مرحوم راوندی به نقل از محمّد بن زید رزامی حکایت کند:
روزی در خدمت حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السلام بودم ، که شخصی از گروه خوارج – که درون توبره و خورجین خود نوعی سلاح مسموم نهاده و مخفی کرده بود – وارد شد. آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان کرده است ، که چون فرزند رسول اللّه است ، می تواند ولیعهدی طاغوت زمان را بپذیرد، می روم و از او سؤ الی می پرسم ، چنانچه جواب صحیحی نداد، او را با این سلاح نابود می سازم . پس چون در محضر مبارک امام رضا علیه السلام نشست ، سؤ ال خود را مطرح کرد. حضرت فرمود: سؤالت را به یک شرط پاسخ می گویم ؟
منافق گفت : به چه شرطی می خواهی جواب مرا بدهی ؟ امام علیه السلام فرمود: چنانچه جواب صحیحی دریافت کردی و قانع و راضی شدی ، آنچه در توبره خود پنهان کرده ای ، درآوری و آن را بشکنی و دور بیندازی . آن شخص منافق با شنیدن چنین سخن و مشاهده چنین برخوردی متحیّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بیرون آورد و شکست ؛ و بعد از آن اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! با این که می دانی ماءمون طاغی و ظالم است ، چرا داخل در امور او شدی و ولایتعهدی او را پذیرفتی ، با این که آن ها کافر هستند؟! امام رضا علیه السلام فرمود: آیا کفر این ها بدتر است ، یا کفر پادشاه مصر و درباریانش ؟ آیا این ها به ظاهر مسلمان نیستند و معتقد به وحدانیّت خدا نمی باشند؟ و سپس فرمود: حضرت یوسف علیه السلام با این که پیغمبر و پسر پیغمبر و نوه پیغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا کرد تا وزیر دارائی و خزینه دار اموال و دیگر امور مملکت مصر گردد و حتّی در جای فرعون می نشست ، در حالی که می دانست او کافر محض می باشد. و من نیز یکی از فرزندان رسول اللّه صلی الله علیه و آله هستم و تقاضای دخالت در امور حکومت را نداشتم ؛ بلکه آنان مرا بر چنین امری مجبور کردند و به ناچار و بدون رضایت قلبی در چنین موقعیّتی قرار گرفتم . آن شخص جواب حضرت را پسندید و تشکّر و قدردانی کرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت.
چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا(ع)/ عبدالله صالحی