بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه:
بینش انسانی و یاد الهی[1]
بسم الله الرحمن الرحیم
عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ؛ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَکَرَ فَاسْتَکْثَر.َ[2]
در جلسات قبل در باره این خطبه توضیح دادیم و گفتیم: از محبوبترین بندگان خدا نزد خدا بندهاى است که خدا او را یارى کرده است که بر نفس خود پیروز شود، جامه حزن و خوف را بر تن کند، چراغ هدایت در قلبش افروخته شود و براى مهمانى (مرگ) که بر او نازل خواهد شد وسایل پذیرایى را فراهم کند. در ادامه خطبه حضرت میفرماید: «فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِید»؛ این ویژگیها در بهترین بندگان خدا باعث میشود چیزهایى که دیگران دور میشمارند، ایشان آن را بر خود نزدیک میشمارند. شاید منظور این باشد که عموم مردم مرگ و قیامت را دور میشمارند، ولى چنین بندهاى امرى را که دیگران دور میشمارند، بر خود نزدیک میکند و دائماً منتظر است که آن امر به وقوع بپیوندد. « وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ»؛ همچنین کارهایى را که براى دیگران خیلى سخت و دشوار است، براى خود آسان میکند و به راحتى عبادتها و اعمال خیر را انجام میدهد.
«نَظَرَ فَأَبْصَرَ» چنین بندهاى نگاه میکند و بهدنبال آن، میبیند. این تعبیر ابتدا عجیب به نظر میرسد، چون هر کس نگاه کند، میبیند. این ویژگى ممتازى نیست که مخصوص محبوبترین بندگان خدا باشد. پاسخ این سخن بر مطلبى مبتنى است که قبلاً بدان اشاره کردیم و گفتیم: قرآن براى انسان غیر از این چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوش دیگرى قایل است، چشم و گوشى که انسان را از حیوانات جدا میکند. چشم و گوش ظاهرى در حیوانات نیز وجود دارد. بعضى از حیوانات خیلى تیزبینتر از ما هستند. عقابها و پرندگان شکارى از فاصلههاى بسیار دور شکار خود را میبینند و مستقیم بالاى سر آن قرار میگیرند. قدرت بینایى حتى بعضى از خزندگان بسیار بیشتر از انسان است. پس این چشم ملاک انسانیت نیست.
در میان حیوانات حشراتى هستند که صداها را خیلى بیشتر و بهتر از انسان میشنوند. ما گاهى صدایى را در یک محیطى نمیشنویم، ولى حشراتى هستند که خیلى از صداهاى ضعیف را نیز میشنوند. پس این گوش که میان ما و حیوانات مشترک است و چه بسا آنها بهتر از ما میشنوند، ملاک انسانیت نیست.
دیدن با این چشم و شنیدن با این گوش دیدن و شنیدن حیوانى است، همان طور که حیات ظاهرى ما که با آن نفس میکشیم، حرکت میکنیم، غذا میخوریم و به اصطلاح زندهایم، با حیات حیوانات یکى است، اما قرآن بعضى از این آدمیزادهایى را که روى زمین راه میروند، نفس میکشند، فکر میکنند، نقشه میکشند، توطئه میکنند و در عالم فتنه برپا میکنند، مرده معرّفى میکند. این نشان میدهد حیاتى که اینان از آن برخوردارند، حیاتى حیوانى است. بعضى از حیوانات نیز از این مکر و حیلهها برخوردارند. حیاتى که فقط منشأحرکت، رشد و تولید مثل شود، حیات انسانى نیست. انسان یک حیات دیگرى دارد که خدا به بعضى از این آدمهاى به اصطلاح دو پا داده است، اما دیگران از این حیات محرومند و حیات انسانى ندارند، یعنى از جهت انسانى مرده، ولى به لحاظ حیوانى زندهاند.
قرآن به صراحت میفرماید: در میان این آدمیزادها کسانى هستند که چشم دارند اما نمیبینند، گوش دارند ولى چیزى نمیشنوند. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلّ اولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛[3] اینها مثل چارپایان هستند، از انسانیت خود غافلند و به آنچه باید توجه داشته باشند، بیتوجهند. اینها همان چیزهایى را میفهمند که حیوانات نیز میفهمند، ولى بیشتر از آن چیزى نمیفهمند. «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنه»؛[4] آن آدمى که مرده بود و ما زندهاش کردیم و نورى برایش قرار دادیم همانند کسى نیست که در ظلمتها به سر میبرد.
حیات انسانى این است که خدا نورى را در دل انسان قرار دهد تا حقایق را ببیند و در پرتو آن بداند چه طور باید رفتار کند. کسانى میتوانند از هدایت پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله برخوردار شوند که داراى چنین حیاتى باشند. «اِن هُوَ اِلاّ ذِکرٌ وَ قُرآنٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّ»؛[5] کسى که حیات داشته باشد، میتواند از قرآن استفاده کند. دیگران از آن بهرهاى نمیبرند. در جاى دیگر قرآن میفرماید: «أرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیل»؛[6] اى پیامبر، تو نسبت به کسانى که هواى نفس را معبود خود قرار میدهند، مسؤولیتى ندارى. تو میپندارى که اینها چیزى میشنوند یا چیزى میفهمند؟ اینها چیزى نمیفهمند، همان طور که چارپایان چیزى نمیفهمند، بلکه اینان از آنها گمراهترند.
وقتى قرآن میگوید: فلانى نابینا است، معنایش این نیست که چشمهاى ظاهرى او نمیبیند. «فَإِنَّها لاتَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور»؛[7] بعضى چشم و گوشى غیر از آن چه ما داریم و با آن چیزهاى محسوس را میبینیم، دارند و عمیقتر میبینند. گویا پردهاى مقابل ما است که آنها پشت پرده را میبینند.
انسانهاى نادرى هستند که نگاه میکنند و درون بدن افراد را میبینند. گاهى کسانى که رادیولوژى یا اسکن میکنند، براى اطمینان بیشتر نزد اینها میروند تا بفهمند آیا رادیولوژى و اسکن درست انجام گرفته است یا نه. با این که پیامبر و امام نیستند، چشم نافذى دارند که باطن بدن را میببیند. البته اینها هیچ دلیلى بر کمال معنویشان نیست و انتظار هم نیست کسانى دنبال این کارها باشند، اما خدا انتظار دارد که آدمیزادها در سایه هدایت انبیا و پیروى از دستورات آنها چشم و گوش انسانى خود را باز کنند تا پشت پرده معنوی را ببینند.
ما براى دیدن علاوه بر این که چشم داریم، باید روشنایى داشته باشیم تا ببینیم. در تاریکى چیزى نمیبینیم. افزون بر این باید چشم سالمى داشته باشیم که آفت زده نباشد. خداوند میخواهد آدمیزادها در سایه تربیت انبیا و اطاعت از دستورات آنان، چشم باطنشان کور نشود، بلکه بیناتر شود، و به عبارتی بینش پیدا کنند؛ پردهاى روى آن نیفتد که مانع دیدن شود و افزون بر آن نورى بتابد تا در پرتو آن نور دیدن رخ دهد. پس این طور نیست که هر کس نگاه میکند بینش انسانى پیدا کند. خیلیها نگاه میکنند، ولى نمیبینند. اگر کسى حقیقت را آن طور که باید، ببیند، از سطح چارپایان بالا میآید. این مرتبه حدِّاقلّى از دیدن انسانى است. در مرتبه بالاتر رؤیتهایى وجود دارد که مخصوص اولیاى خدا است و آنها گذشته و آینده را هم میبینند.
خداوند به پیامبر خود میفرماید: کسانى که فقط همین زندگى دنیا را میبینند، رها کن. پایه دانش آنها همان پایهاى است که حیوانات هم دارند. امیدى به آنها نیست. از اینها دورى کن. «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَن ذِکرِنا وَ لَم یُرِد اِلاّ الحَیاهَ الدُّنیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم».[8]
بنده اى که محبوب خداست کارش از این جا شروع میشود که به حیوانیت برنگردد، فطرتش را خاموش نکند و بگذارد چشمش واقعیت را ببیند. این نگاه انسانى است که فقط سطح اشیا را نمیبیند، نگاهى که به عالم میکند مثل نگاه یک حیوان نیست، بلکه عمق آن را میبیند. پس ما باید این را جدّى بگیریم که چشمى داریم و میتوانیم با آن، پشت پرده را ببینیم، ولى گاهى با دست خودمان پرده روى آن میاندازیم. پردهاى که روى چشم میافتد و مانع میشود از این که حقیقت را ببینیم «هواى نفس» است. آنهایى که دنبال دلخواه خود هستند و هر چه میلشان کشید، آن را دنبال میکنند، همچون حیوانى هستند که در یک چراگاهى هر علفى که از آن خوشش بیاید، میخورد.
شاید یکى از جهاتى که بعضى آدمیزادها از حیوانات پستترند، این باشد که غالباً حیوانات علفى که برایشان مضر است، نمیخورند و علفهاى خوردنى مطلوب خود را میشناسند. گاهى که مریض میشوند، از علفى که باعث مداوایشان میشود و تجربه شده است، استفاده میکنند، اما بعضى از آدمیزادها گاهى چیزهایى را که برایشان مضر است، تشخیص نمیدهند. تازه تشخیص هم بدهند به تشخیص خود عمل نمیکنند.
آقایى بود در یزد به نام مرحوم حاج شیخ غلامرضا که بسیار پارسا بود. گاهى مطالبى را به زبان تمثیل یا قصه میگفت که ظاهرش خیلى خوشایند نبود، اما خیلى عمیق بود. ایشان نقل میکرد که من در محلهاى دعوت شده بودم تا چند شبى جلسه داشته باشم. شبى از شبها که باران و برف آمده بود، من سوار الاغى بودم و میرفتم که ناگهان در یک جاى گل آلودى پاى حیوان توى گِل فرو رفت. ما هم خوردیم زمین و لباسهایمان پر از گِل شد. همسایه ها از وضعیّت ما باخبر شدند و یک لباسى به تن ما کردند و جلسه برقرار شد و بالاخره پس از اتمام آن، ما به خانه برگشتیم. سال بعد همان جا مرا دعوت کردند و من به آنها قول دادم که میآیم. سوار بر همان الاغ شدم و رفتم. همین که رسیدم به آن مکان که سال قبل گِل گرفته بود، حیوان زبان بسته دیگر جلو نرفت! یک سال از ماجراگذشته بود، اما با تجربه اى که آن حیوان پیدا کرده بود، از جایى که پایش توى گِل فرو رفته بود، حذر میکرد. هر چه من بر او فشار آوردم که عبور کند، جلو نرفت. من متحیر ماندم که چرا حیوان جلو نمیرود. پس از مدتى یادم آمد که سال گذشته همین جا پاى او توى گِل رفت!
حال این الاغ هدایتش بیشتر است یا …؟ بعضى دهها بار از راهى میروند و فریب میخورند و ضررش را هم میبینند، اما پس از چند روز غافل میشوند و دوباره از همان راه میروند. قرآن در باره این افراد به پیامبر صلى الله علیه وآله میفرماید: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»؛[9] اینها را رهایشان کن، بگذار بچرند، هر چه دلشان میخواهد بخورند، هر لذتى میخواهند ببرند و دنبال آرزوهایشان بروند. این آرزوها آنان را غافل کرده است. بگذار بروند تا سرشان به سنگ بخورد، آن وقت میفهمند چه غلطى کردهاند. تو هر چه بگویى آنها نمیفهمند. «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ»؛[10] آنهایى که از نور ایمان بهرهاى ندارند، چشمشان همین محسوسات را میبیند، گوششان همینها را میشنود، لذّتشان همین لذّتهاى حیوانى است، بهرهمندى آنها مثل حیوانات است و سرانجامشان آتش است.
بنابراین، ما اگر بخواهیم از مرز حیوانیت عبور کنیم، نباید بگذاریم چشم و گوش انسانى ما از بین برود. از بین رفتن آن باعث میشود انسان دنبال هواى نفس باشد و هر چه دلش میخواهد عمل کند. آنهایى که چشمشان باز است از هر حادثهاى درس میگیرند و در باره عجایب و اسرار خلقت فکر میکنند. اگر کار بدى کرده باشند سعى میکنند دیگر آن را تکرار نکنند.
بینشی که فراتر از دیدن ظاهر بوده و با فکر توأم است، مخصوص انسانى است که در مراحل تکامل قدم برمیدارد و از مرز حیوانات فراتر میرود. نتیجه نگاه انسانى این است که آدمى به یاد خدا و عالم ابدیت باشد. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ … وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّار».[11]
براى بسیارى از مردم کم و بیش این سؤال وجود دارد که این عالم چیست؟ چرا یک عده ظلم میکنند و یک عده مظلوم واقع میشوند؛ یک عده آن قدر میخورند که… و یک عده از گرسنگى میمیرند؛ گاهى بلاهایى مثل سیل و زلزله نازل میشود. این چه وضعى است؟ گاهى هم به خدا ته دلى گله میکنند. بسیارى از ملحدان هم این اوضاع را دلیل میگیرند بر این که عالم مدبِّرى ندارد. اما کسانى که چشمشان باز است و در باره حقایق عالم میاندیشند، به هر چه نگاه میکنند بیشتر به حکیمانه بودن کار خالق پى میبرند.
در قرآن کریم به خصوص روى کثرت و شدّت «ذکر» تکیه شده است. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیر»؛[12] یک بار یاد خدا کردن دردى را دوا نمیکند، چون انسان دوباره به غفلت مبتلا میشود. باید سعى کنیم دائماً یاد خدا باشیم. به همین جهت، بهترین بندگان خدا وقتى در سایه آن بینش، به خدا توجه میکنند و از غفلت خارج میشوند، به این اندازه اکتفا نمیکنند و زیاد یاد خدا میکنند. «و ذَکَرَ فَاسْتَکْثَر»؛ توجه به خدا را همیشه در دل خود زنده نگه میدارند. در همه اوقاتى که زمینه باشد با زبان نیز ذکر میگویند. چنین کسانى آب شیرین و گوارایى مینوشند که عطششان برطرف شود. فطرت ما تشنه حقیقت است. ما غالباً در حال عطش به سر میبریم، اما خودمان متوجه نیستیم، تخدیر شدهایم و فقط عطش حیوانى خود را درک میکنیم، اما کسى که بینش انسانى و الهى پیدا میکند، عطش فطرى خود را درک میکند و تشنگى خود را احساس میکند.
ــــــــــــــــــ
منابع:
[1] – گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدى(دامت برکاته): تاریخ 29/09/85
[2] – نهجالبلاغه، شریف رضی. تصحیح صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 118، خطبه 87 .
[3] – اعراف، 179.
[4] – انعام، 122 .
[5] – یس، 70 .
[6] – فرقان، 43 و 44 .
[7] – حج، 46 .
[8] – نجم، 29 و 30 .
[9] – حجر، 3 .
[10] – محمد، 12 .
[11] – آل عمران، 190 و 191 .
[12] – احزاب، 41 .
تبیان _ علی محمد سرلک