نظریههاى فلسفى اخلاق در اسلام ریشه در نوشتههاى اخلاقى افلاطون و ارسطو دارد. تلقى عقلگرایانه افلاطون و ارسطو از خیر انسانى که سعادت را وابسته به فعالیت نظرى فلسفى مىدانند و تلاش مىکنند براى مشارکت فعالانه فیلسوف در جامعه توجیه و محملى بجویند در آراى اخلاقى فیلسوفان مسلمان نیز منعکس شده است.
در این نوشتار، دانیل فرانک با بررسى دیدگاههاى چهار فیلسوف مسلمان، فارابى، ابن باجه، ابن طفیل و ابن رشد، ضمن اشاره به توافق آنها بر این نکته که حکمت نظرى در راس دستاوردهاى انسان قرار دارد و سعادت حقیقى نیز در آن نهفته است، دیدگاههاى متفاوت آنان را در باب ارتباط حکمت و سیاستبیان کرده است.
اخلاق اسلامى را باید در طیف وسیعى از منابع یافت; از تفاسیر قرآنى گرفته تا متون کلامى، از شروح فلسفى بر آثار ارسطو گرفته تا متون عرفانى صوفیانه. بررسى تاریخىاى مىتوان ارائه کرد که بر حسب نوع نظریه به بخشهاى فرعىتر تقسیم شده باشد.
جدیدترین و جامعترین بررسى درباره این موضوع، دقیقا به این شیوه انجام گرفته است. فخرى (1991) اخلاق اسلامى را طبق روایتى که از این موضوع به دست مىدهد به چهاربخش تقسیم مىکند: اخلاق برآمده از کتاب مقدس، (4) اخلاق کلامى، اخلاق فلسفى و اخلاق دینى. با این همه، در نظر دارم که این کار را به شیوهاى نسبتا متفاوت انجام دهم; یعنى شیوهاى که با اجتناب از تاریخ اندیشهها به سود رهیافتى گزینشىتر، دیدگاههاى برخى فیلسوفان بزرگ اسلامى را در باب یک مساله فلسفى – ماهیتخیر انسانى و پیوند آن با نظام سیاسى – تا اندازهاى روشنتر مىسازد. این مساله بىشک مهمترین مساله در سنت اخلاقى – سیاسىاى است که فیلسوفان اسلامى را باید در آن جاى داد; یعنى سنت فلسفى اخلاقى یونانى. بنابراین براى یافتن مبانى شرح و تفسیرهاى بعدى مسلمانان، در سدههاى میانى، باید به این سنت مراجعه کرد.
پیش زمینه یونانى
اگر اخلاق را بیش از هر چیز بحثى درباره خیر انسانى، سعادت و حصول آن بدانیم، شیوه خاصى در پرداختن به این موضوع در پیش گرفتهایم; ولى لازم استبدانیم این تنها شیوه ممکن نیست.
مىتوان به جاى بحث از آنچه بهترین نوع زندگى انسان را مىسازد، به بحث از پایهریزى و در پى آن تاسیس معیارى براى ارزیابى (انواع) خاصى از افعال پرداختیا مىتوان به جاى بحث از پیدایش نوعى منش اخلاقى یا نگرش اخلاقى به مباحث فرانظرى درباره ماهیت گفتار اخلاقى پرداخت. به طور کلى مىتوان اخلاق را به جاى مشغلهاى عملى، مشغلهاى نظرى دانست. اما چنین دیدى نسبتبه اخلاق با روش سنتى پرداختن به اخلاق تطابق ندارد. براى ارسطو، اخلاق دانشى عملى است، یعنى دانشى است در خدمت غایتى عملى; این غایت که چگونه مىتوان خوب زیست و به خیر انسانى نایل آمد. مىتوان رسالهاى مانند اخلاق نیکوماخس (5) را اثرى در نظریه اخلاقى دانست، اما باید بدانیم که از نظر ارسطو این رساله، اثرى نظرى، دست کم آنگونه که او فهم مىکرد، نیست. از نظر او رسالههایى مانند درباره آسمان (6) ،فیزیک و آثار متعدد زیستشناسى آثارى نظرىاند که به دانش از آن جهت که دانش است [و نه از آن جهت که در خدمت غایتى عملى است] اختصاص دارند. اما در اخلاق «مراد ما از تحقیق این نیست که بدانیم فضیلت چیست، بلکه مقصود این است که چگونه مىتوانیم صاحب فضیلتشویم» (اخلاق نیکوماخس: 1103 b ). آن غایتى که یک علم در پى تامین آن است، تعیینکننده ماهیت آن علم است و با توجه به این امر، تقسیمبندى ارسطو از علوم این اجازه را به ما نمىدهد که اخلاق و فلسفه سیاسى را علوم نظرى بدانیم. حتى هنگامى که این غایت، [رسیدن به] کمال نظرى است اخلاق و فلسفه سیاسى بیشتر علوم عملى هستند، یعنى در خدمت غایتى عملىاند، دانش براى رسیدن به سعادتند.
دیدگاه یونانیان مبنى بر اینکه اشتغال فلسفى به اخلاق (7) ،غایتى عملى دارد، در سرتاسر قرون وسطى پذیرفته شد. ابن سینا، ابن میمون و اکویناس با حفظ تقسیمبندى مشابهى از علوم، اخلاق را از نوع علوم عملى مىدانستند و مسائل اصلى آنها در اخلاق، همان مسائل اسلاف بزرگ یونانى آنان بود. البته برخى موضوعات خاص، مانند رابطه دین با فلسفه، هیچ ارتباط روشنى با آن فیلسوفان کافر ندارد. اما حتى چنین موضوعاتى را فیلسوفان قرون وسطى با عنایتبه مقولات فلسفى یونانى مورد بحث قرار دادهاند و همچنین طرف خطاب آنها در این موضوعات صرفا کسانى بودهاند که تربیت فلسفى داشتهاند.
بنابراین براى درک سهم مسلمانان در بحث خیر انسانى، نخستباید فهمى از پیش زمینه یونانى این بحثبه دست آوریم. سقراط آغازگر تامل فلسفى درباره خیر انسانى بود و زندگى (و مرگ) وى سبب شد که افلاطون، یاد معلمش را در مکالمات جاودانه سازد. براى این منظور مهمترین مکالمه مربوط به خیر اعلى (8) ،جمهورى است. این مکالمه مهم، که در سرتاسر قرون وسطى در اسلام از فارابى تا ابن رشد شناخته شده بود، سقراط را در رقابتبا دو هماورد جوان نشان مىدهد که از او مىخواهند که به رغم ظواهر، از زندگى وقف عدالت دفاع کند. این دفاع نهایتا روشن مىکند که انسان حقیقتا عادل فیلسوف است که به خلاف توده عوام، به واقعیتهاى نامحسوس و متعالى آگاهى و التزام همیشگى دارد. به این ترتیب هم بر حسب بینش معرفتى و هم شیوه زندگى (9) ناشى از آن، فیلسوف در تقابل با تودههاى عوام قرار مىگیرد. اما به نظر مىرسد چنین دلبستگىاى به واقعیتهاى نامحسوس و غیردنیوى، مستلزم بریدن فیلسوف از دنیا و به طور کلى از انسانها و از نظام سیاسى باشد; بنابراین مشکلى عمیق و همیشگى پدید مىآید. با چه استدلالى مىتوان فیلسوف، آن یگانه سعادتمند را متقاعد ساخت که در سیاست مشارکت جوید؟ افلاطون، استدلالى در جمهورى،، (7:519 ff) دارد که به نظر من چندان قانعکننده نیست، این استدلال مىخواهد فیلسوف را ترغیب کند که به غار یعنى به قلمرو سیاسى باز گردد. اما مطلب شایان توجه در اینجا ضرورت استدلالى است که فیلسوف را متقاعد به بازگشتن کند. به نظر مىرسد تامل فلسفى و زندگى اختصاص یافته به چنین فعالیتى به خودى خود مستلزم هیچ دلمشغولى اخلاقى یا سیاسى نیست. بنابراین براى نخستین بار در تفکر غربى است که به بیان مفصل و دقیقى از ماهیتخیر انسانى و اینکه آیا با اخلاقیات و سیاست تناسبى دارد یا نه، برمىخوریم.
در گذر از افلاطون به ارسطو درواقع از متفکرى اهل ایجاز به متفکرى نه این چنین; یعنى از خارپشتبه روباه گذر مىکنیم. ارسطو براى نخستین بار بین انواع مختلف دانش، یعنى نظرى، عملى و تولیدى تمایز نهاد. از نظر او آموختن چگونگى بهتر زیستن،موضوع اصلى علم عملى اخلاق است. با توجه به ماهیت عمدتا عملى این موضوع نزد ارسطو، مىتوان انتظار داشت که چنین فیلسوف اخلاق ضد نظریهپردازى، زندگى اساسا عملىاى را – به معناى مورد نظر ما از این واژه – به عنوان الگو برگزیند و با این تلقى است که خواننده از قسمت اعظم اخلاق نیکوماخس سرخورده نمىشود.
در این کتاب، ارسطو درباره فضیلت انسانى از دیدگاهى خاص، طرح کلىاى ارائه مىکند که مبتنى بر طبیعت انسانى است و متضمن پرورش فضایل اخلاقى چون شجاعت، خویشتندارى و سخاوت است. به نظر مىرسد خیر انسانى را مىتوان با اصطلاحات کاملا عملى تعبیر کرد. تقابل دیدگاههاى افلاطون و ارسطو درباره خیر انسانى شایان ذکر است. هرچند افلاطون خیر انسانى را در زندگىاى مىداند که به تامل فلسفى اختصاص یافته است و در مرحله بعد (و از روى اکراه) به فعالیت اخلاقى و سیاسى توجه دارد، اما اینکه بگوییم ارسطو فعالیت عملى را بر فعالیت نظرى ترجیح مىدهد، نتیجهاى استبسیار عجولانه. در کتاب آخر اخلاق نیکوماخس، این دیدگاه دیگر جایگاهى ندارد. در فصلهاى هفتم و هشتم کتاب دهم، ارسطو آشکارا زندگى اختصاص یافته به تامل فلسفى (10) را در مرتبه بالاترى نسبتبه زندگىاى که وقف فضیلت اخلاقى و سیاسى است، قرار مىدهد. بر اساس دلایلى چون خودبسندگى، فعالیت مستمر و لذت (نوعى)، تامل فلسفى بر فعل فضیلت اخلاقى برترى مىیابد. در تحلیل آخر، اختلاف اغراقآمیز بین افلاطون آن جهانى و ارسطوى واقعگرا کمرنگ مىشود.
این بدین معنا نیست که آرمان تامل (11) مستلزم زندگى راهبانه دور از جماعت عوام است. ارسطو آگاه است که ما نمىتوانیم بدون خانواده، دوستان و مانند آن خوشبختباشیم; حتى سقراط مستقیما درون دولتشهر (12) فعالیت مىکرد. با این حال، این وجوه «مادى» سعادت انسانى، شرایط (صرفا) مقدماتى براى امکان دستیابى به خیر انسانى (حقیقى) هستند.
پیش از آنکه به برخى از فیلسوفان مسلمان که قطعا تحت تاثیر مفهوم یونانى کمال انسانى (13) بودهاند بپردازیم، باید نتیجهاى را متذکر شویم که از مفهوم پیش گفته کمال انسانى به دست مىآید. اگر سعادت مبتنى بر تامل عقلانى، فعالیت عالیترین مرتبه عقلى باشد، سعادت انسانى پاداشى است که فقط براى عده قلیلى قابل حصول است. بر اساس الگوهاى افلاطونى و ارسطویى، تنها نخبگان فکرى مىتوانند حقیقتا سعادتمند باشند و فقط آنها مىتوانند به بالاترین درجه کمال دستیابند. براى کسانى که از چنین فعالیت عظیم تعقل ناتوانند، مرتبه دوم کمال انسانى امکانپذیر است. اما باید خاطرنشان ساخت که حتى در اینجا نیز نوعى نخبهگرایى آشکار وجود دارد، زیرا براى اینکه بتوان به فضیلت اخلاقى (ارسطویى) پرداخت، باید تا حدودى از رفاه مادى جهت موفقیتبرخوردار بود. نمىتوان بدون داشتن سرمایه کافى و مانند آن، آزاداندیش بود. خلاصه آنکه مفهوم یونانى کمال انسان به لحاظ محتوایش آشکارا اشرافى (14) است. چه بالاترین فضایل عقلانى را مقدم بدانیم و چه فعالیت اخلاقى و سیاسى را، در سعادت انسانى (حقیقى) به روى عده قلیلى باز و به روى بسیارى بسته است.
بنابراین از خیر انسانى نزد افلاطون و ارسطو روایتى عقلگرایانه داریم که همراه استبا دیدگاههاى متفاوتى درباره ارتباط آن با حیات اخلاقى و سیاسى و گرایش نخبهگرایانه آشکار. هنگامى که به برخى فیلسوفان مسلمان مىپردازیم، بهتر است این نکات را مد نظر داشته باشیم. باید ببینیم آنها چگونه به نحو بدیعى دیدگاههاى کلاسیک یونانى را با زمان و مکان خودشان تطبیق دادهاند. فیلسوفان مورد بحث فارابى، ابن باجه، ابن طفیل و ابن رشد هستند.
مباحث اسلامى درباره خیر انسانى
چندان تعجبآور نیست که فارابى (872/259 – 950/339)، شاگرد مشتاق جمهورى افلاطون و اخلاق نیکوماخس ارسطو در بحثهایش راجع به خیر انسانى تحت تاثیر اسلاف یونانىاش باشد. عبارت «بحثهایش راجع به خیر انسانى» را به صورت جمع به کار بردم زیرا همانطور که گالستون (1990) اخیرا اشاره کرده است فارابى در آثار مختلفش دیدگاههاى بسیار متفاوت درباره خیر انسانى ارائه مىکند. درواقع، دیدگاههایش در طیفى در نوسان است; از یکى انگاشتن خیر انسانى با فعالیتسیاسى تا یکى دانستن آن با صرف فعالیت نظرى تا سرانجام وابسته دانستن آن به نوعى از ترکیب این دو. اما به گمانم منصفانه است که بگوییم این دو مورد آخر در آثار موجودش بسیار برجستهتر است و شاید این به سبب تاثیرپذیرى از اسلاف یونانىاش باشد، چنانکه اینگونه نیز هست.
بنابراین، در آثار فارابى به طور کلى دو دیدگاه رقیب درباره سعادت انسانى مىیابیم، یکى منحصرا نظرى در المدینه الفاضله و السیاسه المدنیه و دیگرى دیدگاهى که تلاش مىکند به شیوه افلاطونى فلسفه را با سیاست پیوند دهد، در تحصیل السعاده دیدگاه اول بر آن است که سعادت انسانى را باید وابسته به فعالیت آن بخشى از نفس عقلانى دانست که از بدن جداستیا به هر حال جدایىپذیر است. چنین فعالیتى در بالاترین وجهش، شکل اتصال به عقل فعال را پیدا مىکند. عقل فعال جوهرى متعالى و منبع بلاواسطه براى امکان تعقل انسانى است.
در اینجا نمىتوانم درباره ماهیت چنین اتصالى شرح و بسط دهم، اما تنها باید خاطرنشان سازم که در آن جاهایى که بر اتصال [به عقل فعال] به عنوان سعادت حقیقى انسان تاکید مىشود، فارابى از این رهگذر مفهومى کاملا غیر سیاسى از خیر انسانى اختیار مىکند. چنین دیدگاهى درباره آرمان انسانى متضمن نخبهگرایى عقلى (ملهم از یونانیان) است که سعادت حقیقى را فقط براى عده قلیلى امکانپذیر مىسازد. درواقع نخبهگرایى فارابى هنگامى آشکار مىشود که وى (مثلا در سیاسه المدینه) دین را به ضرس قاطع از فلسفه متمایز مىسازد و اظهار مىدارد که اکثر انسانها در پى سعادت خیالى (صرفا ظاهرى) هستند و نه سعادتى در اصل نظرى. مشهور است که از نظر فارابى دین تصویرى از حکمتحقیقى، یعنى فلسفه است. دین به (صرف) تصاویر در قالب داستانها و حکایتها مىپردازد و چنین «ظواهرى» (15) ابزارهایى هستند که از طریق آنها توده عوام به چنین سعادتى، چنانکه توان آن را دارند، دست مىیابند و هرچند فارابى سهیمبودن توده عوام را در سعادت از طریق دین تضمین مىکند آشکار است که تحسین و تمجیدش را براى آن عده قلیل، یعنى فلاسفه، نگاه مىدارد. از نظر فارابى، دین در برابر فلسفه به مثابه بصیرت فلسفى در برابر باورهاى ناآگاهانه غیرفیلسوفان نزد افلاطون است.
اما همانطور که ذکر شد، فارابى آرمان انسانى دیگرى نیز دارد. در مورد تمام آنچه سبب شده وى آرمان نظرى غیر سیاسى را ترجیح دهد، در تحصیل السعاده اعلام مىدارد:
هنگامى که علوم نظرى جدا افتند و دارندگان این علوم را توان بهرهگیرى از آنها به سود دیگران نباشد، آن علوم فلسفه ناقصند. فیلسوف حقیقتا کامل کسى است که هم واجد علوم نظرى باشد و هم توان بهرهگیرى از آنها را به سود دیگران، در حد امکان آنها، داشته باشد. اگر در امر فیلسوف حقیقى بنگریم بین او و حاکم اول فرقى نمىیابیم. زیرا کسى که این توان را دارد که از آنچه امور نظرى متضمن آن استبه نفع دیگران بهرهگیرد، هم این توان را خواهد داشت که این امور را معقول گرداند و هم آنهایى را که مبتنى بر ارادهاند، تحقق بخشد و هرچه توانش براى تحقق بخشیدن بیشتر باشد فلسفهاش کاملتر است. بنابراین فیلسوف حقیقتا کامل کسى است که با بصیرت یقینى اولا واجد فضایل نظرى باشد و در ثانى فضایل عملى. (16)
(ترجمه انگلیسى تحصیل السعاده: 39).
این فقره به همان اندازه که روشن است، مهم نیز هست. در مقابل آرمان نظرىاى که در بالا ذکر کردیم، این فقره تصویرى جمع و جورتر از فیلسوف به عنوان نبى و از فلسفه به عنوان نبوت ارائه مىکند. در حالى که تصویر پیشین هیچ توجهى به اهمیت و درواقع ضرورت برگرداندن نظریه به عمل نداشت. این تصویر چنان پیوند مهمى بین این دو مىبیند که فلسفه (حقیقى) را بهطور تحت اللفظى به حاکمیتسیاسى روشنگرانه تعریف مىکند. تذکار دهنده افلاطون، فیلسوف حقیقى و حاکم سیاسى یکى هستند یا باید یکى باشند.
هرچند این الگو از آرمان انسانى به گمانم با آرمان کاملا نظرى تفاوت دارد; دست کم در یک نکته با آن توافق دارد و آن اینکه نخبهگرایى فکریى که ذاتى الگوى نظرى است در مورد این تصویر از حاکم اول اسلامى نیز صادق است. گرچه او به غار باز مىگردد و عهدهدار مقامش در این جهان مىشود اما تنها اوست که توانایى لازم را دارد تا رهبرى را بر مبانى نظرى مبتنى سازد. بنابراین بدین معنا وحدت بنیادین عمیقى در اندیشه فارابى درباره سعادت انسانى و امکان حصولش به وسیله بشر به طور گسترده وجود دارد.
در این مقام نمىتوانیم دیدگاههاى فارابى را درباره خیر انسانى بیشتر از این مورد مداقه قرار دهیم، اما باید خاطر نشان سازیم که وى نقطه آغاز بسیار خوبى است. تمام تاملات فلسفى بعدى در باب خیر انسانى در سدههاى میانى اسلامى وامدار اوست. تا آنجا که وى غالبا نیاز مبرم به برقرارى توافق بین فلسفه و سیاست مىدید، وى افلاطونىترین فیلسوف مسلمان دوره میانه است و واکنشهاى نقادانه نسبتبه دیدگاههاى او ممکن است ناشى از وضعیت کاملا تثبیت نشده فلسفه و فیلسوفان در نسلهاى بعدى باشد.
ابن باجه و ابن طفیل
حدود دو قرن بعد وقتى از شرق به غرب مىآییم، به دو متفکر مسلمان اسپانیایى برمىخوریم که نتایج خاصشان درباره خیر انسانى با دیدگاههاى فارابى تقابل آشکار دارد. در مقابل فارابى، که با یکى انگاشتن سعادت و نبوت فعالیت اخلاقى و سیاسى را در خیر انسانى مىگنجاند، ابن باجه (وفات 533 / 1138-1139) و ابن طفیل (وفات 580 / 1185) هر دو، هر یک به شیوه خاص خود، بر ناسازگارى فلسفه و سیاست تاکید مىکردند. از نظر آنها خیر انسانى تنها شامل فعالیت (نظرى) فلسفى مىشود. اگر بخواهیم با اصطلاحات افلاطونى سخن بگوییم، ابنباجه و ابنطفیل، بازگشتبه غار را آنچنان خطرناک و نگرانکننده مىدانند که هر دو با کمى اختلاف به فردى که خواهان سعادت است، توصیه مىکنند که در انزوا زندگى کند. در حکایت تمثیلى حىبن یقظان، چنین انزوایى دقیقا تصویر شده است.
ابن باجه در تدبیر المتوحد به وضع و حال فیلسوف در جامعه ناکامل یعنى جهان واقعى توجه مىکند. چنین انسانهایى، آنگونه که ابن باجه آنها را مىنامد خودرویان (17) جدا افتاده (نوابت) هستند. آنها با جوامعشان هماهنگ نیستند. در حالى که افلاطون با مشکل ارتباط فیلسوف با وضعیت (فضیلتآمیز) کامل مواجه است و همانگونه که ذکر شد به این نتیجه مىرسد که فیلسوف هرچند به اکراه باید به غار بازگردد، ابن باجه دلمشغول جهانى آرمانى نیست و از این رو خود را با وظیفه اخلاقى بازگشتبه جامعه مواجه نمىبیند. نوابت ابن باجه در انزواى از جامعهاى که در آن هستند زندگى مىکنند و از این رو «فقط سعادت فرد منزوى را مىتوانند کسب کنند» (تدبیر، ترجمه انگلیسى برمن: 11). از این نظر، اینان بیشتر مانند فیلسوف افلاطونى (سقراط) همواره با جامعهشان در تضاد خواهند بود. افلاطون درباره وى مىگوید: «او مانند انسانى است که از ترس طوفان غبار یا تگرگ به دیوار کوتاهى پناه مىبرد و انسانهاى دیگر را ویلان و سرگردان مىنگرد، فیلسوف اگر در زندگى کنونىاش تا حدى از اعمال ناعادلانه و کفرآمیز مبرا باشد و با امیدى زیبا و با پاکى و رضایتخاطر این دنیا را ترک کند، خرسند است» (جمهورى: 6.496 de ). از نظر افلاطون و ابن باجه (و ابن طفیل چنانکه خواهیم دید)، برنامه کار و مجموعه اولویتهاى فیلسوف با حکومتهاى موجود مغایر است. در نتیجه فیلسوف باید در انزوا زندگى کند، دستکم تا حدى که به هیچوجه در اهداف کشورى که در آن ساکن است، مشارکت نکند. از نظر ابن باجه، نابته در میان مردم ساکن است; اما از طریق کامل کردن طبیعت روحانى خود و دورى جستن از «کسانى که غایتشان مادى است و کسانى که غایتشان روحانیتى آمیخته با مادیت است» (تدبیر: 78) مىتواند خود را به کمال برساند.
حکایت تمثیلى حى بن یقظان ابن طفیل را مىتوان به عنوان شرح و بسطى بر اساس اندیشه سلف خود، ابن باجه، خواند و فهم کرد. همانطور که ذکر شد، ابن باجه فلسفه و سیاست را سازشناپذیر یافت و به این نتیجه رسید که فیلسوف باید جداى از توده عوام زندگى کند. این دقیقا درسى است که حى، قهرمان حکایت ابن طفیل، مىآموزد جز اینکه در مورد او این جدایى و انزوا تمثیلى نیست. حى مىآموزد که براى رفاه خودش و رفاه انسانها بهطور کلى، که هر دو اهمیتبرابر دارند، باید جدا و به لحاظ فیزیکى دور از مردم زندگى کند; زیرا در تلاش براى متقاعد ساختن حتى بهترین مردم بر مبناى حکمت (فلسفى) حقیقى «آنها از ترس اندیشههایشان خود را پس مىکشند و اذهانشان را مىبندند… [و] هرچه تعلیم او بیشتر شود، آنها بیشتر احساس انزجار و تنفر مىکنند» (حى بن یقظان، ترجمه انگلیسى گودمن: 150) به دلیل این ناکامى مایوس کننده، حى منزوى به جایى که آمده بود باز مىگردد و درمىیابد که دلسوزى ناشى از بىتجربگى، که او را از جزیرهاش بیرون کشیده بود، متاسفانه بیجا بوده است. وقتى دریافت که «بیشتر مردم هیچ بهتر از حیوانات دور از عقل نیستند» (153) از قلمرو سیاسى کناره مىگیرد تا به جستجوى کمتبپردازد.
درسى که حى به نحو بسیار دردناکى آموخته است این است که تنها عده قلیلى مىتوانند حقیقتا سعادتمند باشند، سعادتى که به وسیله فلسفه به دست مىآید; تنها عده «قلیلى مىتوانند به طور آشکار حقیقت را دریابند». براى دیگران، که اکثریت هستند، حقیقتباید در حجاب و داستانها و حکایتهاى شرع پوشیده باشد. نخبهگرایى در اینجا هویداست. تنها فیلسوف مىتواند به رموز شهودى (18) نایل آید و براى رسیدن به این حقایق وى باید این درس دردناک را بیاموزد که این رموز را غالبا در این جهان نمىتوان اظهار کرد. فلسفه و سیاست ناسازگارند و این درواقع هم به زیان فیلسوف است و هم به زیان غیرفیلسوف; زیرا فیلسوف باید در انزوا زندگى کند و غیرفیلسوف نمىتواند آگاه گردد. کاملا برعکس فارابى که براى وى فلسفه اگر قابل برگرداندن نبود ناقص بود. ابن طفیل (و ابن باجه) کمتر نگران ماهیت غیرعملى فلسفهاند، طبق دیدگاه بدبینانه آنها، نوع بشر نمىتواند تغییر کند. در نتیجه سعادت انسانى را باید در انزوا یافت.
بنابراین تا اینجا دیدیم که فیلسوفان مسلمان دیدگاههاى متفاوتى در باب مساله ناسازگارى فلسفه و سیاست اتخاذ کردهاند، فارابى دیدگاه (افلاطونى) بسیار خوشبینانهاى در باب این مساله داشت و ابن باجه و ابن طفیل به این مساله چندان خوشبین نبودند. اما همگى توافق دارند که حکمت نظرى در راس دستاوردهاى انسانى قرار دارد و سعادت انسانى در آن نهفته است. در این اعتقاد، فیلسوفان مسلمان سدههاى میانه به اسلاف یونانىشان ملحق مىشوند. افلاطون و ارسطو نیز هر دو درباره ماهیت نظرى خیر انسانى توافق دارند. در نتیجه، بحثى که به نظر مىرسد دلمشغولى همه این متفکران اخلاقى و سیاسى باشد، لوازم نخبهگرایانه این دیدگاه شد. اگر تنها عده قلیلى مىتوانند به سعادت حقیقى برسند، پس چه امرى اجتماع را متحد مىکند؟
ابن رشد
ابن رشد (وفات 595 / 1198) آخرین فیلسوف سنت فلسفى مورد بحث ماست. ابن رشد، مفسر آثار افلاطون و ارسطو، در بسیارى وجوه یادآور فارابى است. فارابى، ابن باجه و ابن طفیل همگى به بحث درباره خیر انسانى و ارتباطش با قلمرو سیاسى مىپردازند. اما تنها فارابى است که تسلیم ناامیدى نمىگردد. هرچند او معتقد است که تنها عده بسیار قلیلى مىتوانند به خیر اعلى نایل شوند; اما مصر است که چنین آرمانى باید در خدمت غایتسیاسى باشد و در غیر این صورت ناقص است. به نظر مىرسد ابن رشد به سهم خودش در این دیدگاه که فیلسوف باید راهى براى خدمتبه اجتماع بیابد، شریک باشد. در شرحش بر جمهورى افلاطون که درواقع تفسیرى از آن است، با صراحت تمام اظهار مىدارد که بهترین کمال (64:26) این است که به عنوان فیلسوف در جامعهاى که قدردان وىاند، شرکت جوید. درواقع براى ابن رشد مانند همتاى یهودىاش، ابن میمون، و همچنین فارابى این حاکمیت روشنگرانه، نشانه نبى است و نبوت به معناى رهبرى روشنگرانه، آرمان است. از نظر ابن رشد این آرمان به واقع ریشه در شرع دارد. کتاب مشهورش فصل المقال کاملا آشکار مىسازد که شرع، کسانى را که توان انجام آن را دارند به مطالعه فلسفه الزام مىکند (فصل المقال: 1-2) و با فرض اینکه شرع قرار است رفاه کل جامعه را از جمله آنهایى (غیرفیلسوفانى) را که نیازمند تعلیمند تامین کند، این الزام به مطالعه فلسفه به ناچار باید کاربرد عملى داشته باشد.
آنچه ابن رشد را در نظریهاى که پرداخته مهم و کاملا بىنظیر مىسازد، اشتیاق وى استبراى اینکه فلسفه و مطالعه آن را بر مبناى شرع استوار سازد. فیلسوفى که مقید به شرع است در بین مردم همچون پیامبر زندگى مىکند و به دلیل برترىاش در حکمت فلسفى ملزم به حکمرانى است. ضرورتى که او را وادار به حکمرانى مىکند، نتیجهاى نسبتا شسته و رفته براى این بحث پیش روى ما مىگذارد. در نظر افلاطون تردید و اکراهى را که فیلسوف در بازگشتبه غار داشت، متذکر شدیم. فیلسوف که زیبایى و نظم مورد رؤیت عقلىاش وى را مستغرق خود ساخته است، دشوار است که انگیزهاى براى بازگشتبه قلمرو سیاسى داشته باشد. ظاهرا، عقد بین فلسفه و سیاستشاید مبناى دیگرى داشته باشد، اما بر مبانى فلسفى نمىتواند به کمال خود برسد.
این مبانى براى ابن رشد وجود دارد و از این لحاظ است که شرع چنین نقش اساسىاى را در نظریهپردازى او ایفا مىکند هرچند شرع در نظریهپردازى دیگر متفکران مسلمانى که بحث کردیم اهمیت چندانى ندارد. تنها شرع است که مىتواند این مبانى را فراهم سازد; یعنى استدلال بر اینکه چرا فیلسوف باید به غار بازگردد. ظاهرا ابن رشد بر این عقیده است نفع شخصى غالب خواهد شد و فیلسوف بازنگشتن به غار را ترجیح خواهد داد. البته آنطور که برخى از متکلمان مسلمان گمان مىکنند این بدان معنا نیست که ابن رشد در نهان معتقد است که نفع شخصى باید غالب آید و در نتیجه فلسفه و سیاست تلفیق نمىشوند. زیرا این امر این واقعیت آشکار را که ابنرشد مسلمان بود نه مرتد نادیده مىگیرد. از نظر او شرع الزامآور است و مطالعه فلسفه و عمل بر اساس آن را براى همه کسانى که توان آن را دارند به خاطر سود کل جامعه الزام مىکند.
بنابراین، خیر انسانى در دیدگاه ابن رشد حقیقتا هیچ تفاوتى با دیدگاه پیشینیان وى ندارد: خیر انسانى مستلزم مطالعه فلسفه است. ابن رشد همانقدر نخبهگراست که هریک از دیگر متفکران مورد بحث. اما چرخشى که او به بحثش درباره خیر اعلى مىدهد، جایگاه ذاتا شرعى آن است. انسان براى رسیدن به خیر انسانى باید به غار بازگردد. بدینسان نگرانى افلاطون درباره ناسازگارى فلسفه و سیاستبرطرف مىشود.
پی نوشت ها :
1) این مقاله ترجمهاى است از کتاب:
London: Routledge, 1990, vol. 2, pp. 959-968.Frank, Daneil H., Ethics, in S. H. Nasr and O. Leaman (eds.), History of IslamicPhilosophy
2) دانیل اچ. فرانک در دانشگاههاى کالیفرنیا، کمبریج و پیتزبورگ تحصیل کرده است و اکنون در دانشگاه کنتاکى، (The University of Kentucky) به تدریس اشتغال دارد. وى در حوزههاى فلسفه یونانى، فلسفه قرون وسطاى اسلامى و فلسفه یهودى صاحب تالیف است.
3) عضو هیات علمى گروه عرفان اسلامى پژوهشکده امام خمینى(س) و انقلاب اسلامى.
4) scriptural morality
5) Nicomachean Ethics
6) de caelo
7) moral philosophizing
8) summum bonum
9) modus vivendi
10) theoria (philosophical contemplation
11) contemplative ideal
12) the polis
13) human flourishing
14) aristocratic
15) phenomena
16) اصل متن عربى این نقل قول در پى مىآید:
«و اذا انفردت العلوم النظریه، ثم لم یکن، لمن حصلت له، قوه على استعمالها فى غیره، کانت فلسفه ناقصه. و الفیلسوف الکامل على الاطلاق هوان تحصل له العلوم النظریه، و تکون له قوه على استعمالها فى کل من سواه بالوجه الممکن فیه. و اذا تؤمل امر الفیلسوف على الاطلاق لم یکن بینه و بین الرئیس الاول فرق، و ذلک ان الذى له قوه على استعمال ما تحتوى علیه النظریه فى کل من سواه اهل هو ان تکون له القوه على ایجادها معقوله و على ایجاد الارادیه منها بالفعل. و کلما کانت قوته على هذه اعظم کان اکمل فلسفه; فیکون الکامل على الاطلاق هو الذى حصلت له الفضائل النظریه اولا، ثم العملیه ببصیره یقینیه».
(کتاب تحصیل السعاده لابى نصر الفارابى، قدم له الدکتور على بوملحم، بیروت: مکتبه الهلال، ص 87-88).
17) weeds
18) illuminative mysteries
منابع فارسى :
1- ابن باجه. (1969). تدبیر المتوحد. ویراسته م. اسین پلسیوس. مادرید وگراندا.
2- ابن رشد. (1930). تهافت التهافت. ویراسته م. بویژه. بیروت.
3- ابن رشد. (1959). فصل المقال. ویراسته ج. هورانى. لیدن.
4- ابن طفیل. (1983). حى بن یقظان. ترجمه ل. گودمن. لوس آنجلس.
5- فارابى. (1969). تحصیل السعاده. ویراسته و ترجمه م. مهدى. ایتکا.
6- فارابى. (1964). السیاسه المدینه. ویراسته ف. نجار. بیروت.
7- فارابى. (1985). المدینه الفاضله. ویراسته ر. والتزر. اکسفورد.
منبع : www.fahim12.com