مأموران جهنم سؤال میکنند: آیا برای شما پیامبر نیامد؟ ترسانندهای نیامد که شما را از امروز بترساند و با خبر کند؟ آنها میگویند؟ بله آمد! ما گفتیم که شما حجتی ندارید، دلیلی ندارید و رسل را تکذیب کردیم! «و قالوا لو کنّا نسمع أو نعقل ما کنّا فی أصحابالسعیر»، ملک/10؛ اگر ما سخن پیامبران و مواعظ آنها را میپذیرفتیم و یا با تعقل و تفکر درستی آن را میفهمیدیم، از اهل جهنم نبودیم.
عصری این شعر را میخواندم:
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
«إنّما مثل أهلبیتی فی هذهالأمّه مثل سفینه نوحٍ فی لجّهالبحر من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق»، بحارالانوار 23/408؛ باید در کشتی اهلبیت سوار شوید، باید توسل به اهلبیت(ع) بجویید.
* تشیع ادعایی
من این مبحث ورع و آن حدیث شریف را از حضرت ابیجعفر باقر(ع)مطالعه کردم که فرمودند: عملتان مصنوعی و انتحالی نباشد: «یا جابر ایکتفی من انتحلالتشیّع ان یقول بحبّنا اهلالبیت؟ فوالله ما شیعتنا إلّا من اتقیالله و أطاعه»؛ انتحال یعنی ادعا: من اینطورم من آنطورم؛ در صورتی که فعل شما آن قول شما را تصدیق نمیکند.
امام صادق(ع)فرمودند: مؤمن آن کسی است که فرمایش اهلبیت را در عملش ببینم، پس معلوم میشود دین انتحالی و محبت مصنوعی و ادعایی فایده ندارد. امام بیخود قسم نمیخورد، مبالغهگویی نمیکند، إلّا من اتقیالله و أطاعه؛ اگر اطاعت خدا کرد، اگر تقوی داشت، محبت درست است. تقوی درجاتی دارد. انسان نباید خام طمع باشد.
حضرت(ع)فرمودند: اگر کسیکه مرحله اول را نپیموده که ترک محرمات و فعل واجبات باشد، در مرحله دوم برود، از آن بالا پایین میاندازندش! نمیشه آقاجون من! باید اول محرمات، ممنوعات و محظورات را جلوگیری و ترک کرد.
وصیت عجیب آیهاللهالعظمی بروجردی(ره)
به جان شما که شماها مثل اولاد من هستید، برادرهای من هستید، من هنوز به یاد دارم که وقتی آقای بروجردی(ره) به اصرار، به من فرمودند باید به تهران بروی؛ البته به خاطر علاقه خاص به درس و حوزه نمیخواستم به تهران بیایم، ایشان به من فرمود: هروقت که خواستی بروی، من یک توصیه به تو دارم و این توصیه هم واقعاً عجیب است.
عرض کردم: چشم، هر وقت خواستم بروم، شرفیاب میشوم. خدمت ایشان آمدم؛ فرمودند: یگانه وصیت من این است که یکطوری باشد که در برخورد شما با افراد اجتماع، به ایمان و عقیده آنها اضافه شود؛ نه اینکه خدای نخواسته از ایمان مردم کم بشه، مثلاً چون مثال محسوس، مطلب معقول را قابل فهم میکند، اگر ایمان آنها نیم من باشد، در برخورد با تو یک من شود؛ یک طوری باشد که در برخورد تو با افراد اجتماع ایمان آنها ترقی کند و بیشتر شود.
*هرچه تقوا بیشتر، ارزش انسان نزد خداوند بیشتر
«واعملوا لما عندالله لیس بینالله و بین احد قرابه» با خلوص به خاطر آخرت عمل کنید؛ چون خدای متعال با کسی خویشاوندی ندارد؛ «احبّالعباد الیالله عزّوجلّ و اکرمهم علیه اتقاهم واعملهم بطاعته»، مؤمنان در درجات ایمان متفاوتاند؛ یکی کلاس اول است، مرحله اولی است، یکی در مرحله ثانی است یا در مرحله ثالث است. حالا عرض میکنم داداش جون!
«والله ما یتقرّب الیالله تبارک و تعالی الا بالطاعه وما معنا براءه منالنار ولا علیالله لاحد من حجّه»، حجت خدا بر همه غلبه میکند؛ باید با تفضلش با ما عمل بکند، در تفسیر مرحوم فیض آمده که پروردگار باید با فضلش با ما عمل کند.
آن وقت تفسیر بیضاوی که از علمای اهلسنت است نوشته بود: نه! فضل کدام است؟ ما کار کردیم، مقابلش پروردگار باید اجرت بدهد! حالا ببینید آقا! حضرت فرمود: تکلموا تعرفوا صحبت کنید، شناخته میشوید؛ یکبار من به یکنفر گفتم: شما سابقاً آدم خوبی بودید؛ گفت: آقا حالا هم آدم خوبی هستم! بارکالله تو نمرهات بیست است!
به یکی دیگر گفتم شما سابقاً آدم خوبی بودی، گفت: سابقاً هم شما به نظر بزرگواری ما را نگاه کردید؛ سابقاً هم ما چیزی نبودیم! این فکرها و فهم و مغزها چقدر با هم متفاوت است! «من کان لله مطیعاً فهو لنا ولی»: هرکس مطیع خدا باشد، ولیّ ما محسوب میشود.
*گناهان ما باعث اذیت پیغمبر است
فرمود: «و ما کان لکم ان توذوا رسولالله»، اعمال شما به رسولالله(ص)عرضه میشود، اگر شما مرتکب گناهان شده باشید، وجود مبارکشان اذیت میشود، در حالی که حضرت یحیی(ع)را سر بریدند و حضرت زکریا(ع)را اره کردند؛ مع ذلک پیامبر عظیمالشان اسلام(ص) فرمودند: هیچ پیغمبری به اندازه من اذیت نشد! بسکه روح ایشان بزرگ و لطیف است.
*ورع باعث حفظ ایمان
«ومن کان للّه عاصیاً فهو لنا عدوٌّ، وما تنال ولایتنا إلاّ بالعمل والورع»، کافی 2/75؛ خوب حالا بیاییم سراغ قسمت ورع که اسم میآوریم، ببینیم چهجوریه آقاجون من؟ فرمود: «صونوا دینکم بالورع»؛ کافی 2/76؛ دین خودتان را به ورع محافظت کنید، ملاک دین به ورع است.
حضرت فرمودند: «و من ورع عن محارمالله عزّوجلّ فهو من اورعالناس»، منلایحضرالفقیه 4/358؛ چون ایمان دو قسمت دارد: یکی رفع موانع است، یکی ایجاد مقتضی است؛ اما ما نوعاً ایجاد مقتضی میکنیم، یعنی چه؟ یعنی هی دعا میخوانیم، نماز میخوانیم، زیارت میکنیم! اما یک عمل محرمی اگر اتفاق بیفتد، آنجا دیگر مالک خودمان نیستیم!
در حالی که فرمودند: «لا نجاه إلا بالطاعه والطاعه بالعلم والعلم بالتعلم والتعلم بالعقل»، چرا من شصتسال است عبادت میکنم، ولی پشت گوشم را هم نمیبینم؟ چرا من به آن مقام عالیه نرسیدم؟ چرا من مورد عنایت پروردگار واقع نشدم؟ اگر شدم نشانیاش کدام است؟ بیا اینجا به من نشانیاش را بده! من اگر خودم اهل عمل نباشم، راههایش را که بلدم؛ بیا اینجا به من بگو، من هم خوشحال میشوم. آخه انسان مدام مطالعه میکند و فکر میکند و میترسد که هیچکدام از اینها را نداشته باشد.
*اولین مرحله ورع
اولین مرحله ورع، ورع تائبین است که از فسق توبه میکنند؛ غیبت را کنار میگذارند، توهین نمیکنند، اهانت نمیکنند، از سایر محرمات پروردگار اجتناب میکنند.
*دومین مرحله ورع
دومین مرحله، ورع صالحین است خدا میداند اگر ما درجه اولش را داشته باشیم باید کلاهمان را بیندازیم آسمان!
ورع صالحین: از شبهات پرهیز میکند! آخه من چه داعی دارم! حالا یک کسی را یقین ندارم خمس میدهد، و حالاتش هم پیش من واضح نیست؛ چه داعی دارم که منزل ایشان بروم و غذای او را بخورم؟ مگر واجب است آقاجان من؟
با آن چیزهایی که خودم تهیه دیدم و میدانم چه چیزی است، از همان ارتزاق میکنم، خدا مرحوم آقا شیخ محمدحسین زاهد را رحمت کند! گفت: من یک مقدار از این پولهایی که حلال بودنش واقعاً احراز شده به قول شما و بیاشکال است، برای ماه رمضانم نگه میدارم که اقلاً در ماه رمضان یکقدری از مال حلال و پاک ارتزاق بکنیم، داداش جون! دومین مرحله ورع صالحین است.
*سومین مرحله ورع
خوب، ورع متقین کدام است که سومین مرحله باشد؟ اینها را بنده عرض میکنم که بدانیم برای چه خلق شدهایم و چه لباسهایی برای قامت ما دوختهاند، و ما در چه مرحلهای هستیم؟ این مرحله همان ترکالحلال است که یسمی بورعالمتقین، درست است که من از کسب حلال ارتزاق میکنم و لیکن آن مقداری که با رفتن به سوی خدا مزاحمت داشته باشد، انسان از او اجتناب میکند.
بارکالله! یکی از دوستان به بنده اینطور گفت: یک شب من ساعت 7 مغازهام را بستم، همسایه بغلی گفت: الان موقع بستن نیست، گفتم: امشب احکام میگویند، باید مسجد بروم و معارف اسلامی تحصیل کنم.
روز که شما کار میکنید، از ساعت 7 صبح تا فلان ساعت شب؛ شب هم که خستهاید؛ پس کی خداپرستی؟ پس احکام اسلام برای چه آمده است؟ چوب میزنند آقا! حضرت فرمود: اگر بدانم جوانی از احکام اسلام رو برگردانده و برای تعلیم و تعلم آن نمیرود، او را شلاق میزنم.
حالا طوری نباشد که ما خیلی برای خودمان یک مقامی تحصیل کردهایم و به خودمان امیدوار هستیم. دفعه چندمه عرض کردم: کسی گفت: من خودم را حالا صاحب مقامات میدانستم، خدمت ثامنالحجج(ع)رفتم، عرض کردم: یابن رسولالله موقعیت من چیست؟ این امر اختصاصی ثامنالحجج است که زود معلوم میکند؛ حالا سؤالکننده خودش را در آن بالا بالاها فرض میکرد! گفت: حضرت این شعر را برای من خواندند:
هستی اسیر چاه طبیعت، چگونه باز
قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست
ای برادر من! در ته چاه هستی! اما حالا قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست؟ چرا من حرف میزنم خدا جواب مرا نمیدهد؟
ای داد و فریاد:
هستی اسیر چاه طبیعت چگونه باز
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
هنوز امیال نفسانی را کنترل نکرده جانانت آرزوست! غیرممکن است کسی که تهذیب اخلاق نکند، ربالارباب را درک کند:
چون دلت صافی شود از جمله رین
پرده ما و تو برخیزد ز بین
قلب فعلاً در حجاب است، پردهها و کدورتها آن را گرفته است، ولو این هم خوب است! قابلیت داری که قلبت را در حجاب بردهاند؛ باز بارکالله، خدا آقا شیخ محمدحسین را رحمت کند! میفرمود: از آنها نباشید که از قلم افتادهاند.
بعضیها از قلم افتادهاند، اصلاً قلبی در کار نیست؛ اما آنکه قلب دارد، اگر چنانچه به غیر از پروردگار، به دیگری توجه کند، قلبش گرفتار حجاب میشود تا آن تشخص، آنانیت، خودیت و نفسیت از بین نرود، حق معلوم نمیشود! به سقراط گفتند که کی حکمت و دانش و علوم حقیقیه در قلب شما مستقر شد؟
گفت: «وقتی که خودم را هیچ دانستم». خدا مرحوم آیهالله آقا سیدعبدالهادی شیرازی را رحمت کند، گفتیم: آقا شما یک مرد بزرگ و متشخصی هستید! گفت: من هیچ ابن هیچ ابن هیچام… گفتیم: آقا دیگر بس است، خیلی شما خودتان را از بین بردید، ولی فعلاً بنده متعینم، دو تا هممباحثه را دیدم، یکی پیش من برای شکایت از دیگری آمده بود، گفتم: چرا شما مباحثه نمیکنید؟ گفت: سر مباحثه به من گفته: تو نمیفهمی! اینچنین آدم بچه است! همین که منفعل شدی، به تو برخورد، معلوم میشود که هنوز آدم نشدهای!
*مکارم اخلاق پیامبر(ص)
هر روز خاکستر بر سر نبیاکرم(ص)میریختند و ایشان چیزی نمیفرمودند. یکروز از آنکه خاکستر میریخت خبری نبود، فرمودند: اینشخص هر روز یادی از ما میکرد، امروز چطور یاد ما نکرد؟ گفتند: یا رسولالله امروز ایشان مریض است؛ حضرت فرمودند: باید برای احوال پرسی برویم، إنما بعثت لأتمم مکارمالأخلاق!
وقتی که یهودی دید، رسولالله(ص)برای عیادت او آمده، گفت: اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمداً رسولالله، دید حقیقتاً این پیغمبر است؛ به به از این خلق! حالا رفیقت به تو گفته: تو؟ ای بیچاره! باید بروی آدابالمتعلمین را بخوانی!
وقت گذشت داداش جون! بنا بود من باقی را هم بگویم، خوب آخری را هم بگویم تا ببینیم چه لباسهایی برای ما دوختهاند: «لا یبلغ عبد ان یکون منالمتّقین حتّی یدع ما لا باس به حذرا لما بهالباس»، تحفالعقول/60؛ من میدانم مثلاً اگر بگویم فلانکس خوب است، این یکی از آنجا بلند میشود، میگوید: آقای میرزا اشتباه کردی؛ آنشخص فلان و فلانکار را کرده است، شروع به غیبتکردن میکند و تهمتزدن درباره او!
پس من فعلاً در این مجلس مقتضی نیست صحبت کنم، ترکالکلام عنالغیر، مخافهالوقوع فیالغیبه: متقی از مردم سخنی نمیگوید برای اینکه در غیبت نیفتد، داداش جون! این یک نمونه بود.
منبع: وبسایت افق حوزه