پیوستگى حجّت در قرآن
ابتدا این بحث را از منظر قرآن، با نگاهى کلّى و گذرا به بعضى از آیات، بررسى مى کنیم و سپس ادامه بحث را در نهج البلاغه پى مى گیریم.
قرآن مى فرماید:
( … وَ اِنْ مِنْ اُمَّه اِلاّ خَلا فیها نَذیرٌ)
«… وهیچ امّتى نبوده مگر این که در آن هشدار دهنده اى گذشته است»
شایسته است براى فهم آیه، نظرى اجمالى به سوره فاطر افکنده شود، تا هم از نور هدایت قرآن بهره مند شویم و هم جایگاه آیه را به دست آوریم.
سوره فاطر مکى است و در ابتداى بعثت و آغاز دعوت رسول براى جامعه اى که گروهى از آن، معاند و اندکى سرگشته هستند، مطرح مى شود. سوره با حمد خداوند آغاز مى شود، همو که فعّال ما یشاء است و مخلوقات به ویژه جامعه انسانى را متحوّل مى کند و بعد از خلق آن ها به تقدیر و تدبیر و تعیین حدّ و مرز و ایجاد فاصله، همراه با ارتباط بین آن ها اقدام مى کند.
آیه از رسالت ملائکه براى تمام نظام هستى سخن مى راند، آن گاه انسان ها را متوجه نعمت هایى مى کند که توجه به آن ها خالقیّت و رازقیّت و وحدانیّت حق را شهادت مى دهد، و نیاز آدمى به این راه را ثابت مى کند، زیرا به رغم همه موانع و خودفریبى ها، امور به حق رجعت دارد، بنابر این آدمى باید باور کند که راهش تا حق ادامه دارد و محدود به دنیا نخواهد بود، هرچند شیطان او را وسوسه کند. از این رو انسان باید دشمنان خود را بشناسد که آنها او را دعوت به ماندن و توقف در چهاردیوارى دنیا مى کنند. باید باور کند این ها دشمن او هستند، نه دوست او; هرچند حرف ها و دعوت هاى آن ها، او را خوش آید. آدمى باید خوب شود و از لغو گریزان باشد و از بى خیال بودن فاصله بگیرد; در غیر این صورت نرمى مار، نیش او را به همراه دارد و خنکى لذت، گرمى آتش را.
به طور طبیعى، آدم ها در مقابل این تذکّرها و موانعِ شیطانى، دو دسته خواهند شد; آن ها که با تذکّرها به ادامه راه خود ایمان مى آورند و بر اساس ایمان، اعمال جهت دار را انجام مى دهند، که خداوند از تقصیرات آن ها خواهد گذشت و براى آن ها اجر در راه بودن و به قرب حق رسیدن را در نظر خواهد گرفت.
در مقابل این ها گروه دومى هست، که از راه چشم مى پوشد و به خسران تن مى دهد و سوختنِ نرفتن را مى چشد.
راستى! در نظام قانونمند هستى که راهى را براى آدمى قرار داده اند و ضیافتى براى او مهیّا نموده اند، تفاوت ندارد آن که در صراط قدم برمى دارد، با آن که به بى راهه و چپ و راست مى گراید و دشمنانِ او اعمال زشتش را برایش زینت مى دهند و او هم باور کند که همین راه است! حقّا که هدایت و ضلالت دست او است، که این گونه زمینه ها را فراهم مى کند و حجت ها را تمام مى نماید، تا آدمى انتخاب کند; آن هم آگاهانه و هوشیارانه، چنان انتخابى که از آن دفاع کند و با همه گمراهى، آن را توجیه نماید و تزیین کند و نیکو بپندارد.
واى بر ما که از این معجزه زنده، که این چنین با فریاد، آیه ها را بر ما تلاوت مى کند و آفات و دشمن ها را مى شناساند تا در دریاى غفران حق شناور شویم و به ما مى گوید: خوب شوید تا اجر بگیرید، چشم مى پوشیم و کافر مى شویم و خانه دشمن را محل امن خود مى پنداریم; غافل از این که در دست دشمن اسیر، و در دام او مى سوزیم.
ببین چه رسول مهربان و رؤوفى، خود را با تمام وجود وقف ما مى کند و براى ما دل مى سوزاند، تا ما را بسازد وبا وجود این که ما زشتى ها را انتخاب کرده ایم و در خانه دشمن منزل گرفته ایم و به خسران نشسته ایم، باز ما را رها نمى کند.
( وَاللهُ الَّذِى اَرْسَلَ الرِّیاحَ…)
«وخدا همان کسى است که بادها را روانه مى کند…»
خداوند در عالم ملکوت، رسولانى به نام ملائکه دارد، و در طبیعت، رسولانى به نام ریاح دارد. بادهاى نشأت گرفته از رحمت حق با وزیدن، زمین مرده را روح مى دهند و زنده مى کنند. یادآورى این نعمت و ارتباط خاص باد و ابر و باران با احیاى زمین مرده، معرفتى توحیدى را در انسان زنده مى کند. تنها خداوند است که چنین قدرتى دارد و او است که بر قدرت خویش قاهر است و مغلوب آن نمى گردد.
عده اى در محدوده اى خاص، ممکن است قدرت داشته باشند، ولى توان اداره چنین قدرتى را ندارند و سوار بر قدرت نیستند، بلکه اسیر آن هستند. قدرت فریب شان مى دهد و عزیز نخواهند بود. عزّت و تسلط بر قدرت، خاص حق است و آدمى که به تسخیر طبیعت رو آورده و قدرت مند شده، دریاها و کرات را مسخّر کرده و اتم ها را شکافته است، وقتى مى تواند به این قدرت جهت دهد که هماهنگ با نظام هستى و خالق آن شود واین ممکن نیست، مگر این که به حق اعتراف نماید و به قدرت او اقرار کند و اعمال و کردارش را جهت دار نماید، در غیر این صورت نقشه ها و طرح هاى ناشى از قدرت ناهماهنگ، جز گرفتارى و ناامنى، حاصلى به بار نخواهد داشت.
امروزه بشر براى این که در چنگ قدرت خویش گرفتار نیاید، تصمیم به نابودى سلاح هاى مخرّب گرفته است، که گاه قدرت تخریبى یکى از آن ها، ده برابر زمین را نابود خواهد کرد! این نقشه ها با همه پیچیدگى و گستردگى، از آن رو که از جهتى برخوردار نبوده و هماهنگ نیست خریدارى نخواهد داشت، و چیزى جز هلاکت طراحان صحنه را در پى ندارد.
( وَاللهُ خَلَقَکُمْ…)
بخش سوم سوره مرورى بر کیفیت خلقت آدمى است. تأمّل در پیدایش انسان او را به ادامه راه خود فرامى خواند، و بر خالقیت حق ـ الله ـ گواهى مى دهد; که چگونه او را جفت آفرید. این، وحدت حق را گواهى مى دهد. بعد از خلقت، آگاه بودن خدا از انسان مطرح است و وجود کتابى که همه مراحل سیر آدمى را دربردارد، آن گاه بر تفاوت انسان ها اشاره دارد که گروهى دستاوردى ندارند و گروه دیگرى…
تذکر به تحول دو زمان شب و روز، و ماه و خورشید و تسخیر آن ها براى انسان، و زمان مند بودن آن ها، و تذکر این نکته که الله و خالق و رازق و علیم و حکیم و قدیر، کسى جز ربّ نیست. الله است که شما را مى پروراند و دیگران هرگز نمى توانند، مربى شما باشند; زیرا کسى باید مربى باشد، که بر استعدادها و امکانات انسان واقف بوده، هدف انسان را که براى آن خلق شده، بشناسد و او جز کسى که انسان را خلق کرده و به او رزق داده و همه زمین و آسمان ها را مسخر او کرده، نمى تواند باشد.
( یا اَیُّهاَ النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقراءُ اِلَى اللّهِ…)
«اى مردم شما نیازمندان به سوى خداوند هستید».
چند قسمتى از سوره که از آن سخن رفت، حمد خداوند و اثبات خالقیت و الوهیت او، از راه توجه به نعمت ها و چگونگى خلقت و تدبیر و مرحله اى بودن اشیا بود.
در این بخش خطابى دیگر به جمیع توده ها به چشم مى خورد، تا افتقار ذاتى خود را دریابند و آن را با غناى ذاتى حق پیوند بزنند، و بر غناى حق متّکى باشند.
احساس نیاز به خدا، به آدمى مى فهماند براى حیات و تداوم آن باید بر غناى او تکیه کند، که او غنى و بى نیاز است. اگر خداوند اراده کند، انسان ها را از صحنه هستى مى زداید و خلق جدیدى ایجاد مى کند. از آن جا که انسان ها فقر ذاتى دارند و همه محتاجند، هیچ کس توانایى برداشتن بار دیگرى را ندارد، و هیچ انسانى ـ چه به طور فردى و چه به صورت جمعى ـ توان اداره امور دیگران و حلّ مشکلات و زدودن فقر آنان را ندارد. هرچند امروزه بشر ادعاى بى نیازى از خدا و استغناى از انبیا و رسولان الهى را دارد، ولى این فقر را کسى احساس مى کند، که براى زندگى خود ادامه اى را باور دارد و خود را محدود به حیات دنیوى نمى داند.
او عوالم دیگرى را احتمال مى دهد ودر این راه دراز بابضاعت و توشه کمى که دارد، به حق و دستگیرى او نیاز پیدا مى کند. و آهش را بلند مى نماید و مى گوید:
«آه من قلّه الزاد و بُعد الطریق»
«واى از کمى توشه و دورى راه»
ولى آن کس که جهان بینى اش تا نوک بینى اش است و
( وَلَمْ یُرِدْ اِلاَّ الْحَیاهَ الدُّنْیا)
«جز زندگى محدود دنیوى چیز دیگرى را نمى خواهد»
تنها به همین قانع است. او با کسى که عوالمى را فرا روى خود مى بیند، یکسان نخواهد بود و هم سو نخواهد شد، زیرا او رفتنى، و این ماندنى است. او شدن است واین گندیدن، او نور است واین ظلمت، او حرارت است واین برودت، واو حیات است واین مرگ.
پس این آدمى که خالقیّت و رازقیّت و الوهیت و ربّانیّت الله را شهادت داد، و با سیر و تأمل در هستى و در خلقت خویش و انسجام جهان، به غیب و ادامه راه و وجود عوالم دیگر ایمان آورد، ناظر خواهد بود که خداوند در هر طبقه اى از مخلوقات خویش رسولانى دارد; چه در عالم امر و ملکوت و چه در عالم طبیعت و جبروت.
وقتى او بر فقر ذاتى خویش به الله آگاه شد و به این مرحله رسید که از طریق غریزه و حس و تجربه و تعقل، نمى تواند پاسخ گوى نیازهاى خود باشد، خود را نیازمند رسول مى بیند و به وحى رو مى آورد، تا از ظلمت برهد. در این صورت، رسول براى او منذر مى باشد، و او را به یادآورى نعمت ها و آشنایى با فقر خود و آگاهى از تمامى راه و دورى از آفات و موانع و دشمن، وامى دارد و سایه رحمت را بر او مى افکند، و او را به پایان راه خود واقف مى کند.
این سنّت در حیات انسان ها و همه امت ها جارى است. خداوند با توجه به این نیاز، آدمى را در هر مرحله به خود واننهاده، براى او نذیر و بشیر را به عنوان رسول و حجّت فرستاده است;
( إِنّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذیِراً وَاِنْ مِنْ اُمَّه إلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ)
«ما تو را به حقّ، بشارتگر وهشدار دهنده گسیل داشتیم، وهیچ امّتی نبوده مگر این که در آن هشدار دهنده اى گذشته است»
هیچ امتى از انذار دهنده و حجّت خالى نخواهد بود. اگر «خلأ» را از «خلأ»یى که حرف آخر آن همزه است، اخذ کنیم، به این معنا است که هیچ امتى نخواهد بود مگر این که انذار دهنده اى در آن ثابت باشد. همراه هر امتى، استمرار نذیرى را شاهد هستیم و آخرین امت ـ امت آخر الزمان ـ از این سنت الهى استثنا نشده است، زیرا رسولى همراه با حق و با دو مؤلفه نذیر و بشیر بودن ارسال شده است; هرچند که انسان ها همچون سایر ملل در مقابل دعوت او دو دسته شدند; مدبرین به حق، که او را تکذیب کردند، و به اخذ عزیز ـ عذاب شدید ـ گرفتار آمدند; و مقبلین به حق، که پذیراى دعوت حق شدند و براى بى نهایت، بار و توشه خود را بستند و تا نور رهسپار شدند.
( اَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً…).
«آیا ندیده اى که خدا از آسمان، آبى فرود آورد»
جلوه دیگر حق این است که خداوند از همین آب، چگونه میوه هاى مختلف با رنگ هاى متفاوت به وجود مى آورد، با این که همه با یک آب، آبیارى شده اند. در میان کوه ها راه هایى ورگه هایى با رنگ هاى سفید و قرمز و سیاه پر رنگ، آفریده است. در میان انسان ها و سایر جانداران این تفاوت رنگ ها و این اختلاف چهره ها مشهود است، و تأملى را طالب است، تا با نظاره این جلوه هاى جمال طبیعت، انسان به خالقیت و ربوبیت و جمال حق آگاه شود و در برابر او به خشیت و تواضع برسد.
خداوند با اتمام رسالت و انقطاع وحى، امت را رها نکرده و به آن ها علمایى را ارزانى داشته که در برابر حق، تسلیم و خائف اند و کتاب او را، هم خود تلاوت مى کنند و بر تلاوت آن استمرار دارند و هم بر کسانى که به خویش آگاه شده اند و ادامه حیات خود را باور دارند، آن را تلاوت مى کنند. آنان نماز را، با تمام حدودش، بپا مى دارند و از آن رو که نماز، عمود دین است، با بپا داشتن آن، دین رسول را بپا مى دارند و آن را احیا مى کنند، که اقامه نماز با قیام به نماز وخواندن آن، تفاوت دارد و مراد از این عالمان، در درجه اول، ائمه(علیهم السلام) هستند، که خود فرمودند: «نحن العلماء»; عالم ربّانى و واقعى، تنها ما هستیم و شیعیان مامتعلم و طالب علم مى باشند.
این کتابى که با خود حکم، حکمت و حکومت دارد و نورى است که راه را مى نمایاند، حافظ مى خواهد و همراه مى طلبد، تا خاموش نگردد و وارونه نشود و تنها در جهت هدفِ خود، به کار رود.
( ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا…)
«سپس این کتاب را به آن بندگان خود که ] آنان را [ برگزیده بودیم، به میراث دادیم».
تا رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) هست، خود حافظ و مفسّر آن است، ولى با رفتن رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) وارث او کیست، تا بر امتش شاهد و راهنما باشد وکتاب را حافظ و پاسدار؟ از این رو است که خداوند، هرچند رسول را آخرین پیامبر قرار داد، ولى امت را از حجّت محروم نکرد و کتاب را به کسانى که آن ها را برگزید داد. آن ها از صاف ترین و خالص ترین افراد، پس از رسول و از شجره نبوت بودند، و خدا این ثمرات را از آن درخت چید و برگزید.
به گواه همه منابع تاریخى رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) مکرر اعلام کرد:
«انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی أنّهما لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا ابدا».
«من در میان شما دو چیز نفیس مى گذارم، یکى کتاب خدا ودیگرى عترتم که خاندان من هستند واین دو از هم جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند وتا زمانى که به این دو چنگ زنید، گمراه نمى شوید.»
این حدیث متواتر، بر پیوستگى حجت هاى الهى در کنار خاتمیت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) تا پایان تاریخ گواهى مى دهد و این سنتى تغییر ناپذیر است. ما جانشینان کسانى هستیم که در مقابل دعوت حق دو گروه شدند; مؤمن و کافر. این سیر را در مدتى باید بپیماییم تا رحمت خداوند بر ما ببارد و غم و حزن از ما برهد و بر حوض کوثر، نزد رسول وارد شویم.
بارالها! تو بر ما حجّت را تمام کردى و ما را از امت رسولت قرار دادى; بر ما ببخش، تا قدرشناس باشیم و به حبّ دنیا روى نیاوریم و دشمن محمد و آل محمد(علیهم السلام) نگردیم.
خدایا! ما را اهل تلاوت قرآن بگردان، تا مشمول شِکوِه رسول نشویم که فرمود:
( … یا رَبِّ اِنَّ قَومِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً).
«پروردگارا به راستى قوم من این قرآن را در شکل مهجورش برگزیده اند» .
پیوستگى حجّت در سوره مؤمنون
آیه دیگرى که شاهد استمرار حجج الهى است، این آیه است:
( ثُمَّ اَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا…).
«باز فرستادگان خود را پیاپى روانه کردیم»
تأمل در این سوره و توجه به شروع و ختم آن و تدبر در سیاق آیات، علاوه بر این که موجب هدایت و نقصان ضلالت است، بیان کننده سیر تاریخى ادوار مختلف بشر با رسولان الهى و برخورد توده ها با آنان است.
تقسیم بندى اجتماعى به دو گروه مؤمن و کافر، با نگرشى بر خلقت انسان و عبث نبودن خلقت و رابطه انسان با معاد، همگى تأکید این است که انسانِ هدف دار نیاز به حجّت دارد، تا او را به صراط مستقیم و عبودیت حق دعوت کند. این حجّت در هر امّت و قومى است تا حجّت خدا را بر آن ها تمام کند، و عذر بشر را در عدم ارسال انبیا و نبود حجّت رد کند.
سوره بیان کننده این نکته است که ما رسولان را یکى پس از دیگرى فرستادیم. بعد از این که انسان را در بهترین شکل خلق کردیم و راه هاى آسمانى را بر او گشودیم، او را با خود مرتبط کردیم و از نعمت هاى زمین و آسمان در شکل هاى مختلف او را بهره مند کردیم و از او غافل نبودیم. بعد از بیان این سنّت جارى، خداوند به ترتیب از رسولان اولى العزم، از نوح(علیه السلام) تا محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) را نام مى بَرَد و دعوت او را به صراحت ذکر مى کند:
( وَ اِنَّکَ لَتَدْعُوهُم اِلى صِراط مُسْتَقیم).
«به طور قطع تو آن ها را به راه راست مى خوانى»
یکى از لوازم دعوت به صراط مستقیم، معرفى هادى وراهنماى راه وحافظ میراث رسول است. در روایت آمده است، عبودیت ـ که به تعبیر قرآن صراط مستقیم است ـ بدون معرفت امام ممکن نخواهد بود. در دعوتِ رسول، دعوت به امام مطرح است. در تفسیر قمى صراط مستقیم به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تفسیر شده است.
راستى! چرا سوره با ذکر صفات مؤمنان شروع مى شود؟ شروعى متفاوت با سوره فاطر. از پایان راه سخن مى گوید و از وارثان فردوس، که آن را اعلى درجات بهشت مى گویند. آن گاه از خلقت مؤمن مى گوید، و در اثناى کلام از کفار سخن مى راند که همه آن ها در امت هاى متفاوت و قرون مختلف، یک اشکال مى کنند که اگر خداوند لازم مى بیند رسول بفرستد، چرا بشر مى فرستد و ملک نمى فرستد؟ آیا این حکایت از آن ندارد که آدم ها خودشان را باور نکرده اند و به قدر خود آگاه نیستند که انسان را براى انجام رسالت الهى شایسته نمى دانند؟!
( فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ)
«آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است»
باید انسان ها به عظمت خویش راه یابند و خود را حقیر نشمارند، تا براى شان بهت انگیز نباشد که دنیاهاى دیگرى هم هست و انسان محدود به این هفتاد سال نیست و بعد از مرگ مبعوث مى شود و زندگى را شروع مى کند. او نباید گمان کند عبث و بیهوده خلق شده تا رویش خود را از دست بدهد، و در تاریخ تنها به صورت احادیثى بماند که زبانزد مردم است، وآثار حیاتى از او باقى نماند وفقط به صورت اخبارى در داستان ها وقرآن از او گفتگو شود، وهمچون خار وخاشاک خشک شده بى مقدارى شود که «خفّت موازین» دارد وکفه میزان اعمالش سبک است.
اما آنان که دعوت انبیا را لبیک گفتند، چون به ارزش خود واقف شده و به ادامه راه خود ایمان آورده بودند، با معیارهاى پابرجا به رویش رسیدند و ریشه دواندند و به ابدیّت پیوستند و وارث فردوس گشتند.
راستى! قرآن معجزه جاویدان است. نه از هدایت کم مى گذارد و نه از ارائه هدایت ناتوان و عاجز است; نه اختلافى در آیات دارد و نه از انسجام و استحکام کاستى دارد.
باید اعجاز قرآن را در این دید که چگونه در وجود انسان جریان مى یابد و تار و پود او را مى تند و او را زیر و رو مى کند تا به صراط مستقیم بازگرداند، نه تنها در الفاظ قرآن، که امروز دیگر عربى نمانده که مجادله لفظى بکند و غیر عرب بگوید: اگر اعجازش در الفاظ هست، پس حجّت بر ما تمام نیست. باید اعجاز را در چیز دیگرى جستجو کرد که امروزه براى همه مدّعیان هدایت و معتقدان به خرد نیز معجزه باشد.
بارالها! دل هاى ما را از غل و زنجیرهایى که بر آن بسته شده وارهان، تا به فهمِ قرآن نائل آییم و ما را از همزات شیاطین به دامن کبریایى خود پناه ده!
سوره رعد و پیوستگى حجّت
سومین آیه اى که به دائمى بودن حجج الهى تصریح دارد; این آیه است:
( اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْم هاد)
« [اى پیامبر! ] تو فقط هشدار دهنده اى، وبراى هر قومى رهبرى است.»
شروع این سوره با شروع دو سوره فاطر ومؤمنون متفاوت است.
این سوره از آیات کتاب و حقانیت قرآن و از موضع گیرى اکثر مردم در برابر این کتاب آسمانى، سخن مى گوید.
چرا قرآن حق است؟ و چرا اکثر مردم ایمان نمى آورند؟
حقانیت قرآن از آن جا است که فرستاده آن خداوندى مى باشد که خالق و مدبّر اشیا است و با نظام و قانون خاصّى هستى را به پا داشته، و خورشید و ماه را مسخر کرده، و هستى را زمان مند نموده است. استوارى سقف دنیا و قدرت و تسخیر و تدبیر، انسان را به یقین مى رساند، و او زبان به حقانیت خداوند و کتاب مى گشاید.
نحوه استقرار زمین و وجود کوه ها و آب هایى که از دو جنس متفاوت هستند، و ثمراتى که هر یک جفت دیگرى هستند، و چگونگى ارتباط شب و روز آدمى را به تفکر دعوت مى کند، تا از تکثّر و ارتباط خاص آن ها و نظام حاکم بر هر کدام، به وحدت مدبّر و خالق، راه یابد.
با مطالعه در مایع حیاتى به نام آب و ثمراتى که از آن نشأت مى گیرد، انسان به تعقل وادار مى شود تا بسنجد تنها آنچه ثابت و ماندنى است، خداوند خالق و مدبر است و غیر او باطل و از بین رفتنى است.
چرا آن ها ایمان و گرایش به حق و کتاب ندارند؟
چون ادامه حیات خود را باور ندارند و مى گویند: مگر مى شود انسانى که بعد از مرگ به خاک بدل مى شود، حیات و خلقت جدیدى داشته باشد؟! آنان کسانى هستند که وجود عظیم انسانى را در قفس دنیا محبوس کرده و بر دست و گردن خود زنجیر اسارت زده اند.
وقتى من تا آخر عمرم از فاصله دو روستا بیش تر نمى گذرم و حداکثر راهى را که باید بروم، ده کیلومتر است، ماشین و هواپیما و جتِ مافوق صوت را مى خواهم چکار؟! وقتى که خود را به همین دنیا محدود مى بینم، کتاب هدایت به دنیاى دیگر را باور ندارم، ونمى خواهم.
قرآن مى فرماید:
( … وَالَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَهِ یُؤْمِنُونَ بِهِ)
«وکسانى که به آخرت ایمان مى آورند، به آن ] قرآن نیز [ ایمان مى آورند»
کسانى که به بیش از دنیا گرایش دارند، به کتاب و راهنماى آن عالم نیاز دارند.
( اَلَّذینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ)
«خودباختگان کسانى اند که ایمان نمى آورند»
آن ها که به خود ظلم کردند و سرمایه هاى وجودى خویش را به بار ننشاندند و دچار خسران و زیان شدند و خود را به کم تر از آنچه بودند فروختند، آن ها ایمان نخواهند آورد، و گرایش در آن ها شکل نخواهد گرفت.
راستى! از این انسان عجب نیست که با وجود آیات محسوس و مشهود در درون خویش و در اطراف خود، به ادامه حیات خویش بى ایمان است و این همه سرمایه و استعداد را در این قفس دنیا محدود کرده است؟!
انسان منحرف بر دروازه هاى دل خود قفل زده و از آنچه او را به رفتن دعوت مى کند بیزار است، و آیات دیگرى را مى خواهد که با خواسته هاى محدود و هوس ها و آرزوهاى بى مقدارش هماهنگ باشد! آیاتى که بودنش را توجیه کند، و شعله شهواتش را دامن زند،و مسئولیت ها را از او بردارد، و او را آزاد بگذارد تا هر هوسى دارد آن را برآورده سازد.
اما چگونه مى شود خداوند حکیم که خالقیت و ربوبیت و الوهیت و تدبیر را با هم جمع کرده و این گونه نظام هستى را هدف مند و با جمال و اتقان اجل بنا گذاشته، آدمى را به خود رها کند تا بسوزد و در غل و زنجیر توهم و جهل و هوس گرفتار آید؟! خدا او را به خود وانگذاشته و به او اجازه نمى دهد از حق تجاوز کند که با تفکر و تعقل در این نظام، مبدأ نمایان است و مقصد جهان نیز روشن است.
( اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْم هاد)
« ] اى پیامبر! [ تو فقط هشدار دهنده اى، و براى هر قومى رهبرى است»
خداوند تو را رسولِ منذر این امت قرار داده و در این مرحله که آن ها بر ماندن خود در دنیا لجاجت دارند، وظیفه تو انذار است، که از ارزش آن ها بگویى و از ادامه و استمرار حیات، آنها را خبر دهى و تنها کتاب هدایت را قرآن معرفى کنى.
خداوند براى هر قومى هادى گذاشته است تا آن ها را به حق هدایت کند. این از سنت هاى جارى الهى در بین بشر است که او را بدون هادى نخواهد گذاشت، هرچند مردم به هادى هاى خود جفا کنند و از آن ها روى برگردانند.
آیات نشان مى دهد که اعجاز قرآن در هدایت گرى است، و کفّار از آن غافل اند و آن را باور ندارند. آن ها چیزى را مى خواهند که چشم هاى شان را پر کند و هوس هاى شان را برآوَرَد، نه این که دل هاى آن ها را جلا دهد و حق را نشان دهد.
این سوره در ادامه، اهل تأمل و تعقل را مى طلبد که روى خود را به دنیاى جدیدى بگشایند و به حقارت دنیایى که به آن دل بسته اند، پى ببرند.
این سه آیه از سه سوره، که هر سه مکى و در آغاز دعوت رسول نازل شدند بررسى شد، تا ابتداى دعوت، همراه با این معرفت باشد که آدمى به حجّت و رسول و هادى و منذر و مبشّر و ولى نیازمند است. این نیاز تعبدى نیست، بلکه با بررسى زمینه هایى از وجدان، هستى و از خالق که براى هر بیگانه و بى اعتقاد به قرآن، حجّت و برهان است، فهمیده مى شود.
بعد از بررسى آیات به مرور کلمات نورانى نهج البلاغه مى پردازیم. باشد که خداوند ما را با خویش آشنا کند و از نور هدایت کلام اولیائش بهره مند نماید!
ادامه دارد ……