هنگامى که جنگ و لشکرکشى بین امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام و معاویه بن ابوسفیان واقع شد، امام علىّ علیه السلام پیکى به سوى معاویه فرستاد که مردم را به قتل نرسانیم ، بیا من و تو با هم مبارزه کنیم هر که غالب شد حقّ با او باشد، ولیکن معاویه نپذیرفت .
و در این میان عدّه اى براى پادشاه روم گزارش دادند که دو نفر براى یکدیگر لشکرکشى کرده اند و تصمیم جنگ و کشتار دارند، یکى از شام و دیگرى از کوفه است .
پادشاه روم نامه اى جداگانه براى هر یک فرستاد که هر کدام یک نماینده عالم و حکیم از خانواده خود را نزد او بفرستد تا با استفاده از کتاب انجیل بگوید که حقّ با کدام طرف خواهد بود.
پس معاویه فرزند خود، یزید را فرستاد و امام علىّ علیه السلام نیز فرزندش – حضرت مجتبى – را به سوى پادشاه روم فرستاد.
هنگام رسیدن یزید تعظیم و تکریم کرد و دست او را بوسید، ولى موقعى که امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه وارد شد اظهار داشت : الحمدللّه که من یهودى و نصرانى و مجوسى نیستم ؛ و خورشید و ماه و ستاره و بت و گاو نمى پرستم ، بلکه مسلمان و خداپرست مى باشم ؛ و تعظیم و ستایش تنها مخصوص خداوند متعال ، پروردگار جهانیان خواهد بود، و سپس در گوشه اى از مجلس نشست .
و نماینده را مرخّص کرد و بعد از گذشت دقایقى یزید را به حضور فرا خواند؛ و دستور داد تا سیصد و سى صندوقچه آوردند که در هرکدام مجسّمه یکى از پیامبران الهى بود، سپس یکایک آن ها را گشود و هر مجسّمه اى را که به یزید نشان مى داد، مى گفت
: او را نمى شناسم و جواب مثبتى نمى داد؛ و بعد از آن سئوالاتى پیرامون ارواح مؤ منین و کفّار مطرح کرد و یزید هیچ جوابى نمى دانست .
امام حسن علیه السلام را به حضور خواند و اظهار داشت : بدین جهت اوّل یزید را فرا خواندم تا بداند که هیچ نمى داند؛ ولى مى دانم که تو دانا هستى ؛ چون در کتاب انجیل خوانده ام که محمّد صلى الله علیه و آله رسول خدا است و خلیفه اش علىّ بن ابى طالب علیه السلام خواهد بود؛ او پدر تو مى باشد.
حضرت مجتبى علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از کتاب انجیل ، تورات و قرآن سؤ ال کن تا ان شاء اللّه جواب گویم ؟ یکى پس از دیگرى به آن حضرت نشان داد و حضرت آن ها را با توضیح ، معرّفى مى نمود؛ و نیز مجسّمه هائى از فرعون و سلاطین گذشته را نشان وى داد و حضرت آن ها را با صفات و خصوصیّاتشان معرّفى مى کرد، تا آن که در نهایت مجسّمه اى را بیرون آورد که وقتى حضرت آن را دید گریان شد، پادشاه روم علّت گریه امام علیه السلام را جویا شد؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد؛ و آن گاه پاره اى از خصوصیّات اخلاقى و اجتماعى رسول اللّه صلى الله علیه و آله را بیان نمود؛ و از آن جمله فرمود: جدّم رسول خدا مردم را به کارهاى خوب دستور مى داد و از کارهاى زشت جلوگیرى مى نمود، همیشه انگشتر به دست راست مى کرد، و با همگان خوش صحبت و خوش برخورد بود.
بعد از آن پادشاه روم هفت مسئله از حضرت مجتبى سلام اللّه علیه پرسید و حضرت تمامى آن ها را به طور مشروح پاسخ فرمود.
و چون پادشاه پاسخ سؤ ال هاى خود را دریافت کرد خطاب به یزید کرد و گفت : کسى این سؤ ال ها را مى داند که یا پیغمبر خدا و یا خلیفه پیغمبر باشد؛ و یزید خاموش و سرافکنده نشسته بود.
و پس از آن که مجلس خاتمه یافت جوائز و هدایاى ارزنده اى تقدیم امام حسن مجتبى علیه السلام کرد و سپس به هر یک از یزید و حضرت مجتبى نامه اى براى پدرانشان نوشت .
و محتواى نامه براى معاویه چنین بود: اى معاویه ! کسى خلیفه پیغمبر مى باشد که به تمام علوم و فنون آگاه بوده و داراى کمالات و معارف الهى باشد.
محتواى نامه براى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام چنین بود: همانا حقیقت امر و خلافت پیامبر بایستى مخصوص شما باشد؛ و پس از شما دو فرزند شما از دیگران شایسته تر مى باشند؛ و هر که با شماها جنگ و ستیز و دشمنى نماید به لعنت و غضب پروردگار گرفتار خواهد شد.(1)
1- تلخیص از تفسیر علىّ بن ابراهیم قمّى : ج 2، ص 268، مدینه المعاجز: ج 3، ص 364، ح 924، بحارالا نوار: ج 10، ص 132، ح 2.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی