در قرآن کریم و روایات، حقایقی در این باب بیان شده است که انسان وقتی به آن حقایق نظر می کند متحیر می شود. وقتی در نهج البلاغه می بینیم که امیر المومنین علیه السلام فرموده: عیس بن مریم علیه السلام با یک پیراهن زندگی می کرد؛
چراغ شب او ماه بوده و کفش پای او، پوست پایش ، فکر می کنیم حضرت مسیح علیه السلام در زندگی مادیش کم داشته است، البته این در صورتی است که ما ظاهر بین باشیم، ولی وقتی باطن را به ما نشان می دهند میبینیم حضرت در همان موقعیت، جایگاهی تام ، کامل و جامع داشته است. برای اینکه ما در قرآن می خوانیم که یکی از خواسته های اولیا خدا علی الخصوص پیامبران الهی ، این بوده: وَ مِنْهُمْ مَن یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً.
مقام عبودیت و لزوم ارزیابی با چشم باطن
اگر بالاتر از مقام با عظمت عبودیت مقامی وجود داشت، به طور یقین، پروردگار مهربان ِعالم آن را در قرآن کریم مطرح میفرمود؛ چرا که حضرت حق نه بخل از بیان حقایق برای مردم دارد، و نه بخل از هدایت مردم و بیان مقاماتی که ویژه آنان است.
پروردگار مهربانِ عالم، عین جود، سخا و کرم بوده و عطای او به بندگانش، عطای کامل و جامعی است؛ نه چیزی را در این عالم ناقص آفریده، و نه چیزی را به بندگانش به صورت ناقص عطا میکند.
اگر هم ما اموری را در این زندگی خودمان به صورت محدود یا کم میبینیم، اگر خداوند متعال پرده بین ما و آن امور را بردارد، آن کم را کم، و آن محدود را محدود نمیبینیم.
سخن امیرمۆمنان علیه السلام راجع به بینش اولیای خدا
در نهجالبلاغه راجع به بینش اولیای خدا، امیرمۆمنان علیه السلام جملهای دارند که خیلی جالب است که اگر خدا هم به ما این توفیق را بدهد که چنین چشمی پیدا بکنیم. این چشم سر ما با چشم همه حیوانات مشترک است.
آنها هم ظاهر را میبینند و ما هم ظاهر را میبینیم. ما با این چشم پشت پرده هیچ حقیقتی را نمیبینیم. برای دیدن حقیقت، باید از قرآن، نبوت و امامت کمک بگیریم. امیرمۆمنان علیه السلام میفرماید: إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْیَا (1) نمیگوید: «الی باطن الآخره». بلکه میگوید: نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْیَا ؛ چون نیاز نیست بگوید: «نظروا الی باطن الآخره».
ما اگر به باطن دنیا برسیم، به باطن آخرت، به باطن حق، به باطن عبادت و به باطن قرآن و به باطن همه چیزها در حدّ خودمان رسیدهایم.
إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا، نمیگوید، نگاه با چشم، «نظر» است و کلمه «نظر»، با کلمه «رۆیت» فرق میکند. إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا: کلّ مردم فقط ظاهر دنیا را میبینند و هر چیزی را هم ارزیابی میکنند، با همان ظاهر دنیاست.
با دیدن ظاهر دنیا، بیشتر ارزیابیها هم غلط است، و در فضای این ارزیابیها، آدم هم از پروردگار گلهمند میشود و هم از زندگی سیر میشود.
چند میلیون چون و چرا برایش میآید و نسبت به عدل پروردگار بیاعتقاد میشود و نسبت به مسایل دینی ضعیف میگردد، اما آنهایی که باطننگرند؛ یعنی داخل دریا هستند، هیچ وقت تحت تأثیر موجها قرار نمیگیرند؛ چون میدانند موج میآید و میرود. موج هم سوار بر باد است؛ یعنی ریشه موج باد است.
خود باد مگر چیست؟ این باد یک جا به جایی هواست و هیچ چیز دیگری نیست. میدانند که تازه خود موج هم پشتش باد است و میدانند باد هم باد است و هیچ چیز نیست:
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است
البته، موج را که میدانیم بر اساس موج ارزیابی میکنند، موج غنا، موج فقر، موج مرگ، موج سختی، موج شدت، موج بلا. مردم مینشینند و ارزیابی میکنند و در ارزیابی کردنشان، نسبت به پروردگار انحراف پیدا میکنند.
نگاه با دید امتحان الهی
امیرمومنان علیه السلام میگوید: رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدم و در صورتش گرسنگی را شناختم. (2).
آیا حالا که چنین پیشامدی برای پیامبرصلّی الله علیه و آله و سلّم رخ داده، باید گفت، خدا با پیغمبرش بد برخورد کرده؟ او که زیباترین برخورد را با آن حضرت داشته، پس چرا پیغمبر را که عزیزترین مهمانش در این عالم بوده، گرسنه گذاشته است؟ مگر بنا نیست که انبیا امتحان شوند؟ مگر بناست که آنها مسئول نباشند؟
مگر بناست که زندگی دنیایی انبیا با دیگران فرق داشته باشد؟ خیلیها مبتلای به تنگی در اقتصاد میشوند، انبیا هم جزء همانها هستند. انبیا به هر چیز نگاه میکردند، با دید امتحان الهی، به آن نگاه میکردند.
تفسیر حرفهای کلمه عبد از زبان اهل دل
برای همین اهل دل گفتهاند: کلمه عبد سه حرف است: عین و باء و دال. عین، آن حرفی است که دهان آن باز است؛ چون اگر دهان عین را ببندیم، یا میم میشود، یا قاف، و یا فاء. عین دهانش باز است.
کلمه عین عبد، به معنای عرفان رب است؛ یعنی وقتی وارد عبادت به معنای واقعی شدید، همینطور دوست دارید معبود را بفهمید. به ناچار بیشتر به سراغ قرآن، پیغمبرصلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرمۆمنان علیه السلام میروید.
همینطور دنبال خدا میگردید و میگویید، این که میخواهم در مقابلش بایستم و میخواهم حسش کنم، همان معبودی که به امیرمۆمنان علیه السلام گفتند خدا را دیدی؟ جواب داد: أَ فَاَعَبَدُ مَا لَا اَرَى؟ (3): آیا من پیش کسی میایستم که او را ندیدهام؟ یعنی او را نشناختهام؛ آیا من با کسی که او را ندیدهام، میروم سخن بگویم؟
چنانکه گفتیم، عین کلمه عبد، دلالت بر عرفان رب دارد. بای آن، دلالت دارد بر دل دادن به بندگان خدا؛ چون عبادت کامل شدن آن، با نیکی به مردم است: وَ أَقِیمُوا الْصَّلاَهَ وَ آتُوا الْزَّکَاهَ (4).
دال کلمه عبد، دیگر آخر جاده است. عبد وقتی به هفتاد و هشتاد سالگی میرسد و این بندگی را ادامه داده و به دنو من الله میرسد؛ یعنی دیگر به خدا نزدیک میشود، آن وقت این کلمه عبد دهانش باز است؛ یعنی دهان وجود عبد واقعی، فقط برای گرفتن باز است و هیچ چیزی را از دست نمیدهد و همیشه دارد به خودش اضافه میکند.
یک کسی میگفت نزدیک به چهارصد معتکف در مسجدمان داشتیم. پرسیدم: برای افطار و سحر این سه شبانه روز چقدر از معتکفین گرفتید؟ گفت: هیچ چیز. گفتم: پس این خرج سنگین بر عهده چه کسی بود؟ گفت:
یک نفر آمد و گفت، چند تا معتکف دارید و هزینه این سه شبانه روز اعتکاف آنها چقدر میشود؟ و من گفتم، چهارصد نفر معتکف داریم و جمع هزینهشان، مثلاً دو میلیون تومان میشود. بعد دو میلیون را گذاشت و در رفت و اصلاً نایستاد تا بپرسیم کی هستی، پول مال چه کسی هست و از کجا آمده؟
وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلاَهِ وَ إِیتَاءَ الزَّکَاهِ (5). این مجموعه شده: وَ کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ (6). این آخر حرف است. دیگر بعدش در آیه هیچ چیزی نیست. وَ کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ: اینان بندگان من هستند که دهان وجودشان به طرف من بود. من هم که کریم هستم و کرم من هم بینهایت میباشد.
همینطور من پیوسته در دهان وجودشان ریختم و چنین شد: حَسَنَهً فِی الدُّنْیَا وَ حَسَنَهً فِی الْآخِرَهِ. همه خوبیهای دنیا را به آنها دادم؛ چون میخواستند؛ چون دهانشان باز بود و میخواستند:
کرمش، نامتناهی، نعمش، بیپایان هیچ خواهنده ازین در نرود بیمقصود
محال است که آدم دهان وجودش و حقیقت خود را رو به خدا باز نگهدارد و گرسنه هم باشد و کریمی که کرم او بینهایت است، این بینهایت گدای دهان باز را تغذیه نکند. محال است.
منابع:
1- نهج البلاغه، حکمت424
2- احمد بن محمد بن خالد برقی، محاسن، ج2، ص511
3- نهجالبلاغه، حکمت179
4- سوره مبارکه بقره، آیه 43
5- سوره مبارکه انبیاء، آیه 73
6- همان
برگرفته از پایگاه استاد حسین انصاریان