخ آنها را در نهج البلاغه پى مى گیریم و اشاره اجمالى به بیان قرآن از آنها داریم.
قرآن کریم از این اولیاء و حجت هاى بعد از رسول سخن ها دارد و کرائم و مدایح او در وصف اینها است. در نگاه قرآن حجت هاى بعد از رسول این ویژگى ها را دارند:
1 ـ از عصمت برخوردار و از رجس و پلیدى بیزار و از هر تعلقى آزاد هستند.
2 ـ نفس رسول هستند و با رسول دو گانگى ندارند.
3 ـ بعد از خدا و رسول از ولایت بر مردم برخوردارند و اولو الامر هستند و اطاعت آنها را خداوند واجب کرده است.
4 ـ وارثان کتاب و برگزیدگان رب الارباب هستند.
5 ـ اجر رسالت رسول هستند و رسول در برابر انقلاب عظیمش، از مردم مودت آنها را خواسته است.
6 ـ صاحبان علوم رسول هستند و سینه هاى آنها منزل قرآن است.
7 ـ زبان صادق ابراهیم و احیاگران راه او هستند.
8 ـ آنها سبیل و صراط به سوى حق هستند.
البته بحث از حجج بعد از رسول در قرآن، خود موضوع مستقلى است که هرچند دیگران به آن پرداخته اند و زوایایى از این حقیقت را نشان داده اند، ولى به بحث فراگیرترى نیازمند است و نگاه و فرصت دیگرى را مى طلبد.
معرفى این حجت ها در نهج البلاغه یکى از محورى ترین مباحث این کتاب است. حضرت على(علیه السلام) بر خود لازم مى داند که به نسبت انکار جامعه بعد از رسول، به اثبات و معرفى آنها بپردازد، و اجازه ندهد تداوم نبوت و مسیر مستقیم اسلام به انحراف کشیده شود، و قرآن و وحىِ مکتوب بدون ترجمان بماند.
آنچه آن حضرت به بیان آن پرداخته، خود گزارش گسترده اى را مى طلبد که در این نوشتار به گوشه اى از آن اشاره مى رود.
ویژگى هاى اهل بیت (علیهم السلام) در دومین خطبه
این خطبه در کوتاه ترین جمله ها رساترین کلامى است که به نیاز بشرى که به مرحله انسانیت و بلوغ رسیده و از مرز حیوانیت و محدودیت عبور کرده، پاسخ مى دهد. و گزافه نیست اگر بگوییم تنها همین یک خطبه از على(علیه السلام) در معرفى و شناخت حجت هاى بعد از خاتم النبیین(صلى الله علیه وآله وسلم)، ما را از هر سخن دیگرى بى نیاز مى کند.
شراره سخن با حمد مستمر آن حضرت آغاز مى شود. حمدى که علامت خروج انسان از عالم حس و شهود و پیوند او به عالم غیب است. ستایشى که انسان را از بى حاصل بودن و عقیم ماندن نعمت ها و سرمایه هایش به اتمام و بهره دهى آنها مى رساند. ستایشى که او را از هر تعلقى آزاد و رها مى کند و به عبودیت و تسلیم فرا مى خواند و او را از هر عصیانى و سقوطى در ورطه هلاکت نگه مى دارد. چرا که تنها او غنى است و در سایه عنایت و کفایت او، انسان فقر وجودیش را غنا مى بخشد، و غیر از او همه محدودند و محتاج; واگر با او پیوند خوردى و او تو را هدایت کرد، هرگز خود را گم نمى کنى و اسیر راهزنى چون دنیا و شیطان نمى گردى، و اگر به او پشت کردى و در ظلمت فرو رفتى، هرگز پناهگاهى و تکیه گاهى نخواهى یافت، و چون به او روى آوردى و در کنف حمایت او قرار گرفتى و او تو را کفایت کرد احساس فقر و نیاز از تو رخت برمى بندد.
این ها حقایقى است که حضرتش در این چند جمله کوتاه بیان کرده است:
«احمده استتماماً لنعمته و استسلاماً لعزّته و استعصاماً من معصیته، و استعینه فاقه الى کفایته، انّه لا یضلّ من هداه و لا یئل من عاداه و لا یفتقر من کفاه».
«او را سپاس مى گویم وخواستار فزونى نعمت او هستم وبر آستان عزّتش سر تسلیم نهاده ام وخواهم که مرا از گناه در امان نگه دارد. از او یارى مى جویم که نیازمند آنم که نیازم برآورد. هرکسى را که او راه بنماید، گمراه نگردد وهرکس را که با او دشمنى ورزد، کس پناه ندهد، وهرکس را که تعهد وکفایت کند، بى چیز نشود».
على(علیه السلام) بعد از بیان حقیقت حمد و پیامدهاى آن، وپس از ذکر غنا وبى نیازى ربّ و محدودیّت عبد، بر این نتیجه تأکید مى کند که حمد وستایش خدا در ترازوى عقل و سنجش، وزین ترین چیز است و با ارزش ترین و زیادترین چیزى که انسان در پى ذخیره آن است که آدمى سرمایه وجودیش را به چه کسى ببخشد و در کدام بازار این کالا را به فروش برساند تا دچار خسران و سوختن سرمایه اش نشود.
انسان به هر کس غیر خدا روى بیاورد به دنیا، خلق، نفس و به شیطان، بازنده است و خاسر، چرا که هر کس غیر او، در عوض آنچه از تو گرفته یا کمتر از آن را مى دهد و یا آن را مى بلعد; زیرا غیر از او همه فقیرند و نیازمند و محدود، وتنها او صمد است و نامحدود و مى بخشد و نمى گیرد.
«فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خُزن».
«که حمد وسپاس وستایش او از هرچه به سنجش آید، افزون است واز هرچه اندوختنى است برتر».
امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از حمد ـ که علامت شکر انسانى است که به حکمت و معرفت رسیده، و خود را شناخته است و در پى این شناخت چهار دیوارى دنیاى محدود را فرو ریخته، و به غیب رو آورده است ـ مرحله دیگرى را آغاز مى کند و آن شهادت و اقرار به آنچه که یافته وآن این که او تنها معبود است که با ویژگى غنا و عزّت نمى توان براى او شریکى قرار داد که با فرض شریک، او محدود مى شود و با محدود شدن مفتقر و نیازمند.
«و اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شریک له».
شهادت بر الوهیت، وحدانیت و نفى شریک، شهادتى است مستمر که تنها لق لقه زبان نیست، بلکه شهودى است بعد از همه بن بست ها، و بعد از همه تجربه ها; شهادتى برخاسته از پاکى و خلوص از هر شک و ریبى که بر اخلاص آن پیمان بسته شده است، تا دستگیره اى براى چنگ زدن در تمامى حیات و اندوخته اى براى عوالم بعد از ممات باشد. آنجا که از تو بازخواست مى کنند و از آنچه که در این عالم به تو داده اند مى پرسند. آنجا که اعمال تو حسرتى است که تو را به هول مى افکند و تو را دعوت به ویل مى کند. در این بحران به چه چنگ مى زنى و چه چیزى را عرضه مى دارى تا گواه صدقى بر گرایش و ایمان تو باشد، و کلید گشودن بخشش هاى بى منّت گردد، و موجب رضایت صاحب بخشش و دور کننده عامل حسرت یعنى شیطان باشد؟ آن چیزى جز همین شهادت و اقرار صادقانه و خالصانه نیست که شهودِ بدون شبهه، تو را مشمول باران رحمت او مى گرداند.
«واشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لاشریک له، شهاده ممتحناً اخلاصها، معتقداً مصاصها، نتمسک بها أبداً ما أبقانا، وندّخرها لأهاویل ما یلقانا، فانّها عزیمه الایمان، وفاتحه الاحسان و مرضاه الرحمن و مدحره الشیطان».
«وشهادت مى دهم که خداوندى جز اللّه، خداى یکتا نیست. یگانه است وبى هیچ شریکى. شهادت مى دهم، شهادتى که خلوصش از بوته آزمایش نیکو برآمده باشد و اعتقاد به آن با صفاى نیّت همراه بود. بدان چنگ در مى زنم، همواره تا آنگاه که ما را زنده مى دارد و مى اندوزیم آن را براى روزهاى هولناکى که در پیش داریم. چنین شهادتى نشان عزم جزم ما در ایمان است و سرلوحه نیکوکارى وخشنودى خداوند است و سبب دور ساختن شیطان.»
این شهادت ناگزیر شهادت دیگرى را در پى دارد; چرا که با این معرفت و شهودِ از ربّ، به حلقه واسطه اى بین تو و او، شهادت مى دهى که تو را به او نزدیک کند و از ظلمت نفس و شیطان دور گرداند، و آن شهادت بر عبودیت و رسالت خاتم النبیین است. کسى که محمود و احمد و محمّد است، و این سه ویژگى را با عبودیت خود کسب کرده است.
«اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله».
در ادامه حضرت به محتوا و اهداف و عصر رسالت اشاره دارند.
رسول را با مجموعه اى از دینى واضح و آشکار، و رهنمودهایى گیرا و روشن و پایدار، و کتابى نوشته شده و محفوظ، و نورى فراگیر و طولانى و روشنایى برق آسا، و امر و دستورى قاطع و روشن فرستاد تا با این مجموعه وحى، شبهات را ببرد و حق و باطل و خیر و شر و خوبى و بدى را از هم جدا و تفریق نماید; و با بیّنات و روشنگرى ها، حجت را بر خلق تمام نماید; و با نشانه ها و آیات، توده را از سقوط در ورطه هلاکت باز دارد; و با ارائه سرگذشت امت هاى گذشته و عقوبت هایى که متوجه آنها شده، مردم را هشدار دهد تا از یکسان بودن سرنوشت خویش با آنها ترسان شوند.
پروردگار در زمانه و عصرى رسولش را فرستاد که مردم در چنان فتنه هایى گرفتار بودند که در آن ریسمان دینِ پیوند دهنده جامعه انسانى و به وجود آورنده الفت ایمانى، گسسته بود و دین بدون یاور و دست و بازو مانده، و در پى آن پایه ها و استوانه هاى یقین شکست برداشته، ومى لرزید. زیر بنا و اصل و اساس آن درهم پیچیده گشته و پى آمد آن، تشتت و پراکندى رأى و نظر بود، و در این فضا راه خروج از گرفتارى ها و بن بست ها بسیار تنگ شده، برگشت به مرجع و ابتداى راه نیز به جهت تاریکى و ظلمت آن، غیر ممکن گشت.
در نتیجه، هدایت و راهیابى و راهنمایى پژمرده شد، و ضلالت و تاریکى و کورى آن سان شایع وهمه گیر که هدایت را آوازه اى نبود و در یک کلمه: خداى رحمان وبخشاینده هستى عصیان شد، و شیطان ـ مظهر ظلمت عالم ـ یارى گشت، و ایمان ومحبت به حق، مورد بى مهرى قرار گرفت، و خانه عشق فرو ریخت و نشانه هایش وارونه شد و پایه هایش سقوط کرد و راه هاى رسیدن به آن ویران گردید، و شیطان حاکمیت یافت و همه را به خود خواند و توده ها اجابت کردند، و او همه را با سم هاى ستور خود لگدمال کرد و با چنگال خود آنها را کوبید.
جامعه بدون دین، و محکومِ شیطان و گرفتار آمده در دل فتنه هاى او، دچار تیه و سردرگمى و حیرت و سرگردانى و جهالت و بى عقلى و فتنه و فریب شد. هرچند آن ها در بهترین خانه و جایگاه، یعنى مکه سکونت گزیده بودند، لیک بدترین همسایه براى آن بودند که در کنار خانه خدا ودر خانه او بت ها را مى پرستیدند. خواب شان در بى خوابى خلاصه مى شد و سرمه چشمشان را اشک هاى روان تشکیل مى داد. آن جا سرزمینى بود که از علمِ عالِم بهره اى برده نمى شد، و زبان گویاى او لجام خورده بود، و انسانِ سفیه و نادان بزرگ داشته مى شد و در عزّت و وسعت بود.
این تصویر جامعه اى است که در روابط خود از دین یارى نجسته، حلقه اتصال خود با دین را شکسته است که انسان بدون دین هرچند در بهترین زمینه ها و نعمت ها باشد، چون از هماهنگ کردن آنها با ساختمان وجودیش ناتوان است، به بدترین برخوردها دچار مى شود، وسرانجام در حیرت و سفاهت و غرور و فریب و فتنه فرو مى رود.
این وضعیت و چگونگى، مصلحى را خواهان است تا عَلَم دین را به پا دارد; و رسولى را مى خواهد تا رسالتش را به پایان رساند; و اتمام رسالت رسول به این است که حیات و بقاء دین را تضمین نماید تا بار دیگر جامعه وحیانى، به تیه و درجا زدن و به دور خود چرخیدن دچار نشود و سیر تحول و رشد و فلاح و رویش را ادامه دهد.
اینجاست که على(علیه السلام) بعد از این سخنان، به معرفى حجت هاى بعد از رسول مى پردازد و ویژگى هاى آنها را بیان مى کند تا نشان دهد که حیات وحى و تداوم رسالت را چه کسانى باید بر دوش بگیرند.
هُم: آنهایى که جانشینان خاتم النبیین هستند این ویژگى ها و برجستگى ها را دارند:
1 ـ موضع سرّه: جایگاه اسرار رسول هستند. آنچه که رسول از دیگران پوشیده دارد و جامعه آمادگى گشودن آنها را ندارد با اینکه به آنها نیازمند است، در قلب هاى آنها قرار مى دهد.
2 ـ لجأ امره: امر رسول که امر خدا است، در حوزه اجرا براى رهایى از تحریف و پى آمدهاى نابایسته، به آنها پناه مى آورد، که با عصمت و آگاهى گسترده خود آنچنانکه شایسته است، امر حقّ را در موردش اجرا نمایند.
اگر امر مفرد امور باشد، معناى آن این است که امور عالم در شب قدر بر اینها پناه مى آورد و تکیه مى دهد و نازل مى شود.
3 ـ عیبه علمه: گنجینه علم رسول خاتم هستند، تا با تحول جوامع و گسترش روابط وظهور پرسش هاى نوخاسته ونیازهاى انسانِ عصرِ بعد از رسول، پاسخگوى آن ها باشند تا مردم در جهل نمانند و در ظلمت نغلطند.
4 ـ و موئل حکمه: محل استقرار و مرجع حکم و حکومت و ولایت رسول هستند و حکم رسول در نزد آنها از هر تحریف و تعدى و تجاوزى نجات مى یابد و از هر کجى و دستبردى رها مى گردد.
5 ـ کهوف کتبه: هرکدام از آنها چون خانه ساخته شده در دل کوه، نگهدار و نگهبان احکام رسول هستند. هم حافظ احکام هستند و از اندراس و کهنه شدن آنها جلوگیرى مى کنند و هم از دستبرد دیگران آنها را مانع مى باشند.
6 ـ جبال دینه: لنگرگاه دین رسول هستند و از تزعزع و لغزش ارکان آن جلوگیرى مى کنند و دین را ثابت مى دارند و آن را اقامه مى کنند و خیمه دین را برپا مى دارند و اضطراب و فرو ریختن ستون هاى دین و متزلزل شدن، آن را باز دارنده اند.
همه این صفاتى که على(علیه السلام) براى حجت هاى بعد از رسول مى شمارد، در این خلاصه مى شود، که حیات و راست قامت ایستادن دین، و ثبات و تداوم و استمرار آن، مسئولیتى است که بر عهده اهل بیت(علیهم السلام) گذاشته شده است.
7 ـ و بهم اقام انحناء ظهره: خداوند تنها به وسیله آنها کمر دین را، که زیر بار بدعت ها و تأویل هاى باطل و تحریف ها خم شده بود، برپا داشت و راست کرد.
8 ـ و اذهب ارتعاد فرائصه: تنها به وسیله همین اهل بیت(علیهم السلام) بود که لرزش و تزلزل ارکان و ستون هاى دین را از بین برد.
همه این ویژگى ها در این خلاصه مى شود، که حیات و راست قامت ایستادن دین، و ثبات و تداوم و استمرار آن مسئولیتى است، بر عهده حجت هاى بعد از رسول، و دین بدون آنها به همان سرنوشتى دچار مى شود که قبل از بعثت رسول به آن گرفتار آمده بود ودر این خطبه به آن اشارت رفت.
بعد از ذکر امتیازهاى هشت گانه و قبل از بیان ویژگى هاى دیگر، حضرت; جریان مقابل جانشینان رسول را بسیار کوتاه و کوبنده توصیف مى کنند. آنان که کمر به نابودى دین خدا بستند، و در برابر سنت ها و حدود و احکام قد علم کردند و به آنها پشت نمودند، و در پى یله شدن و رها گشتن و افسار گسیختگى رفتند; و بذر این بى بند وبارى و رهایى از قید و بند دین را پراکندند و کِشتند و آن را با غرور و فریب و فتنه و ضلالت و گم گشتن خویش آبیارى کردند. اما راستى از این کاشت و داشت، با وجود سنت ها و قانونمندى و نظام مند بودن عالم هستى و ارتباط پیچیده و گسترده آدمى با این جهان، که چنان حساب شده است، که:
اگر یک ذره را برگیرى از جاى
خلل یابد همه عالم سراپاى
چه برداشتى را مى توان انتظار داشت؟ جز اینکه رهایى آنها به بن بست منتهى شود و آزادى خواهى آنها در برابر عبودیت حقّ، به اسارت، و کبر و غرور آنها به ذلّت و حقارت تبدیل شود و حیات آنها هلاکت را و تجارت آنها خسارت را نتیجه وثمر دهد:
«زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور»
«گناه مى کارند وکشته خویش به آب غرور آب مى دهند وهلاکت مى دروند».
شگفتا! چگونه در طلب رهایى از سنت ها، به بن بست نشستند و با ایجاد شکاف ها و پر کردن آنها از مرداب هاى غرور در مرداب ها غرق شدند و این بود کاشت و داشت و برداشت آنها!
نمى خواستند آل محمد(علیهم السلام) را بر خود امیر گردانند و براى خود جدا از نظام مندى هستى، حیاتى را طالب بودند و فریب این را خورده بودند که خود را با آنها یکسان مى دیدند و به آنها مى گفتند:
( قالوُا ما اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَما اَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَىْء…)
«شما جز بشرى مانند ما نیستید، وخداى رحمان چیزى نفرستاده است».
چون در بشره و ظاهر مثل هم بودند، خود را به آنها قیاس مى کردند و با آنها برابر مى دانستند و اینجا است که على(علیه السلام) بر آنها نهیب مى زند که نه تنها شما بلکه هیچ فردى از امّت برگزیده، صلاحیت قیاس و برابرى با آنها را ندارد. چگونه کسانى که ریزه خوار خوان نعمت اهل بیت(علیهم السلام) هستند، با آن ها مساوى باشند؟ اهل بیت(علیهم السلام) به شهادت قرآن متمّم نعمت هستند و جریان و سریان و ریزش نعمت بر خلق، از بارش فیض آنان سرچشمه مى گیرد، آن هم در شکل ابدى و مستمر و همیشگى.
پس آنان چشمه هاى جوشان نعمت خداوند بر خلق، و واسطه فیض ربوبى مى باشند.
«لا یقاس بآل محمّد صلّى اللّه علیه وآله مِن هذه الاُمّه أحد و لا یسوّى بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً».
«در این امّت هیچ کس را با آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) مقایسه نتوان کرد. کسانى را که مرهون نعمت هاى ایشان اند، با ایشان برابر نتوان داشت».
امیرالمؤمنین(علیه السلام) ویژگى هاى دیگر آنها را بعد از این مرحله برمى شمارند:
9 ـ هم اساس الدین: آنان پایه ها و شالوده ساختمان دین هستند، که دین با اینها و از اینها شروع مى شود، آنگاه بر عالم انسانى و پریان سایه مى افکند. دین از فلسفه شروع نمى شود و از عرفان کمک نمى گیرد و با عقل پروار نمى کند، بلکه دین با رسول آغاز مى شود و ولایت جامعه دینى را رسول و آنان که اساس دین هستند، عهده دار مى باشند.
10 ـ عماد الیقین: آنان استوانه و به پا دارنده یقین هستند، و بدون آنها غبار شبهات، همه را در خود فرو مى برد. زیرا با درهم آمیختن حق با باطل، سره و ناسره، خوبى و بدى، و زشتى و زیبایى، یقین رخت برمى بندد.
11 ـ الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی: مرکز ثقل هدایت و حیات هستند و آنها که جلو افتادند و رفتند و گم شدند، باید براى هدایت به سوى اینها هجرت کنند; و آنها که در راه ماندند و مردند و هلاک شدند، براى زنده شدن و حیات پیدا کردن باید به اینها ملحق شوند و واصل گردند.
آن حضرت در کلام دیگرى، پس از ا ینکه مردم را به پیروى از اهل بیت پیامبر مى خواند، چنین مى فرماید:
«ولاتسبقوهم فتضلّوا، ولا تتأخروا عنهم فتهلکوا» .
«بر آنان پیشى مگیرید که گمراه شوید واز آنان واپس نمانید که هلاک گردید».
با این ویژگى ها، حقِ ولایت که در قرآن عظیم به رسول کریم اختصاص یافته بود; ( الَنَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنیِنَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ)
به آنها مختص مى شود. از آنجا که آنها به صراحت آیه مباهله «نفس النبى» هستند همچون رسول بر مردم از خود مردم اولاتر هستند. زیرا مردم، اگرچه خود را دوست دارند و مى خواهند، امّا این خواستن در شکل غریزى است، ولى اهل بیت(علیهم السلام) به مردم از خودشان آگاه تر و مهربانترند ودر نتیجه بر آنها از خودشان اولاتر وسزاوارتر هستند.
«ولهم خصائص حقّ الولایه، وفیهم الوصیّه والوراثه».
«ویژگى هاى امامت در آن هاست وبس، و وراثت نبوّت منحصر در ایشان است».
و این ویژگى ها است که آنها را وصىّ و وارث رسول خاتم مى گرداند، نه آنکه چون از نسل نبى و بنى هاشم هستند، باید جانشین او شوند، تا جاى طعن و نیش مستشرقان و مقلّدان آنها باز شود و شیعه را متّهم به سلطنت طلبى نمایند و آن را مولود و زائیده فرهنگ ایرانى.
و شیعه هر کس را، با این جلوه ها و صفات جلودار و امام مى داند، هرچند در واقع، به برکت دعا و خواهش ابراهیم(علیه السلام)، امامت در نسل رسول خاتم تبلور یافت و خداوند دعاى خلیلش را در میان اینها اجابت کرد.
چه کسى را غیر از فرزندان رسول مى توان سراغ گرفت که این ویژگى ها را داشته باشد؟ با همه حاکمیتى که منافقان وجریان نفاق بر جهان اسلام پیدا کردند، و حکومت و امامت را به مُلک و خلافت و سلطنت تبدیل نمودند، و بیشتر قلم به دستان را مزدور خود ساختند، و قلم و زبانِ وارستگانِ جویاىِ حقیقت را، شکستند و بریدند، و تاریخ نویسى و تذکره نگارى را به نفع خود رقم زدند، با این همه، کسى را با این ویژگى ها، هرچند به دروغ، در تاریخ عَلَم نکرده اند و این خود على(علیه السلام) است که مى گوید:
«لم یکن لاحد فىّ مهمز و لا لقائل فى مغمز»
«نه براى کسى جاى نیش زدن در من بود و نه براى گوینده اى جاى اشاره با گوشه چشم در من بود تا بتواند با کناره پلکش عیب من را نشانه رود».
بعد از این سیر و مراحل تبیین و روشنگرى، از وحدانیت حق و حقانیت رسالت و اختصاص حق ولایت، اکنون زمان آن فرا رسیده که انسان ها تسلیم حق شوند و از آن کفر و چشم پوشى ننمایند و حق را به اهلش که اهل بیت رسول هستند، برگردانند و این حق را، به هر کس که به ناحق به او داده اند و او را با آل محمد(علیهم السلام) مقایسه کرده، برابر دانسته اند، از آنجا به بیوت الله که مقام ائمه است، منتقل نمایند. زیرا با این بیّنات عذرى براى احدى باقى نمى ماند و حجت بر همگان تمام است وتنها حجت هاى بعد از رسول، آل محمد(علیهم السلام)و اهل بیت خاتم هستند.
«الآن اذ رجع الحق الى اهله و نُقل الى منتقله»
«اکنون حق به کسى بازگشته که شایسته آن است وبه جایى باز آمده که از آنجا رخت بربسته بود».
ادامه دارد ……