نویسنده: دکتر صدیقه مهدوی کنی
برّ یکی از مفردات حوزه خانواده در قرآن و از مفاهیم قابل بررسی و تبیین است که با توجه به آیات ذیل مورد تحقیق قرار می گیرد:
«و برّا بوالدیهِ و لم یکنْ جبّاراً عصیّا»(مریم/14)(1)
«و برّا بوالدتی و لم یجعلنی جبّاراً شقیا»(مریم/32)(2).
1. معنای اساسی برّ
بِرّ(بر وزن ضدّ) در زبان عبری به معنی پاک بودن و برگزیده شدن بوده، و در عربی به معنای خیر، نیکی(الزبیدی، 1302ق، ج3: 37؛ قلعه چی، 1405: 105)و صلاح استعمال شده است. این واژه از واژه های مشترک زبان های سامی است و معنای اصلی خود را در زبان عبری حفظ کرده است ولی در زبان عربی فراموش شده و معنای جدیدی جای آن را گرفته است. برّ به معنا نیکی، و بَرّ در مقابل بحر و به معنای بیابان و صحرای وسیع مشترک لفظی هستند؛ اما از جهت معنا هیچ ربطی به هم ندارند و از ریشه های مختلف سرچشمه گرفته اند. البته بعضی از لغویان( الراغب الاصفهانی، 1412: 37)و به تبع آنها برخی از مفسران (طبرسی، 1406، ج1: 473)آنها را از یک ریشه دانسته و نوعی معنای مرکزی- معنای توسعه شفقت و احسان در کار خیر- را استخراج نموده اند یا آنها را به کارهای نیکی که نتیجه اش گسترده است، اطلاق نموده اند. با بررسی ریشه این واژه ها مشخص می شود که به مرور زمان، صورت آوایی و نوشتاری واحدی یافته اند و در فرهنگ لغت باید در مدخل های جداگانه آورده شوند. زیرا برّ به معنای نیکی، مشتق است و کلمه بَر، بارّ و ابرار از این کلمه اشتقاق یافته اند؛ ولی برّ به معنای بیابان، جامد می باشد.
مفهوم برّ از مفاهیم مخصوص افعال اختیاری و کارهای خوب است و به رساندن نفع با قصد و توجه به دیگران اطلاق می شود. ولی در عمل خیر، نیاز به قصد وجود ندارد (الراغب الاصفهانی، 1412، ج3: 2) . چنان که در اشعار عبد مناف الهذلی در دوره جاهلی همین معنا دیده می شود.
تعاورتما ثوب العقوق کلاکما
اب غیر برّ و ابنم غیرواصل(3)
شما هر دو، پرده نافرمانی را دریدید؛ پدری که نیکی نمی کند و پسری که صله رحم انجام نمی دهد.
استعمال برّ در حج( حج مبرور) نیز اگر به معنای حج خالص و پاک باشد، از ریشه واحد اشتقاق یافته است؛ اما اگر به معنا قبول شدن حج باشد، می تواند مشترک لفظی باشد.
2. معنای نسبی برّ
برّ در قرآن معانی لغوی و ظاهری خود را حفظ نموده است. چنان که مفسران این واژه را در آیه «لن تنالوا البرّ حتی تُنفقوا مما تحبونَ و ما تُنفقوا من شیء فإن الله به علیمٌ»(آل عمران/92)(4)به معنای اوج نیکی و نیکوکاری که ثمره آن گسترده است و به مردم می رسد گرفته اند.(طبرسی، 1406، ج2: 794) و برخی دیگر به باز بودن دست آدمی در کار خیر و نیک و هر آن چه که انسان را به خدا نزدیک کند، تفسیر نموده اند.(طباطبایی، 1417، ج3: 345)این معنا در مورد کسی صادق است که خیر را بدان جهت که خیر است انجام می دهد، نه بدان جهت که اگر انجام دهد نفعی عائدش می شود. ولو اینکه خودش آن را دوست ندارد و به ضررش تمام شود، نظیر وفای به نذر.
مفسران مقصود از فعل خیر را اعم از افعال قلبی مانند اعتقاد حق و نیت پاک، و افعال جوارحی یا بدنی مانند انفاق در راه خدا و سایر اعمال صالح اعم از تکالیف و ارزش ها دانسته اند. همچنان که می بینیم در آیه زیر این کلمه در هر دو قسم از خوبی استعمال شده است. از انضمام دو آیه موردبحث، این معنا بدست می آید که انفاق مال، یکی از ارکان برّ است که تحقق آن در خارج منوط به اجتماع تمام ارکان می باشد، و در آیه دوم انفاق، نتیجه برّ معرفی شده است. این بیان، حاکی از اهمیتی است که خداوند به این رکن داده است.(طباطبایی، 1417، ج3: 344).
«لیس البرّ أن تولّوا وجوهکم قَبلَ المشرق و المغربِ و لکنّ البرّ من آمن بالله و الیوم الآخرِ و الملائکه و الکتابِ و النبیینَ و آتی المال علی حُبّه ذوی القربی و الیتامی و المساکینَ و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب و اقام الصلاه و آتی الزکاهَ و الموفونَ بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرین فی البأساء و الضراء و حین البأسِ اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون»(البقره/177)(5).
آیه با ایمان آغاز شده و از میان تکالیف به نماز که سمبلی از رابطه خلق با خالق است، و انفاق و زکات به عنوان سمبل رابطه خلق با خلق اشاره کرده و از میان برنامه های ارزشی با تکیه بر وفای به عهد و استقامت و پایداری که ریشه همه صفات عالی اخلاقی را تشکیل می دهد، به پایان رسیده است؛ زیرا وقتی ایمان کامل شود، نه قلب دچار شک و تردید می گردد و نه در اعمال و رفتار تخلفی دیده می شود. مؤید این مطلب ذیل آیه شریفه است که می فرماید:« اولئک الذین صدقوا»؛ صدق به صورت مطلق آمده و مقید به زبان، یا اعمال قلب، یا اعمال سایر جوارح نشده است. صدق، وصفی است که تمامی فضایل علم و عمل را در برمی گیرد. ممکن نیست کسی دارای صدق باشد دیگر فضایل اخلاقی را نداشته باشد، چون انسان به غیر از اعتقاد و قول و عمل، چیز دیگری ندارد و وقتی بنا بگذارد که جز راست نگوید، طبعاً این سه چیز را با هم مطابق می سازد.(طباطبایی، 1417، ج1: 430-429)پس ابرار به افرادی اطلاق می شود که مؤمن حقیقی هستند و در دعوی ایمان صادقند. این واژه در قرآن با حفظ معنای اساسی خود، در معانی دیگری نیز بکار رفته است که بعضی از آنها را می توان از مصادیق خیر و نیکی دانست.« و برّا بوالدیه و لم یکنْ جبّارا عصیّا»(مریم/14)(6) یا « وبرّا بوالدتی و لم یجعلنی جبّارا شقیّا»(مریم/32)(7). در دو آیه اخیر بَرّ (صفت مشهبه بِرّ)به عنوان یکی از مصادیق بِرّ به معنای توسعه در احسان به پدر و مادر یا اطاعت از آنان تفسیر شده است و در نقطه مقابل بَرّ نیز جبار معرفی شده است که به معنای کسی است که در نهایت خودکامگی و استبداد است. عصی و شقی معنای جبار را تقویت کرده و شدیداً در تقابل با واژه هایی است که دلالت بر خیرخواهی می کند. چنان که از حدیث نبوی استفاده می شود، بِرّ را دارای مراتبی است که در هریک از آیات مرتبط با آن نیز به مرتبه ای از مراتب آن اشاره شده است:« در هر نیکی، نیکی بالاتری است تا اینکه فردی در راه خدا شهید شود. اگر در راه خدا شهید شد بالاتر از آن نیکی و حسنی نیست و در هر عاقی، عاقی بالاتر است تا اینکه کسی یکی از والدینش را به قتل برساند در این صورت عاق و نفرینی بالاتر نیست».(کلینی، 1365، ج2: 348)(8).
بعضی این آیات را ملاکی برای افعال اخلاقی نمی دانند و معتقدند برّ یعنی کار خوب؛ اما معیار خوب بودن را از آیات نمی توان به دست آورد.(طباطبایی، 1417، ج1: 430-429)با توجه به آیات بالا خداوند بهترین ملاک در اعتقادات، اعمال و رفتار را در اطاعت از دستورات خود و رعایت عدالت بیان نموده است و این ملاک حتی در مورد رفتار با غیرمسلمانانی که عناد و لجبازی با دین خدا ندارند، مورد توجه قرار گرفته است.
« لا ینهاکم اللهُ عن الذین لم یُقاتلوکم فی الدینِ و لم یُخرجوکم من دیارکم ان تبرّوهم و تُقسطوا الیهم إن الله یحبُّ المقسطین»(الممتحنه/8)(9).
مفسران جمله « إنّ الله یُحب المقسطین»را تعلیل برای جمله « لا ینهاکمُ…» دانسته، معتقدند که « خدا با این فرمان که دشمن من و خود را به عنوان دوست انتخاب نکنید، ما را به احسان و معامله به عدل با آنهایی که در دین قتال نکرده اند، تشویق می کند؛ زیرا احسان به چنین کفاری عین عدالت است».(طباطبایی، 1417، ج19: 234): « إنما ینهاکمُ اللهُ عن الذینَ قاتلوکم فی الدینِ و اخرجوکم من دیارکم و ظاهروا علی إخراجکم أن تولوهمْ و من یتولهم فاولئک همُ الظالمون»(الممتحنه/ 9)(10).
با بررسی آیات می توان ریشه این معیارها را در واقعیات و امور منطقی یافت، نه صرفاً در اموری قراردادی. قرآن با قراردادهایی که صرفاً از آداب اجتماعی سرچشمه گرفته اند و بی اساس هستند، مبارزه می کند.(11)
«لیس البرُ بأنْ تأتوا البیوتَ من ظهورها و لکنّ البر من اتّقی و اتوا البیوتَ من ابوابها و اتقوا الله لعلکم تُفلحون»(البقره/189)(12).
3. رابطه های معنایی بر
الف. رابطه معنایی تقوی و برّ
این واژگان کارکردی خاص دارند و برای اینکه گوینده و مخاطب بتوانند از رمزی مشترک استفاده کنند، ابتدا به شرح و توصیف آن پرداخته شده است. با توجه به آیاتی که به شرح و توصیف برّ و تقوا پرداخته شده، هم می توان تفاوت معنایی آن را به خوبی مشاهده نمود و هم روابط بین آن دو را ترسیم کرد، با بررسی آیات، رابطه همنشینی و در برخی دیگر رابطه جانشینی این دو را به خوبی می توان ملاحظه نمود. آیاتی که در آنها برّ و تقوا رابطه جانشینی دارند، به شرح ذیل است:
1. «لیس البرُّ بأن تأتوا البیوتَ من ظهورها و لکنّ البرّ من اتقی و اتوا البیوتَ من ابوابها و اتقوا الله لعلکم تُفلحون»(البقره/189).
2. «لیس البرّ ان تُولوا وجوهکم قِبل المشرق و المغرب و لکنّ البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائکه و الکتابِ و النبیینَ و آتی المالَ علی حُبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السّائلین و فی الرقاب و اقام الصلاه و آتی الزکاه و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا والصابرین فی البأساء و الضرّاء و حین البأسِ اولئک الذین صدقوا و اولئک همُ المتقون»(البقره/ 177)(13).
3. «لکنِ الذین اتّقوا ربهم لهم جناتٌ تجری من تحتها الانهارُ خالدینَ فیها نُزُلا من عنداللهِ و ما عندِ اللهِ خیرٌ للابرارِ»(آل عمران/198)(14).
همان گونه که قبلاً متذکر شدیم، این آیات به شرح اوصاف ابرار و متقین پرداخته است تا در دیگر آیات، براحتی مفهوم موردنظر با یک رمز مشترک به خواننده منتقل شود.
در آیه شریفه اول، خوب بودن تقوا را اثبات کرده و در اثبات خوبی تقوا ظاهر کلام اقتضا می کرد، بفرماید:(و لکن البر هو التقوی) ولی به جای آن فرمود:« و لکنّ البرّ من اتقی»، نمی گوید:«نیکوکار کسی است که … » بلکه «می گوید نیکی کسی ست…»، تا بفهماند کمال آدمی در اتصاف به تقوا است، و البته صرفاً مفهوم تقوا موردنظر نیست، بلکه اتصاف و داشتن تقوا اصل است، همچنانکه نظیرش در آیه دوم:« و لکنّ البرّ من آمن بالله»دیده می شود. در ادبیات عرب و بعضی زبانهای دیگر، هنگامی که می خواهند آخرین درجه تأکید را در چیزی بیان کنند، آن را به صورت مصدری می آورند نه به صورت وصف؛ مثلاً می گویند: علی( علیه السلام) عدل جهان انسانیت است، یعنی آنچنان عدالت پیشه است که گویی تمام وجودش در آن منحل شده و سرتا پای او در عدالت غرق گشته است، به گونه ای که هرگاه به او نگاه کنی، چیزی جز عدالت نمی بینی.(مکارم شیرازی، 1374، ج1: 598) مشابه این تعبیر را این روزها در شعارها مشاهده می کنیم؛ که می گویند« لبنان المقاومه» یا «فلسطین الصمود».
این آیات به روشنی بیان می کند که برّ جانشین تقوا و هم معنای با آن است؛ ولی با توجه به آیات دیگر قرآن با بیان یکسان مصادیق برّ و تقوا این رابطه را ایجاد کرده است؛ ولی نمی توان گفت هر دو در یک معنا به کار رفته، بلکه با توجه به مؤلفه های معنایی(15) آن دو می توان گفت تقوا نسبت به برّ شمول معنایی بیشتری دارد.
در مقابل، آیاتی وجود دارد که در آنها برّ و تقوا رابطه هم نشینی دارند که به نمونه هایی از آنها اشاره می شود. با توجه به اهمیتی که قرآن به تعالی و پاکی روح جامعه می دهد، در آیاتی که تقوی همنشین واژه برّ می باشد به تعاون و همکاری مشترک در این زمینه توصیه می کند؛ چنانکه در آیه شریفه می فرماید:
« و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الاثمِ و العدوان»(المائده/2)(16)
«یا ایها الذین آمنوا إذا تناجیتُم بالاثم و العدوان و معصیت الرسولِ و تناجوا بالبرّ و التقوی و اتقوا الله الذی الیه تحشروُن »(المجادله/9)(17).
در این آیات، تقوا هم به جنبه مثبت و هم جنبه منفی نظر دارد؛ در حالی که در بعضی آیات صرفاً به جنبه سلبی در معنای پرهیزگاری توجه شده است. در آیاتی که تقوا همنشین برّ است، جنبه سلبی موردنظر می باشد، بدین معنا که برّ اشاره به اعمال مفید دارد و تقوا به جلوگیری از اعمال خلاف توجه می دهد. به این ترتیب، هم در دعوت به نیکی ها و هم در مبارزه با بدی ها به تعاون و همکاری توصیه می کند.(مکارم شیرازی، 1374، ج4: 253؛ طبرسی، 1406، ج3: 240)آیاتی که تقوا در آنها به تنهایی آمده، هر دو معنا مدنظر می باشد. قرطبی به نقل از ابن عطیه گفته است: برّ هم شامل اعمال واجب است و هم مستحب؛ ولی تقوا فقط بر رعایت واجب تأکید می نماید. در تقوا رضای خدا و در برّ رضای انسان ها مدنظر می باشد و اگر کسی بین رضای خدا و انسان ها را جمع کند، به سعادت کامل دست می یابد.
از آنجا که برّ بیست بار، اما تقوا دویست و پنجاه بار در قرآن آمده است که خود به عنوان بالاترین ملاک، تقوی را معرفی می نماید« إنّ اکرمکم عندَالله اتقاکم»(الحجرات/13)(18)، هر کاری تحت این عنوان ارزش می یابد. با توجه به شمول معنایی تقوا نسبت به برّ، هر نتیجه ای که درباره لزوم یا عدم لزوم مؤلفه های تقوا به دست آید، در مورد مؤلفه های مشترک برّ با تقوا نیز جاری است. از آنجا که برّ را زیرشمول(19) تقوا دانستیم، حتی می توان در شمارش واژه تقوا، تعداد تکرار برّ را نیز اضافه نمود.
ب. رابطه معنایی برّ و صدق
معنای اساسی و نسبی صدق
صدق مطابقت خبر با نفس الامر می باشد.(طریحی، 1375، ج5: 199) صادقان کسانی هستند که هم سخن راست می گویند و هم با عمل و کردار، صدق گفتار خود را اثبات می کنند. این واژه برای همه مفهوم می باشد، اما در تعریف آن میان دانشمندان بحث های فراوانی در گرفته است. بعضی صدق را به معنای مطابقت محتوای سخن با واقعیت ذکر کرده اند؛ در حالی که بعضی دیگر آن را مطابقت با تشخیص و اعتقاد گوینده دانسته، و از آیه شریفه سوره منافقون کمک گرفته اند:
« إذا جاءکَ المنافقون قالوا نشهدُ إنکَ لرسولُ اللهِ و اللهُ یعلمُ إنکَلرسولهُ و اللهُ یشهدُ إنّ المنافقین لکاذبونَ»(المنافقون/1)(20).
منافقان که به رسالت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شهادت می دادند، سخنی مطابق با واقع می گفتند، ولی چون این سخن مطابق با اعتقاد آنان نبود، دروغگو معرفی شدند. در توضیح می توان گفت که نسبت دروغ به آنان از اینجا سرچشمه می گیرد که آنها شهادت را به صورتی ابراز می کردند که گویی مطابق با اعتقاد درونیشان بود و چون این سخن با واقعیت مطابق نبود، نسبت دروغ به آنها داده شده است. بنابراین صدق براساس تطابق با واقعیت معنا پیدا می کند.(مکارم شیرازی، 1380، ج3، 216).
قرآن بعد از انبیاء از صدیقین به عنوان کسانی که خداوند نعمت را بر آنها تمام کرده، یاد می کند. این بدان معناست که بعد از مقام نبوت، مقامی بالاتر از صدق و راستی وجود ندارد.
« و من یُطعِ الله و الرسولَ فاولئک مع الذین انعمَ اللهُ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداءِ و الصالحین و حسُنَ اولئک رفیقا»(النساء/69)(21).
ج. رابطه معنایی صدق، برّ و احسان با تقوی
«و الذی جاء بالصدق و صدّق به اولئک همُ المتقون»(الزمر/33)(22) پرهیزکاران واقعی کسانی هستند که هم سخن صدق و حق را می گویند، و هم آن را تصدیق می کنند. آنها کسانی هستند که مکتب وحی و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده اند، و خود به آن مؤمن هستند و عمل می کنند. در این آیه کریمه به جای وحی تعبیر به صدق می کند، اشاره به اینکه تنها سخنی که احتمال هیچگونه دروغ و خلافی در آن نیست، از طریق وحی و از ناحیه پروردگار نازل می گردد، و تقوا و پرهیزگاری تنها در سایه تعلیمات مکتب انبیاء و تصدیق آن در درون جان ها شکوفا می شود.
آیه بعد پاداش متقین را در بهشت بیان کرده است؛ بهشتی که هرچه در آن بخواهند، وجود دارد:
« لهم ما یشاءونَ عند ربهم ذلک جزاءُ المحسنین»(الزمر/34)(23).
خواهش های دنیایی علاوه بر خواستن، احتیاج به عوامل و اسباب بسیار دارد که از جمله می توان به سعی و عمل همراهی با استمداد از تعاون اجتماعی اشاره کرد؛ اما در بهشت تنها عامل خواستن است.
آیه شریفه چند پاداش برای متقین بیان می کند. اولاً متقین در دار قرب و جوار رب العالمین هستند و ثانیاً هرچه بخواهند، در اختیار دارند و علت اصلی این پاداش ها همان احسان و نیکوکاری آنها در دنیاست. ابتدا به نظر می رسید که اگر به جای اسم ظاهر محسنین از ضمیر«هُم » استفاده می شد، مناسب تر بود؛ ولی برخلاف مقتضای ظاهر، عبارت « ذلک جزاء المحسنین» آورده شده است. علت قرارگرفتن محسن به جای ضمیر برای این نکته است که اولاً محسنین همان متقین هستند و ثانیاً تصدیق مذکور، تصدیق قولی و فعلی است؛ بدین معنا که قرآن کریم کسی را که به پاره ای از احکام خدا پشت پا زده، هرگز مصدق قرآن نخوانده است؛ بلکه مصدق به کسی اطلاق می شود که تمامی احکام قرآن را بطور زبانی و عملی تصدیق کند:(طباطبایی، 1417، ج1: 260).
«لِیُکفرَ اللهُ عنهم اسوأ الذی عملوا و یجزیهم باحسن الذی کانوا یعملون».(الزمر/35)(24).
پاداش سوم این گروه به خاطر تصدیق صدق الهی، پاک کردن گناهانی است که قبل از ایمان آوردن مرتکب شده اند. آنها از سوی دیگر بهترین اعمال را معیار پاداش قرار داده است. از مجموع آیات، بخصوص آیات 15 سوره حجرات(25)، 177 سوره بقره و 8 سوره حشر(26) می توان نتیجه گرفت که صادقین کسانی هستند که تعهدات خود را در برابر ایمان به پروردگار به خوبی انجام می دهند؛ نه تردیدی به خود راه می دهند، نه عقب نشینی می کنند، و نه از انبوه مشکلات می هراسند؛ بلکه با انواع فداکاریها صدق ایمان خود را ثابت می کنند. (مکارم شیرازی، 1374، ج8: 181)چنین افرادی که وظیفه خود را هم در برابر خداوند و هم در برابر نیازمندان و کل جامعه انجام می دهند، افرادی متقی و پرهیزکارند. با توجه به این آیات، تمام نیکی ها را می توان در عنوان صدق و راستی خلاصه کرد:(البقره/177)(27)«الصدقُ یهدی الی البرّ و البرُّ یدعو الی الجنه»(ابن ابی فراس، بی تا، ج1: 43؛ جامع الاخبار، بی تا: 100؛ نوری، 1408، ج8: 309) این تنها سرمایه ای است که در روز رستاخیز به کار می آید:
« قال اللهُ هذا یومُ ینفع الصادقین صدقُهم لهمْ جناتٌ تجری من تحتها الانهارُ خالدین فیها ابدا رضی اللهُ عنهم و رضوا عنه ذلک الفوزُ العظیم»(المائده/ 119)(28).
شک نیست که این صفات مراتبی دارد که بعضی در قله آن قرار دارند و بعض دیگر در مراحل پایین تر. مردی از صحرانشینان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درخواست موعظه ای کرد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؛ حضرت تنها جمله ای که فرمودند این بود که “دروغ نگو”. آن مرد اظهار کرد که عمل به این نصیحت برای جلوگیری از همه گناهان کافی است؛ زیرا هیچ گناهی پیش نمی آید مگر اینکه به یاد این نصیحت افتاده فکر می کند که اگر مرتکب آن شود، وقتی از او بپرسند آیا تو چنین کرده ای چاره ای جز این ندارد که راست بگوید و اعتراف کند و همه مردم را به آلودگی خود باخبر سازد. پس بناچار از ترس رسوایی از ارتکاب آن خودداری می کند(فقه الرضا علیه السلام، چ اول: 338).
پیش از این بیان کردیم که با توجه به آیات قرآن، تقوا نسبت به برّ شمول معنایی دارد. اکنون از مجموع آیات بالا می توان نتیجه گرفت که اولاً تقوا نسبت به صدق نیز این رابطه را داشته و صدق از واژه های زیر شمول تقوا می باشد. بدین معنا که از واژه صدق می توان به جای تقوا استفاده کرد، ولی واژه تقوا را بدون قرینه نمی توان جایگزین صدق نمود. به عبارتی دیگر هم معنایی (29)آن یکسویه است. ثانیاً صدق، برّ و احسان نیز دارای مؤلفه های معنایی مشترک هستند و در واقع رابطه آنها با هم رابطه عموم و خصوص من وجه است.
4. تقابل های معنایی (30)برّ
واژه هایی که تقابل معنایی با برّ دارند، در یک حوزه معنایی جای می گیرند و قابل مقایسه و بررسی با حوزه های معنایی مرتبط می باشند. با توجه به اینکه واژه های عاق، فجور، عدوان مشترک هستند- وجهی که موجب افتراق مفاهیم می گردد- در یک حوزه معنایی قابل مطالعه می باشند.
بعضی معتقدند که« با توجه به کاربرد هر یک از این واژه ها به نظر می رسد هیچ یک از آنها دقیقاً مقابل کلمه بِرّ به کار نرفته است و هریک مصداقی از نقیض آن می باشد. از نظر زبانشناسی گاه دیده می شود کلمه ای برای معنایی استعمال شده است، ولی برای مفهومی که دقیقاً نقطه مقابل آن باشد، کلمه ای وجود ندارد. در این صورت این لفظ از مصادیق نقیض آن خواهد بود».(مصباح یزدی، 1384«الف»، ج1: 69)ولی بهتر است گفته شود این واژه ها با برّ هم پوشانی ندارد و در بخشی از مؤلفه های معنایی آن متضاد است. برّ در بخشی از مؤلفه های معنایی با فجور و در بخشی دیگر با عاق یا عدوان تقابل معنایی دارند.
در روایات، واژه عاق به عنوان نقطه مقابل برّ در معنای تضییع حق به کار رفته است. لغویان نیز آن را واژه ای متضاد با برّ دانسته اند.( الزبیدی،1302ق، ج3: 37)عن ابی عبدالله قال:«فوقَ کلّ ذی بِرّ برُّ حتی یُقتل الرجُلُ فی سبیل الله فإذا قُتل فی سبیل الله فلیس فوقهُ بِرُّ و إنّ فوق کُلّ عُقوقٍ عقوقاً حتی یَقتلَ الرجلُ احد والدیهِ فإذا فعل ذلک فلیس فوقهُ عقوقٌ»(کلینی، 1365، ج2: 348).
با توجه به آیات قرآن، به دشواری می توان واژه ای کاملاً متضاد با برّ را یافت؛ در قرآن این واژه گاهی در مقابل مفهوم عدوان آمده «و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدیدُ العقاب»(المائده/2)(31) و گاهی در مقابل فجور دیده می شود« کلّا إنّ کتاب الابرارِ لفی عِلّیین»(المطففین/18)(32)و « کَلا إنّ کتاب الفُجار لفی سِجّین»(المطففین/7)(33) سیئه و خطیئه واژه های دیگری هستند که در قرآن غیرمستقیم در مقابل این کلمه دیده می شوند و متضمن مفهومی مخالف بِرّ هستند؛ اما برخلاف مفهوم بِرّ اختصاصی به اعمال اختیاری ندارند و به نتایج اعمال و حوادث نیز گفته می شود.
الف.جبار
از جمله واژه هایی که با توجه به آیات، در تقابل معنایی با برّ می باشند، جبار است. ریشه لغوی جبار در اصل یا از ماده جبر به معنی قهر و غلبه و قدرت است( ابن منظور، 1405، ج4: 113)، یا از ماده جبران به معنی برطرف ساختن نقص چیزی.(بن احمد، 1414، ج6: 115)بنا به گفته بعضی از مفسران قرآن، جبار به کسی اطلاق می شود که بار خود را به مردم تحمیل می کند، ولی خودش بار مردم را تحمل نکند( طباطبایی، 1417، ج14: 48) جبار برای خود هرگونه حقی قائل است، ولی هیچ حقی برای دیگران قائل نیست؛ پیرو فرمان عقل نیست، ولی دیگران را مجبور به پیروی از خود می کند و نقص و کمبود خود را با ادعای عظمت و تکبر، برطرف می سازد. اما گاه جبار از همین ریشه در معنی مدح به کار می رود و به کسی گفته می شود که نیازمندی های مردم و نقایص آنها را جبران می کند یا دارای قدرت فراوانی است که غیر او در برابرش خاضع می باشند، بی آنکه بخواهد بر کسی ستم کند یا از قدرتش سوء استفاده نماید.(مکارم شیرازی، 1374، ج9: 144) این واژه در مورد خداوند، به معنای اصلاح کننده موجود نیازمند اصلاح، یا کسی که مسلط بر همه چیز است، استعمال شده است. برای تشخیص تفاوت معانی دوگانه جبار باید به صفات همنشین آن توجه نمود. در آیاتی که جبار در معنای مدح به کار رفته هم نشین صفات مدح می باشد؛ چنان که در سوره حشر می خوانیم« المَلِکُ القدوس السلامُ المؤمنُ المهیمنُ العزیزُ الجبار المتکبر»(الحشر/23)(34)، و در صورتی که معنای ذم موردنظر باشد با واژه های مشابه همنشین می گردد، مانند جبار شقی، جبار عصی، جبار عنید« و تلکَ عادٌ جحدوا بِآیاتِ ربهم و عصَوا رُسُلهُ و اتبعوا امرَ کلّ جبارٍ عنیدٍ»(هود/59)(35).
ب. شقی و عصی
همانطور که قبلاً گفته شد، به نظر می رسد در دو آیه « و برّا بوالدیه و لم یکنْ جبّارا عصیّا»(مریم/14)(36) و « و جعلنی مُبارکا اینَ ما کنتُ و اوصَنی بالصلوه و الزکوه ما دمتُ حیّاً و برّا بوالدتی و لم یجعلنی جبّاراً شقیا»(مریم/32)(37) با همنشینی جبار، عصی و شقی می توان این گونه برداشت نمود که این واژه ها با برّ در تقابل معنایی هستند. بنا به گفته بعضی از مفسران( گنابادی، 1408، ج3: 5)، در آیه دوم، این کلمه عطف بر مبارکا می باشد؛ گویی آیه چنین آمده است:( جعلنی برّا بوالدتی و لم یجعلنی جبّارا شقیّا) مرا درباره مادرم نیکوکار قرار داد و جبار و شقی و به عبارتی خودکامه و ستمگر به او قرار نداد». با این تعبیر مسلماً واژه جبار در تقابل معنایی با برّ بوده، به عنوان یکی از مصادیق مقابل با برّ قابل بررسی می باشد. اگر یکی از مصادیق برّ را اطاعت از والدین بدانیم، واژه عصی به معنای عصیانگر و سرکش در آیه اول می تواند معنای متکبر را در جبار تشدید نماید و مؤیدی برای این تقابل باشد. یا بنا به قولی، نتیجه جباریت انسان، عصیان و سرکشی او خواهد بود.(فخر رازی، 1420، ج7: 536)بدین معنا که در برابر پدر و مادر باید مطیع و فرمانبردار بود و نباید سرکشی و عصیان کرد. جبار در آیه « إن تُریدُ إلا أن تکونَ جبّارا فی الارضِ و ما تُریدُ ان تکونَ من المصلحین»(قصص/19)(38)نیز مؤید این معناست. اصلاح طلبی یکی از مصادیق خیرخواهی و نیکوکاری می باشد و جبار در این آیه در نقطه مقابل آن استعمال شده است؛ یعنی با پدر و مادر رفتاری از سر صلح و صفا داشته باشید. اصلاح در لغت به معنای سازش دادن و سامان بخشیدن، در نقطه مقابل افساد نیز به کار رفته است.
ج. فجور
ج1. معنای اساسی فجور
یکی دیگر از واژه هایی که در آیات قرآن در تقابل معنایی با برّ قرار دارد، فجور است. فجور از ریشه فجر به معنای شکافتن وسیع است( فخر رازی، 1420، ج3: 434؛ الراغب الاصفهانی، 1412: 387) و طلوع صبح را به این جهت طلوع فجر گفته اند که گویی پرده سیاهی شب با سپیده دم شکافته می شود:(ابن منظور، 1405، ج5: 45؛ الراغب الاصفهانی، 1412: 387)« و قرآنَ الفجرِ إن قرآنَ الفجر کان مشهودا»(الاسراء/78)(39).
تفجیر دریاها نیز به همین معنا باز می گردد؛ یعنی حایل از میان برداشته می شود و دریاها بهم متصل می شوند و آب شور با شیرین مخلوط می شود. به همین دلیل این واژه برای اعمال کسانی که پرده دیانت را می درند و در راه گناه قدم می گذارند، نیز استعمال شده است:« و إذا البحارُ فُجّرتْ»(الانفطار/3)(40).
ج2. معنای نسبی فجور
ریشه این واژه در قرآن به صور مختلفی آمده است، الفجرِ(الاسراء/78)، فُجّرتْ(الانفطار/3)، الفُجّار(ص 28)، فانفجرَتْ(البقره/60)، الفَجَرهُ(عبس/42)؛ فاجر(نوح/27) در همه این صورت ها، معنای شکافتن حفظ شده و در معنای اصطلاحی برانگیخته شدن بر گناه و تبهکاری استعمال شده است.(دهخدا، ج10، چ اول: 14975).
ج3. تقابل معنایی بر و تقوی با فجور
فجّار جمع فاجر است و با توجه به آیات، در معنای فاسق، گناهکار و کسی که پرده عفاف و تقوا را به خاطر عدم ایمان و فساد بر روی زمین می درد، به کار رفته است، نه مسلمانان گنهکار. این اصطلاح در برخی آیات در مقابل ابرار استعمال شده است:« إن الابرارَ لفی نعیمٍ و إنّ الفجارَ لفی جحیم»(الانفطار/13-14) و گاه در برابر متقین به کار رفته است:« أمْ نجعلُ الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارضِ امْ نجعلُ المتقینَ کالفُجار»(ص/28)(41).
این آیات علاوه بر اینکه فاجران را در دنیا داخل در آتش اعمال خود می بیند، سرنوشت آنان را در روز قیامت در آتش دوزخ نشان می دهد؛ آتشی که عمیق تر و سوزنده تر است« یصلونها یومَ الدین»(الانفطار/15)(42). و در آن خلود و جاودانگی دارند و از دوزخ غایب نیستند«و ما هُم عنها بغائبین»(الانفطار/16)(43). تعبیر این آیات با افعال مضارع و جمله های اسمیه در آیات بالا دلالت بر ثبات و استمرار دارد و تأکید بر این است که این افراد در دنیا نیز به کلی از جهنم غایب نیستند.(طالقانی، 1362، جزء30: 227) در مقابل ایشان، ابرار در خوشی و رفاه پایدار به سر می برند، و خود منبع برکات و نعمت اند.(طالقانی، 1362، جزء30: 256).
« إن الابرارَ لفی نعیمٍ علی الارائکِ ینظرونَ»(المطففین/23-22)(44).
آنان که به عقده و اعمال خیر خود متکی هستند، پیوسته به همه چیز چنان که هست می نگرند. و همین ثبات ایمان آنان را در جایگاهی رفیع و با شکوه قرار می دهد و نامه اعمال ایشان در بلندترین مقام بر فراز بهشت جای می گیرد:« کلّا إنّ کتاب الابرارِ لفی علیّین»(المطففین/18)(45) در نقطه مقابل آن، نامه اعمال فجار در پایین ترین و پست ترین طبقات دوزخ قرار دارد:« کلّا إن کتابَ الفجارِ لفی سجیّن»(المطففین/7)(46).
همانطور که قبلاً گذشت، برّ در معنای انجام کارهای خیر و نیک با قصد و اراده استعمال شده و تقوا در اعم از اعمال خیر و جلوگیری از اعمال بد به کار رفته است، با توجه به آیه 28 سوره ص(47)، مؤلفه هایی که بین آنها در تقوی و فجور ایجاد تقابل معنایی می کند، ایمان و اعمال صالح و عدم آن می باشد؛ ولی در نقطه مقابل جلوگیری از اعمال بد و شر قرار نگرفته است؛ بلکه در برخی از مؤلفه ها(انجام کارهای بد با قصد و اراده مانند افساد در روی زمین)نقطه مقابل برّ می باشد.
د. معنای عدوان
عدوان، در لغت به معنی ظلم و ستم است(ابن منظور، 1405، ج15: 33) و در قرآن به همه انواع تجاوز اطلاق می شود، چه تجاوز جایز و پسندیده و چه تجاوز ممنوع و مذموم. پس معنایی وسیع تر از کلمه ظلم دارد و اعم از ظلم می باشد. و به همین دلیل عدوان و ظلم در برخی آیات در کنار هم قرار گرفته اند. در اینگونه آیات، تجاوز ناپسند موردنظر می باشد.« و من یفْعَل ذلکَ عُدوانا و ظُلما»و در برخی آیات مانند تجاوز به ظالمان و متعدیان پسندیده است.« فلا عُدوانَ إلا علی الظالمینَ»و بعضی از مفسران، عدوان را در این آیه به معنی عقوبت دانسته اند.(اردبیلی، بی تا: 309).
د- 1. رابطه معنایی اثم و عدوان
در دو آیه ذیل، عدوان همنشین اثم شده و در تقابل معنایی با برّ و تقوی قرار گرفته است.(48) با توجه به لف و نشر مغشوش آیه ذیل، برّ در تقابل معنایی با عدوان و تقوا در تقابل با اثم می باشد. چنانکه علامه طباطبائی می فرماید:« منظور از برّ تمامی کارهای خیر است که در مقابل کلمه عدوان قرار گرفته، و منظور از تقوا آن عملی است که اثم نباشد.»(طباطبایی، 1417، ج19: 187).
« و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان واتقوا الله إنّ الله شدیدُ العقاب»(البقره/85)(49).
« ثُمّ انتم هولاءِ تقتلون انفسکمْ و تُخرجونَ فریقا منکم من دیارهم تظاهرونَ علیهم بالإثم و العدوانِ»(المجادله/9)(50).
« یا ایها الذین آمنوا إذا تناجیتمْ فلا تتناجوا بالإثم و العدوانِ و معصیتِ الرسولِ و تناجوا بالبرّ و التقوی و اتقوا الله الذی إلیه تحشرونَ»(المائده/2)(51).
اثم، در مقایسه با عدوان به اعمالی گفته می شود، که اثر سوء دارد؛ ولی اثر آن فردی است و به دیگران سرایت نمی کند؛ نظیر مِی گساری و قماربازی که مربوط به حق الله است؛ اما عدوان ناظر به اموری است، که موجب تعدی به حقوق دیگران می شود و مردم از آن متضرر می گردند.(طباطبایی، 1417، ج19: 186) به عبارت دیگر، اثم به هر نوع جرم گفته می شود و عدوان به ظلم( طبرسی، 1406، ج3: 334). و بعضی هم هر دو را افراط در ظلم دانسته اند( حسینی الشبر، 1412: 133)به نظر می رسد در اثم نیز مسأله تعدی به حقوق دیگران نیز مطرح می باشد؛ زیرا مِی گساری و قماربازی آثار سوئی دارد که به جا می گذارد و از این جهت تفاوتی با عدوان ندارد.
با توجه به آیه « و تری کثیرا منهمْ یُسارعونَ فی الإثم و العدوانِ و أکلهمُ السُحتَ لبئسَ ما کانوا یعملون»(المائده/62)(52)، اثم و عدوان، عبارتند از گناهانی که نسبت به حدود خدای سبحان جنبه قولی دارند و در مقابل سحت(رشوه و ربا) قرار می گیرند که نمونه معصیت عملی است.(طباطبایی، 1417، ج6: 31).
د-2. تقابل معنایی برّ و تقوا با عدوان و اثم
همانطور که قبلاً متذکر شدیم، همنشینی تقوا و بر، اشاره به دعوت به نیکی و مبارزه با فساد می کند؛ با توجه به تقابل این دو با عدوان و اثم، می توان دو واژه اخیر را دعوت به گناه و معصیت و همراهی با فساد و ظلم تفسیر نمود. به عبارتی جامعه مسلمین باید بر ایمان و عمل صالح ناشی از ترس خدا همکاری نموده و در مقابل بر گناه- یعنی عمل زشت که موجب عقب افتادگی از زندگی سعیده است- و عدوان که تعدی بر حقوق حقه مردم و سلب امنیت از جان و مال و ناموس آنان است، تعاون و همکاری نکنند.
عن الرضا علیه السلام عن ابیه… قال:« و من ذلک أنّ وابصهَ بْنَ معبدٍ الاسدی اتاهُ فقال لا ادعُ من البرّ و الاثم شیئاً إلا سألته فلما اتاهُ قال لهُ بعضُ اصحابه الیک… یا وابصهُ البرُ ما اطمأنتْ الیه النفسُ و البرُ ما اطْمأنّ به الصدرُ و الاثمُ ما تردّدَ فی الصدر و جال فی القلبِ و إن افتاک الناسُ و إن افتوکَ»(حمیری، بی تا: 135؛ حرعاملی، 1409، ج27: 166؛ مجلسی، 1404«الف»، ج17: 228)، برّ چیزی است که نفس و قلب به آن اطمینان می یابد و اثم چیزی است که در انسان ایجاد وسوسه، اضطراب و نگرانی می کند؛ گرچه مردم بدان رأی دهند و اصرار ورزند.
پس پیمبر گفت استفتوا القلوب
گرچه مفتیتان برون گوید خطوب
(بلخی(مولوی)، دفتر ششم، 941)
از مجموع واژه های متقابل با برّ در قرآن می توان نتیجه گرفت که برّ به معنای هر نوع خیرخواهی است که در موارد مختلف می تواند مصادیق متفاوتی داشته باشد؛ هر یک از واژه های متقابل، معنای متقابلی از مصادیق برّ هستند و بنابر موضوع مربوط به آیه در مقابل برّ قرار گرفته اند و تقوا مفهوم کلیدی است که در این میدان معنایی قرار گرفته است.
پی نوشت ها :
1.و با پدر و مادر خود نیک رفتار بود و زورگویی نافرمان نبود.
2. و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است.
3.دیوان اشعار عبد مناف الهذلی.
4. هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید و از هرچه انفاق کنید قطعاً خدا بدان داناست.
5. نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق[ و یا] مغرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب[ آسمانی] و پیامبران ایمان آوَرد، و مال[ خود] را با وجود دوست داشتنش، به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان و گدایان و در[ راهِ آزاد کردن] بندگان بدهد، و نماز را برپای دارد، و زکات را بدهد، و آنان که چون عهد بندند، به عهد خود وفادارانند و در سختی و زیان، و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانی که راست گفته اند، و آنان همان پرهیزگارانند.
6.و با پدر و مادر خود نیک رفتار بود و زورگویی نافرمان نبود.
7. و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است.
8. عن ابی عبدالله قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم« فوقَ کلّ ذی برّ برٌ حتی یُقتلَ الرجلُ فی سبیل الله فإذا قُتل فی سبیل الله فلیسَ فوقهُ برٌ و إنّ فوق کلّ عقوق عقوقاً حتی یَقتلَ الرجلُ احدَ والدیه فإذا فعل ذلک فلیس فوقهُ عقوقٌ».
9. [اما] خدا شما را از کسانی که در[ کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند، باز نمی دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست می دارد.
10. فقط خدا شما را از دوستی با کسانی باز می دارد که در[ کار] دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده و در بیرون راندنتان با یکدیگر همپشتی کرده اند. و هر کس آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمگرانند.
11. مباحث تفصیلی مرتبط با این آیات در بخش معناشناسی در سطح آیه آمده است.
12. درباره [حکمت] هلال ها[ی ماه] از تو می پرسند، بگو: « آنها[شاخصِ] گاه شماری برای مردم و [موسم] حج اند». و نیکی آن نیست که از پشتِ خانه ها درآیید، بلکه نیکی آن است که کسی تقوا پیشه کند، و به خانه ها از درِ [ورودیِ] آنها درآیید، و از خدا بترسید، باشد که رستگار گردید.
13.نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و[ یا] مغرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب[ آسمانی] و پیامبران ایمان آورد، و مال[ خود] را با وجود دوست داشتنش، به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان و گدایان و در[ راهِ آزاد کردن] بندگان بدهد، و نماز را برپای دارد، و زکات را بدهد، و آنان که چون عهد بندند، به عهد خود وفادارانند و در سختی و زیان، و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانی که راست گفته اند، و آنان همان پرهیزگارانند.
14.ولی کسانی که پروای پروردگارشان را پیشه ساخته اند باغ هایی خواهند داشت که از زیر[ درختانِ] آن نهرها روان است. در آنجا جاودانه بمانند[ این] پذیرایی از جانب خداست، و آنچه نزد خداست برای نیکان بهتر است.
15.semantic component مؤلفه های معنایی مشخصه هایی هستند که ویژگی های مفاهیم را از طریق ایجابی یا سلبی از هم تمییز می دهند(صفوی، 1379: 312).
16.در نیکوکاری و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنید، و در گناه و تعدّی دستیار هم نشوید، و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است.
17.ای کسانی که ایمان آورده اید، چون با یکدیگر محرمانه گفتگو می کنید، به [ قصد] گناه و تعدّی و نافرمانی پیامبر با همدیگر محرمانه گفتگو نکنید، و به نیکوکاری و پرهیزگاری نجوا کنید، و از خدایی که نزد او محشور خواهید گشت پروا دارید.
18. ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بی تردید، خداوند دانای آگاه است.
19.hyponym
20. چون منافقان نزد تو آیند گویند:« گواهی می دهیم که تو واقعاً پیامبر خدایی». و خدا[ هم] می داند که تو واقعاً پیامبر او هستی، و خدا گواهی می دهد که مردم دوچهره سخت دروغگویند.
21. و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته[ یعنی] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.
22. و آن کس که راستی آورد و آن را باور نمود آنانند که خود پرهیزگارانند.
23.برای آنان، هرچه بخواهند پیش پروردگارشان خواهد بود. این است پاداش نیکوکاران.
24. تا خدا، بدترین عملی را که کرده اند، از ایشان بزداید، و آنان را به بهترین کاری که می کرده اند، پاداش دهد.
25. «إنما المؤمنون الذین آمنوا باللهِ و رسوله ثمّ لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک همُ الصادقون».
26. «للفقراء المهاجرین الذین اُخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتغون فضلاً من اللهِ و رضواناً و ینصرونَ الله و رسولهُ اولئک هم الصادقون».
27. نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و[ یا] مغرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران ایمان آوَرد، و مال[ خود] را با وجودِ دوست داشتنش، به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان و گدایان و در[ راهِ آزاد کردن] بندگان بدهد، و نماز را برپای دارد، و زکات را بدهد، و آنان که چون عهد بندند، به عهد خود وفادارانند و در سختی و زیان، و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانی که راست گفته اند، و آنان همان پرهیزگارانند.
28.خدا فرمود:« این، روزی است که راستگویان را راستی شان سود بخشد.» برای آنان باغ هایی است که از زیر [درختان] آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانند. خدا از آنان خشنود است و آنان[ نیز] از او خشنودند. این است رستگاری بزرگ.
29.synonymy.
30. semantic opposition این اصطلاح به هنگام بحث درباره مفاهیم متقابل یا در اصطلاح سنتی معانی متضاد به کار می رود. در معناشناسی از اصطلاح تقابل به جای تضاد(antonymy)استفاده می شود. زیرا تضاد گونه ای از تقابل به حساب می آید. در تقابل معنایی گونه های مختلفی قابل شناسایی هستند که در بعضی از انواع آن، نفی یکی اثبات دیگری را به دنبال ندارد. به عنوان مثال، نسبت بین پیر و جوان تقابل مدرج می باشد؛ زیرا«پیر نیست» ضرورتاً به معنای« جوان است» نمی باشد. یا در واژه هایی چون باسواد و بی سواد لزوماً« او آدم باسوادی نیست». هم معنی « با او آدم بی سوادی است»نمی باشد.(ر.ک. صفوی، 1379: 120-117).
31. در نیکوکاری و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنید، و در گناه و تعدّی دستیار هم نشوید، و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است.
32. نه چنین است، در حقیقت، کتاب نیکان در «علیّون» است.
33.نه چنین است[ که می پندارند]، که کارنامه بدکاران در «سجّین»است.
34. اوست خدایی که جز او معبودی نیست همان فرمانروای پاک سلامت[بخش و] مؤمن[ به حقیقت حقّه خود که] نگهبان، عزیز، جبّار[ و] متکبر[است]. پاک است خدا از آنچه [ با او] شریک می گردانند.
35.و این، [ قوم] عاد بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند، و فرستادگانش را نافرمانی نمودند، و به دنبال فرمانِ هر زورگوی ستیزه جوی رفتند.
36. و با پدر و مادر خود نیک رفتار بود و زورگویی نافرمان نبود.
37. و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است.
38.تو می خواهی در این سرزمین فقط زورگو باشی، و نمی خواهی از اصلاحگران باشی».
39. از هنگام زوال خورشید تا آن گاه که تاریکی شب فرا می رسد نماز را برپای دار، و نیز نماز صبحگاه را. و نماز صبحگاه را همگان حاضر شوند.
40. و آن گاه که دریاها به هم بپیوندند.
41. آیا کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند، همانند فسادکنندگان در زمین قرار خواهیم داد؟ یا پرهیزگاران را چون گناهکاران؟
42. در روز شمار به جهنم درآیند،
43. و از آن غایب نشوند.
44.هر آینه نیکان در نعمتند، بر تخت ها نشسته و نظاره می کنند.
45. حقا، که اعمال نیکان در علّیین مکتوب است.
46. آگاه باشید که اعمال بدکاران مکتوب در سِجّین است.
47. « ام نجعلُ المتقین کالفُجار».
48. همانطور که قبلاً توضیح داده شد مقصود از تقابل معنایی متضاد بودن این کلمات نمی باشد چه بسا بر چیزی نه بتوانیم عنوان عدوان را اطلاق نماییم و نه بر.
49. و در نیکوکاری و پرهیز همکاری کنید نه در گناه و تجاوز. و از خدای بترسید که او به سختی عقوبت می کند.
50. پس شما چنین جماعتی هستید که یکدیگر را می کشید و گروهی از خود را از خانمانشان آواره می کنید و بر ضد آنها به گناه و بیداد به همدستی یکدیگر برمی گزیند خیزید.
51. ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر با یکدیگر نجوا می کنید، در باب گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر نجوا مکنید، بلکه در باب نیکی و پرهیزگاری نجوا کنید. از آن خدایی که همگان نزد او گرد می آیید بترسید.
52.می بینی بسیاری از ایشان را که به گناه و تجاوز و حرامخوارگی می شتابند. چه بد کارهایی می کردند.
منبع: مهدوی کنی، صدیقه؛ (1388)، ساختار گزاره های اخلاقی قرآن(رویکردی معناشناختی)، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)، چاپ دوم 1389.