زمانى که تمام گروه هاى منحرف و احزاب کفر و نفاق بر علیه انقلاب اسلامى پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله شوریدند؛ و جنگى را به عنوان ((جنگ احزاب )) برپا کردند؛ که معروف به جنگ خندق مى باشد.
یکى از جنگ آوران دلیر در سپاه دشمن به نام عمرو بن عبدود به میدان آمد و با صداى بلند نعره کشید؛ و با نداى ((هل من مبارز))،براى خود، هم رزم طلبید.
و چون او به عنوان قهرمان و دلیر قریش معروف بود، کسى یاراى رزم و مقابله با او را نداشت ، از این جهت بسیار فخر مى کرد و به خود مى بالید.
هنگامى که او در وسط میدان رزم قرار گرفت و براى خود هم رزم طلبید، تمام افراد در لشکر اسلام سکوت کردند.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هر که با او مبارزه کند من برایش بهشت را تضمین مى کنم؛ و چون هیچکس جوابى نداد؛ و از ترس سرهاى خویش را به زیر افکنده بودند، علىّ بن ابى طالب علیه السلام که نو جوانى بیش نبود، از جاى بر خاست و اظهار داشت : یا رسول اللّه ! من آماده ام تا با او مبارزه کنم .
و حضرت رسول صلوات اللّه علیه او را سر جاى خود نشانید و فرمود: یا علىّ! بنشین ، تو هنوز جوانى ، صبر کن تا بزرگ ترها حرکت کنند و پیش قدم شوند.
و چون تا سه مرتبه این کار تکرار شد؛ اجازه نبرد داد و بر تن او زره پوشانید و شمشیر ذوالفقار را به دستش داد و سپس عمامه خود را بر سر او نهاد و آن گاه وى را راهى میدان نمود.
و هنگامى که علىّ علیه السلام براى قتال و مبارزه با عمرو بن عبدود حرکت کرد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله لب به سخن گشود و فرمود: ((بَرَزَ الایمانُ کُلُّهُ اِلى الشِّرْکِ کُلِهِ)). یعنى : تمامى ایمان در مقابل تمامى شرک قرار گرفت .
پس از آن که امام علىّ علیه السلام وارد میدان نبرد شد و سخنانى بین آن حضرت و عمرو بن عبدود ردّ و بدل گردید، حضرت عمرو را مخاطب قرار داد و فرمود: قبل از هر حرکتى سه شرط را پیشنهاد مى کنم ، که یکى از این سه شرط را انتخاب نمائى و بپذیرى :
اوّل آن که اسلام آورى ؛ و شهادتین : ((لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه )) را بگوئى ؟
عمرو گفت : نمى پذیرم .
حضرت فرمود: دوّم آن که برگردى و لشکر مسلمانان را به حال خود رها کنى ؟
عمرو گفت : اگر چنین پیشهادى قبول نمایم و برگردم ، زنان قریش بر من خواهند خندید؛ و در چنین موقعیّتى بین همگان رسوا و ذلیل خواهم شد.
بعد از آن فرمود: پس شرط سوّم را پذیرا باش ؛ و آن این که از اسب پیاده شوى تا با یکدیگر رزم و پیکار کنیم ؟
عمرو آنرا پذیرفت و از اسبش پیاده شد؛ و آن دلیر حقّ و باطل با یکدیگر مقاتله و مبارزه عظیمى کردند.
پس از گذشت لحظاتى حضرت امیر علیه السلام با آن سنین جوانیش ، عمرو را با آن هیکل قوى و تنومندى که داشت بر زمین زد؛ و بر سینه اش نشست و سرش را از بدن جدا کرد(1) وخدمت پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله آورد که خود این جریان مفصّل و آموزنده است .(2)
پی نوشت ها:
1-قبل از جدا کردن سر، عمرو بن عبدود جسارتى به حضرت کرد وطبق آنچه آورده اند: حضرت از روى سینه او بر خاست و پس از لحظاتى آمد و سر او را از بدن جدا نمود.
2- بحار الا نوار: ج 20، ص 202 239.
یاد آور مى شوم بر این که داستان بسیار مفصّل و مورد اختلاف تاریخ نویسان مى باشد، لذا علاقمندان به کتاب هاى مربوطه مراجعه نمایند، ضمنا این داستان در بسیارى از کتابهاى تاریخى شیعه و سنّى به طور مشروح آمده است .
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام علی علیه السلام، حجه الاسلام و المسلمین عبدالله صالحی