23. تقدیر و سپاس
در برخوردهاى اجتماعى، یکى از عوامل محبتآفرین و تحکیم روابط، داشتن حالت و روحیهى «سپاسگزارى» و «قدردانى» و «حقشناسى» نسبت به مردم است.
همواره سپاس و تشکر، در مقابل «نعمت» است. نعمت و احسان هم یا مستقیما از سوى خدا به ما مىرسد، یا بندگان خدا واسطهى خیرند و نیکى بر دست آنها جارى مىشود و ما از نیکوکاریها و یاریها و مساعدتهاى مردم بهرهمند مىشویم و «نعمت الهى» از این طریق شامل ما مىگردد.
تصور نشود که «شکر خدا» با «سپاس از مردم» منافات دارد، بلکه گاهى شکر الهى در سایهى تقدیر و تشکر و حقشناسى از مردم تحقق مىپذیرد و خداوند به این گونه سپاسگزاریها راضى است، بلکه به آن دستور مىدهد.
پس، بحث شکر، اختصاص به زبان ذاکر و قلب شاکر و سجدهى شکر در برابر نعمتهاى الهى و در پیشگاه خداوند متعال ندارد، بلکه جلوهاى از شکر هم در ارتباط با نعمتها و نیکیهایى است که از مردم به ما مىرسد و نسبت به آنان هم باید شاکر باشیم.
جلوههاى نعمت
در «شکر»، گام اول شناختن «نعمت» است، و گام دوم شناخت «ولى نعمت». از این دو شناخت، حالتى در قلب انسان نسبت به نعمت و دهندهى نعمت پدید مىآید که او را نسبت به نعمت و صاحب آن، قدردان و ستایشگر و سپاسگزار مىسازد. براى اینکه بندههاى شکورى باشیم، ابتدا باید نعمتهاى خدا را که از آن برخورداریم، چه نعمتهاى آشکار و روشن، چه نعمتهاى پنهان و ناشناخته بشناسیم، تا حق نعمتها را ادا کنیم.
در سپاسگزارى نسبت به مردم نیز توجه به نعمتهاى مادى و معنوى که از دیگران به ما مىرسد، گام نخست پیدایش حالت سپاس نسبت به آنان است.
برخى از این نمونهها از این قرار است:
پدر و مادرى که در تربیت و رشد ما سهم عمدهاى داشتهاند،
معلمان و مربیانى که در تعلیم و تربیت ما کوشیدهاند،
هدایتگرانى که ما را با دین و خدا و قرآن و معارف اسلامى آشنا ساختهاند، آنان که در «خوب شدن» ما سهمى داشتهاند،
کسانى که در موفقیت علمى، شغلى، ادارى، اقتصادى و رفاه و آسایش ما بهرهاى داشتهاند،
آنان که امنیت اجتماعى ما را تأمین مىکنند،
آنان که در گرفتاریها به کمکمان مىشتابند و در مشکلات، با ما همدردى مىکنند،
کارگران، کشاورزان، دامداران، باغبانان، تولیدکنندگان، صنعتگران، مخترعان و… که وسایل زندگى و رفاه انسانها را فراهم مىسازند،
دوستى که با نظر مشورتىاش ما را در کارمان کمک مىکند،
همکلاسى که در درسها به ما یارى مىرساند،
همسایهاى که هنگام نیاز، از مساعدت دریغ نمىکند،
رسانههاى گروهى و مراکز اطلاع رسانى و چاپ و نشر، که در ارتقاى سطح فکر و دانش و شناخت ما مىکوشند و… دهها و صدها شخص و گروه و صنف و نهاد و مرکزى که به نحوى از سوى آنها متنعم و برخوردار مىشویم.
قدردانى از زحمات و خدمات تلاشگران و خادمان، آنان را در کارشان با انگیزهتر و مصمم مىسازد و ناسپاسى از آنان، سست و مأیوس و دلسردشان مىسازد.
فرهنگ تقدیر و تشکر و زبان سپاس و حقشناسى از نیکیها و نیکوکاران، از تعالیم اسلام و برنامههاى دینى است و هر چه این فرهنگ در بین مردم رواج یابد، کمکى به توسعهى خیرات و افزایش و تداوم نیکوکارى و احسان در جامعه است.
در روایات اسلامى، هم به سپاس از مردم و خوبیهایشان سفارش شده و هم از ناسپاسى و قدرنشناسى نکوهش شده است و ناسپاسان به عنوان «رهزنان خیر» قلمداد شدهاند.
سپاس از مردم
در مقابل نیکیهایى که از دیگران به ما مىرسد، سه حالت مىتوانیم داشته باشیم:
1. مکافات و جبران(که عالىترین برخورد است)
2. شکر و سپاس، با زبان و قلم
3. ناسپاسى و قدرنشناسى(که بدترین برخورد است).
از حضرت على علیهالسلام روایت است که فرمود: بر عهدهى کسى است که به او انعام و احسانى شده، اینکه به خوبى و به نحو شایسته، بر نعمت دهنده نیکى کند و نعمت و احسان او را جبران نماید. اگر از جبران عملى و «مکافات» ناتوان بود، با ستایشى شایسته و ثناى نیک برخورد کند، اگر از ستایش زبانى هم ناتوان بود، حداقل نعمت را بشناسد و به نعمت دهنده محبت داشته باشد. اگر این را هم ندارد و نتواند، پس شایستهى آن نعمت نیست! (1).
در روایتى هم از امام باقر علیهالسلام روایت شده که: هر کس، آن گونه که به او نیکى شده، رفتار کند، مکافات و جبران کرده است و اگر ناتوان باشد، شاکر است و اگر شاکر باشد، بزرگوار است. (2).
از حضرت رضا علیهالسلام روایت است:
«من لم یشکر المنعم من الخلوقین لم یشکر الله عزوجل»؛ (3).
هر کس مخلوقهاى نعمت دهنده را سپاس نگوید، خدا را سپاس نگفته است.
این حقیقت، به تعبیرهاى گوناگون و به صور مکرر در روایات اسلامى آمده است.
از امام سجاد علیهالسلام نقل شده است:
«اشکرکم لله اشکرکم للناس»؛ (4).
شکرگزارترین شما نسبت به خدا، کسى است که نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد.
و از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «من لا یشکر الناس لا یشکر الله»؛ (5).
کسى که مردم را سپاس نگوید، شکر خدا را هم انجام نمىدهد.
و به فرمودهى امام کاظم علیهالسلام: خداوند، بندهى سپاسگزار را دوست مىدارد. در قیامت، خداوند به برخى از بندگانش خطاب مىکند: آیا نسبت به فلانى سپاس و تشکر کردى؟ مىگوید: پروردگارا! من تو را شکر کردم. خداوند مىفرماید: اگر او را تشکر نکردهاى، پس مرا هم تشکر نکردهاى! (6).
امام سجاد علیهالسلام در «رساله الحقوق»، در مورد حق کسى که بر شما نیکى کرده و وظیفهاى که در برابر او دارید، چنین فرموده است:
«و اما حق ذى المعروف علیک فان تشکره و تذکر معروفه…»؛ (7).
حق کسى که صاحب نیکى بر توست، این است که سپاسگزار او باشى و کار نیک او را یاد کنى و خالصانه بین خود و خدایت در حق او دعا کنى و گفتار نیک دربارهى او داشته باشى، اگر چنین کنى در نهان و آشکار او را سپاس گفتهاى و اگر هم روزى قدرت بر جبران داشته باشى، نیکى او را جبران کنى.
تشکر از والدین
از میان همهى صاحب نعمتها، خداى متعال از خدمتى که والدین، بخصوص مادر در حق فرزند انجام مىدهد و زحمتى که مىکشد، یاد کرده و «شکر از والدین» را در کنار شکر خدا آورده است. در وصیتهاى حکیمانهى حضرت حق به انسان، یکى هم همین نکته است. در قرآن کریم مىخوانیم، ضمن آنکه پروردگار، انسان را وصیت و سفارش نسبت به پدر و مادر کرده و یاد اینکه مادر، او را در مدت دو سال دوران باردارى و زایمان و شیر دادن و جدا کردن از شیر، با همهى سختیها و ضعفها او را حمل کرده است، مىفرماید:(… أن اشکر لى و لوالدیک)؛ (8) نسبت به من و پدر و مادرت شاکر باش!
این قدردانى خدا از زحمات مادر و توصیهى حضرت او است که انسان هم قدرشناس و شاکر مادر و پدر باشد. در همین مورد نیز، امام زینالعابدین علیهالسلام مىفرماید:
«حق مادرت بر تو آن است که بدانى او تو را در جایى حمل و نگهدارى کرده که هیچ کس به نگهدارى دیگرى در آنجا اقدام نمىکند، او از میوهى دلش و شیرهى جانش به تو داده است، با همهى اعضا و جوارحش تو را نگهدارى و حمایت کرده است و باکى از این نداشته که گرسنه بماند و تو را سیر کند، تشنه باشد و تو را سیراب گرداند، عریان باشد ولى تو را پوشیده دارد، خود در برابر آفتاب بماند ولى سایهبان تو شود، به خاطر تو بىخوابى بکشد و تو را از گزند سرما و گرما نگه دارد تا تو از آن او باشى. و باید بدانى که تو هرگز قدرت و توان سپاس او را ندارى، مگر با یارى و توفیق خداوند.» (9).
آیا با این همه حقى که والدین، مخصوصا مادر بر گردن ما دارد، ما نعمت وجود مادر را قدر مىدانیم و از زحماتش تشکر مىکنیم و به یادمان مىماند که دربارهى ما چه رنجها کشیده و چه فداکاریها کرده است؟ آیا سپاس از مادر، تنها با یک کارت تبریک یا لوح تقدیر یا قاب عکس یا جشن عادى، انجام شدنى است؟ و آیا فرمان الهى که «سپاسگزار پدر و مادرتان باشید»، از سوى ما انجام و امتثال مىشود؟ در سخنى از حضرت رضا علیهالسلام آمده است که طبق همین آیه، هر کس که از والدین خود سپاسگزارى نکند، خدا را هم سپاس نگفته است. (10).
رهزنان خیر
پیشتر اشاره شد که ناسپاسى از مردم، موجب دلسردى و سلب انگیزه از آنان مىشود. البته وظیفهى کسى که احسان و نیکى به مردم مىکند، آن است که به خاطر خدا خدمت کند و انتظار پاداش هم از خدا داشته باشد و قدرنشناسى مردم او را سرد نکند. در نهجالبلاغه است که: «لا یزهدنک فى المعروف من لا یشکره لک»؛ (11).
کسى که سپاسگزار نیکیهاى تو نیست، تو را در انجام کار معروف و شایسته، بىرغبت نسازد. این، یک سوى قضیه است، اما در سوى دیگر وظیفهى مردمى قرار دارد که از خدمات و احسانها برخوردار مىشوند. مردم اگر با سپاس و تقدیر، اهلیت و شایستگى خود را نشان ندهند، موجب سلب نعمت و موجب منصرف شدن نیکوکاران از عمل خیر مىگردند. و این نوعى «رهزنى» در کار خیر است که در روایات نیز آمده است.
از امام صادق علیهالسلام روایت است:
«لعن الله قاطعى سبیل المعروف، و هو الرجل یصنع الیه المعروف فتکفره، فیمنع صاحبه من ان یصنع ذلک الى غیره»؛ (12).
خدا لعن کند رهزنان راه معروف و نیکى را، رهزن خیر کسى است که به او خوبى مىشود و او ناسپاسى و کفران مىکند، در نتیجه آن نیکوکار را مانع از آن مىشود که به دیگرى نیکى کند.
وقتى ببینند نیکىهایشان مورد توجه و تقدیر نیست و گاهى هم بدتر از بىتوجهى مىشود، یعنى خوبى را با بدى مقابله مىکنند، مىگوید: بخشکد این دست که نمک ندارد. و آنگاه تصمیم مىگیرد که دیگر به کسى خوبى نکند، چون قدر نمىشناسند.
تباه شدن عمل صالح و ضایع شدن احسان و نیکى گاهى هم از همین رهگذر است. در حدیثى حضرت امیر علیهالسلام پنج چیز را تباه شده و ضایع مىشمارد، از جمله بارش باران به شورهزار و افروختن چراغ در روز روشن و تقدیم غذا به انسان سیر و یکى هم نیکى کردن به کسى که سپاسگزارى از آن نمىکند «و معروف تصطنعه الى من لا یشکره.» (13).
آثار و نتایج سپاس
در کنار آثار سوء و پیامدهاى منفى ناسپاسى، نتایج درخشان و ثمربخش قدرشناسى و سپاس قابل طرح است. همچنان که گفته شد، تقدیر و سپاس، هم ایجاد الفت و محبت و محبوبیت مىکند، هم فرهنگ نیکوکارى را ترویج مىکند، هم موجب رضایت الهى است. در توصیههاى دینى هم سفارش به سپاس از صاحبان خیر و نیکى شده است. هم به نیکوکاران توصیه شده که بر شاکران، احسان و نیکى بیشترى کنند.
وقتى سپاس از نیکوکار، و نیکى بیشتر به سپاسگزار، در کنار هم و با هم مورد عمل قرار گیرد، جامعه رو به نیکوکارى و خدمات بیشتر و ایثارهاى بزرگتر مىرود.
به روایت امام صادق علیهالسلام، در تورات چنین نوشته است:
«اشکر من انعم علیک، و انعم على من شکرک، فانه لا زوال للنعماء اذا شکرت و لا بقاء لها اذا کفرت و الشکر زیاده فى النعم و امان من الغیر»؛ (14).
نسبت به کسى که بر تو نعمتى داده، سپاسگزارى کن، و نسبت به کسى که از تو سپاسگزارى کرده، احسان و انعام کن، چرا که اگر نعمتها سپاس شود، زوال نمىپذیرد و اگر ناسپاسى شود، دوام نمىیابد. شکر و سپاس، موجب افزایش نعمتها و ایمنى از تغییر و دگرگونى است. داشتن زبان تقدیر و تشکر، نرم کنندهى دلها، افزایندهى عواطف و زدایندهى کدورتها و دشمنىهاست.
مهم، داشتن چنین تربیت و ترویج چنین فرهنگ در جامعه است. مقدارى حال و حوصله و مجال، و مقدارى هم هزینه و مخارج لازم دارد که به صورت شفاهى، کتبى، تلفنى، با ارسال هدیه، با ارتقاء رتبه، دادن جایزه و ابراز محبت و نشان دادن عنایت و توجه، قدردانى خود را از کارهاى خوب که عمل مىشود و از خوبان و شایستگان جامعه، نشان دهیم.
امام على علیهالسلام مىفرماید:
سپاسگزارى تو از کسى که از تو راضى است، رضایت و وفاى او را مىافزاید، و سپاسگزارى تو از کسى که بر تو خشمگین است، موجب صلاح و تمایل و عاطفه از سوى او نسبت به تو مىگردد:
«شکرک للراضى عنک یزیده رضا و وفاء، شکرک للساخط علیک یوجب لک منه صلاحا و تعطفا.» (15).
مقولهى «سپاس از مردم»، بىارتباط با «فرهنگ تشویق» نیست که در مباحث پیشین در آن مورد بحث شد.
چه خوب که همیشه گله و انتقاد از بدیها و نارساییها و عیوب نکنیم، بلکه چشم «نیک بین» هم داشته باشیم و از خوبیها و خوشرفتاریها و محاسن اخلاقى و عملهاى شایستهى فرزندانمان، همسرانمان، دوستان و همکارانمان، خدمتگزاران جامعه، تلاشگران زحمتکش و فداکاران گمنام، به هر نحو و با هر زبانى که مىتوانیم، تقدیر و تشکر کنیم، که… سپاس از خوبىها و خوبان، «تکثیر خوبىها» ست!
24. سازگارى
تلاش براى داشتن یک زندگى دور از تنش و پرخاش و مشکلات رفتارى، موجب آسایش روح و سلامت خانواده است.
همهى افراد، در خصلتهاى اخلاقى و شیوهى رفتار، یکسان نیستند. این تفاوت در برخى موارد بروز مىکند و مایهى اختلاف مىشود، اختلافى که البته قابل اجتناب است، آن هم با شیوهى «مدارا و سازگارى» در اخلاق و برخورد.
بعضیها با دیگران، چه در محیط خانه و محل کار، یا در محله و منطقهى سکونت، با دیگران «ناسازگارند». ناسازگارى با دیگران نشانهى نوعى غرور و خودخواهى و خود برترىبینى نسبت به مردم است و نتیجهى آن هم تنها ماندن و انزواست.
از سوى دیگر، بىطاقتى در مقابل حالات و رفتار دشوار و ناهنجار دیگران نیز، ریشه در کمظرفیتى دارد و به تشدید این تعارض و ناسازگارى مىانجامد.
اگر در دستورهاى دینى ما به «حسن خلق»، تأکید شده است، یکى از مصداقهاى بارز آن «مدارا» است. به قول حافظ:
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
«مدارا» یک تکلیف اخلاقى در اسلام است. از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت است:
«امرنى ربى بمداراه الناس کما امرنى بأداء الفرائض»؛ (16).
همان گونه که پروردگارم مرا به انجام واجبات فرمان داده است، به مدارا با مردم دستور داده است.
در حدیث دیگرى چنین آمده است که جبرئیل، به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و از سوى خدا چنین پیام آورد که: «اى محمد! پروردگارت سلام مىرساند و به تو مىگوید: با بندگان من مدارا کن.» (17).
نیز در حدیث است از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که فرمود:
«مداراه الناس نصف الایمان و الرفق بهم نصف العیش»؛ (18).
نیمى از ایمان، مداراى با مردم است و نیمى از زندگى، رفق و ملاطفت با آنان است.
حتى خارج از قلمرو دین و آیین هم، آنان که خواستار یک زندگى دلنشین و پسندیده باشند، در سایهى همزیستى مسالمتآمیز و رفق و نرمش با دیگران و رفتار شایسته، بهتر به این خواسته مىرسند، تا در سایهى خشونت و برخورد ناسازگارانه و بهانه جویانه و عیب گیرانه و خود پسندانه!
سعهى صدر و ظرفیت براى تحمل دیگران، لازمهى دست یافتن به یک زندگى خوب است. در مواردى که اختلاف سلیقه و دیدگاه، یا تفاوت در مشى و رفتار و روش وجود دارد، باز هم با وسعت نظر و «مدارا» مىتوان مانع بروز مشکلات شد.
مدارا، یا تولى و تبرى
تعیین مرزهاى دقیق در مباحث اخلاقى و مسایل فرهنگى، مهم است. ما به همان اندازه که به مدارا و حسن خلق و حلم و معاشرت شایسته مأموریم، به تولى و تبرى و مرزبندى مکتبى در دوستیها و دشمنیها و صفآرایى در برابر دشمن و مقاومت بر سر «مواضع» و بىتفاوت نبودن در مقابل بدیها و بدان موظف هستیم. و این دو مسأله از هم جداست و هر کدام جاى خاص خود را دارد.
درست است که در مسایل اعتقادى نباید کوتاه آمد و ارزشها را نباید فروخت و با دشمنان فکرى و مرامى و سیاسى نباید کنار آمد، اما معاشرت با مردم موضوع دیگرى است. حتى در ارتباط با دشمن هم بحث «مدارا» تأکید شده است، چرا که گاهى سبب جذب آنان مىشود، بىآنکه از مبانى و اصول خویش، دست برداریم.
حضرت امیر علیهالسلام مىفرماید: «خالطوا الناس مخالطه ان متم معها بکوا علیکم و ان عشتم حنوا الیکم»؛ (19).
با مردم آن گونه مخالطت و معاشرت داشته باشید که اگر مردید، با رفتارى که داشتهاید، بر شما گریه کنند و اگر زیستید، بر شما دلسوزى و شفقت کنند.
این همان مفهومى است که در شعر «عرفى» آمده است:
چنان با نیک و بد خو کن، که بعد از مردنت «عرفى»
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
و این، نه به معناى بىتفاوتى در مقابل حق و باطل و صلاح و فساد، یا زیر پا نهادن ارزشهاى مکتبى و نادیده گرفتن اصول و مبانى است، بلکه «سلوک شایسته» و «حسن خلق» و اخلاق نیک و جاذبهى رفتارى است، که حتى بیگانه را هم جذب مىکند.
از امام صادق علیهالسلام در تفسیر آیهى(و قولوا للناس حسنا) (با مردم نیکو سخن بگویید) نقل شده که فرمود: «یعنى با همهى مردم، چه مؤمن چه مخالف (خودى و بیگانه). اما رفتار با مؤمنان، همراه با چهرهى گشاده باشد و اما با مخالفان، گفتارى مداراتى باشد، تا آنان را هم به ایمان(و خط فکرى) خویش جذب کنید، چرا که خیلى با کمترین از اینها مىتوان شر آنان را از خود و از برادران ایمانى باز داشت.» (20).
مدارا با دشمن
مدارا، سلاح پیامبران در جامعه پر از دشمن و مخالف بود و بدین وسیله، هم مخالفان را جذب مىکردند، هم با این شیوه، به پیروان باایمان، در مقابل دشمنیها و کینهتوزیهاى عنودان و دشمنان سرسخت، مصونیت مىبخشیدند.
امام سجاد از حضرت رسول صلى الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: خداى متعال، از این رو پیامبران را بر مردم دیگر برترى و فضیلت بخشید، که با دشمنان دین خدا بیشترین مدارا را مىکردند و به خاطر خدا و حفظ جان پیروان خویش، بهترین «تقیه» را به کار مىبستند. (21).
روشن است که این در دوران خاصى بوده که پیامبران(و حتى رسول اکرم) از نظر نیرو و نفرات و شرایط، دوران سخت و عسرت و کمى یاران را مىگذراندند. آنگاه که فداکاران راه خدا افزون شدند، دشمنیهاى کفار و منافقان را با شدت عمل جواب دادند و به فرمان «جهاد» و «برخورد قاطع» عمل کردند، نه سازشکارانه و مداهنه جویانه، که البته آن هم به اقتضاى شرایط و موقعیت بود.
در برخوردهاى اجتماعى با مردم که قلمروى جدا از برخورد با دشمنان داخلى و خارجى دارد مدارا و نشان دادن ملاطفت و روحیهى سازگارى، کار انسان را هم بیشتر پیش مىبرد و دلها را هم بیشتر جلب و جذب مىکند. بویژه در مواجهه با کسانى که به هر حال، مثل استخوان لاى زخم و مانند یک جراحتاند که ناچار باید به نحوى آنان را تحمل کرد. به این تحمل از روى ناچارى امام على علیهالسلام اشاره فرموده و آن را نوعى حکمت به شمار آورده است. مىفرماید:
«لیس الحکیم من لم یدار من لا یجد بدا من مداراته»؛ (22).
کسى که مدارا نکند، با شخصى که چاره و گریزى از مدارا کردن با او ندارد، حکیم و فرزانه نیست.
راستى!… با یک جراحت و زخم، چه مىتوان کرد، جز ساختن و مدارا و تحمل، تا خوب شود؟ گاهى بعضیها مثل همان زخمند باید با آنان ساخت و جز نشان دادن صبورى و سازگارى هیچ راهى نیست.
حکمت بودن «مدارا با مردم» را در سخن دیگرى، حضرت على علیهالسلام چنین بیان فرموده است:
«رأس الحکمه مداراه الناس.» (23).
نشان دادن سازگارى و خوشرفتارى، حتى کینهها را هم مىزداید و به جاى آن دوستى و علاقه مىآورد. باز هم از حضرت امیر علیهالسلام بشنویم که مىفرماید:
«دار الناس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم»؛ (24).
با مردم مدارا کن، تا از برادرى آنان بهرهمند شوى و با آنان با روى گشاده ملاقات کن، تا کینههایشان بمیرد.
تحمل ناسازگارى
در یک زندگى جمعى، آیا چارهاى جز حسن سلوک و مدارا وجود دارد؟
«گذشت»، یکى دیگر از جلوههاى «مدارا» است. اگر بنا باشد در مقابل هر مسأله انسان حساسیت و سرسختى نشان دهد و هر حرف را به دل بگیرد و از هیچ چیز نگذرد، پدید آمدن ناهنجارى در زندگى جمعى، حتمى است.
تحمل کردن ناسازگارى دیگران، پدید آورندهى سازگارى است. اگر بدى را با بدى و تندى را با تندى جواب دهیم، مشکلات بالا مىگیرد. گاهى باید چشم را بست و بعضى رفتارهاى آزار دهنده و ناراحت کنندهى دیگران را نادیده گرفت، یا درگذشت و بخشود، تا ریشهى بحران در روابط بخشکد.
در تفسیر آیهى(یدرءون بالحسنه السیئه) (بدى را با نیکى رفع مىکنند) آمده است که به وسیلهى حلم، جهل و نابخردى جاهل را دفع مىکنند و به وسیلهى مدارا با مردم، اذیت و آزار آنان را از خودشان دور مىسازند. (25).
بالاتر از این چشمپوشى، آن است که بدرفتاریهاى دیگران را با خوشرفتارى مقابله کنیم، نه مقابله به مثل، بلکه مقابله به بهتر و برتر. این اوج کرامت نفس و اخلاق والا و پیامبرانه است که مىسزد در امت پیامبر صلى الله علیه و آله تجلى یابد.
در اخلاق خانواده، بروز این نمونه مکارم اخلاقى به آن است که هر یک از زن یا شوهر، ضعفها و بداخلاقیهایى در طرف مقابل دید، تصمیم بر مقابله به مثل و شاخ به شاخ شدن نگیرد، بلکه بنا را بر سازگارى و تحمل بگذارد، آن هم به حساب خدا و براى رضاى او تحمل کند، تا به دو نتیجهى خوب برسد: یکى بهبود وضعیت داخلى خانه، دیگرى رسیدن به اجر و پاداش الهى.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«ثلاث من مکارم الدنیا و الاخره: تعفو عمن ظلمک و تصل من قطعک و تحلم اذا جهل علیک»؛ (26).
سه خصلت، از بزرگواریهاى دنیا و آخرت است: یکى آنکه از کسى که بر تو ستم کرده، درگذرى، دیگر: با کسى که از تو بریده است، پیوند برقرار کن. سوم: اگر با تو به جهالت رفتار شد، حلم و خویشتندارى نشان دهى.
حلم و بردبارى در برابر جهالت، عفو و گذشت در مقابل ستم و جفا، صلهى رحم با خویشاوندانى که قطع رابطه کردهاند، ادب و متانت و احترام در مقابل آنکه بىادبى کرده است، خوبى و احسان در برابر بدیها و بدرفتاریهاى دیگران، همه و همه از نشانههاى «سازگارى» و کرامت نفس و روح بلند است.
در مسایل تربیتى نیز، تحمل فرزندان «دشوار» و ساختن با ناهنجاریهاى رفتارى آنان و به هنجار آوردن آن، هم دشوار است، هم گامى مهم در ساختن انسانهاى بالنده و مستعد. از این رو، معلم و مربى، همچنین پدر و مادر براى تربیت شایستهى فرزندان، نیازمند «سازگارى» اند، نیز تحمل در برابر ناسازگاریهاى شاگردان و فرزندان. (27).
پی نوشتها:
(1). بحارالانوار، ج 68، ص 50
(2). همان
(3). میزان الحکمه، ج 5، ص 153
(4). همان، ص 148
(5). نهج الفصاحه، حدیث 1202
(6). اصول کافى، ج 2، ص 99
(7). مکارم الاخلاق، ص 422
(8). لقمان (31) آیهى 14
(9). مکارم الاخلاق، ص 421
(10). میزان الحکمه، ج 5، ص 154، حدیث 9639.(من لم یشکر والدیه لم یشکر الله)
(11). نهجالبلاغه، فیض الاسلام، حکمت 195
(12). وسائل الشیعه، ج 11، ص 539
(13). بحارالانوار، ج 68، ص 47
(14). همان، ص 55
(15). غررالحکم،(به نقل از میزان الحکمه، ج 5، ص 152)
(16). وسائل الشیعه، ج 8، ص 540
(17). همان
(18). میزان الحکمه، ج 3، ص 239
(19). نهجالبلاغه، صبحى صالح، حکمت 10
(20). بحارالانوار، ج 72، ص 401
(21). همان
(22). میزان الحکمه، ج 3، ص 239
(23). غررالحکم، ج 4، ص 52
(24). همان، ص 16
(25). بحارالانوار، ج 72، ص 423
(26). همان، ج 71، ص 400
(27). در زمینهى شناخت عوامل تحکیم خانواده و بهبود روابط زوجین و مراعات حقوق خانوادگى به کتاب الفباى زندگى از نویسنده مراجعه شود.