شخصیت امام حسن مجتبی (ع)
عَنْ عَلِی بن الْحُسَین (ع) قَالَ: «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) کَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِی زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ»
ضرورت امامشناسی
قبل از آنکه انسان بخواهد کرامتهای ائمه (ع)، معجزات ائمه (ع) و علوم ائمه (ع) را بحث کند، خوب است یک دوره امامشناسی کار کند، این که بعضیها گاهی دست به قلم میشوند و معجزه را منکر میشوند، فلان علم غیب را منکر میشوند یا پذیرش بعضی از کرامات ائمه (ع) برایشان سنگین است، حالا چه از اندیشمندان اهلسنت و چه شیعه، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، چه مغرضانه و چه بیغرض، یک منشأش به هر حال عدم شناخت امام است.
در کافی شریف روایات فراوانی راجع به امامت ائمه بزرگوار (ع) رسیده است. در خود منابع ما مثل کتب قدیم، بخشهای زیادی از کتب کلامی قدما به بحث امامت اختصاص پیدا میکرد. اگر کسی امامشناس باشد میداند علم امام لدنی است، اکتسابی نیست، اموری به امام واگذار شده است. اصلاً در کافی شریف «باب التفویض» داریم، اموری که به امام واگذار شده است. مرحوم کلینی بابی در کافی دارد که پنجاه و اندی روایت هم دارد «بَابٌ فِیهِ نُکَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِیلِ فِی الْوَلَایَه» بابی که نکتههای دقیق و ظریفی در آن هست، روایات بسیار زیبایی در آنجا از ائمه (ع) راجع به مقام ولایت و مقام امامت نقل میکند.
امام مجتبی (ع) از نگاه دشمنان
وجود مقدس امام حسن مجتبی (ع) حدود هفت سال با جد بزرگوارش پیغمبر گرامی اسلام (ص) بوده است، حتی نوشتهاند در بیعت رضوان و در جریان صلح حدیبیه هم شرکت داشته است.
شخصیت امام حسن مجتبی (ع) چنان است که دشمنانش زبان به مدح و ستایش او گشودهاند. نقل کردهاند مروان بن حکم، که دشمن امام بود، در تشییع جنازه امام و زیر تابوت امام شرکت داشت. وقتی از او سؤال کردند تو چرا آمدی؟ تو که با امام رابطه خوبی نداشتی و دشمن بودی! گفت: من در تشییع کسی آمدهام که کوه صبر، مقاومت و استقامت بود.
عبدالله بن زبیر درباره آن امام میگوید: مادرهای زمانه از آوردن مثل او عاجزند. خود زبیر در جمله دیگری، همچنین واصل بن عطا میگوید: «کَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (ع) عَلَیْهِ سِیمَاءُ الْأَنْبِیَاءِ وَ بَهَاءُ الْمُلُوکِ» حسن بن علی (ع) چهرهاش چهره انبیاء و عظمت و ابهتش، ابهت ملوک و شاهان بود.
ابوهریره در یک سخنی که سیوطی نقل میکند، میگوید: من هروقت حسن بن علی (ع) را در کوچههای مدینه میدیدم، به یاد آن لحظاتی میافتادم که کودک بود و پیغمبر خدا (ص) او را در آغوش میگرفت و لبهای او را زیاد میبوسید و درباره او فرمود: «هَدِیَّهً مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ»، این حسنِ من هدیهای از جانب پروردگار عالمیان است.
جایگاه امام مجتبی (ع) نزد پیامبر (ص)
ابوسفیان از سران مشرکین و سرسختترین دشمن پیامبر اسلام (ص) بود و تا میتوانست با حضرت مبارزه میکرد. وقتی که احساس کرد که دیگر توان مقابله با پیامبر (ص) را ندارد، از مکه به مدینه آمد تا با پیامبر (ص) پیمان صلح ببندد. بدین منظور وارد بر على (ع) شد و گفت: یا علی! من برای حاجتی آمدهام؛ همراه من به نزد پسرعمویت محمد (ص) بیا و از او خواهش کن که با ما پیمان صلح ببندد. علی (ع) تقاضای او را رد کرد و حاضر نشد با ابوسفیان خدمت پیامبر (ص) برود.
ابوسفیان متوجه شد که فاطمه زهرا (س) با فرزند عزیزش امام حسن (ع) که کودکی چهارده ماهه بود پشت پرده نشسته است. گفت: ای دختر پیامبر! به این طفل بگو واسطه این امر شود و بدینوسیله عرب و عجم را مرهون خود نموده، سرور همگان گردد. امام حسن (ع) جلو رفت، یکی از دستان کوچکش را بر بینی ابوسفیان گذاشت و با دست دیگرش ریش او را گرفت و با آن بیان زیبایشان فرمودند: «یَا أَبَاسُفْیَانَ قُلْ لَا إِلَهَ إِلّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ حَتَّى أَکُونَ شَفِیعاً» چرا اینور و آنور میزنی؟ مسلمان شو تا من واسطهات بشوم! تا تو مشرکی من شفیعت نمیشوم. شهادتین بگو و مسلمان شو تا من شفیع تو شوم؛ که میگویند پیغمبر گرامی اسلام (ص) وقتی این قضیه را شنیدند، لبخندی زدند و این عبارت و این جمله را فرمودند: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ فِی آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ ذُرِّیَّهِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى نَظِیرَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا» خدا را شکر که در ذریه من و در فرزندان من کسی مانند حضرت یحیی بن زکریا قرار داد. چون قرآن درباره یحیی بن زکریا میفرماید: «وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»؛ در کودکی خداوند به او حکمت و نبوت داد. این شخصیت امام حسن مجتبی (ع) است.
اینگونه جملات زیاد نقل شده است، مخصوصاً از منابع اهلسنت که سیوطی در تاریخ الخلفاء بعضیهایش را آورده است. امام مجتبی (ع) شخصیتی است که غیر معتقدینِ به او، زبان به مدح و ستایشش گشودهاند.
مطلب اول: شناخت انسان به واسطه ارتباطات
این مقدمه عرایض من، امّا آن دو مطلب: اولیاش این است هرکس را میتوان از نوع ارتباطاتش شناخت. یک انسان در جامعه سه نوع ارتباط دارد، یکی با خدا، یکی با مردم و یکی در مقابل دشمن. شما اگر بخواهید کسی را بشناسید، اگر این سه نوع ارتباط را در زندگی او بفهمید، او را میشناسید. رابطهاش با خدا چطور است؟ رابطهاش با مردم چطور است؟ حالا مردم که میگوییم، زن، بچه، همه را شامل میشود و رابطه و برخوردش با دشمن چطور است؟ یکوقت کسی مردمداریاش خوب است، با خدا رابطهاش خوب نیست؛ با خدا خیلی خوب است، اهل نماز است، اهل مسجد است، امّا بداخلاق است، مردم را اذیت میکند، این انسان ناقص است. یکوقت هم با مردم و هم با خدا ارتباطش خوب است امّا از دشمن میترسد، از جنگ و نبرد و مبارزه میترسد. خیلیها در جنگ صفین و در جمل بودند، بعضیها خدمت امیرالمومنین (ع) آمدند گفتند: آقا ما را معاف کنید، ما نجنگیم، ما را به جای دیگر بفرستید، یک مأموریت دیگر به ما بدهید.
حسان بن ثابت ، یک مسلمان و شاعر توانایی است که از پیامبر (ص) و حضرت على (ع) مدح کرده، امّا آدم فوقالعاده ترسویی است. در جنگ خندق ، مردان به مصاف دشمن رفته بودند. زنها را هم پیغمبر (ص) در یک قلعهای قرار داده بود که حفظ بشوند. حسان هم در داخل قلعه در یک گوشهای بین زنها مخفی شده بود.
بنابراین ایستادگی در مقابل دشمن، از ویژگیهای مهم یک شخصیت انسانی است. یک انسان کامل، هم در مقابل دشمن محکم است، هم رابطهاش با مردم حسنه است و هم ارتباطش با خدا، قوی است. حالا من خیلی خلاصه این سه ارتباط و ویژگی را در زندگی امام حسن (ع) برایتان میگویم و بعد آن روایت را میخوانم.
شناخت امام حسن (ع) در سه نوع رابطه
1. رابطه با خدا
امام حسن (ع) همه چیزش برای خدا بود. امام سجاد (ع) میفرماید: «أَعْبَدَ النَّاسِ فِی زَمَانِه» امام حسن (ع) عابدترین مردم، «وَ أَزْهَدَهُمْ» زاهدترین مردم، «وَ کَانَ إِذَا ذَکَرَ الْمَوْتَ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْقَبْرَ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْبَعْثَ وَالنُّشُورَ بَکَى» یاد قبر میافتاد گریه میکرد، یاد معاد میافتاد گریه میکرد، «وَ إِذَا ذَکَرَ الْمَمَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ بَکَى» به یاد هر صحنهای از صحنههای قیامت میافتاد اشک میریخت.
امام کاظم (ع) فرمود: امام حسن (ع) در بستر شهادت بود، دیدند دارد گریه میکند. سؤال کردند: چرا اشک میریزی؟ شما با این نزدیکی به رسول خدا (ص) و با آنچه که درباره شما گفتهاند که بیستبار پیاده به حج رفتید و مال خود را سهبار با خداوند قسمت کردید (یعنی در راه خدا انفاق کردید) باز هم گریه میکنید؟ فرمود: «إِنَّمَا أَبْکِی لِخَصْلَتَیْنِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ» یکی از ترس قیامت، «وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّهِ» و دوم جدا شدن از دوستان. لذا نوشتهاند سوره کهف را زیاد میخواند، مخصوصاً شبهای جمعه سوره کهف را میخواند و اشک میریخت، گریه میکرد.
در نقل دیگری دارد که ۲۵ سفر پیاده به حج رفت بهطوریکه در مسیر، پاهایش متورم شد و خون جاری گشت. نه این که شتر و اسب نباشد؛ بلکه فرمود میخواهم این راه را پیاده طی کنم. فاصله زیاد است، ۴۰۰-۵۰۰ کیلومتر از مدینه تا مکه مسیر است، آن هم مسیر صعبالعبور. صدای اذان که بلند میشد اشک میریخت.
وقتی میخواست وضو بگیرد «اِرْتَعَدَتْ مَفَاصِلُهُ وَ اِصْفَرَّ لَوْنُهُ» اعضایش میلرزید، رنگ مبارکش تغییر میکرد. میگفتند: آقا چه شده؟ میفرمود: جا دارد هر کسی در مقابل پروردگار قرار میگیرد رنگش زرد و مفصلهایش دچار رعشه شود. میخواهم با خدا حرف بزنم، به ملاقات خدا بروم، آدم به ملاقات یک شخصیت معروف میخواهد برود، هول دارد، من میخواهم با خدا صحبت کنم. وقتی جلوی مسجد میرسید اشک میریخت: « إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَکَ یَا کَرِیمُ» ای خدای محسن! گناهکار آمده، خودت گفتی از گناهکار بگذرید، تو خودت احسان محضی؛ از من بگذر. این فنای امام حسن (ع) در آخرت و در ارتباط با خداست.
۲. رابطه با مردم
امام حسن مجتبی (ع) با مردم، بسیار مهربان بود، بسیار به مردم اکرام و اطعام داشت. نوشتهاند وقتی وارد کوچه میشد، مردم میایستادند و به جمال او، به زیبایی او، به یوسف آل رسول نگاه میکردند و حیران عظمت و کرامت او میشدند.
کانون دانش و حکمت و کرامت
یک فقیری در مسجد نزد عثمان آمد و گفت: آقا من یک دَینی به گردنم آمده، یک مشکلی دارم، گدا نیستم ولی یک مشکلی برایم پیدا شده. یک مبلغ بالایی بدهی دارم، کمکم کن. نوشتهاند عثمان پنج درهم به او داد. یک نگاهی کرد و گفت: من گدا نیستم و این پول مشکلم را حل نمیکند و بیش از این نیاز دارم. پول را به او پس داد. عثمان به او گفت: آن گوشه مسجد را ببین، سه نفر نشستهاند. دو تای از ایشان مادرشان فاطمه (س) است، مادر کرامت. اینها از آن مادر شیر نوشیدهاند، یکی حسن بن على (ع) است، یکی حسین بن علی (ع) است و آن یکی هم عبدالله بن جعفر است. برو سراغ آنها و از آنها کمک بگیر. مرد نیازمند پیش آنها رفت. سلام کرد و اظهار حاجت نمود. امام حسن (ع) به خاطر اینکه از رحمتهای اسلام سوءاستفاده نشود، پیش از آنکه به او کمک کند فرمود: ای مرد! درخواست کمک مالی از دیگران فقط در سه مورد جایز است:
۱. دیهای که انسان بر ذمّه دارد و از پرداخت آن عاجز باشد؛
۲. بدهی کمرشکن داشته باشد و از پرداخت آن ناتوان باشد؛
۳. مسکین و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد.
حالا کدام یک از این سه مورد برای تو پیش آمده است؟ گفت: اتفاقاً گرفتاری من در یکی از این سه مورد است. امام حسن (ع) پنجاه دینار معادل پانصد درهم به او داد. امام حسین (ع) به احترام برادر چهارصد و نود درهم به او داد. عبدالله جعفر هم چهارصد و هشتاد درهم. پولها را برداشت و خواست از کنار عثمان بگذرد. عثمان پرسید: چه کردی؟ فقیر پاسخ داد: پیش تو آمدم و پول خواستم، تو مبلغی به من دادی و از من نپرسیدی این پولها را برای چه میخواهی؟ ولی نزد آن سه نفر که رفتم وقتی کمک خواستم، یکی از آنان (امام حسن (ع)) از من پرسید: برای چه منظوری پول درخواست میکنی؟ و فرمود: تنها در سه مورد میتوان از دیگران درخواست مالی نمود. من هم گفتم گرفتاریام یکی از سه مورد است. آنگاه یکی پنجاه دینار و دومی چهلونه دینار و سومی چهلوهشت دینار به من دادند. عثمان گفت: هرگز نظیر این جوانان را نخواهی یافت! آنان کانون دانش و حکمت و خاندان کرامت هستند؛ و مکرر در زندگی امام از اینگونه موارد نقل شده است.
جاذبه سخنان پر از مهر امام (ع)
مردی از اهل شام که بر اثر تبلیغات دستگاه معاویه فریب خورده بود و خاندان پیامبر (ص) را دشمن میداشت، وارد مدینه شد. در شهر امام حسن (ع) را دید. پیش آن حضرت رفت و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت با کمال مهر و محبت به وی مینگریست. چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت، امام به او سلام کرده، لبخندی زد و سپس فرمود: ای مرد! من خیال میکنم تو در این شهر مسافر هستی و شاید هم اشتباه کردهای. در عین حال اگر از ما طلب رضایت کنی، ما از تو راضی میشویم و اگر چیزی از ما بخواهی به تو میدهیم، اگر راهنمایی بخواهی هدایتت میکنیم، اگر برای برداشتن مالت از ما یاری طلبی، بارت را برمیداریم، اگر گرسنهای سیرت میکنیم، اگر برهنهای، لباست میدهیم، اگر محتاجی بینیازت میکنیم، اگر آوارهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی داری برآورده میکنیم و چنانچه بر خانه، وارد شوی و تا هنگام رفتن مهمان شوی، میتوانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم.
وقتی مرد شامی سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنید، سخت گریست و در حال شرمندگی عرض کرد: گواهی میدهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»؛ خداوند داناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قرار دهد، ای حسن! تو و پدرت دشمنترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون شما نزد من محبوبترین خلق خدا میباشید.
یک روز دید یک غلامی یک قطعه نان از روی زمین برداشته میبوسد و نان را میخورد. فرمود: به خاطر همین کار تو را آزاد کردم. ببینید، این ارتباطش با مردم.
3. رابطه با دشمن
امام به شدّت شجاع بود. در صفین و جمل شجاعتها نشان داد. در جنگ جمل، وقتی محمد حنفیه به قلب سپاه زد، دید تیراندازها، رگبار تیر را طرفش گرفتهاند به همین خاطر برگشت. امام حسن (ع) به قلب سپاه دشمن رفت و دست و پای شتر عایشه را قطع کرد و او را زمین انداخت و جنگ را ختم کرد. در صفین هم همینطور، در نهروان هم همینطور. بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) هم، امام جنگید. اول جنگید بعد صلح پیش آمد، منتها یارانش او را یاری نکردند. در این ده سالی هم که در مدینه بود، هیچگاه در مقابل معاویه و عمروعاص کوتاه نیامد. داستانهای زیر نمونهای از این شجاعت است.
جواب دندانشکن به نماینده معاویه
معاویه، مروان را پیش عبدالله بن جعفر ، شوهر حضرت زینب (س) فرستاد تا برای پسرش یزید از دختر او خواستگاری کند. عبدالله جعفر گفت: بابای دختر من هستم، امّا اختیارش با حسن بن على (ع) است، ما دخترهایمان را بیاجازه امام حسن (ع) شوهر نمیدهیم. خدمت امام آمدند. امام فرمود: هرکسی را در نظر داری دعوت کن تا من نظرم را در آن جمع بگویم. او نیز بزرگان طایفه بنیهاشم و بنیامیه را دعوت کرد و همه حاضر شدند. مروان از میان جمع برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند چنین گفت: معاویه به من فرمان داده تا دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید بن معاویه با این شرایط خواستگاری کنم:
۱- هر اندازه پدرش مهریه تعیین کند میپذیرم.
۲- هر قدر پدرش قرض داشته باشد ادا میکنم.
۳- این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنیامیه و بنیهاشم میگردد.
۴- یزید بن معاویه فردی است که نظیر ندارد! به جانم سوگند، افتخار شما به یزید بیشتر از افتخار یزید به شماست!
۵- یزید کسی است که به برکت سیمای او از ابر طلب باران میشود.
آنگاه سکوت نمود و کنار نشست.
امام حسن (ع) پس از اینکه حمد و ثنای خدا را به جا آورد به مروان فرمود:
امّا در مورد مهریه، ما هرگز در تعیین مهریه برای دختران و بستگان پیغمبر (ص) از سنت آن حضرت (۴۰۰ یا ۴۵۰ و به نقلی ۵۰۰ درهم) تجاوز نمیکنیم.
در مورد قرضهای پدرش، چهوقت زنهای ما قرضهای پدرانشان را دادهاند که چنین مطلبی پیشنهاد شود!
درباره صلح دو طایفه باید بگویم: «فَإِنَّا عَادَیْنَاکُمْ لِلَّهِ وَ فِی اللَّهِ فَلَا نُصَالِحُکُمْ لِلدُّنْیَا» دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خدا است، بنابراین برای دنیا با شما صلح نمیکنیم.
امّا گفتی که افتخار ما به وجود یزید بیشتر از افتخار یزید به ما است، بدان! اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما باید بر یزید افتخار کنیم و اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است او باید به وجود ما افتخار کند.
امّا اینکه گفتی به برکت چهره یزید از ابر طلب باران میشود، این مقام فقط به محمد و خاندان محمد (ص) منحصر است که از برکت چهره نورانی آنان طلب باران میشود.
صلاح ما این است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر درآوریم و مهریهاش را زمین مزروعی که در مدینه دارم قرار دادم… همین زمین مزروعی زندگی آنان را تأمین میکند و دیگر نیازی به دیگران نیست.
مروان گفت: ای بنیهاشم! آیا اینگونه با ما روبرو میشوید و به سخنان ما پاسخ میدهید و صریح کارشکنی میکنید؟ امام حسن (ع) فرمود: آری، هر یک از این پاسخها، در برابر هر یک از مواد سخنان شما است.
امام (ع) در مقابل عمروعاص، در مقابل معاویه، در مقابل مغیره با شجاعت سخن گفت، منتها شرایط برای آن امام عزیز اقتضای صلح کرد. خوب من دیگر به همین میزان در این سه ارتباط با خدا، با مردم، و با دشمن اکتفا کنم.
سؤالات امیرالمؤمنین (ع) و پاسخهای امام حسن (ع)
این حدیث گفتوگویی بین امیرالمؤمنین علی (ع) و امام حسن (ع) است. امیرالمؤمنین (ع) از امام حسن (ع) ده سؤال پرسید و امام حسن (ع) جواب داد. حالا جریانش چیست بماند. بنده چندتایی را خدمت شما میگویم. در تحفالعقول و منابع دیگر این گفتمان زیبا به صورت کامل ذکر شده که بسیار مطالب ارزشمندی در آن نهفته است.
امیرالمؤمنین (ع) از امام حسن (ع) پرسید: فرزندم! 1- «مَا السَّدَادُ» سداد چیست؟ ۲- «فَمَا الْمُرُوَّهُ» مروّت و مردانگی چیست؟ ۳- «فَمَا الغِنَی» ثروت چیست؟ ۴- «فَمَا الشُّحُّ» حسنم! شُح و بخل به چیست؟ ۵- «فَمَا الْغَفْلَهُ» غفلت چیست؟ همین پنجتا که حالا مطرح شد، من خیلی خلاصه پاسخش را عرض کنم، البته اینها برای یاد دادن به من و شماست. امیرالمؤمنین (ع) خود منشأ حکمت و کلام است، امّا میخواهد این مطالب از زبان فرزندش برای ما گفته شود.
۱. سَداد چیست؟
امیرمؤمنان (ع) پرسید: «مَا السَّدَادُ» پسرجان! میدانی سداد چیست؟ سد در لغت یعنی محکم، سداد یعنی چیز محکم. قرآن میفرماید: «وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا» حرف که میزنید، محکم باشد، استوار باشد، مستدلّ باشد. سداد یعنی کار استوار، کار محکم، کار با پشتوانه. پسرم! سداد چیست؟ چطور میشود بگوییم یک آدمی در زندگیاش استوار و محکم برخورد میکند؟
امام حسن (ع) عرضه داشت: پدرجان! «دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ»، چقدر زیباست! پدرجان! سداد، استحکام و برخورد نیکو این است که آدم، منکر را با معروف جواب بدهد، نه منکر را با منکر. یعنی چه؟ یعنی میخواهی نهی از منکر کنی، آنقدر خودت خوب باش! اینقدر زمینه کار خوب را در جامعه فراهم کن که خود به خود منکر کنار برود. آنقدر هیئت و جلسه مذهبی و حضور فعال دینی در جامعه داشته باش که مجالس لهو و لعب خودش در اقلیّت قرار گیرد و ریشهکن شود. اینقدر متدینین در جامعه، در پارک، در فضاهای تفریحی، کوه، فضاهایی که بههرحال میشود استفاده کرد حضور پیدا کنند که غیر متدین خجالت بکشد گناه کند.
اثرات سکوت در برابر ناسزاگو
عزیزان! در برخورد با جوانها، در برخورد با همسر، در برخورد با نوجوانها، این سخن امام در ذهنتان باشد. ای کسانیکه با تعلیم و تربیت سروکار دارید! «دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ» فحش یک جوان را، ناسزای یک جوان را، بینمازی اولاد را، تندی فرزند را، سرکشی اولاد و همسر را میشود با برخورد صحیح اصلاح و او را شرمنده کرد. اگر شما هم فحش بدهید، تازه او خوشحال میشود: یکی گفتم، یکی گفت! او دومیاش را گفت! جابر میگوید: امیرالمؤمنین (ع) شنید شخصی به قنبر ناسزا گفت و قنبر میخواست به او جواب بدهد، حضرت او را صدا زد و فرمود: ای قنبر! اگر تو جوابش را ندهی سه اثر دارد: «دَعْ شَاتِمَکَ مُهَاناً تُرْضِ الرَّحْمَنَ» ناسزاگوی خود را در زبونی رها کن تا خدای رحمان را خشنود سازی، رهایش کن! اولین ثمره آن این است که وقتی به او جواب نمیدهی او بیشتر میسوزد. وقتی به تو ناسزا میگوید و شما میگویید سلام علیکم، بیشتر ناراحت میشود. «وَ تُسْخِطِ الشَّیْطَانَ» شیطان از دستت ناراحت میشود. «وَ تُعَاقِبْ عَدُوَّکَ» و دشمنت را کیفر دادی.
تذکر غیرمستقیم
چقدر فرهنگ اسلام بلند است! امیرمؤمنان (ع) فرمود: «تَلْوِیحُ زَلَّهِ الْعَاقِلِ لَهُ أَمَضُّ مِنْ عِتَابِهِ» چقدر این بیان روانشناسانه است. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: اگر به کسی اشارهای و غیرمستقیم تذکر بدهید بهتر از تذکر مستقیم است. تلویح یعنی اشاره، این نحوه برخورد، از زدن و تند برخورد کردن بهتر است. لذا نوشتهاند وقتی کسی خطایی میکرد، هیچوقت پیغمبر خدا (ص) در جمع نمیگفت فلانی تو این کار را کردهای، میفرمود: بعضیها هستند این کار را میکنند. یادم نمیرود یک آقایی یکوقت در مجالس و منابر شرکت میکرد؛ اگر منبری یک آیه یا روایتی را اشتباه میخواند، ایشان بعد از مجلس، چند دقیقه هم خودش در جمع کوچکی در پایین منبر صحبت میکرد و آن آیه و حدیث را هم درست میخواند. نمیگفت تو آیه را اشتباه خواندی که توی ذوقش بزند، نه! وقتی سخنرانی تمام میشد، همه که نشسته بودند، درستش را میخواند، او خودش میفهمید.
در تاریخ اسلام نقل شده: جوانی در مسجد پیغمبر (ص) نماز میخواند. در نمازش هم گاهی حرف میزد، الفاظ غیر نماز را ادا میکرد. خُب، در نماز حرفزدن ممنوع است، نماز باطل میشود. اصحاب خیلی ناراحت شدند. گفتند: این چه نمازی است؟! پیامبر (ص) فرمود: من خودم تذکر میدهم. نمازش که تمام شد، صدایش زد. وجود مقدس رسول خدا (ص) فرمود: «اَلصَّلَاهُ دُعَاءٌ وَ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ» جوان عزیز! نماز سه چیز است: دعا و ذکر و قرآن. تمام شد! یعنی جوان فهمید که غیر این اگر چیزی در نماز بگوید، باطل است. نفرمود چرا حرف زدی؟ حرف نزن! از نفی شروع نکرد، از اثبات شروع کرد.
کسی پیش امام باقر (ع) خیلی حرف میزد -به تعبیر من- سر امام را درد آورد از بس حرف زد. آقا یکوقت فرمود: «اِنَّ اللَّهَ بَعَثَ الْاَنْبِیَاءَ بِالْکَلَامِ»؛ میدانی خدا کلام را سلاح انبیاء قرار داده، انبیائش را با سخن فرستاده؛ یعنی اینقدر این زبان را نچرخان، این چیز باارزشی است! انبیاء با این کلام مردم را هدایت کردند. این خودش فهمید.
۲. جوانمردی چیست؟
امیرمؤمنان پرسید: «فَمَا الْمُرُوَّهُ»؟ فرزندم! مروّت چیست؟ جوانمرد کیست؟ عرضه داشت: پدرجان! کسیکه دو ویژگی داشته باشد جوانمرد است: «اَلْعَفَافُ وَ إِصْلَاحُ الْمَالِ»؛ عفت داشته باشد و مالش را هم اصلاح کند. بلندمرتبهترین و بزرگترین جوانمردی این دو است: عفت؛ چشمش سراغ هر چیزی نرود، دستش به هر جایی نرود، مواظب باشد، حواسش جمع باشد؛ عفت چشم، عفت کلام داشته باشد. زنان و مردانی را که عفیفاند خدا دوستشان دارد. قرآن را ببینید: یک کلمه حرف ناشایست و قبیح در آن نیست، حتی اگر میخواهد مسائل خاصی را مطرح کند در لفافه مطرح میکند، باحیا است. انسانهای باحیا و عفیف را هم دوست دارد.
فرمود: یک نشانه مروّت عفت است. نشانه دومش هم اصلاحالمال است، انسان مالش را اصلاح کند. عزیزان! بیایید بعد از دو ماه عزاداری یک حسابرسی کنیم، ببینیم اگر مال حرام در زندگیمان است این را دور کنیم، ببینیم خمس و زکات در زندگیمان نباشد، برویم پیش یک آقایی این موضوع خمس را حل کنیم. نگذاریم مالمان، غسلمان، زیارتمان، حجمان شبهه داشته باشد. اگر حقالناس به گردنمان هست، بدهیم. اگر رد مظالم به گردنمان هست رد کنیم. به اصلاح مال شروع کنیم. ببینیم چقدرش درست است، چقدرش مشکل دارد، چقدرش شبهه دارد. اینها را حل کنیم. این مروّت است.
۳. بخل چیست؟
امیرمؤمنان (ع) پرسید: «فَمَا الشُّحُّ»؟ فرزندم! بخل چیست؟ به چه کسی بخیل میگویند؟ در حالات امام صادق (ع) نقل شده است که از شب تا به صبح دور خانه خدا طواف میکردند، نماز میخواندند و دعایشان این بود: «اَللَّهُمَّ قِنِی شُحَّ نَفْسِی»؛ خدایا! شح نفس و بخل نفس را از من بگیر!
حالا امیرالمؤمنین (ع) از امام حسن (ع) سؤال میکند شح و بخل چیست؟ میگوید: پدرجان! «أَنْ تَرَى مَا فِی یَدَیْکَ شَرَفاً وَ مَا أَنْفَقْتَ تَلَفاً» بخل این است آنچه که انفاق کردهای، در راه خدا دادهای بگویی از بین رفت و درباره مالی که داری، در جیبت هست، در بانک است بگویی دارم؛ آنها را بگویی ندارم. این بخل است. اینها را نداری، چون اینها خرج میشود و آنها را داری چون ذخیره میشود. انفاق را تلف بخوانی و مالی را که داری شرف بخوانی. این، بخل است.
4. ثروت چیست؟
امیرمؤمنان (ع) پرسید: «فَمَا الغِنَی»؟ فرزندم! ثروت چیست؟ پدرجان! ثروت «رِضَى النَّفْسِ بِمَا قُسِمَ لَهَا وَ إِنْ قَلَّ، فَإِنَّمَا الْغِنَى غِنَى النَّفْسِ»؛ آدم راضی باشد به آن چیزی که خدا برایش مقدر کرده.
5. غفلت چیست؟
امیرمؤمنان (ع) پرسید: «فَمَا الْغَفْلَهُ» فرزندم غفلت چیست؟ به چه کسی غافل میگویند؟ امام پاسخ داد: پدرجان! کسیکه دو ویژگی دارد غافل است: «تَرْکُکَ الْمَسْجِدَ» با مسجد ارتباطش کم باشد «وَ طَاعَتُکَ الْمُفْسِدَ» حرف آدمهای مفسد و هرزه را گوش کند، این هم غفلت است.
مقام علمی امام حسن (ع)
حذیفه بن یمان میگوید: ما خدمت رسول خدا (ص) نشسته بودیم که یک عرب خشمگینی وارد شد. گفت: پیغمبر کیست؟ حضرت فرمود: پیغمبر منم. گفت: «یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ تَزْعُمُ أَنَّکَ نَبِیٌّ وَ إِنَّکَ قَدْ کَذَبْتَ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ وَ مَا مَعَکَ مِنْ بُرْهَانِکَ شَیْءٌ» شما فکر میکنی پیغمبر هستی؟ در صورتیکه به انبیاء دروغ میبندی و هیچ دلیل و برهانی نداری. نه! اینطور نیست، این ادعای بزرگی است. من به کتب اهل کتاب آگاهم. سؤالاتی دارم، مطالبی دارم از شما میپرسم. اگر نتوانید پاسخ دهید، خودم با شما برخورد میکنم. خیلی بیادبی و تندی کرد. حضرت رو به امام حسن (ع) که کودکی چهار پنج ساله بود کرد و فرمود: «هر چه سؤال داری از این فرزندم بپرس!» آن فرد با این سخن بیشتر ناراحت شد. آقا! من از این بچه چطوری بپرسم؟ در این وقت امام حسن (ع) رو به آن شخص کرد و فرمود که میخواهی به تو بگویم دیشب از کجا آمدی؟ چه اتفاقی برایت افتاده؟ گذشتهات را بگویم؟ و سؤالات نگفتهات را جواب بدهم؟ وقتی امام (ع) سؤالات را پاسخ داد، آن مرد عرب آرام شد و سپس اسلام آورد. بعد پیغمبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: این فرزند، هدیهای از طرف خداست؛ «هَدِیَّهً مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ» بعد از این جریان هرگاه نظر مردم به امام حسن (ع) میافتاد میگفتند: به امام حسن (ع) مقامی داده شده که به احدی داده نشده است.
این کودکی امام حسن مجتبی (ع) است. متأسفانه تاریخ به ائمه ما در نقل قضایا ظلم کرده است، ما میبینیم که زندگی آن بزرگواران را آنطورکه باید منعکس نکردهاند، مثلاً یک بخش «طبقات کبرا»ی ابنسعد و «تاریخ» ابنعساکر تاریخ و زندگی امام حسن (ع) است، منتها اینها صحیح و سقیم را در هم آمیختهاند. گاهی هم داستانهای امام حسن (ع) را به امام حسین (ع) نسبت دادهاند و برعکس. شاید سیچهل درصد داستانها را به هر دو نسبت دادهاند، احادیث را به هر دو نسبت دادهاند. کارهای جدید هم مستند به همان کارهای قبلی است. سیوطی در تاریخالخلفایش چند صفحه بحث دارد، دیگران نیز دارند. کتاب مسند امام حسن (ع) هم که اخیراً چاپ شده، کار قشنگی است. اصولاً مُسندنویسی که شروع شده کار خوبی است و راجع به همه ائمه (ع) تقریباً کار شده است، راجع به امام حسن (ع) هم کار شده و کار قشنگ و جمعوجوری است.
جناب علامه جعفرمرتضی هم یک کتابی به نام الحیاه السیاسی للامام الحسن (ع) دارد. آن هم نقادانه است. میدانید امام حسن (ع) در معرض تهمتهای فراوان قرار گرفت که فعلاً جای بحث آن نیست. خیلی از این گزارشها و تهمتهایی که به امام حسن (ع) نسبت دادهاند در این کتاب پاسخ داده شده است.
یک وقتی عزیزان اگر بخواهند کتاب فارسی و ساده در اختیارشان باشد، زیاد نوشته شده است، از جمله کتاب «امام حسن مجتبی (ع) ریحانه محمد (ص)» نوشته آیتالله کریمیجهرمی کار دستهبندی شده و قشنگی است. یک وقتی ما از محضر خود ایشان گرفتیم. کار خوبی است، روایات و مطالب را دستهبندی کرده است. بههرحال خوب است ما نسبت به ائمه بزرگوارمان بیش از این روضه و بیش از این مصیبت و بیش از این شهادت اطلاع داشته باشیم. بالاخره این بزرگواران کجا بودند؟ چه کردند؟ موضعگیری سیاسیشان، زندگی اخلاقیشان چگونه بود؟…
مداومت امام حسن (ع) بر سوره کهف
من روایت دیدهام هر کس شب جمعه سوره کهف بخواند نمیمیرد الّا اینکه شهید شده و با شهدا محشور میگردد و در بعضی روایات دارد با حضرت مهدی (عج) محشور میشود. خواندن این سوره در شبهای جمعه خیلی وارد شده است؛ چون این سوره حاوی مباحث اخلاقی، مباحث اجتماعی، بحث علو همتِ اصحاب کهف ، ذوالقرنین ، موسی و خضر و مانند آن است.
استمرار بر یک صفت برای انسان ملکه میآورد، امیرمؤمنان (ع) فرمود: «اَلْعَادَهُ طَبْعٌ ثَانٍ» تکرار و عادت یک صفت، برای انسان ملکه میسازد و در حدیث دیگری فرمود: «عَوِّدْ نَفْسَکَ الصَّبْرَ» صبر را به خودت بقبولان، اگر عصبانی هستی بیا آنقدر صبر بورز تا صبور شوی، آدمیزاد قابلیت تغییر دارد، این نیست که گلیم بدبختی کسی را سیاه بافته باشند و قابل تغییر نباشد! نه، واقعاً گلیم بخت را نمیتوان سیاه بافت، اگر قابلیت تغییر نبود خدا انبیاء و اولیاء را نمیفرستاد و این همه قرآن تأکید بر مباحث اخلاقی نمیکرد. من افرادی را میشناسم که عصبانی بودند و با تمرین صبور شدند. عادت، یک ویژگی در انسان است، حالا یکی عادت به سیگار میکند، خُب پدرش هم در میآید بخواهد کنار بگذارد، مشکل است.
امام حسن عسکری (ع) فرمود: «وَ رَدُّ الْمُعْتَادِ عَنْ عَادَتِهِ کَالْمُعْجِزِ» عادت را بخواهی از صاحب عادت بگیری معجزه است. شما دیدهاید این سیگاریها چندبار سیگار را کنار میگذارند، دوباره برمیگردند؛ و لذا گفتهاند صفت عادت را در کارهای خوب بیاور، «عَوِّدْ نَفْسَکَ الصَّبْرَ» شما هم صبر را به نفست بقبولان، مثلاً فرض کنید زیارت عاشورا را انسان هرروز بخواند، استمرارش برای انسان ملکه میشود.
امام حسن (ع) هر شب جمعه سوره کهف را میخواند و همینطور اشک میریخت. این رابطهاش با خداست. «إِذَا ذَکَرَ الْمَوْتَ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْقَبْرَ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْبَعْثَ وَالنُّشُورَ بَکَى» وقتی یاد مرگ میکرد، میگریست. یاد قبر و قیامت میافتاد، گریه میکرد و اشک میریخت. زمانیکه امام حسن مجتبی (ع) میآمد وضو بگیرد اشک میریخت، جلو مسجد میآمد، اصلاً تمام زندگی امام رابطه با خدا و معنویت بود.
من روایت دیدم هر سخنرانی که میکرد آخرش این آیه را میخواند: «تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى» مردم بشتابید! زاد و توشه تهیه کنید، بهترین زاد و توشه تقواست؛ همانطورکه پیامبر اکرم (ص) در آغاز همه سخنرانیهایشان این آیه را تلاوت میکردند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا»
امام حسن (ع) یک دوبیتی دارد برای شما بخوانم جالب است. در بعضی نقلها آمده میفرماید:
قُلْ لِلْمُقِیمِ بِغَیْرِ دَارِ إِقَامَهٍ حَانَ الرَّحِیلُ فَوَدِّعِ الْأَحْبَابَا
إِنَّ الَّذِینَ لَقِیتَهُمْ وَ صَحِبْتَهُمْ صَارُوا جَمِیعاً فِی الْقُبُورِ تُرَاباً
یعنی به اینهایی که به این دنیا آنچنان چسبیدهاند که مثل اینکه میخواهند همیشه بمانند، بگو حان الرحیل! دارند صدای کوچ میدهند و میگویند بیایید خداحافظی کنید، آثار مرگ در شما آمده، محاسن سفید شده، سن بالا رفته، حوادث را میبینید. وداع کنید. اگر قبول ندارید، قبرستان بروید و ببینید رفقا و همصحبتهایتان الان کجا هستند؟ تمامشان الان قبرهایشان خاک شده و از بین رفتهاند!
از آخرین موعظههای امام (ع)
یککسی همینروزها خدمت آقا آمد و گفت: آقا مرا نصیحت کنید! فرمود: «اِسْتَعَدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِکَ» تا اجل نرسیده برو زاد و توشه تهیه کن، همیشه این پا یاری نمیکند مسجد بروی! همیشه این چشم یاری نمیکند که قرآن بخوانی! همیشه این حافظه یاری نمیکند درس بخوانی و چیزی یاد بگیری! «وَمَن نُّعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» شماره معکوس عمر آدمها از یک جایی شروع میشود. آنوقت نعمتها هم کمکم گرفته میشوند. یکوقتی حضرت آیتاللهالعظمی مرعشی فرموده بودند: من سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه میگرفتم، حالا آرزو میکنم یکروز بگیرم. گاهی انسان نمیتواند، از او برنمیآید، یکوقتی به اصطلاح زمینه برایش نیست؛ فرمود: «حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِکَ» از این دست مسائل و مطالب در زندگی امام حسن مجتبی (ع) فراوان است.
برخورد با همسایه یهودی
همسایه امام یهودی بود. اهل کتاب در مدینه زندگی میکردند و تعامل ائمه (ع) آنها را شرمنده میکرد. من این را بارها گفتهام مخصوصاً امروز که ما در خطر هستیم، هم در اطراف و مرز کشور خودمان و هم در عراق و جاهای دیگر، به هر حال شیعه و سنی با هم هستند. میگویند آقا چه کنیم؟ میگویم: ببینید ائمه (ع) چه میکردند؟ امام حسن (ع) در مدینه چه میکرد؟ البته حالا سُنی به معنای خاصش از قرن دوم بیشتر شکل گرفته، آن موقع میگفتند عثمانیها؛ یعنی کسانی که اصلاً حقانیت امیرالمؤمنین (ع) را قبول نداشتند. تعبیر عثمانی را آن زمان برای کسانی به کار میبردند که غالباً حق را به خلیفه سوم میدادند و برخورد با امیرالمؤمنین (ع) داشتند. الان که زهیر را عثمانی میگویند معنایش همین است، البته بعدها به امام حسین (ع) پیوست و تغییر کرد. امام صادق (ع) تعاملش با اهلسنت چطور بود؟ صداوسیما دو جلد کتاب چاپ کرده با عنوان برخورد امام صادق (ع) با اهلسنت، یکی هم اخیر چاپ شده با عنوان برخورد امام کاظم (ع) با اهلسنت. اینها را انتشارات پژوهشهای صداوسیما چاپ کرده است، حتما ببینید! خیلی زیبا آنجا نویسنده وارد شده که امام کاظم و امام صادق (ع) در آن جوّ برخوردشان با اهلسنت چه بود؟
همسایه یهودی امام یک وقت دید چاه خانهاش که نزدیک خانه امام است ریزش کرده و دیوار خانه امام را هم تخریب کرده است ولی امام به او تذکر ندادند! خودش خدمت امام آمد و با تعجب گفت: یابن رسولالله! شما چرا تذکر ندادید؟ چرا نفرمودید؟ فرمودند: «من حق همسایگی را رعایت کردم، فکر کردم خودتان لابد متوجه میشوید». یهودی آنقدر شرمنده این برخورد و تحمل امام شد که اسلام آورد!
یکی از بزرگان میفرمود: اینقدریکه مردم با اخلاق پیغمبر (ص) و ائمه (ع) مسلمان شدند با استدلالات آنها مسلمان نشدند. خیلیها را فقط خُلق پیغمبر (ص) جذب میکرد، خُلق امام حسن (ع) جذب میکرد، الان هم همینطور است، الان غالب مردم با خُلقوخوی مراجع، با روش و شیوه مراجع و علما، با دین آشنا هستند. شما ببینید شاید دو دلیل برای توحید ذاتی نتواند برایت بیاورد، امّا چون اخلاق و عمل بزرگان را دیدهاند، ایمان آوردهاند و خود قرآن هم میفرماید: «وَ لَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» این برخورد امام حسن مجتبی (ع) با مردم است.
اهمیت رفع حاجتِ مسلمان
میمون بن مهران میگوید: در محضر امام حسن مجتبی (ع) نشسته بودم که مردی به خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: فرزند پیامبر خدا! فلانی مالی از من طلب دارد و میخواهد بهخاطر آن مرا به زندان بیندازد. حضرت فرمود: به خدا سوگند مالی ندارم که قرض تو را ادا نمایم. مرد عرض کرد: یابن رسولالله! با او صحبت کنید تا مرا به زندان نیندازد. امام کفش خود را پوشید که حرکت کند. من به امام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! آیا اعتکاف خود را فراموش کردی؟ فرمود: فراموش نکردم، ولی از امیرالمؤمنین (ع) شنیدهام که پیامبر خدا (ص) میفرمود: هرکس برای رفع حاجت برادر مسلمانش تلاش نماید همانند کسی است که نه هزار سال عبادت کرده، درحالیکه روزها را روزه گرفته و شبها را به نماز ایستاده است.
شجاعت امام حسن (ع)
امام حسن (ع) در برخورد با دشمن بسیار شجاع بود، غالب این افرادی که در جنگ صفین به یاری امیرمؤمنان (ع) آمدند، با سخنرانی امام حسن (ع) آمدند. ایشان به بصره رفتند و سخنرانی کردند، در کوفه ایشان متعدد سخنرانی کردند، در مدائن سخنرانی کردند و با آن سخنرانیهای زیبایشان لشکر را آماده کردند و چند هزار آدم را به صفین آوردند و در مقابل معاویه ایستادند. این هنر امام حسن (ع) بود. خوشبختانه این خطبهها را تاریخ ثبت کرده. بعضیهایش در انسابالاشراف بلاذری آمده است. حالا من الان در بحث تحلیل صلح هم نیستم، چون وقت هم نیست که وارد بشوم، ولی شما میبینید بعد از پدر بزرگوارش هم بلافاصله در مقابل معاویه موضع گرفته، نامه داده، برخورد کرده، لشکر آماده کرده، خودش فرماندهی کرده و به میدان رفته است.
یکوقتی که بعد از صلح، معاویه به مدینه آمده بود، از امام هم دعوت کردند. معاویه نشسته بود و مروان و ولید و این آدمهای خبیث هم دور تا دورش جمع شده بودند. امام حسن (ع) وارد جلسه شد. همه شروع به توهین نمودن به امیرالمؤمنین (ع) کردند. خیلی امام حسن (ع) مظلوم بود. امام حسن (ع) بلند شد و تکتکشان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «معاویه، تو ساکت باش! تو و پدرت را هفتجا جدم رسولالله (ص) لعنت کرده، هفتجا!» کاری کرد که وقتی امام حسن (ع) میرفت، معاویه به اطرافیانش گفت: من به شما گفتم چیزی نگویید، شما حریف این آقا نمیشوید. سپس امام رو به مغیره کرد و فرمود: «أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّى أَدْمَیْتَهَا». تو یک پرونده سیاهی داری که برایت بس است!! تو به مادر ما فاطمه زهرا (س) رحم نکردی! تو جزء آن گروهی بودی که مادر ما را کتک زدی». آنگاه امام رو به عمروعاص کرد و گفت: «تو اصلاً حرامزادهای! تو اصلاً پدرت معلوم نیست! مردم اختلاف داشتند درباره اینکه چه کسی را پدر تو قرار دهند و سرانجام تو را به عاص ملحق کردند.» یکییکی در مقابل اینها موضع گرفت. امام شجاعت بیانی، شجاعت شمشیر، شجاعت برخورد در میدان جنگ را داشت.
پی نوشت:
بحارالأنوار ج۴۳، ص۳۳۱؛ الأمالی للصدوق، ص۱۷۸؛ عده الداعی، ص۱۵۱.
الکافی، ج۱، ص۱۱۲. (حدیث ۱۰۸۲ تا ۱۱۷۴).
بحارالأنوار، ج۴۳، ص338؛ المناقب، ج۴، ص۹.
بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۲۶؛ المناقب، ج۴، ص۶.
مریم، 12.
بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۳۱؛ الأمالی للصدوق، ص۱۷۸؛ عده الداعی، ص۱۵۱.
الکافی، ج۱، ص۴۶۱؛ مستدرک، ج۷، ص2۶۰؛ بحارالأنوار، ج۶، ص۱۵۹.
بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۳۹: المناقب، ج۴، ص۱۴.
بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۳۲.
انعام، 124.
بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۴۴؛ المناقب، ج۴، ص۱۹.
بحارالأنوار، ج۴۴، ص۱۹۹.
احزاب، 70.
مستدرک، ج۱۱، ص۲۹۱؛ بحارالأنوار، ج۶۸، ص۴۲۴، الأمالی للمفید، ص۱۱۸.
غررالحکم، ح ۵۲۰.
مستدرک، ج۷، ص۳۰؛ بحارالأنوار، ج۷۰، ص۳۰۱؛ تفسیر القمی، ج۲، ص۳۷۲.
کشف الغمه، ج۱، ص۵۶۸.
توبه، 119.
بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۳۳: العدد القویه، ص۴۲.
وسائل الشیعه، ج۷، ص۴۱۰؛ مستدرک، ج6، ص۱۰۴؛ بحارالأنوار، ج۷، ص۲۹۴.
غررالحکم، ح ۷۴۷۷.
وسائل الشیعه، ج۱۵، ص263؛ بحارالأنوار، ج68، ص۳۷۷.
بحارالأنوار، ج۷۵، ص۳۷۴، تحف العقول، ص۴۸۹.
بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۳۱؛ الأمالی للصدوق، ص۱۷۸، عده الداعی، ص۱۵۱.
بقره، 197.
احزاب، 70.
بحارالأنوار، ج۴۴، ص۱۳۸؛ کفایه الاثر، ص۲۲۶.
یس، 68.
آل عمران، 159.
من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۱۸۹؛ وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۵۵۰؛ بحارالأنوار، ج۷۴، ص۳۱۵.
الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۸.
منبع: برگرفته از کتاب سخن آرای 3 (سوگ چهل و هشتم در سخنرانی های استاد دکتر رفیعی)