هشام بن عبد الملک، خلیفه ی اموی، در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر کنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سؤالاتی بکند. به او گفتند از اصحاب رسول خدا کسی باقی نمانده است و همه درگذشته اند. هشام گفت: «پس یکی از تابعین [1]را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم». طاووس یمانی را حاضر کردند.
طاووس وقتی که وارد شد، کفش خود را جلو روی هشام، روی فرش، از پای خود درآورد. وقتی هم که سلام کرد برخلاف معمول که هرکس سلام می کرد می گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیک قناعت کرد و جمله ی «یا امیرالمؤمنین» را به زبان نیاورد. بعلاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه ی نشستن نشد و حال آنکه معمولا در حضور خلیفه می ایستادند تا اینکه خود مقام خلافت اجازه ی نشستن بدهد. از همه بالاتر اینکه طاووس به عنوان احوالپرسی گفت:
«هشام! حالت چطور است؟»
رفتار و کردار طاووس، هشام را سخت خشمناک ساخت، رو کرد به او و گفت:
«این چه کاری است که تو در حضور من کردی؟»
– چه کردم؟
– چه کرده ای؟ ! ! چرا کفشهایت را در حضور من درآوردی؟ چرا مرا به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ چرا بدون اجازه ی من در حضور من نشستی؟ چرا این گونه توهین آمیز از من احوالپرسی کردی؟
– اما اینکه کفشها را در حضور تو درآوردم، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزت درمی آورم و او از این جهت بر من خشم نمی گیرد.
اما اینکه تو را به عنوان امیر همه ی مؤمنان نخواندم، چون واقعا تو امیر همه ی مؤمنان نیستی، بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومت تو ناراضی اند.
اما اینکه تو را به نام خودت خواندم، زیرا خداوند پیغمبران خود را به نام می خواند و در قرآن از آنها به «یا داوُدُ» و «یا یَحْیی » و «یا عِیسی » یاد می کند و این کار توهینی به مقام انبیا تلقی نمی شود. برعکس، خداوند ابولهب را با کنیه- نه به نام- یاد کرده است.
و اما اینکه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای اینکه از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم که فرمود: «اگر می خواهی مردی از اهل آتش را ببینی، نظر کن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستاده اند ».
سخن طاووس که به اینجا رسید، هشام گفت:
«ای طاووس! مرا موعظه کن» طاووس گفت:
«از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم که در جهنم مارها و عقربهایی است بس بزرگ. آن مار و عقربها مأمور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمی کند».
طاووس این را گفت و از جا حرکت کرد و به سرعت بیرون رفت [2]
[1] . تابعین به کسانی گویند که به شرف مصاحبت پیغمبر اکرم نائل نشده اند ولی صحبت اصحاب پیغمبر را درک کرده اند.
[2] . سفینه البحار ، ماده ی «طوس» .
منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم.