منزل دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انى امجدک و لاغایه لمجدک . لا احصى ثناء علیک ، انت کما اثنیت على نفسک . توحدت بالعظمه و العلاء و تفردت بالجود و الکبریاء. توهت فى کبریاء هیبتک دقائق الاوهام و انحسرت دون النظر الیک خطائف ابصار الانام . نحمدک على جزیل الانعام . و نشکرک على جمیل الاکرام . و نصلى و نسلم على نبیک نبى الرحمه و امام الائمه ، المنتجب من طینه الکرم و سلاله المجد الاقدم ، و على اهل بیته ینابیع الحکم و عصم الامم ، و الساده الاتقیاء و القاده الاصفیاء، مادامت الخضراء على الغبراء، و استنارت الغبراء من الخضراء
نمى دانم از این دو مصیبت عظیمه که یکى در جان خود ماست – یعنى مصیبت تدین ، و آن مصیبتى است که دعاء و لاتجعل مصیبتنا فى دیننا نسبت به او مستجاب نشده است – یا در مصیبت این ایام بگویم . اول باید در مصیبت خودمان بگوئیم ؛ چرا که آن صاحب مصیبت عظمى متحمل این همه مصائب نشده ، مگر به جهت آنکه این مصیبت را از مردم دفع کند.
پس اول باید در این گفتگو نمود. در این مقام عرض مى کنم :
اللهم عظم بلائى ، و اءفرط بى سوء حالى ، و قصرت لى اءعمالى ، و قعدت بى اءغلالى
یعنى : خداوندا، مصیبت من سنگین شده است در چند بابت .
چند دفعه مکرر مى کنم . هر قدر بتوانم مکرر مى کنم :
اللهم عظم بلائى . ما ربحت تجارتى و حسرت نفسى ؛
یعنى : خدایا، سرمایه اى که دادى ، قدرى از آن رفته ، و قدرى از آن باقى مانده . نه نفع برده ام ، نه سودى تحصیل کرده ام ، نه نفعى به چنگ آورده ام ، نه نقدى که به بازار آخرت ببرم ، و به او متاعى خریدارى کنم .
چه بازار؟ بازارى که در او جز نقد خالص قبول نکنند، و صرافش ماهر است . قلب قبول نمى کند.
نه در این دنیا – که متجر اولیاء الله است – معامله اى که نفعى داشته باشد تحصیل کرده ام . نه فروش درستى ، نه جنس درستى ، نه نقد درستى !
نمى دانم فردا که مى روم ، من که عامل بوده ام ، و سرمایه به من داده ، به خانه رب المال به چه رو بروم !
باز هم باید مکرر کنم : اللهم عظم بلائى ؛ خدایا، دردم سنگین شد! تخم به من داده اى ، مرا به مزرعه دنیا فرستاده اى اینجا را مزرعه آخرت قرار دادى . نه تخمى و نه شخصى ، نه نسیم رحمتى ، نه در جوانى زرع پیشکارى ، نه در پیرى زرع پسکارى ، نه صیفى ، نه شتوى ! نمى دانم فردا که مى رویم دقت درو، چه درو مى کنیم ؟
اللهم عظم بلائى بسیار باید بگویم . خدایا، دردم سنگین شده . در این دریاى سیاه دنیا افتاده ام ، و در گردابها مبتلا شده ام . نه شناگرى کردم ، نه به ساحلى رسیدم ، نه به کشتى نجاتى نشستم !
نمى دانم این غرقابها که براى من مهیا شده ، آخر آنها چه مى شود. در دریاى سیاه دنیا غرق شده . بعد باید در قبر غرق شوم . بعد در قیامت ؛ از آن غرق آخر مى ترسم . آه ! آه !
اللهم عظم بلائى خدایا، دردم سنگین شده . الآن که اینجا هستم ، خود را دست دشمن داده ام : نفس اماره ، دشمن ؛ شیطان هم دشمن . مطیع هر دو شده ام . مى ترسم بمانم بر این حالت ، و از این دو دشمن منتقل به دشمن هاى بعد از این شوم .
این را بدان ، با این حال وقتى که مى روى ، ملک الموت دشمن ؛ چرا که او با دشمن خدا، دشمن است . ملکى که به قبرت مى برد، دشمن ، زمین دشمن ، نکیرین دشمن ! پس از بیرون آمدن ، ملائکه برنده دشمن ! دشمن بر دشمن تا – العیاذ بالله – مالک جهنم هم دشمن !
اللهم عظم بلائى . خدایا، دردم سنگین شده است . بلایم سنگین ! راهها در پیش دارم ، غریبم .
از این عالم که مى روم ، در این راههاى دور، نه آشنائى دارم ، نه منزل ، نه رفیق ، نه توشه ! نمى دانم منزلم کجا است ؟ مى ترسم در آن عالم ، ویلان و سرگردان بى منزل بمانم . فکذلک در همه این عوالم .
اللهم عظم بلائى . خدایا، دردم سنگین شد. آتش هاى گناهان همه در وجودم شعله گرفته . این است که ملائکه وقت نماز مى گویند: قرموا الى نیرانکم التى اءو قدتموها على ظهورکم ؛
برخیزید به سوى آتش هائى که افروخته اید در پشتهایتان ، و به نمازها، آن آتش ها را خاموش کنید.
مى ترسم این آتش ها بمانند. وقت احضار، آتش احتضار هم بیاید بر آنها افزوده شود. آتش قبر هم بیاید بالاى آنها. مى ترسم بماند تا آتش آخر کار هم بیاید بالاى آنها!
خلاصه ، دردها سنگین است ! این چند واهمه اى که گفتم ، نمى دانم براى کدام یک از اینها گریه کنم . ولما منها اءضج و اءبکى .
اگر گریه ات مى آید، ان شاء الله براى رفع اینها ثمر دارد. و الا غصه هم بخورى ، خوب است . و اگر نه ، واهمه هم داشته باشى ، کارت به جائى مى رسد. والا خواهش دارم که لااقل بر این سخنها نخندى . امیدوارم که حاضرین مجلس همه خوف داشته باشند، و کسانى که در دلهایشان بر این حرفها مى خندند، موفق اینگونه مجالس نشوند.
واهمه دیگر از همه اینها برتر است . گفتم : مى ترسم در تجارت خاسر باشم . زراعت سوخته باشم ، غرق شده باشم ، از ظلمات به ظلمات رفته باشم ! اینها یکى یکى هستند. حالا مى ترسم همه اینها باشم !
مجملا، الآن واهمه دارها را یکى یکى ندا مى کنم ؛ علاجى برایشان پیدا کرده ام :
اى خاسرین در تجارت ! اى کسانى که سرمایه را ضایع کرده اید، و از دست شما رفته است و نقد خالص ندارید و نداریم به بازار قیامت ببریم ! امروز، از زمین نجف ، ملک التجارى از راه مى گذرد، و بار سفر بسته جنسهاى مرغوب دارد. بناى تجارتى دارد.
اى خاسرین در تجارت ! بیائید برویم خود را به قافله او برسانیم …
بلى ، آنچه از احادیث بر مى آید، عصر دوم محرم بود که وارد زمین ((کربلا)) شدند.
اى کسانى که غریبید، نمى دانید در این سفرها که مى روید کار شما به کجا خواهد کشید، مى ترسم راه گم کرده باشید! بیائید چاره اى براى شما دارم :
امروز، شهسوار غریبى ، از راه مى گذرد، و دلیل راه است . بیائید عقب او برویم !
اى غرق شده هاى دریاى سیاه دنیا! اى غریقهائى که مى ترسم از این غرق به آن غرق تا آخر به غرقاب آخر گرفتار شوید! امروز چاره داریم .
بدانید که امروز، صاحب کشتى نجات ، شراع برداشته مى رود، و لنگر مى اندازد در صحراى ((کربلا)) و کشتى او آنجا شکست مى خورد؛ ولى باعث نجات عالمین است .
بیائید خود را به کشتى نجات او برسانیم .
کشتى نجات به سبب او، آب خیلى نمى خواهد. بر روى یک قطره هم جارى مى شود.
اى زراعت سوخته ها! اى کسانى که آمدید و زراعت نکردید، نه تخم و نه شخم ، نه زراعت صیفى دارید، نه شتوى ؛ و وقت درو کردن خائب و خاسرید! چاره داریم . زارعى از راه مى گذرد و نونهال ها همراه دارد، و مى خواهد برود در ((کربلا)) غرس کند.
بیائید همه با او همراه شده ، داخل بستان و گلستان او شویم . او کریم است . از ثمره ها و فواید بوستان او بهره مند شوید. اى مسافرین که سفر مى روید، و از این راه چاره ندارید؛ و اگر نروید، شما را مى برند؛ و آنجا نه خانه دارید، نه منزل . امروز صاحب مضیفى از راه مى گذرد. مى خواهد برود ((کربلا)). مضیفى ترتیب داده . خود را به مضیف برسانید.
از این بابتها که گفتم – ان شاء الله – مصمم شدید بروید به این کشتى نجات ، با این قافله سالار، با این صاحب مضیف ، با این شهسوار.
نه گمان کنید اینها کنایه است ، کل این مطالب حقیقت دارد، و مبنى بر واقع است .
در بعضى از غزوات شخصى خدمت ولایت مآب عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ، کاش برادرم همراه ما بود! حضرت فرمود: آیا دل برادرت همراه ماست ؟ عرض کرد: بلى . قسم هم یاد کرد ظاهرا.
فرمود: در این اردو حاضر شدند کسانى که هنوز در صلب پدرانشان مى باشند.
یعنى چون دل ایشان با من است ، کاءنه در این اردو حاضرند.
حالا مى گویم : بیائید برویم از این صحرا به او ملحق شویم ؛ تا به نجاتى و مرادى برسیم .
از این مقام گذشته ، شماها، نامه محبت به حضرت حسین (علیه السلام ) نوشته اید. اهل کوفه نیستید که بى وفائى کنید. آن جناب از شما طلب یارى کرده است . البته بى وفائى نمى کنید، همراه او مى روید. مصمم شدید براى این راه ؟
از همین جا روح ها را در عالم سیر درآورید؛ چون که شما را به یارى طلبیده است . هر کس یاریش به قسمى است .
ان شاء الله ، در عالم حقیقت رفتیم تا رسیدیم خدمت آن حضرت . حال که رفتى ، ملاحظه کن حال آن حضرت را؛ چه مى بینى ؟ خواهى دید:
مجموع این راهها را، از کوفه تا قادسیه ، یا قطقطانیه ، مجموع را، ابن زیاد سوار و لشکر واداشته ؛ براى آنکه مبادا کسى به یارى آن جناب برود. یا کسى از جانب آن حضرت به کوفه بیاید. ملاحظه حالش مى کنم . چه صفتى از صفاتش بگویم ؟
اشاره به مضمونى که حر بن یزید ریاحى (رضى الله عنه ) نسبت به حالات و صفاتش گفته است مى کنم ، تو را کافى است ، و بر غربت و کربت آن حضرت مطلع مى شوى .
تفصیل فقرات حر را در ((بحار)) مى نویسد ملخص آن اینست :
این بنده صالح خدا را، به سوى دیار خود دعوت نمودید. چون شما را اجابت کرد، بر او از اطراف و جوانب احاطه کردید – تا اینکه مى گوید: – راه نفس را بر او تنگ کردید؛ که گویا مثل اسیر است در دست شما.
اینقدر کار بر آن حضرت تنگ گردید که گویا بر روى زمین جز زمین ((کربلا)) براى آن حضرت ماءوایى نبود. از حرم جدش بیرونش کردند، قصد حرم خدا نمود. کار را بر او تنگ گرفتند؛ تا آنکه از آنجا که خانه امان است ، امانش نداده ، بیرونش کردند. منزل به منزل از دست دشمنان فرار نمود، آمد به کربلا. ملاحظه کن ، مظلومى و مصیبت امامت را نبین . در اثناى راه ، شخصى خدمت آن جناب رسید و عرض کرد: چنین و چنان بکن . گاهى عرض مى کرد: به یمن برو که آنجا شیعیان شما بسیارند. گاه عرض مى کرد: به فلان کوه برو منزل کن و پناه ببر.
بالاخره حضرت فرمودند. اى فلان ، اگر به خانه مورچه بروم و منزل کنم ، و پناه برم ، دست از من بر نمى دارند.
گمان نکنى که مصیبت حضرت ، همین مصیبت تیر و نیزه و خنجر بوده است . از مصائب عظیمه آن حضرت این بود که امر آن جناب به جائى رسیده و کشیده بود که در این راه که عبور مى کرد – با وفور جمعیت که ایام حج بود و مردم از آن عبور مى نمودند – اهل قافله ها از آن حضرت کناره مى کردند که مبادا گرفتار یاریش بشوند!
زهیر بن قین (رضى الله عنه ) مى فرماید: ما جماعتى بودیم . در آن ایام مى آمدیم و از آن حضرت کناره مى جستیم . تا آنکه در منزلى بر سر چاهى منزل کردیم . مشغول به خوردن طعام بودیم که رسولى از جانب حضرت حسین (علیه السلام ) آمد که : یا زهیر، ان اءبا عبدالله یدعوک حضرت ابى عبدالله تو را دعوت مى فرماید. ما لقمه ها را از دست خود افکندیم . کسى جواب رسول آن حضرت را نگفت .
زوجه زهیر از عقب پرده به صدا آمد که سبحان الله ! اى زهیر، فرزند رسول خدا تو را مى طلبد، و تو آن جناب را اجابت نمى کنى .
از آن جمله ، در این نواحى شخصى بود که او را عبید الله بن حر جعفى مى گفتند. از بزرگان عرب بود. از کوفه بیرون آمده بود، و در نواحى شط منزل کرده بود. حضرت او را به یارى خود طلبید، اجابت نکرد.
پس آن حضرت فرمود: ما خود به منزل او مى رویم . آن حضرت به خیمه او تشریف بردند. فرمودند: اى مرد! تو گناه بسیار کرده اى بیا و یارى من کن تا کفاره گناهان تو شود.
عرض کرد: من مردى هستم صاحب مال و صاحب شرف و قبیله و عشیره ، و نمى توانم از کوفه بیرون آیم که گرفتار نصرت جناب تو شوم . حال اسب مى دهم ، نیزه مى دهم .
فرمود: مرا حاجتى به اسب و مال تو نیست . حال که یارى نمى کنى ، پس از این صحرا برو که صداى استغاثه مرا نشنوى . تفصیل این حکایت در ((بحار)) است .
خلاصه ، کاءنه مبینم : عربى آمد بر حضرت حسین (علیه السلام ) گذشت – بر آن حضرت سلام نکرد – تا به حر رسید. نامه ابن زیاد را آورد به حر داد. نوشته بود:
اءما بعد؛ فجعجع بالحسین حین یبلغک کتابى هذا، و یقدم علیک رسولى . و لا تنزله الا بالعراء فى غیر خضر و على غیر ماء؛ یعنى : اى حر، چون نامه من به تو رسید، کار را بر حسین تنگ بگیر. نگذار در آبادى منزل کند. در بیابان بى آب و آبادى او را فرود بیاور.
از این جهت بود که آن حضرت مى خواست در ((نینوا)) یا ((غاضریه ))، یا در ((شفیه )) منزل فرماید، و عیال را در دهى پناه دهد. آن جناب را نگذاشتند، و در ((کربلا)) دور از آبادى ، فرود آوردند.
کاءنه مى بینم آن جناب را، قدرى خاک آن زمین را برداشت ، بوئید و فرمود، یا اینکه پس از سؤ ال عرض کردند که نامش ((کربلا)) است ، فرمود:
اینجا موضعى است که از اینجا بیرون نخواهیم رفت . اینجا محل فرود آمدن بارهاى ماست ، و محل ریختن خونهاى ماست.
انا لله و انا الیه راجعون . و سیعلم الذین ظلموا اءى منقلب ینقلبون .