ابوبصیر می گوید: همراه امام باقر (علیه السلام) در مدینه وارد مسجد شدیم ، مردم در رفت و آمد بودند، امام به من فرمود: از مردم بپرس ، آیا مرا می بینند؟ از هر کس سوال کردم پاسخ داد ابوجعفر را ندیدم ، امام در کنارم ایستاده بود،، در اینحال یکی از دوستان حقیقی امام که نابینا بود و ابوهارون نام داشت به مجلس آمد، امام فرمود: از او نیز بپرس . ابوبصیر گوید: ابوهارون پرسیدم آیا ابوجعفر باقر العلوم را دیدی ؟ گفت : مگر کنار تو نایستاده است . گفتم : چگونه فهمیدی ؟ گفت : چگونه ندانم ، در حالی که او نور درخشنده و تابان است .
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی