یکى از مبادى علم اخلاق این است که: آیا انسان، گرایش فطرى به اخلاق دارد یا اخلاق، تحمیل بر فطرت اوست؟ البته، این بحث در معناى جامع بین فضیلت و رذیلت، راه ندارد. در این جا اولا باید اخلاق را تعریف و بعد تقسیم کرد تا این بحث که آیا اخلاق، تحمیلى استیا نه؟ جاى خود را باز یابد.
تعریف و تقسیم اخلاق
اخلاق، عبارت از ملکات و هیئتهاى نفسانى است که اگر نفس به آن متصف شود، به سهولت کارى را انجام مىدهد. همان طور که صاحبان صنعتها و حرفهها به سهولت، کار خود را انجام مىدهند، صاحبان ملکات فاضله و رذیله هم به سهولت، کار خوب یا بد مىکنند. پس اخلاق، عبارت از ملکات نفسانى و هیئآت روحى است که باعث مىشود کارها، زشتیا زیبا، به آسانى از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئتبگیرد.
بر اساس تبیین مزبور، اخلاق، به بد و خوب یا به بایدها و نبایدها، یا به فضایل و رذایل، تقسیم مىشود. سپس بحث مىشود که آیا تحصیل ملکات فاضله تحمیل بر نفس استیا نه؟ چون در مورد اصل اخلاق نمىشود گفتبر نفس تحمیل استیا نه; زیرا نفس از این دو صفت، خالى نیست. نمىتوان گفت هر دو وصف براى او تحمیل استیا هیچ کدام بر او تحمیل نیست; ولى وقتى که اخلاق معنا شود (ما هو) و بعد تقسیم شود (کم هو)، نوبتبه این بحث مىرسد که کدامیک از این دو رشته براى نفس، تحمیل است.
انسان، موجودى نیست که همه چیز در جهان امکان، به حال او سودمند و یا همه آنها براى وى زیانبار باشد و اصولا موجودى در جهان آفرینش یافت نمىشود که همه چیز براى او مساوى باشد، او هم مانند سایر موجودات، محدود است و قهرا بعضى چیزها براى او سودمند و برخى از آنها براى وى زیانبار است; و کارهایى هم که انجام مىدهد یا به سود و یا به زیان اوست، نه اینکه همه به سود و یا همه، به زیان او باشد. پس وقتى اصل خلق معنا شود، قهرا اخلاق و هیئات نفسانى به این دو رشته، تقسیم مىگردد. هیئات نفسانى که پیامدهاى آن به حال انسان، سودمند یا زیانبار است.
نظام احسن جهان و انسان
بعد از تقسیم اخلاق به دو قسم، این مسئله مطرح است که کدام قسم براى انسان تحمیلى است؟
ذات اقدس خداوند، آفرینش انسان را همانند آفرینش کل جهان، زیبا و براساس «نظام احسن» مىداند: «الله خالق کل شىء» (۱) ، «الذى احسن کل شىء خلقه» (۲) ، «ربنا الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى» (۳) . آیات سه گانه مزبور، برخى ناظر به عمومیت آفرینش و برخى ناظر به نظام احسن است; چنان که در سوره مبارکه «ملک» مىفرماید: «هل ترى من فطور» (۴) ; کمترین قصور، فتور و «فطور»ى، در مجموعه آفرینش وجود ندارد; و سر نظام احسن داشتن جهان هستى، آن است که از ذاتى نشئت گرفته که نه تنها حسن بلکه حسن محض و جمال صرف است و او ذات اقدس اله است که هستى محض و همه کمالات، عین ذات اوست; البته چیزى زیباتر از جهان موجود، فرض نمىشود و محال است. بنابراین، چون خود ذات اقدس اله، هستى محض، جمال صرف و جمیل محض است، آیات و نشانههاى آفرینش او نیز داراى نظام احسن است; همان خدایى که مبدا پیدایش جهان است، با جمال و جلالش، مبدا پیدایش انسان است و همان خدایى که جهان را به«احسن کل شىء خلقه»و«اعطى کل شىء خلقه ثم هدى»;مىستاید و با جمال مىآراید، آفرینش انسان را هم به «احسن تقویم» مىستاید:
«لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین» (۵) .
سر حسن قوام و نظام جهان، آن است که در اصل هستى و نیز در تدبیر آن به یک مبدا، تکیه کرده است:
«لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا» (۶)
که اگر مبدا واحد به کثیر تبدیل مىشد، و جهان امکان با چند خدا اداره مىشد، فساد دامنگیر جهان هستى مىشد. در باره نظام احسن انسان نیز چنین است; یعنى توحید است که نظام احسن بشریت را به همراه دارد. البته نظام توحیدى به صورت معارف قرآن کریم و مآثر اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) جلوه کرده و ریشه اساسى هر نظمى هم وحدت است; چنانکه انسجام کلام جاودانه او یعنى قرآن کریم مسبب احسنالحدیثبودن آن شده است:
«و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (۷) ،
«الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى» (۸) .
مقصود این است که خدایى که معلم اخلاق است، با مبدا توحیدیش فطرت بشر را آفریده و آن را آرایش داده و براى شکوفایى این فطرت، قرآنى نازل کرده که هیچ گونه اختلافى در صدر و ساقه آن نیست.
پس سر نظام احسن بودن جهان و سر احسن تقویم بودن انسانیت، آن است که از مبدا توحیدى پدید آمده است; همان طور که کتاب تکوین، مصون از قصور، فتور و فطور است و هیچ شکافى در آن نیست، کتاب تدوینى یعنى قرآن کریم هم مصون از هر فطور و اختلاف است; و منشا همه فضایل تکوین و تشریع هم توحید است; چنانکه منشا همه رذایل تشریعى هم شرک و کفر است. هوى پرستى، منشا هر گونه رذیلت و خدا پرستى، منشا هرگونه فضیلت است. وقتى محقق پژوهنده، شریعت را مىشکافد مىبیند این شجره طوبى، ریشه، ساقه، تنه، شاخه و میوهاى دارد که از آنها به عنوان عقیده توحیدى و اخلاق فاضله و اعمال و عبادات یاد مىشود. پس توحید، منشا پیدایش همه فضایل اخلاقى و اخلاق فاضله مبدا اعمال نیک و عبادت است; چنانکه ثمره تحقیق پیرامون شرک و کفر این است که این پدیده شوم روانى، مبدا ظهور همه رذایل اخلاقى و عملى است.
گرایش توحیدى انسان به اخلاق فاضله
هنگامى مىتوان بحث کرد که آیا هر دو رشته اخلاق (فاضله و رذیله) براى انسان سازگار استیا نه و در این بحث داورى کرد که معلوم شود اخلاق، داراى دو رشته است و انسان هم مىتواند به این دو سمت گرایش پیدا کند; آنگاه مىتوان گفت کدام یک از این دو سمتبراى انسان، تحمیلى و کدام یک از این دو براى او غیر تحمیلى است. اگر معرفت انسان، به توحید و شرک و گرایشش به فضیلت و رذیلت، یکسان مىبود، آنگاه تحصیل رشتههاى اخلاقى براى انسان، یکسان بود; یعنى یا هر دو تحمیلى بود و یا هیچ کدام تحمیلى نبود; ولى اگر یکى از این دو رشته، هماهنگ و مناسب با جان و فطرت انسان و رشته دیگر، ناهماهنگ و ناهمگون با فطرت وى باشد، معلوم مىشود تحصیل یک رشته برابر با خواسته او و تحصیل رشته دیگر، تحمیل بر اوست; اگر چه ممکن استخود انسان اخلاق تحمیلى و غیر تحمیلى را تفصیلا نشناسد; و تشخیص این هم کار آسانى نیست.
پس اصل مسئله این است که هر دو رشته فضیلت و رذیلت; براى انسان، یکسان استیا نه؟ ممکن استحسگرا بگوید تحصیل بعضى از رشتهها براى او آسان و تحصیل برخى دیگر، براى او تحمیلى است. شهوات که براى او لذیذ و به منطقه حس او نزدیکتر و با بدن او ملایم است، بر او تحمیل نیست; اما آنچه که جنبه پرهیز از لذت دارد که از آن به عنوان «تقوى» یاد مىشود تحمیل بر انسان است و شاید هم شاهد آن این باشد که از فضایل به عنوان «تکلیف» یعنى کلفتیا مشقتیاد مىشود; بنابراین، فضایل اخلاقى، تحمیل بر روح است و در نتیجه روح را باید به این بار سنگین، عادت داد.
این خود نظرى است; ولى اگر نظرى منطقى و عقلى در بحث، ظهور کند، معلوم مىشود کاملا حکم، بر عکس است; زیرا اگر انسان، نسبتبه همه مکتبها و بینشها و همه گرایشها یکسان، خلق مىشد، جاى این بود که بگوییم هر دو یکسان استیا احیانا بگوییم آنچه که به حس و طبیعت لذت نزدیکتر استبه حال انسان گواراتر است; ولى همان خالق انسان که معلم اخلاق اوست فرموده: انسان گرچه در انتخاب راه، آزاد و مختار است و هیچ تحمیلى بر او نیست: «وهدیناه النجدین» (۹) ، «انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا» (۱۰) ، «وقل الحق من ربکم فمن شآء فلیؤمن ومن شآء فلیکفر» (۱۱) ; لیکن وى با بینش و گرایش توحیدى آفریده شده و در نتیجه، عشق به خداوند و اوصاف کمال خدا و شوق به اخلاق الهى و تخلق به آن هم در جانش تعبیه و ذخیره شده است; و اگر این بینش را از انسان بگیرند و بینش غیر توحیدى و گرایش غیر الهى را به او بدهند، تحمیلى بر فطرت و خیانتى بر اوست.
انسان از نظر علوم حصولى و صنایع و حرف بشرى، نا آگاه به دنیا آمده است:
«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا» (۱۲)
بنابراین، فاقد علوم حوزه و مدرسه است و باید از راه حس و تجربه، تعقل و… آن را یاد بگیرد; ولى بینش توحیدى در جان او تعبیه شده است; چنانکه در سوره «روم» مىفرماید:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» (۱۳)
فطرت، بر وزن «فعله» و نوع خاصى از خلقت است و این همان گرایش به توحید است. پس اگر گرایش به توحید در جان انسان ذخیره شده باشد، اعتقاد به توحید و شرک، نسبتبه فکر او یکسان نیست و چنین علمى، علم حضورى و شهودى است; نه علم حصولى و مدرسهاى، پس او معبود و رب خود را به اندازه هستى خود شهودا مىیابد و کمال، جمال و اخلاق او را هم شهودا مىیابد و شهودا گرایش به اخلاق فاضله پیدا مىکند. پس در درون جان هر کسى، هم بینش به حق و هم گرایش به حق هست و آنچه هم که در سوره «اعراف» آمده است:
«و اذ اخذ ربک من بنى ادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم ا لست بربکم قالوا بلى» (۱۴) ،
آن نشئه اکنون نیز هست. چون «اذ» منصوب به فعل مقدر یعنى «و اذکر» است; یعنى، انسان اگر هم اکنون نیز غبار روبى کند، صحنه میثاق سپردن، به یاد او مىآید و گرنه احتجاج آیه، تام نیست.
ذات اقدس خداوند در این آیه کریمه مىفرماید: به یاد آن صحنه باش که خدا از همگان پیمان گرفت و شما به ربوبیت او اعتراف داشتید و به عبودیتخود هم معتقد بودید. این ربوبیت و عبودیت، تنها در جنبه بینش نیست; بلکه در جنبه گرایش هم هست; زیرا پرورش را ربوبیتبه همراه دارد چون «رب» مالک مدبر است، پس مربوب هم مملوک و تحت تدبیر است.
گرایش به عبودیتخود و ربوبیتحق در جان همه انسانها ذخیره شده و یکى از اهداف برجسته انبیا (علیهم السلام) این است که آنان آمدند تا عقول دفینه را «اثاره» و شکوفا سازند:«و یثیروا لهم دفائن العقول» (۱۵) یعنى تحول و انقلابى در انسانها ایجاد کنند، شاید اثاره دفائن عقول ناظر به هر دو بخش باشد یعنى هم مسئله تفکر و هم مسئله گرایش، هم عقل عملى:«العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» (۱۶) و هم عقل نظرى را شامل شود.
بر اساس این بیان که وحدت حق، منشا نظام احسن و توحید حق، منشا پیدایش معرفتهاى توحیدى و گرایشهاى اخلاق فاضله است و هر جا وحدت باشد، نظام احسن کیان و علم و اخلاق، محقق است و بر اساس آیه سوره «روم» و سوره «اعراف» که توحید در جان انسان، تعبیه شده است معلوم مىشود که:
اولا: بینش توحیدى که مبدا پیدایش همه فضایل اخلاقى است، در جان انسان ذخیره شده است.
ثانیا: گرایش به جمال و جلال حق و تخلق به اخلاق الهى در جان هر کسى تعبیه شده است.
ثالثا: وحى و شریعت آمده تا این گرایشها و بینشها را شکوفا کند.
بر این اساس تعلیمات دینى، تحصیل فضایل اخلاقى و تهذیب روح، همگون با فطرت است نه تحمیل بر فطرت. از این رو اگر کسى در راه خیر یک گام بردارد، ده گام جلو مىرود. چون در مسیر مستقیم و در جهت وفاق، حرکت مىکند. مثلا اگر شناگرى، در دریاى خروشان یا نهر جوشانى در جهت وفاق و همراه با موج، یا در جایى که شکنهاى گوناگون نهر مواج، در حرکت استشنا کند، چون در جهت وفاق آن شنا مىکند با برداشتن یک قدم ده قدم جلوتر مىرود و اگر کسى بخواهد در جهتخلاف شنا کند به اندازه همان یک قدم هم براى او دشوار است.
از اینرو آنچه در شریعت آمده است:«من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» (۱۷) تنها وعده اعتبارى محض نیست; بلکه پیامش این است که اگر شما روح را یک قدم در راستاى فضیلتبردید، ده قدم جلوتر مىرود. چون فضیلتبا ذائقه روح، سازگار و رذیلتبراى آن تلخ است. در راه فضیلت اگر کسى جلوتر رفت، گاهى ممکن استبا یک قدم، چندین قدم را طى کند و حتى گاهى هم ممکن است که با یک قدم، هر دو نشئه را طى کند.
معراج رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم چنین بود و معراج سالکانى که پیرو پیامبرند نیز در رتبه خود چنین است. در باره معراج رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفته شده که حضرت سوار بر «براق» شد که قدم آن به اندازه برد چشم بود: «خطاه مد البصر» (۱۸) . و دورترین ستارههاى گنبد مینا، با چشم غیر مسلح دیده مىشود و این، فاصله زیادى است که انسان با یک نگاه مىبیند.
اما این که مىفرماید: «یک گام مرکب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، به اندازه برد چشم بود» آیا از باب تشبیه معقول به محسوس استیا مسائل دیگرى را به همراه دارد، باید در باب معراج حل شود; ولى مىتوان گفت گاهى انسان با یک قدم به اندازه برد چشم، حرکت مىکند و از این بالاتر هم راه براى عروج سالکان باز است: «یک قدم بر خویشتن نه و آن دگر در کوى دوست». گاهى انسان توبه و انابه مىکند و کاملا به آن گوهر عبودیتخود راه مىیابد که بنده خالص مىشود و گوهر عبودیت، همان عبد محض بودن و صفاى ضمیر و مانند آن است.
تشریف، نه تکلیف
بر اساس این که توحید در جان انسان، ذخیره شده باشد بسیارى از مسائل معرفتى و هم بسیارى از فضایل اخلاقى در جان او ریشه دارد; آرى همان طور که مرحوم شیخ رئیس (۱۹) فرمود: عقل از ادارک و گرایش بسیارى از کارهاى جزئى، غافل است و توان تشخیص آن را ندارد جزئیات را باید شریعت مشخص کند. (البته جزئیات زیر پوشش کلیات، هم مشهود عقل است و هم محشور آن; پس بر عقل و جان، تحمیلى نیست) بر اساس این تحلیل، مىشود نتیجه گرفت که فضایل براى جان آدمى، تشریف است; نه تکلیف و اگر گفته مىشود تکلیف ستبراى این است که مردم متوسط یا ضعیف، به حس نزدیکترند و چون «حفت النار بالشهوات» (۲۰) و این شهوتها نیز، لذتهاى زودگذر را به همراه دارد و براى ذائقه بشرى آنان لذتهاى زودگذر، مناسب است از این جهت، آنان تقوا و پرهیز از لذایذ را بر جان خود تحمیل مىدانند; در حالى که واقعا تشریف است. از این رو اگر کسى مانند ابن طاووس (رضوان اللهعلیه) بیندیشد، زمان بلوغش را زمان تشریف مىشمارد; نه زمان تکلیف و مىگوید: من مشرف شدهام; نه مکلف.
با این بیان مىتوان نتیجه گرفت که انبیا آمدند تا چیزى به انسان بگویند که مطابق با فطرت اوست; و اگر طبع وى، سرکشى مىکند، باید با آن جهاد کرد و این جهاد اکبر بین طبیعت و فطرت، همیشه هست و آنها راه پیروزى بر طبیعت و ظفرمندى فطرت را نیز ارائه دادند:
«الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (۲۱) .
پی نوشتها:
۱. سوره زمر، آیه ۶۲.
۲. سوره سجده، آیه ۷.
۳. سوره طه، آیه ۵۰.
۴. سوره ملک، آیه ۳.
۵. سوره تین، آیات ۴ ۵.
۶. سوره انبیاء، آیه ۲۲.
۷. سوره نساء، آیه ۲۲.
۸. سوره زمر، آیه ۲۳.
۹. سوره بلد، آیه ۱۰.
۱۰. سوره انسان، آیه ۳.
۱۱. سوره کهف، آیه ۲۹.
۱۲. سوره نحل، آیه ۷۸.
۱۳. سوره روم، آیه ۳۰.
۱۴. سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
۱۵. نهج البلاغه، خطبه ۱.
۱۶. کافى، ج ۱، ص ۱۱، کتاب العقل والجهل، حدیث ۳.
۱۷. سوره انعام، آیه ۱۶۰.
۱۸. «اتى جبرئیل (علیه السلام) رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بالبراق، اصغر من البغل واکبر من الحمار مضطرب الاذنین، عینه فی حافره وخطاه مد بصره» (کافى، ج ۸، ص ۳۷۶).
۱۹. حسین بن عبدالله بن سیناى بلخى بخارى (۳۷۳-۴۲۷ ه) مکنى به ابوعلى و ملقب به شرفالملک، معروف به شیخالرئیس و ابنسینا از فحول اطباى نامى و اعاظم فلاسفه و حکماى اسلامى اوایل قرن پنجم هجرت است.
۲۰. نهجالبلاغه، خطبه ۱۷۶.
۲۱. سوره عنکبوت، آیه ۶۹.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین