یک روز حضرت موسى (ع ) با حضرت یوشع بن نون (ع ) در اطراف زمین سیر می کردند که به سرزمین کربلا رسیدند، اتفاقا کفش حضرت موسى (ع ) پاره و کف آن جدا شد و خارى به پاى حضرتش اثابت کرد و پایش خونى شد و درد کشید، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند کرد و فرمود: خدا چه بدى از من سرزده بود که دچار این بلیه شدم .
خداوند متعال به او وحى ، و روضه کربلا را فرمود: اینجا حسینم را شهید مى کنند، اینجا خونش را مى ریزند، اینجا حسین را محزون و نالان مى کنند و من مى خواستم خون و حزن تو با او موافق باشد.
حضرت موسى (ع ) فرمود: خدایا حسین کیست ؟! وحى رسید: او سبط محمد مصطفى (ص ) و پسر حضرت على مرتضى (ع ) است .
موسى ناراحت و گریان شد و فرمود: قاتل او کیست ؟ خطاب رسید: او نفرین شده ماهى دریا و وحشى هاى بیابان و پرندگان هواست .
حضرت موسى نالان و گریان دستها را بالا برد و یزید را لعنت و نفرین کرد و حضرت یوشع بن نون (ع ) هم گریان به دعاى حضرت موسى (ع ) آمین گفت و بعد رفتند. (1)
فغان ز سینه بر آمد، زماجراى حسین
بیا قیامت خون بین ، به کربلاى حسین
به نینواى شهادت نگر شهیدان را
بخاک و خون شده غلطان ، به امروراى حسین
قلم چگونه نویسد، حدیث عاشورا
که دیده خون شود از شرح ماجراى حسین
دگر به نام جهان مهر و مه نمى تابد
ستارگان همه یک یک نشسته در عزاى حسین
به روز حادثه ، باران تیغ و نیزه گرفت
همى به سینه و پشت و به دست و پاى حسین
به بام نیزه بر آمد، چو آن سر خونین
شفق به سرزد و آسیمه شد براى حسین
زسوز سینه زینب خبر ندارى تو
درون خیمه نشسته کند دعاى حسین
خوشا تلاوت قرآن ، به بام نیزه و تیغ
چه خوش بود ار بشنوى زناى حسین
کنون که خون خدا در رگ زمان جارى است
بیا بزن به قلّه خون پرچم و لواى حسین
خوشا به کرب و بلاى وطن شوم کشته
که جان کوچک خود را کنم فداى حسین
رضاى درگه حقم زحق نخواهم هیچ
بجز رضاى خدا و به دل ولاى حسین(2)
1- بحار الا نوار: 44، 244 ناسخ 1، 284
2- گلواژه ، 4، ص 478
منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام،تالیف علی میرخلف زاده