به کوشش: دکتر علی نصیری
اشاره
نویسنده در بخش اول به « قول » از نگاه اهل لغت می پردازد. قول از نگاه ابن منظور « سخنی است که تألیف دارد » سیبویه آن را « جنبه ابراز عقیده » می داند و نه فقط تلفظ و سخن گفتن؛ و بالاخره اینکه راغب هفت معنا برای آن ذکر می کند. در بخش بعد (قول در قرآن) آیاتی را نقل و به بیان معنای قول در آن ها می پردازد، از جمله:
1. سخن زمین و آسمان، به معنای ابراز اراده و خواست درونی؛
2. سخن جهنم، به معنای زبان حال؛
3. سخن گفتن با آتش، به معنای ابراز اراده خدا؛
4. سخن با زندگان، به معنای تعلق اراده خدا؛
5. سخن با حیوانات، ابراز خواسته درونی؛
6. سخن با ملائکه و ابلیس، زبان حال؛
7. سخن شیطان با انسان، القای وسوسه و خطور ذهن.
حاصل اینکه در تمام موارد، قال به معنای « ابراز خواسته درونی » است و ابراز این خواسته، متناسب با هر موجودی متفاوت است.
قول در قرآن
الف. قول در لغت
قول در لغت، گفتن و گفتار را گویند. قال: تکلم؛ نطق: سخن گفت… که برحسب ظاهر، تلفُّظ باشد. الفاظی را بر زبان راندن.
1. لسان العرب:
القول: الکلام علی الترتیب. و هو عند المحققین، کل لفظ قال به اللّسان، تامّاً کان او ناقصاً…
قول، سخنی است که تألیف دارد. و هر آنچه بر زبان رانده شود، تام الافاده باشد یا ناقص.
2. سیبویه:
آنکه احیاناً، اعتقاد و رأی را، قول گویند، مجاز باشد، زیرا راه بردن به عقاید و آرای نهفته جز از راه قول و لفظ نشاید، یا چیز دیگری که جایگزین قول باشد، از قبیل شاهد حال. پس آن رأی و عقیده نهفته سبب قول است، و قول دلیل بر آن. و همین رابطه (سببیت و مسبّبیت، دال و مدلول بودن) موجب گردیده که بر عقیده و رأی، قول، اطلاق کنند.
سیبویه می گوید:
چرا همانگونه که قول را کنایه از عقیده گرفته اند، کلام را کنایه از آن نگرفته اند؟ و هرگز کلام را به جای قول، در معنی عقیده و رأی استعمال نکرده اند؟
به این دلیل که قول، به عقیده بیشتر نزدیک است تا کلام. زیرا قول، بر کلام ناقص و غیر مستقل نیز گفته می شود که به تتمیم نیاز دارد تا مفید شود. مانند بعض جمله که نیاز به بقیه ی آن دارد، گرچه بر آن، اطلاق قول صحیح است، لیکن، اطلاق کلام نشاید. و همچنین عقیده برای افاده و روشن شدن، به عبارت و الفاظ که گویای آن باشد، نیازمند است.
خلاصه:
قول، جنبه ی ابراز عقیده دارد، و به جای عقیده و رأی استعمال می شود و به خلاف کلام تنها به معنای تلفظ و نُطق و سخن گفتن نیست. از این رو قول درباره ی غیر انسان نیز استعمال می شود، چنانکه شاعر گوید:
قالت له الطیر: تقدم راشداً *** انک لاترجع الاحامداً. (1)
دیگری گفته است:
قالت له العینان: سمعاً و طاعهً *** و حدَّرتا کالدّرّ لما یثقَّب. (2)
دیگری می گوید:
امتلأ الحوض و قال قطنی. (3)
دیگری گفته است:
بینما نحت مُرتَعون بفلجٍ *** قالت الدُّلَّح الرُّواء: إنیه! (4)
که در تمامی این موارد، مراد زبان حال است، نه زبان قال.
3. راغب اصفهانی گوید:
قول، به چند گونه به کار برده می شود:
اول، روشن ترین آن: لفظی باشد که از حروف ترکیب یافته باشد، و با وسیله ی نطق انجام شود؛ چه مفرد باشد، چه جمله.
دوم، به آنچه در نفس تصور شود، پیش از ابراز آن به وسیله ی لفظ، می گویند، چنانکه در این آیه آمده است:
وَیَقُولُونَ فِی أَنفُسِهِمْ لَوْلاَ یُعَذِّبُنَا اللَّهُ؛ (5)
در دل خود چنین تصور می کنند.
در آیه، آنچه را در دل خود گمان برده اند، قول نامیده است.
سوم، به صرف اعتقاد می گویند، همانطور که می گویند: فلانی به قول ابی حنیفه رفته است، یعنی: رأی او را پسندیده و هم عقیده او شده است.
چهارم، مطلق دلالت را گویند: چنانکه شاعر آورده است:
امتلأ الحوض و قال: قطنی.
حوض پر شد و دلالت بر آن داشت که مرا بس است.
پنجم، عنایت داشتن به چیزی که عقیده ی جازم را می رساند. چنانکه گویند: فلانی چنین قولی را دارا است. فلان یقول بکذا. زیرا اختصاص او را بدان قول می رساند.
ششم، اصطلاح اهل میزان (علمای منطق): قول جوهر، قول عرض و… که در مقولات شمرده اند.
هفتم، الهام. مانند:
قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً. (6)
زیرا چنین گفتاری به صورت خطاب بر او القا نشد و صرفاً الهام و القای درونی بود.
ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ. (7)
در این آیه، عیسی را قول حق نامید، همانگونه که او را در آیه دیگر، کلمه نامید:
وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ. (8)
و این اشارت به این آیه دارد:
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ. (9)
ب. قول در قرآن
در قرآن نیز، واژه ی قول درباره غیر انسان ها به کار برده شده است، چه آنکه آن ها را مخاطب (طرف خطاب) قرار داده، یا از آن ها نقل قول کرده است.
1. سخن زمین و آسمان
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ. (10)
سپس به آسمان رو آورده به آن پرداخت، در حالیکه دودی بیش نبود. پس به او و زمین گفت: بوجود آیید، چه بخواهید چه نخواهید. گفتند: می آییم، و فرمان پذیریم.
مقصود از گفتن با زمین و آسمان و گفته ی زمین و آسمان چیست؟
علامه طباطبایی – قدس سره – فرموده: (11) مقصود همان است که در آیه 117 سوره بقره آمده است:
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
یا در آیه 82 سوره یس آمده است:
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ. (12)
قول، در این دو آیه ی کریمه، کنایه از: « ابراز اراده و خواست درونی » است؛ به هر گونه که باشد. لذا گفتن با لفظ نیست، و هیچگونه سخن در کار نبود، جز آنکه همانگونه که گفتار نمایانگر خواسته ی درونی است، به هرچه نمایان گر خواسته باشد، قول و گفتار گفته می شود و لازمه ی آن، مقصود است که « ابراز مراد » باشد.
2. سخن جهنم
یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَزِیدٍ. (13)
روزی که به دوزخ گوییم: آیا پر و انباشته گردیدی؟ و او گوید: آیا بیشتری هست؟
سخنی در میان نیست، و گفتاری در کار نمی باشد. آنچه هست، زبان حال است، و کنایه از آن که گنجایش دوزخ آن اندازه است که هرچه درافتد فزونی نکند. و این سخن، ردّ بر کسانی است که گفته اند: مگر دوزخ گنجایش این انبوه از کافران را دارد؟
وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَماءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِی الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. (14)
به زمین گفته شد: آب خود را فروکش. و به آسمان گفته شد: فروگذار. آب ها ته کشید، و کار تمام شد و کشتی – به سلامت – به کوه جودی نشست. و گفته شد: دور بادا گروه ستم کاران.
این گفتار همانا ابراز اراده و خواست پروردگار است.
3. سخن گفتن با آتش
قُلْنَا یَانَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِیمَ. (15)
منظور از قول در اینجا صرفاً، ابراز اراده ی پروردگار است. پس معنای آیه چنین است: « خواستیم آتش سرد و سلامت باشد. و چنین شد. » بنابراین:
حتی لفظ « کونی: بوده باش » نیز در کار نبوده است.
و نیز آیه ی:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوْا ثُمَّ أَحْیَاهُمْ. (16)
صرفاً تعلق اراده ی پروردگار به مردن ایشان است. و فرقی میان قال لهم موتوا و احیاهم نیست.
ای أماتهم ثم احیاهم.
یا آنکه:
قال لهم موتوا ثم قال لهم احیوا؛ ای اردنا اما تتهم ثم احیاءهم.
5. سخن با حیوانات
شیوه ی نسبت دادن « قول » به حیوانات در قرآن نیز بر همین منوال است، یعنی: « ابراز خواسته درونی » به هر وسیله که بوده باشد. و هیچ دلیلی وجود ندارد که با لفظ یا صوت انجام گرفته باشد.
درباره ی مورچه آمده است:
… قَالَتْ نَمْلَهٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ. (17)
به طور حتم، گفتاری آن گونه که میان انسان ها متداول است، در کار نبود و اساساً این گونه حیوانات، پیام ها و دریافت های خود را به واسطه ی امواج – همچون رادارها – انجام می دهند، و هرگز لفظ یا صوتی از خود بروز نمی دارند.
قرآن در رابطه با هدهد که برای سلیمان پیام آورد می فرماید:
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ یَقِینٍ * إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ * وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ. (18)
آیا هدهد این پیام را شفاهاً و با لفظ و تکلِّم انجام داد؟ هرگز! زیرا حضرت سلیمان خود می فرماید:
وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ. (19)
یکی دیگر از عنایات الاهی به حضرت سلیمان که وارث داود است، دانستن زبان پرندگان است. یعنی بر دریافت پیام های آن ها قدرت داشت، نه آنکه پرندگان با زبان آدمی سخن می گفتند.
پس صرفاً به آنچه بتواند پیام را برساند، و خواسته کسی را به دیگری برساند، قول می گویند. و دریافت پیام همانند شنوایی سخن باشد.
قول منسوب به ملائکه و شیاطین، نیز بر همین گونه است، یعنی فرستادن پیام و دریافت آن منظور است و گونه ی آن معلوم نیست، و هرگز نباید تصور کرد که به گونه انسان ها باشد؛ زیرا این یک قیاس مع الفارق است و نباید مجردات را با مادیات قیاس کرد، و چگونگی کار و گفتار آن ها را مانند کار و گفتار انسان ها دانست.
انسان برای فرستادن پیام درونی و دریافت آن، وسایل مخصوص به خود را دارد. مخلوقات دیگر نیز وسایل مخصوص به خود را دارند. و نباید انواع مخلوقات و موجودات را که از هم جدا هستند یکنواخت پنداشت. این پندار غلطی است که آدمی هر چیزی را بر خود قیاس کند و همگون خود پندارد. شاید این گونه پندار، از حس خودخواهی سرچشمه گرفته باشد، که آدمی خود را معیار سنجش تمام اشیاء قرار می دهد، و با خود محوری اندیشه می کند.
6. سخن با ملائکه و ابلیس
در آنجا هم که خداوند با ملائکه سخن می گوید و پیام می رساند، یا ملائکه در جواب، گفتاری دارند، نباید از جنس کلام آدمی دانست. همچنین در رابطه با ابلیس که:
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً.
قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ…
قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ…
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ….
قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا…
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَهِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ…. (20)
ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِهِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ…
قَالَ مَامَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ.
قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ.
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا…
قَالَ أَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ.
قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ.
قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ…
قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً… (21)
إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ * فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ.
قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ.
قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ.
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ * وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ.
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ.
قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ * إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.
قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ * لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ. (22)
این گونه رد و بدل کردن سخنان طولانی و گفت و شنودها، اگر نگوییم زبان حال است، زبان قال – به گونه ی انسان ها – نیست؛ زیرا یک گونه قیاس بی وجه است.
7. سخن شیطان با انسان
به خصوص آنجا که شیطان، انسان ها را مورد خطاب قرار می دهد و با آنان سخن می گوید، چیزی جز القای خاطره و وسوسه و خطور ذهنی برای انسان ها نیست.
کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ. (23)
هیچگاه آدمی مورد خطاب شفاهی و آشکار ابلیس قرار نگرفته است، تا به وی دستور دهد که کافر شود. بلکه این یک وسوسه و تحریک درونی است که به وسیله ی ابلیس انجام می گیرد، لذا زبان حال او – پس از پیروز شدن – به باد مسخره گرفتن انسان ها است که چگونه فریب خوردند و وسوسه های تهی و بی ارزش او را پذیرفتند. و به پیام عقل و فطرت خویش که همانا توحید است، وقعی ننهادند.
از همین قبیل است گفتار ابلیس در روز واپسین:
وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْلُ… (24)
شیطان در آن روز می گوید:
خداوند شما انسان ها را نوید داد، که نوید او حق بود و حقیقت داشت.
و من وعده دادم و وعده ی من پوچ بود و از آن تخلف ورزیدم، زیرا وعده های من سرابی بیش نبود. و هرگز مرا به شما سلطه ای نبود؛ جز آنکه شما را خواندم و اجابت نمودید؛ لذا مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید. امروزه من به فریاد شما نمی رسم، و شما هم فریادرس من نخواهید بود. من به آنچه شما شرک ورزیدید، کافر بوده ام.
این گفتار با این استدلال، به تمامی حکایت از روشن شدن واقعیات دارد. در آن روز، حقیقت آشکار می شود، و ابلیس در مقابل انسان ها چنین حالتی دارد، انسان ها از شیطان در شگفتند، و ابلیس از انسان ها در شگفت که چگونه نویدهای پوچ او را باور کردند؟
البته – در حقیقت – باور نداشته اند، بلکه این خود بودند که خود را با وعده های پوچ دلخوش می کردند.
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ * وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ. (25)
همچنین است گفتار وی با مشرکان، در جنگ بدر:
وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکُمْ إِنِّی أَرَى مَالاَتَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ… (26)
شیطان، مشرکان را در آن روز فریفت و کردار آنان را برای ایشان جلوه داد. و به آنان وانمود کرد که هرگز کسی بر شما پیروز نخواهد شد و من در جوار و همسایگی شما هستم و شما را یاری می کنم، ولی آنگاه که هنگامه جنگ شد، به پس رفت و گفت: از آنچه شما را درانید بیزارم، زیرا آنچه را من می بینم، شما نمی بینید.
جمله: وَقَالَ لاَغَالِبَ لَکُمُ بیان همان زینت بخشیدن به کردار آنان است. مشرکان با آن دم و دستگاه چنین می پنداشتند که هیچکس را یارای مقاومت با آنان نیست. لذا این گفتار، القای خاطره است که از کردار نابخردانه ی خود آنان سرچشمه گرفته است.
خلاصه: قول، در تمامی این آیات، چیزی جز ابراز خواسته ی درونی نیست؛ ولی نه به گونه ای که انسان ها ابراز می دارند و نباید قیاس کرد. هر موجودی وسایل ابراز درونی مخصوص خود را دارد. که با وضع و حال او متناسب است.
پینوشتها:
1. طیر، در استعمال عرب، مؤنث مجازی است. و لذا قالت گفته.
معنی شعر چنین است:
پرندگان به او گفتند: پیش تاز شو، راه یافته باش. همانا برنگردی مگر آنکه ستوده گر باشی.
2. حدّر و أحدر به معنای ستبر است.
معنی شعر چنین است:
دو چشمان به او گفتند: شنوا و طاعت پذیریم. و ستبر و درشت و درخشنده شدند مانند دانه های گوهر که هنوز سفته نشده اند.
3. قطنی یعنی: مرا بس است. استخر، پر گردید و گفت: مرا کفایت است.
4. فلج، نام جایگاهی است. رنغ: چریدن باشد. دُلَّح، جمع دالح، ابر بارور را گویند. رواء، جمع راوی، سیراب را گویند. انیه: صدای فشردن ابر و غرش رعد است.
معنی شعر چنین است:
موقعی که در فلج به چرا مشغول بودیم، ناگاه ابرهای بارور و سیراب از آب گفتند: آهان…
کنایه از آمادگی برای باریدن است.
5. مجادله، آیه 8.
6. کهف، آیه 86.
7. مریم، آیه 34.
8. نساء، آیه 171.
9. آل عمران، آیه 59.
10. فصلت، آیه 11.
11. فقوله لها و للارض « ائتیا طوعاً او کراهاً » کلمه ایجاد و امر تکوینی کقوله لشی اراد وجوده: کن، قال تعالی: « انما مره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن » (یس، 83) و مجموع قوله لهما « ائتیا » الخ و قولهما له « اتینا » الخ، تمثیل لصفه الایجاد و التکوین علی الفهم الساذج العرفی و حقیقه تحلیله بناءً علی ما یستفاد من کلامه تعالی من سرایه العلم فی الموجودات و کون تکلیم شیء بحسب ما یناسب حاله و قد اوردنا بعض الکلام فیه فیما تقدم من المباحث و سیجی شطر من الکلام فیه فی تفسیر قوله « قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء » (فصلت، 21) (سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، صص 366-365.
12. همان، ج 2، ص 333.
13. ق، آیه 30.
14. هود، آیه 44.
15. انبیاء، آیه 69.
16. بقره، آیه 243.
17. نمل، آیه 18.
18. همان، 22-24.
19. همان، 16.
20. بقره، آیات 34-30.
21. اعراف، آیات 18-11.
22. ص، آیات 85-71.
23. حشر، آیه 16.
24. ابراهیم، آیه 22.
25. قیامت، آیه 15-14.
26. انفال، آیه 48.
منبع مقاله :
نصیری، علی؛ (1387)، معرفت قرآنی جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول