فتنه انگیزی معاویه و پاسخ های دندان شکن امام علی علیه السلام , قسمت دوم
ماجراى شعب پایان یافت و ابوطالب همچنان محکم و استوار با صلابتى برتر از صلابت کوه، پیامبر را یارى کرد و لحظه اى از حال او غافل نشد.
سرانجام عمر پرافتخار و باشکوه ابوطالب در سال یازدهم بعثت به پایان رسید و پیکر کوهى ستبر به زیر خاک رفت و روح بلندش به ملکوت اعلاء پیوست.
این مصیبت براى همه مسلمانان سنگین بود؛ ولى براى برادرزاده ابوطالب، سنگین تر. اگرچه پناه او و پناه همه بى کسان خداى متعال بود، ولى فقدان ابوطالب، به قریش جرأت داد برنامه هایى که چندین سال آماده داشتند و با وجود ابوطالب، جرأت پیاده کردن آن را نداشتند، به معرض اجرا گذارند.
پس از درگذشت ابوطالب پیامبر خدا از مکه خارج شد و تلاش کرد که در میان قبائل عرب حامیانى پیدا کند، ولى توفیقى به دست نیامد. بازهم به مکّه بازگشت.
سرانجام در عقبه با افرادى از طایفه خزرج که از مدینه آمده بودند، دیدار کرد و شبانه با آنها پیمانى بست و مقدمات هجرت او و یارانش به شهر یثرب – که بعداً مدینهالنبى نامیده شد – فراهم گشت.
ایمان ابوطالب
شیعه و بعضى از بزرگان معتزله معتقدند که او مسلمان مرده است. ولى سایر علماى اهل سنت ایمانش را باور ندارند. برخى از احادیث حاکى است که پیامبر خدا بعد از مرگ ابوطالب براى او طلب مغفرت کرد، از این حدیث معلوم مى شود او مؤمن بوده و مشرک از دنیا نرفته است. زیرا قرآن کریم مى گوید:
«ما کانَ للنَّبىّ و الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ أَنْ یَسْتَغْفروُا للْمُشرکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولى قُربى منْ بعد ما تَبَیَّنَ لَهُم أَنَّهُمْ أَصْحابُ الجَحییم»(۱).
«پیامبر و کسانى که به او ایمان آورده اند، مجاز نیستند که براى مشرکین – بعد از آنکه معلوم شده است که آن ها اهل جهنّم اند – استغفار کنند، هرچند آنها از خویشاوندانشان باشند».
ابن ابى الحدید معتزلى از کسانى است که درباره ایمان ابوطالب توقف کرده است، ولى باید گفت: از شیفتگان و دلباختگان اوست.
او با نقل اشعارى، از ابوطالب در مدح و ستایش پیامبر خدا چنین اظهارنظر مى کند که این گونه اشعار را در مدح کسى که تابع و دنباله رو باشند، نمى سرایند، بلکه در مدح کسانى مى سرایند که از شاهان و بزرگان باشند. چگونه ممکن است شخصیت بسیار بزرگ و برجسته اى چون ابوطالب که تمام قریش از او چشم مى زدند و کسى را یاراى مخالفت با او نبود، آن همه اشعار بلند و پرمحتوا و خاضعانه را درباره جوانى بسراید که درپناه او و زیر سایه اش بود و در کودکى، او را همچون فرزند دلبندى بزرگ کرده بود؟
اینها نشان مى دهد که ابوطالب به او، به چشم یک یتیم بى پناه و درمانده و دربه در نگاه نمى کرد، بلکه راز عظمت او را در عمق جانش درک کرده بود. و مى دانست که او شخصیتى بزرگ است و آینده اى درخشان در پیش دارد و دنیاى بشریّت را متحول مى سازد. او مى دانست که خداوند متعال مقام و منزلت و محبّت او را در دلها افکنده و از راه تسخیر دلها به تسخیر بدنها مى رسد.
او مى گوید: در امالى ابوجعفر محمد بن حبیب آمده است که هرگاه ابوطالب، یتیم برادر را مى دید، به یاد برادرش عبدالله گریه مى کرد، چراکه عبدالله، هم برادر صُلبى او بود و هم برادر بطنى او و بسیار دوستش مى داشت. چنانکه عبدالمطلب نیز بسیار به او علاقه مند بود. گاهى از بیم اینکه مبادا دشمنان آسیبى به پیامبر برسانند، بستر او را تغییر مى داد و على را در بسترش مى خوابانید.
شبى على علیه السلام به پدر گفت: پدر، من کشته مى شوم.
او در ضمن ابیاتى چنین گفت:
«پسرم شکیبا باش که شکیبائى خردمندانه تر است و سرانجام هرکسى مرگ است. بلا شدید است. خداوند فداشدن در راه دوست و فرزند دوست را مقدر کرده است…»(۲).
امیرالمؤمنین علیه السلام در جواب پدر بزرگوارش فرمود:
«مرا در یارى احمد، امر به شکیبائى مى کنى؟ به خدا این سخن را از روى ناشکیبائى نگفتم، بلکه دوست مى دارم که یارى کردن مرا ببینى و بدانى که من همیشه مطیع توأم. من همواره در کودکى و جوانى در راه یارى احمد تلاش خواهم کرد که او پیامبر هدایت و ستوده است»(۳).
ابن ابى الحدید که نتوانسته است مانند گروهى از معتزله، ایمان ابوطالب را تصدیق کند و به قول خودش در این باره از متوقفین است، پس از نقل همه اقوال ضد و نقیض و روایات متعارض اهل سنت مى گوید:
یکى از طالبیین در این عصر کتابى درباره اسلام ابوطالب نوشته و نزد من فرستاده بود که به خط خویش -به نظم یا نثر- مطلبى بنویسم و کتابش را تصدیق کنم و شهادت بدهم که ادلّه اش محکم و غیر قابل خدشه است. از آنجایى که در مسأله متوقف بودم، برایم دشوار بود که بر کتابش صحه گذارم. اما به خودم اجازه ندادم که در تعظیم و تکریم و ستایش ابوطالب کوتاهى کنم. و حقش را ادا ننمایم؛ چراکه اگر او نبود، ستون اسلام استوار نمى شد و در دنیا انتشار نمى یافت. من یقین دارم که او بر تمام مسلمانان جهان حقى بزرگ دارد و امت اسلامى باید تا قیام قیامت پاسدار حقوق این شخصیت بزرگ باشند.
حال سؤال از ابن ابى الحدید این است که چگونه ممکن است کسى معتقد به اسلام نباشد و اشعار بسیارى که خود وى آنها را نقل کرده است، در عظمت اسلام و آورنده آن بسراید؟ چگونه ممکن است که او از نظر اعتقادى با یتیم برادر مخالف باشد و او را از جان و دل دوست بدارد؟ اگر او به دین توحید نبود و تعصبى نسبت به بتها داشت، قطعاً نکوهش آنها را برنمى تابید و اعتراض یا حداقل گله مى کرد. چرا عباس و ابولهب چنین نبودند؟ عباس در برابر نکوهش بتها به احترام یتیم برادر سکوت مى کرد، ولى قلباً ناراضى بود. ابولهب، هم ناراضى بود و هم معترض.
دریغ است که شخصیت متتبعى چون ابن ابى الحدید نتواند خود را از تعصب مذهبى نجات دهد و در مسأله اى به این روشنى و وضوح، توقف کند.
اسلام و کفر ساکنان شعب؟
قطعاً همه آنهایى که به شعب رفته بودند، مسلمان نشده بودند. برخى از آنها بر آیین شرک باقى بودند. ولى به عنوان همراهى و همدردى با خویشاوندان خود به دعوت ابوطالب به شعب رفته بودند. امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه نامه به معاویه چنین نوشت: «مؤمناً یبغى بذلک الأَجْرَ و کافراً یُحامى عَن الأَصْل».
«برخى از آنهایى که به شعب آمده بودند، مؤمنانى بودند که در طلب اجر و مزد بودند و برخى از آنها کافرانى بودند که براى کمک به خویشاوندان خود به آنجا آمده بودند».
یکى از کسانى که بر آیین شرکت بود، عموى دیگر پیامبر -عباس- بود. عقیل و طالب -فرزندان ابوطالب- و نوفل بن حارث -پسر عموى پیامبر- و برادرش ابوسفیان و پسرش حارث نیز مسلمان نشده بودند، بلکه حارث بن نوفل با پیامبر دشمنى مى کرد و اشعارى در هجوش مى سرود، ولى به کشته شدنش راضى نبود. رئیس و شیخ و بزرگ همه آنها ابوطالب بود که نباید در ایمانش تردید کرد.
درباره جعفر تردید است که آیا در شعب بوده یا نه؟ محتمل است که او در آن زمان از مهاجران حبشه بوده است.
عبیده بن حارث بن مطلّب بن عبد مناف نیز در شعب و غیر هاشمى بود. اما اولاد مطّلب و هاشم، در جاهلیت و اسلام با هم بودند و هیچ گاه از هم جدا نشدند.
در میان ساکنان شعب، على و حمزه مسلمان شده بودند. ابوطالب هم اگر به خاطر مصالح عالیه اسلام نبود، ایمان خود را ظاهر مى کرد. از ایمان و اسلام خدیجه هم که در شعب بود، نباید غافل ماند.
اسلام برخى از قرشیان
همه مسلمانان در شعب نبودند. شعب نشینان یا از بنى هاشم بودند یا از بنى المطلب که جداى از بنى هاشم نبودند. آنهایى که از قریش و خارج از شعب بودند، به خاطر هم پیمانى یا به خاطر خویشاوندى در امان بودند و کسى را یاراى مزاحمت آنها نبود.
امیرالمؤمنین در ادامه نامه به معاویه در این باره نوشت:
«وَ مَنْ أسْلَمَ منْ قُرَیْشٍ خلْوٌ ممّا نَحنُ فیه بحلْفٍ یَمْنَعُهُ أَوْ عَشیرهٍ تَقُومُ دونُهُ فَهُوَ منَ القَتل بمَکان أَمْنٍ».
«آنکه از قریش به اسلام گرائیده بود، به خاطر سوگندى که حفظش مى کرد یا به خاطر خویشاوندى که به یاریش همت مى گماشت، از آنچه ما گرفتارش بودیم، آسوده و از کشته شدن در امان بود».
این سخنان، حجت را بر معاویه تمام کرده است. او هیچ حسن سابقه اى نداشت. نه از مسلمانان بیرون شعب بود و نه از هاشمیان و غیر هاشمیان درون شعب.
نه مسلمانى را پناه داد و نه مسلمانان از دست و زبانش در امان و آسوده بودند. اگر نبود توطئه سران شرک و سختگیریهاى آنها، قطعاً ماجراى شعب پیش نمى آمد و روسیاهى و ننگ آن، براى سران شرک – که بستگان معاویه در میان آنها بودند – باقى نمى ماند.
هیچ کس به خاطر دین حق و براى رضاى خدا یارى نمى شد و در امان قرار نمى گرفت. کمکها از روى تعصب قبیله اى بود. قریش تنها مسلمانى را در امان مى داشتند که هم پیمان باشد یا در میان آنها خویشاوندى باشد که سپر بلایش گردد.
قطعاً ابوطالب و حمزه و على اهل تعصب کورکورانه نبودند. آنها از روى آگاهى و بصیرت به یارى پیامبر خدا برخاسته بودند. عباس و ابولهب حساب دیگرى داشتند. عباس از روى تعصب خویشاوندى به دفاع برخاسته بود و ابولهب، چنان گرفتار تعصب شرک بود که حاضر نشد ابوطالب و برادرزاده را – جز در یک مورد – یارى کند.
از میان عموها دو نفر به خاطر خدا به یارى پیامبر برخاسته بودند و یک نفر به خاطر خویشاوندى. ابولهب نه به خدا کارى داشت و نه رعایت تعصب خویشاوندى کرد. او بت پرستى را بر حق و حقیقت ترجیح داد(۴).
پی نوشت ها
۱) توبه، ۱۱۳.
۲) اصْبرَنّ یا أخى فَالصّبْرُ
أحجى کُلُّ حَىٍّ مَصیرُهُ لشَعوبٍ
قَدَّرَ الله والبَلآء شَدیدٌ
لفداء الحَبیب وَ أبن الحَبیب
۳) أتَأمُرُنى بالصَّبْر فى نَصر احمد
وَ وَاللّه ما قُلتُ الّذى قُلْتُ جازعاً
و لکنّنى أحْبَبْتُ أنْ تَرى نُصَرتى
و تعلَمَ أنّى لَمْ أزَلْ لَکَ طائعاً
سَأسْعى لوَجْه الله فى نصر احمَد
نَبىّ الهُدىَ المَحموُد طفْلاً و یافعاً
۴) تمام گزارشهاى تاریخى این بخش از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۴، ص ۱ تا ۸۴.
منبع: سایت عصر شیعه