عشق و محبوبترین روابط عاشقانه
چکیده :
در زندگی همه ما ممکن است زمانی پیش بیاید که شخصی را بسیار دوست داشته باشیم و بخواهیم که او در زندگی ما حضور داشته باشد و نقشی در زندگی ما داشته باشد و این شرایط زمانی سخت می شود که شخص مورد نظر هیچ علاقه ای به حضور در زندگی ما نداشته باشد و آنگاه هست که معنی واقعی عشق باید مفهوم پیدا کند. از عشق حس آزادی همراه با قبول تفاوتها برداشت می شود و باید ما بدانیم که این گونه افراد با وجود علاقه ی شدیدی که ما به آنها داریم، در زندگی ما موجب سلب آرامش فکری و روحی ما هستند. همیشه یک بار ضربه روحی خوردن، بهتر از یک عمر نا آرامی و حس یک طرفه ی ناراحت کننده است.
نویسنده: لومینیتا ساویز
مترجم: حسین افرا
بعضی از پرندگان را نمیتوان زندانی کرد، همین و بس. پرهایشان بسیار زیبا است و آواز دلنشین و گیرایی دارند. پس شما رهایشان میکنید تا بروند، یا هنگامی که در قفس را برای غذا دادن باز میکنید میپرند و فرار میکنند و بخشی از حس شما که میداند زندانی کردن آنها کار اشتباهی بوده، خوشحال میشود. اما در عین حال زندگی برایتان ملالانگیز می شود و جای آنها برایتان تا همیشه خالی میماند. “استیون کینگ”
یکی از سخت ترین کارهای زندگی رها شدن از دست کسانی است که به نوعی بی حد دوستشان داریم. گاهی ما به بعضی اطرافیان خود که با آنها احساس صمیمانه و نزدیکتری داریم, به شدت چسیده ایم. می ترسیم که بدون آنها هیچ نباشیم. هراس آن را داریم که بدون وجود آنها دیگر , حس عشق برای همیشه در قلبمان نابود شود. این حس وابستگی در عشق، در واقع ما را از آن خلوص و زیبایی واقعی عشق دور می کند. چطور آدمهایی که نمی خواهند دیگر در زندگتان حضور داشته باشند را رها کنید.
” دیپاک چوپرا “چه زیبا در قالب کلمات به این موضوع اشاره می کند: “عشق به محبوبتان, یعنی حس آزادی او با وجود تقاوتهایتان . اما حس وابستگی یعنی هم گام بودن با نیازها و خواسته ها. عشق, هرگز تقاضایی تحمیل نمی کند. وابستگی اما تقاضایی سرکوبگر دارد. این تقاضا که : احساس من را کاملا درک کن”. عشق چیزی فراتر از محدود شدن دو انسان است. حس وابستگی همه چیز بین دو نفر را از بین می برد . در واقع این حس رها شدن , چندان هم سخت نیست. کمکم پذیرش این حس برایمان آسانتر می شود که خودمان را هم بتوانیم بپذیریم و گاهی خود را تحسین کنیم و به وجود خودمان نیز عشق بورزیم. اینکه به دیگران اجازه بدهید آزادانه از زندگیتان بروند, می توانید به آرامش بازگردید. زمانی می رسد که در زندگی مان در می یابیم به واقع چه کاری در این شرایط درست است؛ بدین معنا که نه فقط برای خود باید ارزش قایل باشیم ,بلکه باید به اطرافیان خود هم احترام بگذاریم. در واقع این رابطه بوده که شما رهایش کرده اید, حس عشق به دیگری نبوده است.
عشق واقعی چیزی فراسوی ابعاد جسمانی است. این مهم نیست که جسمهایتان از یکدیگر دور است و به لحاظ جسمانی بین شما فاصله افتاده است، بلکه این روحها هستند که تا همیشه با هم در ارتباط خواهند بود.
اگر چیزی را دوست دارید و یا به کسی عشق می ورزید، اجازه بدهید برود. اگر احساس می کنید نمی دانید که چطور بگذارید این چیزها آزادانه از زندگیتان بیرون بروند ,پس لازم است این کار را یاد بگیرید. ابتدا ممکن است احساس ضربه روحی کنید, اما این حس فقط یکبار درد جدایی به همراه دارد ولی از طرفی احساس سرزندگی بیش از همیشه خواهید داشت. آن گاه از چشم انداز دیگر و کاملا متفاوتی با گذشته به زندگی خواهید نگریست و در می یابید این حس رها کردن آزادانه دیگران از زندگیتان، به نوعی نشان از قدرت , شجاعت و احساس زیادی از عشق شما دارد.
در واقع شما رهایشان نکردید به این دلیل که دیگر مورد توجهتان نیستند و یا نیازی به وجود آنها در زندگیتان ندارید بلکه به این باور رسیده اید که آنها در جای دیگر خوشبخت تر خواهند بود و شما هم جای دیگری احساس خوشبختی خواهید کرد که این همان احساس عشق واقعی است. عشق واقعی چیزی فراسوی ابعاد جسمانی است. این مهم نیست که جسمهایتان از یکدیگر دور است و به لحاظ جسمانی بین شما فاصله افتاده است، بلکه این روحها هستند که تا همیشه با هم در ارتباط خواهند بود.
“هیچ چیز به ناخوشایندی حس داشتن یک خانواده از هم گسسته نیست.” خانواده, خانواده است. در واقع این مهر سند ازدواج و طلاق نیست که مفهوم خانواده را مشخص میکند. خانواده در قلبها شکل می گیرد. تنها زمانی خانواده در خود به حس پوچی و خلا میرسد که دیگر روابط بین قلبها از بین رفته است و اگر روابط قلبیتان را با افراد قطع کنید این افراد دیگر خانواده شما نخواهند بود و اگر این روابط قلبی را با آنها حفظ کنید، آنها خانواده شما محسوب می شوند. اما اگر از این روابط نفرت دارید، این افراد همچنان خانواده شما خواهند بود ,چرا که چیزهایی که همیشه از آنها حس تنفر دارید, همراهتان خواهند بود.” جویبل. سی
اگر تا به حال راهی برای رسیدن به آرامش نیافته اید و یا اینکه نمی دانید چطور احساس شادی را در خود ایجاد کنید ,این احتمال وجود دارد در کنار دیگری هم که دوستش دارید، نمیتوانید احساس عشق داشته باشید. پس خودتان را دوست داشته باشید و نسبت به خودتان هم احساس خوبی داشته باشید.
نوع افکار و صحبتهایتان را تغییر دهید.گفتگوی درونی خود را به نوعی پالایش کنید. یاد بگیرید که با خودتان هم حرفی بزنید درست به همان شیوه ای که با دیگرانی که به شدت دوستشان دارید, همکلام می شوید و صحبت می کنید. تمرکز و تفکر داشته باشید. زمانی را در خلوت و تنهایی بگذرانید. پیادهروی کنید و به کمک حواس خود در طبیعت کاوش کنید. در مورد افکار و احساساتتان بنویسید. اقدامی که در نظرتان پرشور و احساسی است، انجام دهید. با دوستان خود بیرون بروید. مانند کودکان بگویید و بخندید و کارهایهای بامزه و گاهی حتی بچه گانه انجام دهید. هر کاری که قادرید انجام دهید تا برایتان حس شادی و خوشحالی ایجاد کند.
با خود، رفتاری از سر مهربانی و عشق و احساس داشته باشید و یاد بگیرید گاهی موهبتهای زندگی نسبت به خودتان را به زبان بیاورید و یادآوری کنید. تمرکز و توجه خود را از هر موضوعی که که باعث احساس درد، استرس، اضطراب، ترس و ناامیدی می شود، بردارید و در عوض توجه خود را معطوف به مسائلی کنید که باعث می شوند قلبتان آواز شادی سر دهد و شما احساس خوشحالی و سرخوشی داشته باشید. زمان باید بگذرد تا بتوانید یاد بگیرید از مصاحبت و همکلامی با خود لذت ببرید. هر چه بهتر این ایده در شما شکل بگیرد بهتر می توانید به دیگران اجازه دهید تا براحتی از زندگیتان بیرون بروند و به یکباره شرایط زندگیتان آسانتر خواهد شد.
“به مانند عوامل طبیعی باش. وقتی باد می وزد, این فقط باد است که می وزد. وقتی هوا بارانی است، این فقط باران است که می بارد و وقتی ابرها عبور می کنند، خورشید درخشان از پس ابرها نمایان است.” “لائو تزو”
یاد بگیرید که چگونه اجازه دهید دیگران آزادانه از زندگیتان بیرون بروند و به این باور برسید که شاید زندگی هدف و آرمان بهتری برایتان در نظر دارد. در مسیر و جریان زندگی باشید نه اینکه در جهت مخالف با روند زندگی قرار بگیرید. بنابراین چرا در زندگی فقط به داشتن یک احساس خوب بسنده کنیم، حال آن که زندگی, خود احساسی بهتر از آن را برایمان در نظر دارد.
برگرفته ازسایت www.purposefairy.com