اهمیت زکات
نکته: زکات، اطاعتی است که هنگامی که ثروت و توان نداری به هیچ روی گناهی در ندادن آن نیست، و خداوند زکات دهندگان را از نزدیکان خود می داند و مَثَل زکات دهندگان در میان مردم دیگر، مانند پادشاه است در میان رعیت؛ زیرا او روزی دهنده است و دیگران روزی خوار؛ و خداوند چنین حکم کرده است که گروهی از مردم فقیر باشند و گروهی توانگر؛ و اگر می خواست می توانست همه را توانگر کند. اما مردم را به دو گروه تقسیم کرد تا ارزش و مقام بندگان پدیدار شود و بخشندگان از دیگران ممتاز شوند، مانند پادشاهی که بنده ای را مأمور روزی دادن مردم کند، اگر از خود بخورد و به مردم ندهد، از خشم پادشاه در امان نخواهد ماند. همچنین اگر انسان ثروتمند خود از نعمت ها برخوردارشود و زکات ندهد از خشم خدای رهایی نخواهد یافت.(1)
اهمیت صدقه
نکته و توصیه: زکات دادن در سال یک بار بر تو واجب است، اما صدقه اگر چه واجب نیست، دادن آن جوانمردی و انسانیت است. پس پیوسته صدقه بده و در این کار کوتاهی مکن؛ زیرا صدقه دهندگان همیشه در امان خدا هستند و ایمنی خداوند را باید غنیمت شمرد.(2)
فضیلت صدقه دادن
حکایت: آدم علیه السلام چون بر زمین آمد او را ملامت می کردند که ای آد م چه کردی؟ خانه چون بهشت را به چند دانه گندم فروختی؟ آدم گفت: باکی نیست فرزندان من به چند دانه جو باز خواهند خرید.(3) ( یعنی صدقه می دهد و بهشت می خرند).
فضیلت بخشش مال
توصیه: آراستگی مردم را در بخشش آنان ببین وارزش هر کس را به اندازه آراستگی او بدان.(4)
حکمت بزرگمهر حکیم را پرسیدند که جوانمرد کیست؟ گفت: آن که ببخشد و یاد نیاورد.(3)
ترک بخل در بخشش مال
توصیه: به همان اندازه که در سخن خوب گفتن بخل نمی کنی، اگر توانستی در بخشش مال هم بخیلی مکن؛ زیرا مردم به مال زودتر فریفته شوند تا به سخن. (6)
جایگاه صدقه
توصیه: صدقه باید جایی دهد که مال، آنجا بود؛ که درویشان چشم بر مال وی دارند. اگر به شهری دیگر بدهد، در حقیقت حق زکات را به جای نیاورده است. (7)
منفت را در انفاق دانستن
حکایت: وزیری بود بسیار انفاق کننده. پادشاه برو پیغام کرد که چرا مال ضایع می کنی؟ اگر تو مال را دوست نمی داری، باری مرا ده. وزیر گفت: شما مال خود را دوست نمی دارید که می خواهید هم در این عالم بگذارید، امّا من مال خود را چنان دوست می دارم که می خواهم همه مال خود را با خود در آن عالم ببرم. (8)
صدقه دادن را وظیفه انگاشتن
روایت: مردی به در سرای حسن بن علی علیه السلام آمد و گفت: ای پسر پیغامبر، مرا چهارصد درم وام است. حسن فرمود تا چهارصد دینار بدو دادند و گریان اندر خانه شد. گفتند: چرا می گریی، ای فرزند پیغمبر؟ گفت: زیرا در تفحص حال این مرد کوتاهی کردم تا وی را به خواری گدایی کشاندم. (9)
رد نکردن سائل
حکایت
خواست وقتی زعجز، دینداری
از یکی مالدار دیناری
آنگهی مالدارِ بی هنجار(10)
مهر بر لب نهاده، دل مُردار
یک دو بارش چو گفت سائلِ راد،
مالدار این چنین جوابش داد
گفت اگر حق پرستی ای تن زن (11)
دین و دنیی ز حق طلب نه زمن
گفت دین هست نیک و دنیا رَدّ
نیک از او خواهم و ز تو، بد
که مرا گفته اند از پی دل
حق ز حق خواه و باطل از باطل
چون تو بر باطلی و من بر حق
از تو جویم نصیب خویش الحق (12)
صدقه به غیر متکدی
توصیه: انچه به درماندگان دهی صدقه به حساب میاور؛ چه آن که به درخواست از تو چیزی خواهند و تو از شرم چیزی به ایشان بدهی آن به کار نیاید. نیت صادق باید. هر روز بر خود واجب دار، که از مال چیزی جدا کنی و به کس رسانی که سؤال نکند
(13)
صدقه به غیر مسلمانان مستحق
حکایت: و اندر اخبار است که ابراهیم خلیل علیه السلام چیزی نخوردی تا مهمانی نیامدی. سه روز بود تا کسی نیامده بود. آتش پرستی بر در سرای وی آمد. وی را گفت: توچه مردی؟ گفتا: آتش پرست. گفت: برو که مهمانی و کرامت مرا شایسته نیستی. از حق- تعالی- بدو عتاب آمد که: کسی را که من هفتاد سال بپروردم، سزاوار نیست که وعده ای طعام وی را دهی؟(14)
ترجیح بخشیدن بر نبخشیدن
حکایت: اندر نشابور مردی بازرگان بود که پیوسته به مجلس شیخ بوسعید بودی. روزی شیخ از بهر درویشی چیزی خواست. این مرد گفت: من دیناری داشتم و قراضه ای.(15)
اول خاطر، مرا گفت: دینار بده. و خاطر دیگر گفت: قراضه بده. من قراضه بدادم. چون شیخ بر سر سخن شد، از وی بپرسیدم: روا باشد که کسی با حق سرسختی کند؟ گفت: تو سرسختی کردی؛ که وی گفت: دینار بده، تو قراضه بدادی.(16)
بلند همتی درصدقه دادن
حکایت: آورده اند که روزی عبدالله بن جعفر – خدای از او خشنود باد -عزم سفری کرده بود. درنخلستانی از اسب فرود آمد. غلامی سیاه نگهبان نخلستان بود. سه گرده نان برای غذای غلام آوردند. سگی بیامد، غلام یکی از آن نان ها را پیش سگ انداخت، سگ بخورد، سیر نشد. غلام نان دیگر بینداخت سگ بخورد و باز ایستاد، نان سوم را هم به سگ داد.
عبدالله از او پرسید: هر روزغذا و قوت تو چیست؟ غلام گفت: آنچه دیدی. عبدالله گفت: چرا نان را خود نخوردی؟ گفت: دیدم این سگ، غریب است و گمان می برم از راهی دور آمده و گرسنه است، نخواستم گرسنه بماند. عبدالله گفت: ا مروز چه خواهی خورد؟ غلام گفت:روزه می گیرم. عبدالله با خود گفت: همه مردم مرا در سخاوت ملامت می کنند در حالی که این غلام از من سخاوتمند تر است. پس عبدالله آن غلام و آن نخلستان و هر چه در آن بود هم را از صاحبش بخرید. غلام را آزاد کرد و نخلستان و اموال را به او بخشید.
نفس سگ را به یک دو لقمه نان
بر سگ نفس هر که کر د ایثار
گر بُوَد بنده فی المثل، شاید (17)
خواجگان را به بندگیش اقرار (18)
خود را در میان ندیدن
حکایت: از بخشنده ای پرسیدند که از آنچه به نیازمندان می بخشی هیچ در باطن خود احساس خودپسندی و منّت نهادن بر فقیران می کنی؟
گفت: هرگز. چون بخشش من مانند غذا بخشیدن کفگیر در دست آشپز است. به ظاهر، غذا از کفگیر می ریزد امّا دهنده غذا، طبّاخ است. کفگیر چگونه احساس بخشندگی کند؟
گرچه روزی از کف خواجه ست، روزی ده خداست
بر سر روزی خوران خوش نیست زو منّت نهی
نیست او جز کاسه و کفلیز(19) دیگر رزق او(20)
به که باشد کاسه و کفلیز از منّت تُهی(21)
آداب صدقه: دروغ نگفتن به گدا
لطیفه: گدایی بر درِ خانه ای رفت و چیزی خواست. صاحب خانه از درون آواز داد که معذور دار، اهل خانه اینجا نیستند. گدا گفت: من پاره ای نان می خواهم نه هم نشینی با اهل خانه.
چون گدا بر در سَرات (22) رسد
هر چه داری بده بهانه مکن
تا نیاید به خاطرش چیزی
پیش او ذکر اهل خانه مکن (23)
منت ننهادن
توصیه: انوشیروان گفت: سخاوت را پیشه گیرید و به هر چه می دهید منت بر منهید. چون به کسی نیکی کنید، به روی میاورید و بر سر وی مزنید .(24)
پس نگرفتن مال بخشیده
حکمت: هر که چیزِ بخشیده شده را باز خواهد، بسنده کرده خویشتن را به فرومایگی (25)
مداومت در صدقه دادن
جعفر بن یحیی برمکی برای شخصی اِنعامی (26) معین کرده بود که هر روز می گرفت و خرج می کرد. آن شخص روزی به جعفر نوشت که این انعام بسیار اندک است و کفاف خرج من نیست. جعفر نوشت: انعامِ اندک که هر روز باقی باشد بهتر از انعام بسیار است که یکباره برسد و قطع شود!(27)
تعجیل در صدقه دادن
لطیفه: مؤذّنی اذان می گفت و مردم با عجله به مسجد می رفتند و برای پیوستن به صف نماز بر یکدیگر سبقت می گرفتند. مردی نکته سنج حاضربود، گفت: به خدا قسم اگر مؤذّن به جای «حَی علی الصّلوه»، « حی علی الزّکاه» می گفت، مردم در فرار از مسجد بر هم سبقت می گرفتند.(28)
حال درویش
لطیفه: درویشی به درِ خانه بخیلی رفت و در زد. بخیل از درون خانه گفت: ای درویش فردا بیا که قرار است گروهی از دوستان را مهمان کنم و به تو هم سهمی خواهم داد. درویش گفت: امروز قدری مرا سیر کن که تا فردا زنده بمانم. بخیل خندید و چیزی به فقیر بخشید. (29)
لطیفه: درویشی به خواجه ای گفت: اگر من بردرخانه تو بمیرم، چه کار می کنی؟ گفت: کَفَنت می کنم و تو را گورستان می برم. درویش گفت: امروز که زنده ام، پیراهنی بده، وقتی مُردم بی کفن خاکم کن! (30)
پی نوشت ها :
1ـ پند پدر(بازنویسی قابوس نامه)، ص21
2ـ همان.
3ـ سِلک سلوک، ص93.
4ـ پند پدر(بازنویسی قابوس نامه )، ص85.
5ـ نصیحه الملوک، ص224.
6ـ پند پدر(بازنویسی قابوس نامه)، ص27.
7ـ کیمیای سعادت،ج1، ص190.
8ـ سِلک سلوک، ص139.
9ـ کشف المحجوب، ص466.
10ـ بی هنجار: بی ربط ، بیراه.
11ـ تن زن: مخالف و مجادل.
12ـ الحق: براستی خلاصه حدیقه ( برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص203.
13ـ نامه های عین القضات همدانی، ج1، ص87.
14ـ کشف المحجوب، صص463و464
15ـ قراضه: ریزه های زر و سیم که وقت تراشیدن بیفتد، پول خرد را گویند.
16ـ کشف المحجوب، ص464.
17ـ شاید: شایسته است .
18ـ هر که سگی را بر خود به یک دو لقمه نان ایثار کند اگر مثلاً بنده ای هم بود شایسته است که بزرگان اقرار کنند که بنده اویند. بازنویسی بهارستان جامی، صص79و80
19ـ کفلیز: کفگیر.
20ـ کسی که به دیگران چیزی می بخشد کاسه وکفگیر دیگِ روزی خداوند است.
21ـ بازنویسی بهارستان جامی، ص78.
22ـ سرات: سَرایت، خانه ات .
23ـ بازنویسی بهارستان جامی، ص121.
24-خرد نامه، ص 74.
25ـ همان، ص98.
26ـ اِنعام: بخشش، مالی که به کسی بخشند.
27ـ گنجینه لطایف ( بازنویسی لطایف الطوایف)، ص52.
28همان، صص112.111
29ـ همان، ص136.
30ـ همان، صص136و137
منبع:گنجینه ش 81