تقوا و خودسازی

تقوا و خودسازی

 

۱ـ واژه تقوا در لغت و در قرآن کریم به چه معنی است؟
این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است. در قرآن کریم به صورت اسمی یا به صورت فعلی زیاد آمده است. تقریباً به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده، از تقوا اسم برده شده است.
از جمله کلماتی که در نهج البلاغه زیاد روی آن تکیه شده، کله تقوا است. این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است و در میان عامّه مردم هم این کلمه زیاد ‌[به کار می‌رود] این کلمه از ماده وقی به معنای حفظ، صیانت و نگهداری است. معنای اتقاء، احتفاظ است، ولی تا کنون دیده نشده که در ترجمه‌های فارسی، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند. در ترجمه‌های فارسی اگر این کلمه به صورت اسمی [به کار می‌رود،] مثل خود کلمه تقوا یا کلمه متقین، به پرهیزکاری ترجمه می‌شود. مثلاًَ در ترجمه هدیً للمتقین گفته می‌شود: هدایت است برای پرهیزکاران. اگر به صورت فعلی [به کار رود،] خصوصاً اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود، به معنای خوف و ترس ترجمه می‌شود. مثلاً در ترجمه اتقوالله یا اتقوا النار گفته می‌شود: از خدا بترسید، یا از آتش بترسید.
البته کسی مدعی نشده که معنای تقوا، ترس یا پرهیز و اجتناب است، بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی، ترک و پرهیز است و هم‌چنین غالباً صیانت و حفظ نفس از اموری، با ترس از آن امور ملازم است، چنین تصور شده که این ماده مجازاً در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس [به کار رفته] است. البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازاً به معنای پرهیز یا به معنای خوف [به کار رود.] از طرف دیگر، موجب و دلیلی هم نیست که تأیید کند از این کلمه، یک معنای مجازی مثلاً ترس یا پرهیز قصد شده [است]. چه موجبی هست که بگوییم معنای اتقوالله این است که از خدا بترسید و معنای اتقوا النار این است که از آتش بترسید؟! بلکه معنای این‌گونه جمله‌ها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید. بنابراین، ترجمه صحیح کلمه تقوا، خود نگهداری است که همان ضبط نفس است و متقین؛ یعنی خود نگهداران.
راغب در کتاب مفردات القرآن می‌گوید: وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه به او زیان می‌رساند و تقوا؛ یعنی نفس را در وقایه قرار دادن از آن چه بیم می‌رود. تحقیق مطلب این است، ولی گاهی به قاعده استعمال لفظ مسبب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبب، خوف به جای تقوا و تقوا به جای خوف استعمال می‌گردد. تقوا در عرف شرع یعنی نگهداری نفس از آن‌چه انسان را به گناه می‌کشاند به این که ممنوعات و محرمات را ترک کند.
راغب صریحاً می‌گوید تقوا؛ یعنی خود را محفوظ نگاهداشتن و می‌گوید [کار برد] کلمه تقوا به معنای خوف، مجاز است. و البته تصریح نمی‌کند که در مثل اتقوا الله معنای مجازی قصد شده [است]. چیزی که نسبتاً عجیب به نظر می‌‌رسد، ترجمه فارسی این کلمه است به پرهیزکاری است. دیده نشده تا کنون احدی از اهل لغت مدعی شده باشد که این کلمه به این معنا [به کار رفته]، چنان که دیدیم راغب از [کاربرد] این کلمه به معنای خوف اسم برد، ولی از [کاربرد] این کلمه به معنای پرهیز نام نبرد. معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه‌های فارسی، این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است؟! گمان می‌کنم که تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک می‌کنند. هیچ عربی زبان در قدیم یا جدید، این مفهوم را از این کلمه درک نمی‌کند. شک نیست که در عمل، لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی، ترک و اجتناب از آن چیز است، ولی این [بدان سخن نیست] که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد.[۱]

۲ـ حقیقت و ماهیت تقوا چیست؟
لازم است به موارد [کاربرد] این کلمه (تقوا) در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا؛ یعنی چه؟ [برای روشن شدن معنای تقوا] مقدمه‌ای ذکر می‌کنم: انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند، خواه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد یا از منبع دیگری، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد و هرج و مرج بر کارهایش حکم فرما نباشد. لازمه داشتن خط مشی معین و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت حرکت کند و از اموری که با هوا و هوس‌های آنی او موافق است، ولی با هدف و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد، خود را نگهداری کند.
بنابراین، تقوا به معنای عام کلمه، لازمه زندگی هر فردی است که می‌خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی و از اصول معینی پیروی کند. تقوای دینی و الهی؛ یعنی این که انسان، خود را از آن‌چه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آن‌ها نشود، چیزی که هست، حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است، به دو شکل ممکن است صورت بگیرد. به تعبیر دیگر، ما دو نوع تقوا می‌توانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعیف است و تقوایی که قوی است.
نوع اول این‌که انسان برای آن‌که خود را از آلودگی‌های معاصی حفظ کند، از موجبات آن‌ها [بگریزد] و خود را همیشه از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد. پس سعی می‌کند مثلاً به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود یا با کسانی که به نوعی از بیماری‌هاری واگیردار مبتلا هستند، معاشرت نکند.
نوع دوم این‌‌که در روح خود حالت و قوتی به وجود می‌آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی می‌دهد. پس اگر فرضاً در محیطی قرار بگیرد که وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ می‌کند و مانع می‌شود که آلودگی پیدا کند؛ مانند کسی که به وسایلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می‌کند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند.
در زمان ما، تصوری که عموم مردم از تقوا دارند، همان نوع اول است. اگر گفته می‌شود فلان کس آدم با تقوایی است، یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می‌دارد. این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعیف است.
شاید علت پیدایش این تصور این است که از اول، تقوا را برای ما پرهیزکاری و اجتناب‌کاری ترجمه کرده‌اند. تدریجاً پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم‌کم به این‌جا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می‌دهد. در محاورات عمومی وقتی این کلمه به گوش می‌رسد، یک حالت انقباض و یا پس کشیدن و عقب‌نشینی کردن در نظرها مجسم می‌شود. قبلاً گفتیم لازمه این که انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد، این است که تابع اصول معین باشد. [هم‌چنین] لازمه این‌که انسان از اصول معینی پیروی کند، این است که از اموری که با هوا و هوس او موافق است، ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد، پرهیز کند. البته لازمه همه این‌ها این است که انسان اجتناب‌کاری از محیط و اجتماع را پیشه‌ سازد. راه بهتر و عالی‌تر این است که انسان در روح خود، ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت، حافظ و نگهدار او باشد.[۲]

۳ـ تقوا در منظر نهج البلاغه چه جایگاهی را به خود اختصاص می‌دهد؟
در آثار دینی خصوصاً در نهج البلاغه که فوق العاده‌ روی کلمه تقوا تکیه شده است، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا می‌شود و به روح قوت و قدرت و نیرو می‌دهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطیع می‌سازد، به کار رفته است. در خطبه ۱۱۲ می‌فرماید: ان تقوی الله حَمَت اولیاء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتی اشهرت لیالیهم، و أظمأت هواجرهم.
تقوای خدا، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آن‌ها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگهداشته و خوف خدا را ملازم دل‌های آن‌ها قرار داده است تا آن‌جا که شب‌های آن‌ها را زنده و بیدار نگهداشته و روزهای آن‌ها را قرین تشنگی (تشنگی روزه) کرده است.
در این جمله‌ها، با صراحت کامل، تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده است. از همین‌جا می‌توان دانست که تقوا به معنای ترس نیست، بلکه برای یکی از آثار تقوا این است که خوف خدا را ملازم دل قرار می‌دهد. در آغاز سخن عرض کردم که معنای اتقوا الله این نیست که از خدا بترسید.
[علی (علیه‌السلام)] در خطبه ۱۶ نهج البلاغه می‌فرماید:ذمتی بما أقول رهینه. و أنا به زعیم. انّ من صرحت له العبر عما بین یدیه من المَثُلات حَجَرته التقی عن تقحم الشبهات.
ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار می‌دهم و صحت گفتار خود را ضمانت می‌کنم. اگر عبرت‌های گذشته برای شخصی آینه آینده قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می‌گیرد… .
تا آن‌جا که می‌فرماید:مثل خلاف‌کاری و زمان را به کف هوس دادن مثل اسب‌های سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماماً از کف آن‌که بر او سوار است، گرفته و عاقبت آن‌ها را در آتش می‌افکنند. مثل تقوا نیز مثل مرکب‌هایی رهوار و مطیع و رام است که مهار آن‌ها در اختیار کسانی است که بر آن‌ها سوارند و آن‌ها را وارد بهشت می‌سازند.
در این‌جا با صراحت کامل، تقوا یک حالت روحی و معنوی معرفی شده که ما از آن به ضبط نفس یا مالکیت نفس تعبیر می‌کنیم. ضمناً در این‌جا حقیقت بزرگی بیان شده است و آن این‌که لازمه مطیع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سرکش واگذاردن، زبونی و ضعف بی شخصیت بودن است. انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش همانند سواره زبونی است که بر اسب سرکشی سوار است و از خود اراده‌ و اختیاری ندارد. لازمه تقوا و ضبط نفس نیز افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است، مانند سوار ماهر و مسلطی که بر اسب تربیت شده‌ای سوار است و با قدرت فرمان می‌دهد و آن اسب با سهولت اطاعت می‌کند. آن‌کس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاه‌طلبی سوار است و تکیه گاهش این امور است، زمام اختیار از دست خودش گرفته و به این امور سپرده شده. پس دیوانه‌وار به دنبال این امور می‌رود و دیگر عقل و مصلحت و در وجود او حکومتی ندارد. آن‌که تکیه گاهش تقوا است و بر مرکب ضبط نفس سوار است، عنان اختیار در دست خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان می‌دهد و حرکت می‌کند. [آن حضرت] در خطبه ۱۸۹ می‌فرماید:فانّ التقوی فی الیوم الحرز و الجنه، و فی غداً الطریق الی الجنه.
تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک حصار و با رو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت، راه بهشت است.[۳]

۴ـ آیا رابطه تقوا و انسان یک سویه است؟ که فقط تقوا، انسان را حفظ می‌کند یا رابطه‌ای دو سویه دارند؟
ممکن است آن‌‌‍چه درباره تقوا گفته شد که حرز و حصن و حافظ و حارس است، موجب غرور و غفلت بعضی گردد و خیال کنند که آدم متقی از خطا معصوم است و [به همین دلیل،] به خطرات متزلزل کننده و بنیان‌ کن تقوا توجه نکند. حقیقت این است که تقوا هر اندازه هم عالی باشد، خطراتی دارد. آدمی در عین این‌که باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند، باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این به اصطلاح دور نیست. مانعی ندارد که یک‌چیز وسیله حفظ و نگهداری باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم. درست مثل جامه. جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان از سرما و گرما است و انسان هم حافظ و حارس جامه خویش از دزد است امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در یک جمله به هر دو اشاره کرده، آن‌‍جا که می‌فرماید :
ألا فصونوها و تصوّنوا بها.
تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله آن، خودتان را حفظ کنید.
پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا، ما را حفظ می‌کند یا ما باید حافظ تقوا باشیم، می‌گوییم هر دو تا. نظیر این‌که اگر بپرسند آیا باید از تقوا برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی کمک گرفت یا باید از خدا برای تحصیل تقوا کمک خواست، می‌گوییم هر دو تا: به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد و از خدا نیز باید مدد خواست که ما را برای تقوای بیشتر موفق بفرمایید. از کلمات امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است:اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانّها حق الله علیکم، و الموجبه علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله، و تستعینوا بها علی الله.[۴] شما را به تقوای الهی سفارش می‌کنم. تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا؛ و این‌که از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید.
به هر حال، باید به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل می‌کند، توجه داشت. در مقررات دینی می‌بینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته شده، ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تأثیر و جاذبه قوی‌تری دارد، دستور حریم گرفتن داده شده است. مثلاً در مسئله غریزه جنسی، به حکم تأثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بی‌عفتی ممنوع است؛ زیرا این خطر، خطری است که می‌تواند احیاناً در این حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد، نفوذ کند و این حصار را فتح نماید.[۵]

۵ـ تقوا باعث محدودیت آزادی می‌شود یا مایه مصونیت است؟
باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم، محدودیتی است که عین مصونیت است.
مثال‌هایی عرض می‌کنم: بشر خانه می‌سازد، با در و پنجره‌های محکم اتاق می‌سازد و به دور خانه‌اش دیوار می‌کشد. چرا این کارها را می‌کند؟ برای این است که خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند، برای آن که لوازم زندگی خود را در محیط امنی بگذارد. که فقط در اختیار شخص خود اوست زندگی خود را محدود می‌کند به این که غالباً در میان یک چهاردیواری معین پا بگذارد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان، محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است؟ هم‌چنین است لباس که انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه [می‌گذارد] و تن خود را به انواع جامه‌ها محصور می‌کند و می‌پیچید. البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ می‌کند و جلو سرما و گرما را می‌گیرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا می‌توان نام همه این‌ها را زندان گذاشت و اظهار تأسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن این‌ها را از این زندان‌ها کرد؟! آیا می‌توان گفت داشتن خانه و مسکن، محدودیت است و منافی آزادی است!! تقوا هم برای روح مانند خانه برای زندگی و مانند جامه برای تن است. اتفاقاً در قرآن مجید ازتقوا به جامه تعبیر شده است. در سوره مبارکه اعراف آیه ۲۶ بعد از آن‌که از جامه‌های تن نام می‌برد، می‌فرماید :
و لباس التقوی ذلک خیر.
تقوا که جامه روح است، بهتر و لازم است.
وقتی می‌توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند، ولی چیزی که خطر را از انسان دفع می‌کند و انسان را از مخاطرات صیانت می‌کند، مصونیت است نه محدودیت. تقوا چنین است. تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است. در یکی از کلماتش می‌فرماید:
الا فصونوها و تصوّنوا بها.[۶] تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید.
امیرالمؤمین تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی‌داند، بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می‌شمارد.
[ایشان] در خطبه ۲۲۸ می‌فرماید:فان التقوی مفتاح سداد، و ذخیره معاد، و عتق من کل ملکه، و نجاه من کل هلکه، بها ینجح الطالب، و ینجوالهارب تنال الرغائب.
تقوا کلید دوستی و اندوخته روز قیامت ؛ آزادی از قید هر رقیّت؛ نجات از هر بدبختی است. به وسیله تقوا انسان به هدف خویش می‌‌رسد و از دشمن نجات پیدا می‌کند و به آرزوهای خویش نایل می‌گردد.
تقوا در درجه اول و به طور مستقیم، از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان، آزادی می‌دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می‌کند. [هم‌چنین] رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می‌دارد، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی‌بخش انسان است. رقیت‌ها و بندگی‌های اجتماعی نتیجه رقیت مادی است. آن‌کس که بنده و مطیع پول یا مقام است، نمی‌تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی کند. پس درست است که بگوییم: عتق من کل ملکه؛ تقوا همه گونه آزادی به انسان می‌دهد. پس تقوا نه تنها محدودیت نیست، بلکه عین حریت و آزادی است.[۷]

۶ـ نقش عشق و محبت به اولیا را در تهذیب نفس بیان کنید؟
برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس، طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشرب‌های گوناگونی پدید آمده است که از آن جمله، مشرب سقراطی [است.] طبق این مشرب، انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح کند. (مشرب) اهل عرفان و سیر و سلوک به جای پوشش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد میکند. می‌گویند کاملی را پیدا کن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال، هم بی‌خطرتر است و هم سریع‌تر. در مقابل مقایسه، این وسیله مانند وسایل ماشینی است. تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل کردن رذایل اخلاقی از دل از قبیل تأثیر مواد شیمیایی بر روی فلزات است. مثلاً یک کلیشه‌ساز با تیزاب، اطراف حروف را از بین می‌برد، نه با ناخن یا سر چاقو یا چیزی از این قبیل. تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند کار کسی است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند؛ چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر یک آهن ربای قوی در دست داشته باشد، ممکن است با یک گردش، همه آن‌ها را جدا کند. نیروی ارادت و محبت مانند آهن ربا، صفات رذیله را جمع می‌کند و بیرون می‌ریزد. حالت مجذوبیت اگر به جا بیافتد، از بهترین حالات است و این است که تصفیه‌گر و نبوغ‌بخش است.
آری، آنان که این راه را رفته‌اند، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می‌خواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه می‌کنند. تجربه نشان داده است آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است. مولوی پیام محبت را به ناله نی تعبیر کرده است، می‌گوید:
هم چو نی، زهریّ و تریاقی که دید؟
هم چو نی دم‌ساز و مشتاقی که دید؟
هر که را جامه زعشقی چاک شد
او زحرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما
تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد که عشق و ارادت به کمّلین ـ [دست کم] در پندار ارادتمندان ـ انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است. ملای رومی یکی از آن افراد است. او از اول این چنین سوخته و پر هیجان نبود. مردی دانشمند بود، ولی سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس بود. از روزی که با شمس تبریزی برخورد کرد و ارادت به او، دل و جانش را فرا گرفت، دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و هم‌چون جرقه‌ای بود که در انبار باروت افتاده است، شعله‌ها افروخت. او خو ظاهرا مردی است اشعری مسلک، ولی مثنوی او بی شک یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌های جهان است. اشعار این مرد همه‌اش موج است و حرکت و دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در مثنوی نیز زیاد از او یاد می‌کند. در مثنوی، ملای رومی را می‌بینیم که به دنبال مطلبی است، ولی همین که به یاد شمس می‌افتد توفانی سخت در روحش پدید می‌آید و امواج خروشانی را در وی به وجود می‌آورد. می‌گوید:
این نفس تا دامنم بر تافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است
کز برای حق صحبت سال‌ها
بازگو رمزی از آن خوش حال‌ها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب
هم‌‌چو بیماری که دور است از طبیب
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این حزن جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خون‌ریزی مجو
بیش از این از شمس تبریزی مگو
و این مصداق راستین گفته حافظ است:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
از این‌جا می‌توانیم استفاده کنیم که کوشش و کشش باید با فعالیت و انجذاب همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کاری ساخته نیست کما این‌که کشش بدون کوشش به جایی نمی‌رسد.[۸]

۷ـ خودسازی چه مراحلی دارد؟
و آیا مراحل مختلف محاسبه نفس مخصوص ارباب سیر و سلوک و اهل ریاضت است یا شامل حال همه مردم می‌شود؟
از نظر اسلام، اگر کسی بخواهد خودش را تربیت کند، اولین شرط، مراقبه است. مراقبه چیزی است که همیشه باید همراه انسان باشد؛ یعنی همیشه حال انسان باید حال مراقبه باشد. دستور دیگری هست که نام آن را محاسبه می‌گذارند. این هم در خود متن اسلام آمده است. در نهج البلاغه می‌فرماید:حاسبوا انفسکم قبل ان تُحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.
پیش از آن‌که از شما حساب بکشند ـ که در قیامت خواهند کشید ـ خودتان همین جا از خودتان حساب بکشید و خودتان را این جا وزن بکشید، پیش از این که آن جا شما را بکشند.
قبل از مراقبه، مشراطه است؛ یعنی اول انسان باید با خودش قراداد امضا کند که این‌ها را اغلب روی کاغذ می‌آورند. روی کاغذ با خودشان شرط می‌کنند و پیمان می‌بندند که این گونه باشیم؛ چون اگر مشارطه نشود و اول انسان با خودش قراداد نبندد، موارد را مشخص نکند و برای خودش برنامه قرار ندهد، نمی‌داند چگونه از خودش مراقبه کند. مثلاً اول با خودش قراداد می‌بندد که خوراک من این‌جور باشد، کاری که باید برای خلق خدا بکنم. این جور باشد و وقت من این جور باید تقسیم شود. این‌ها را در ذهن خودش مشخص می‌کند یا روی کاغذ می‌آورد و امضا می‌کند و با خودش مراقبت می‌کند که همین طوری که پیمان بسته، رفتار کند. هم‌‍چنین در هر شبانه روز، یک‌دفعه از خودش حساب می‌کشد که آیا مطابق آن‌‍چه پیمان بستم، عمل کردم؟ آیا از خود مراقبت کردم یا نکردم؟ اگر عمل کرده بود، بعدش، شکر و سپاس الهی و سجده شکر است؛ و اگر عمل نکرده بود، مسئله معاتبه در کار می‌آید (یعنی خود را ملامت کردن). اگر کم تخلف کرده باشد، معاقبه در کار می‌آید (یعنی خود را عقوبت کردن). اگر زیاد تخلف کرده باشد، که آن عقوبت کردن‌‌ها با روزه‌ها یا با تحمیل کردن کارهای خیلی سخت بر خود و مجازات کردن خود است. این‌ها از اصول مسلم اخلاق تربیت اسلامی است.
ممکن است کسی چنین تصور کند که محاسبه نفس، کار ریاضت‌کشان و ارباب سیر و سلوک است، ولی معنا ندارد که مردم عادی برای خود محاسبه نفس داشته باشند. عرض می‌کنم این طرز تفکر اشتباه است. اولاً قرآن کریم که این دستور را ابتکار کرده و هم‌چنین اولیای دین، این دستور را مخصوص یک دسته معین نکرده‌اند. اگر کسی ایمان دارد به حساب و کتابی در جهان و به این که عمل گم نمی‌شود، باید محاسبه نفس داشته باشد. مگر در جهان دیگر، تنها از ریاضت کشان و ارباب سیر و سلوک حساب می‌کشند؟! نه، از همه مردم حساب می‌کشند. اساساً عمل حساب کشیدن از خود، قبل از آن‌که یک وظیفه شرعی و دینی باشد، یک وظیفه عقلانی و همگانی است.[۹]

۸ ـ نقش تقوا در بهداشت جسمی و روانی چگونه است؟
امیر المؤمنین علی (علیه‌السلام) درباره تقوا فرمود:
شفاء مرض اجسادکم.
تقوی بهبود بیماری تن شما است.
شاید بخواهید بپرسید بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن چه رابطه‌ای است؟ می‌گویم، البته تقوا گرد یا آمپول نیست، ولی اگر تقوا نباشد، بیمارستان خوب نیست، طبیب خوب نیست، پرستار خوب نیست، دوای خوب نیست. اگر تقوا نباشد، آدمی حتی قادر نیست تن خود و سلامت تن خود را حفظ کند. آدم متقی که به حدّ خود و حق خود قانع و راضی است، روحی مطمئن‌تر و اعصابی آرام‌تر و قلبی سالم‌تر دارد و دایماً در فکر نیست که کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد. ناراحتی‌های عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمی‌سازد، افراط در شهوت، او را ضعیف و ناتوان نمی‌کند. و عمرش طولانی‌تر می‌شود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی به تقوا بستگی دارد.[۱۰]

۹ـ تقوا در زمینه تلطیف احساسات چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟
تقوا و طهارت در یک ناحیه دیگر هم تأثیر دارد و آن ناحیه عواطف و احساسات است که احساسات را رقیق‌تر و لطیف‌تر می‌کند. این‌طور نیست که آدم با تقوا که خود را از پلیدی‌ها و کارهای زشت و کثیف، ریا و تملق، بندگی و کاسه لیسی دور نگهداشته، ساحت ضمیر خود را پاک نگهداشته، عزت و مناعت و آزاد منشی خود را حفظ کرده، توجهش به معنا بوده، نه به ماده؛ نوع احساساتش با احساسات یک آدم غرق در فحشا و پلیدی و غرق در مادیات یکی باشد. مسلماً احساسات او عالی‌تر و رقیق‌تر و لطیف‌تر است. تأثرات او در مقابل زیبا‌یی‌های معنوی بیشتر است. دنیا را طور دیگری و با زیبایی دیگری می‌بیند. آن جمال عقلی را که در عالم وجود است، بهتر حس می‌کند.
گاهی این مسئله طرح می‌شود که چرا دیگر شعرایی مثل سابق پیدا نمی‌شود؟ چرا دیگر آن لطف و رقت که مثلاً در گفته‌های سعدی و حافظ هست، امروز پیدا نمی‌شود، حال آن‌که همه چیز پیش‌ رفته و ترقی کرده، علم جلو رفته و افکار ترقی نموده و دنیا از هر جهت پیش رفته است؟
اگر به شعرای معاصر بر نخورد، عقیده شخصی من این است که علت این امر یک چیز است و آن این‌که علاوه بر ذوق طبیعی و قدرت خلاقه فکری، رقت و لطافت و حساسیت دیگری در ضمیر لازم است. این رقت و لطافت وقتی پیدا می‌شود که شخص توجه بیشتری به تقوا و معنویت داشته باشد. اسیر دیو خشم و شهوت نباشد و آزادگی و وارستگی داشته باشد.
اگر عده‌ای اصرار دارند که شاعران روشن ضمیر گذشته را هم مثل خودشان آلوده و پلید معرفی کنند[۱۱]، و این معما را حل نشدنی جلوه دهند، مطلب دیگری است. عقیده شخصی من این است که هر اندازه قدرت هوش و ذکاوت آدم پلید و آلوده زیاد باشد، از درک لطف‌های معنوی و روحی عاجز است و نمی‌تواند آن‌طور معانی لطیف و رقیق را که در سخنان بعضی دیده می‌شود، ابداع کند.[۱۲]

۱۰ـ تقوا در مقابل گناه چه تأثیری در عزت نفس انسانی دارد؟
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس می‌خواهد بدون آن‌که مالی در کف داشته باشد، بی‌نیاز باشد و بدون آن که فامیلی و عشیره‌ای و خدم و حشمی داشته باشد، عزیز و محترم باشد و بدون آن‌که در رأس یک قدرت اجتماعی باشد و پستی را قبضه کرده باشد، مهابت و صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خواری معصیت و گناه خارج کند و بپیوندد به عزت طاعت پروردگار.
البته شک نیست که مال، انسان را بی‌نیاز می‌سازد و عشیره و فامیل داشتن به بشر عزت و احترام می‌دهد و در دست داشتن قدرت‌های اجتماعی بر مهابت انسان می‌افزاید، ولی تمام این‌ها به حکم آن‌که ابزارها و وسایل مادی است، محدود است. برای همه مردم میسر نیست آن‌قدر عشیره و فامیل خوب و همراه داشته باشند که در پرتو آن‌ها محترم زندگی کنند و قدرت‌های اجتماعی را که قهراً محدود است و بالاخره در اختیار افراد معینی قرار می‌گیرد، آن‌ها بگیرند، ولی خداوند متعال یک نوع بی‌نیازی و عزت و مهابتی دیگر در میان همه مردم به طور متساوی تقسیم کرده که همه می‌توانند از آن‌ها برخوردار شوند. فقط اندکی معرفت و زحمت لازم دارد و آن عبارت است از تحصیل اصولی محکم در زندگی بر مبنای خداشناسی و تقوا و دیانت. آدم خداشناس و متقی و سلیم النفس که اهل عقیده و مسلک و شخصیت اخلاقی و معنوی است، خود به خود در نظر همه محبوب و محترم است. در عین محبوبیت عظمت و جلال و مهابت دارد و در عین حال، هر وقت احتیاج و نیازی پیدا کند، همه مردم، او را مثل خود و برادر خود می‌دانند و در زندگی و سعادت همه مردم شریک است. آری، نیت‌های مادی محدود و قسمت شده است؛ اگر محور آرزوهای انسان حوایج مادی باشد، هیچ وقت به آن‌ها نمی‌رسد؛ زیرا به هر آرزویی که برسد، آرزویی بزرگتر جلو چشمش نمایان می‌شود. دایماً احساس اضطراب و نگرانی می‌کند اطمینان و رضایت خاطر که رمز سعادت است، هیچ وقت برایش دست نمی‌دهد. ولی امور معنوی و روحانی، روح بشر را قانع می‌کند و به او رضایت خاطر و اطمینان می‌دهد.[۱۳]

پی نوشتها:

[۱] – مرتضی مطهری، ده گفتار، تهران، صدرا، ۱۳۶۹، چ ۶؛ صص ۱۵ ۱۸.
[۲] – همان، صص ۲۰ ۲۲.
[۳] – همان، صص ۲۴ ۲۶.
[۴] – نهج البلاغه، خطبه ۲۸۹.
[۵] – ده گفتار، صص ۳۰ ۳۲.
[۶] – نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹.
[۷] – ده گفتار، صص ۲۸ ـ ۳۰.
[۸] – مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی (علیه‌السلام)، تهران، صدرا، ۱۳۷۶، چ ۲۴، صص ۷۲ ـ ۸۱.
[۹] – تعلیم و تربیت در اسلام، صص ۳۷۳ ـ ۳۷۶؛ حکمت‌ها و اندرزها، صص ۷۲ و ۷۳، برگرفته از: ۱۱۰ سؤال از استاد مطهری، مجید باقری؛ قرآن و حکمت‌ها، سازمان بسیج دانشجویی، ۷۹، چ اول.
[۱۰] – در گفتار، ص ۳۷.
[۱۱] – این سخنرانی در تاریخ جمعه ۲۹/۷/۱۳۳۹ ساعت ۷ بعد از ظهر ارایه شده است.
[۱۲] – ده گفتار، صص ۵۶ ـ ۵۷.
[۱۳] – مرتضی مطهری، حکمت‌ها و اندرزها، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۳، چ ۲، صص ۵۱ ـ ۵۲.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید