تعریف رضا
نکته: رضا، خشنود گشتن است در همه احوال به قضا و حکم خداوند تعالی. رضا آنگه حاصل شود که آدمی از حقیقت تقدیر و قضا با خبرگردد و حقیقت قضا و قدر آن وقت شناخته شود که نور توحید به مدد عنایت و هدایت در دل قرار گیرد و دل بر ان روشن وآراسته و پاک گردد.(1)
نکته: ابوالقاسم حکیم گوید: رضا، آسودن دل است بی حیلت جویی. چون بنده همه آن کند که خداوند عزّ و جل پسندد، و همه آن پسندد که خداوند تعالی کند، خداوند تعالی در دنیا و آخرت همه آن کند که وی خواهد.(2)
حکمت ذو النون گفت: رضا، شادی دل است به تلخی قضای الهی.
رُوَیم گفت: رضا ان است که احکام او را به شادی بپذیری و عمل کنی. و این مانند سخن ذوالنون است؛ چنان که عوام از بلا گریزان اند، خاصان بلا جویان اند. (3)
رضا بیکار نشستن نیست
نکته: اگر کسی جایی باشد که چشم وی به نامحرمی می افتد، از آنجای بگریزد. آن مخالفت رضای حق نبود. و همچنین اگر در شهری تنگی و قحطی باشد، روا بود که از آنجا برود؛ مگر که طاعون بود که از آن نهی است؛ که اگر تندرستان هجرت کنند
بیماران تلف شوند؛ اما دیگر بلاها چنین نیست، بلکه اسباب چنان که خداوند نهاده است باید به جای آورد بر وفق فرمان او و بدانچه حکم وی بود. پس از آنکه فرمان به جای آوردی، راضی می باید بود، و می باید دانست که خیر در آن است. (4)
اهمیت رضا
نکته:
آنِ اویی تو، کم ستیز بر اوی
گر گریزی از او، گریز در اوی (5)
جان و تن را به کردگار سپار
تا درون سرا بیابی بار (6)
فایده رضا
توصیه: اگر کسی خواهد که همه وقت خوش باشد، آن خورد که یابد و آن پوشد که دارد و راضی باشد بدانچه حق با او کند. (7)
کمال رضا
حکایت: ابویزید را پرسیدند: کمال رضای بنده از خدا چیست؟ گفت: صفت کمال نتوانم گفتن، لکن از صفت خویش چیزی بگویم. رضای من از او بدان جای رسیده است که اگر بنده ای را به علیین (8) بر آرد جاودان و مرا به اسفل السافلین (9) فرو برد برای همیشه، راضی تر از آن بنده باشم. (10)
حکایت روایت کردند که ابراهیم ادهم بنده ای خرید و او را گفت: چه خوری؟ گفت:آنچه تو خورانی. گفت: چه پوشی؟ گفت: آنچه تو پوشانی. گفت: چه نام داری؟ گفت:آنچه تو نام کنی. گفت: چه کار کنی؟ گفت:آنچه تو فرمایی. گفت: تو را خواست نباشد؟ گفت: بنده را خواست نیست با وجود خواست صاحبش. ابراهیم روی به خود آورد و با خویش گفت: ای بنده خداوند تو هرگزدر عمر خود یکساعت با خداوند خود چنین بنده ای بوده ای که او تو راست ؟(11)
راه رضایت مندی
حکایت: اندر آثار است که موسی علیه السلام گفت: بار خدایا، مرا راه نما به کرداری که چون آن بکنم تو از من راضی گردی. خداوند عز و جل – گفت: تو آن نتوانی کرد. موسی علیه السلام سجده کرد و تضرع نمود. خداوند – تعالی – بدو وحی فرستاد: یا پسر عمران! رضا و خشنودی من از تو اندر رضای تو به قضای من است. یعنی چون بنده به قضاهای حق راضی باشد، علامتِ آن بود که خداوند – تعالی – از وی راضی است .(12)
توصیه به تقدیر خدا راضی شو تا او از تو راضی شود.(13)
رضا به دوزخ
نیایش
بر درت خوب و زشت را چه کنم
چون تو هستی بهشت را چه کنم
گر به دوزخ فرستی از در خویش
میروم نی به پای بر سر خویش (14)
رضا به قضا
حکایت: در قبیله ای از قبایل عرب زاهدی بود که خلق در حوادث و وقایع رجوع بدو کردندی و آرامش و سکوت خود، به پندها و نصایح او دیدندی. اتفاقا شبی سگان آن قبیله همه بمردند. بامداد اهل قبیله نزد زاهد برفتند و حال باز گفتند. زاهد گفت: شاید که صلاح شما در مردن آنها باشد. شب دیگر همه مرغان ان قبیله بمردند. اهل قبیله ها نزد زاهد رفتند و حال بازگفتند. زاهد گفت: شاید که صلاح شما در مردن آنها باشد. آن قوم گفتند: سگان پاسبان ما بودند و مرغان مؤذنّان ما، در مردن اینها چه صلاح باشد؟ زاهد گفت: شاید که عالم السرّ و الخفیات (15)- تعالی و تقدس- را در این زیر سرِّی است که آن خفی باشد، که عقول ما بدان نمی رسد. شب دیگر هر چند خواستند آتش افروزند از هیچ آتش زنه آتش بیرون نیامد و این اندیشه در سر ایشان افتاد که این چه بلاهاست که بر ما می رسد. روز دیگر معلوم شد که آن شب لشکر خصم در نواحی آن قبیله تاخته بود و همه ولایت ها غارت و یغما کرده بودند، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، روشنایی ندیدند و آواز مرغ و بانگ سگ نشنیدند ، گمان بردند که این قبیله خراب است. آن مردمان خلاصی یافتند و سخن آن زاهد که هر بار می گفت: شاید که صلاح شما در این است، همه راست شد (16)
نیایش
یا رب دل خلق را به رحمت جان ده
دردِ همه را به صابری درمان ده
من بنده ندانم که چه می باید خواست
داننده تو یی هر آنچه بهترآن ده (17)
پی نوشت ها :
1ـ صوفی نامه، ص89.
2ـ این برگ های پیر( مرتع الصالحین)، ص242.
3ـ شرح التعرف، ج3، ص1312.
4ـ کیمیای سعادت ،ج2، ص612.
5ـ اگر از عذاب او می گریزی به خود او پناه ببر.
6ـ خلاصه حدیقه ( برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص64.
7ـ سِلک سلوک، صص43و44
8ـ علیین: بالاتر طبقه بهشت.
9ـ اسفل السافلین: پایین ترین طبقه جهنم.
10ـ شرح التعرف، ج1، ص176
11ـ گزیده در اخلاق و تصوف، ص241
12ـ کشف المحجوب، ص271.
13ـ حسن دل، ص96.
14ـ خلاصه حدیقه ( برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص71.
15ـ عالم السرّ و الخفیات: نامی از نام های خداوند است.
16ـ سِلک سلوک، صص23و24
17ـ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری ، ج2، ص492
منبع:گنجینه ش 81