نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
نهادها و انجمنها
«نهاد، مجموعهای سازمان یافته و بادوام از روشها، مقررات و سیاستهایی است که مردم جامعه را قادر میسازد تا یک یا چند نیازاساسی همگانی را برآورده کنند. نهادها چارچوب نسبتاً پایداری را تشکیل میدهند که فرهنگ و ساختار اجتماعی در درون آن عمل میکنند.» نظامات سازمان یافتهی اقتصاد، سیاست و علم و همچنین نهادهای خانواده، دین و آموزش و پرورش، نمونههایی از نهادهای اجتماعیاند.
برای آنکه نهادهای اجتماعی تداوم داشته و پیش بینی پذیر باشند، باید راههایی عادی و مشروع برای حل مشکلات مکرر زندگی، همچون تربیت فرزندان، کسب درآمد، رفع اضطرابها و برخورداری از آموزش و پرورش، وجود داشته باشد. لازم نیست هر نسلی برای حل این مشکلات، روشها و اعتقادات خاص خود را ابداع کند؛ نسلهای پیشین نهادهایی برای مقابله با این مشکلات ابداع کردهاند که تا قرنها باقی خواهند بود. مسلم آن است که هر نسلی ترتیبات نهادی موجود را که به ارث برده است تقویت میکند، چیزی از آنها کم میکند یا آنها را با ظرافت تغییر میدهد. اما «مک آیور» و «پیج» تا حد زیادی حق دارند که میگویند:
وقتی از نهاد صحبت میکنیم… به فکر نظام نظارتهایی هستیم که از روابط شخصی فراتر میروند. این نظام پیوند میان گذشته و حال، و حال و آینده است و انسان را به اجداد، خدایان و اعقاب خود پیوند میدهد.
نهاد گروه نیست، محیط تعامل هم نیست، بلکه مجموعهای از روشها و اعتقادات است. میتوان به یک گروه یا انجمن «تعلق» داشت؛ در واقع کسی که به چندین گروه یا انجمن تعلق نداشته باشد فردی نادر است. اما نمیتوان به نهاد در معنی جامعه شناختی آن تعلق داشت. همچنین نمیتوان نهاد را «دید»، زیرا چیزی انتزاعی است. میتوان گروهی از افراد دارای تعامل را دید که هم خود و هم دیگران آنان را خانواده هستهای (پدر، مادر، فرزندان) میدانند، اما نمیتوان نهاد خانواده را دید. همچنین میتوان افراد را در حال تعامل گروهی در مکانهای عمومی مشاهده کرد، اما نمیتوان دین، اقتصاد یا نظام سیاسی را دید.
عامل تداوم حیات جامعه نهادها هستند. تعداد اندکی از کارکردهای متعددی را که دولت برای مردم انجام میدهد در نظر بگیرید. ما با گذشت زمان برای محافظت از خود در برابر بیماریها، آلودگی آب و غذا، سرقت، از دست دادن سپردههای بانکی، بیکاری، اشغال نظامی و محروم شدن از حقوق مدنی به دولت وابسته شدهایم. هر نهادی دست کم یک وظیفه (کارکرد) اساسی دارد و بسیاری از نهادها در زندگی روزمرهی مردم وظایف متعددی انجام میدهند. اعضای گروهها از راه فعالیتهای نهادها برای زندگی، تولیدمثل، امرار معاش، جامعه پذیر کردن فرزندان، عبادت و کسب مقبولیت اجتماعی برنامه ریزی میکنند. به تعبیری خلاصه، نهاد راهکاری سازمان یافته و راهی جا افتاده و تثبیت شده برای جامعه جهت رسیدن به اهدافی خاص است.
هر نهادی حداقل یک انجمن دارد که کارکرد یا کارکردهای آن را انجام میدهد. انجمنها اسم دارند. برای خود مکانی دارند؛ اعضایی دارند که معمولاً به صورت سلسله مراتبی نظام یافته و سازمان یافته هستند. «انجمن گروه سازمان یافتهای از افرادی است که یک یا چند وظیفه را انجام میدهند.» بنابراین، کلیساها انجمنهایی وابسته به نهاد دین هستند. روزناسم انجمنهایی وابسته به روزنامه نگاری هستند. تیم «یانکیهای نیویورک» انجمنی وابسته به نهاد ورزش است.
هر جامعهای برای بقای خود باید کارکردهایی خاص را انجام دهد. کارکردهای جوامع مختلف متفاوت است، اما اگر جامعهای پنج کارکرد اساسی را انجام ندهد از بین میرود. هر جامعهی شناخته شدهای برای انجام این کارکردهای اساسی پنج نهاد دارد: خانواده، دین، آموزش و پرورش، اقتصاد و نظام سیاسی. هر کدام از این نهادها دست کم یک کارکرد اصلی و چندین کارکرد فرعی دارد و برخی از کارکردها را بیش از یکی از نهادها انجام میدهد. در جدول 1- کارکردهای اساسی هریک از نهادهای مذکور نشان داده شده است.
بحث این بخش بر نظام نهادی که همه انسانها برای اولین بار با آن آشنا میشوند متمرکز است: خانواده. چون موضوع این بخش «نهاد» است – خانواده به منزلهی نوعی نهاد – بررسی خواهد شد.
جدول1: پنج نهاد اساسی جامعه
نام نهاد |
کارکرد (وظیفه) |
خانواده |
مراقبت، محافظت و تربیت فرزندان |
دین |
توضیح دادن مجهولات |
آموزش و پرورش |
انتقال دانش و فرهنگ به نسل بعدی |
اقتصاد |
تعیین نحوهی توزیع کالاها و خدمات |
نظام سیاسی |
حفظ نظم اجتماعی |
جلوههایی از نهاد خانواده
رالف لینتون (Ralph Linton) انسان شناسی در کتاب بررسی انسان دربارهی الگوی خانوادگی رایج در میان نایارهای هند در زمان خود گزارش داد. بر طبق این گزارش وقتی دختری به سن بلوغ میرسید با مردی از کاست همتای کاست خود طی ازدواجی تشریفاتی موسوم به «ازدواج تالی» ازدواج میکند. زن و شوهر پس از چهار شبانه روز از هم جدا میشوند. این مراسم باعث پیوند زناشویی زن و مرد نمیشد، بلکه نماد این بود که دختر اکنون به بلوغ رسیده و آمادهی به دنیا آوردن فرزندان مشروع است.
پس از ازدواج تالی، به زن نایار اجازه داده میشد هر تعداد که مایل بود «سامباندام» یا شوهر مهمان داشته باشد و از آنها بچه دار شود. امتیاز وی آن بود که میتوانست همزمان با چند مرد رابطه داشته باشد و این مردها هم لازم نبود منحصراً با او زناشویی داشته باشند. رابطهی زناشویی به برقراری پیوند دائمی میان زن و مرد منجر نمیشد و شوهر به هیچ وجه پدر بچههایش محسوب نمیشد.
زن و بچههایش در خانواری موسوم به «تاراود» متشکل از گروهی از زنان خویشاوند و برادرانشان زندگی میکردند، نه شوهر تشریفاتی اولیه و نه شوهران سامباندام در این خانوار جایگاهی نداشتند.
اگر زن و یکی از شوهرانش خود را باهم سازگار میدیدند، میتوانستند رابطهی خود را سالها ادامه دهند و در غیر این صورت هر یک میتوانست بدون اطلاع قبلی به این رابطه خاتمه دهد.
از حدود چهل سال پیش که لینتون این گزارش را منتشر کرد، نظام مورد بحث قدری تغییر کرده است. در حال حاضر با اینکه مردها غالباً همزمان چندین زن دارند، چند شوهری زنها بکلی منسوخ شده است و زن مایل است در آن واحد فقط یک شوهر داشته باشد.
مارتین یانگ (Martin Yang)، دانشمند علوم اجتماعی چینی، زندگی خانوادگی را در یک روستای کشاورزی در ایالت شانتونگ در سال 1945 توصیف کرد. در این روستا ازدواجها را والدین ترتیب میدادند. دختران و پسران جوان هیچگونه رابطهی عاشقانهی قبلی نداشتند و معمولاً حتی همدیگر را نمیشناختند. بار اول در مراسم عروسی خود همدیگر را میدیدند و از آن به بعد نزد اقوام شوهر به زندگی خود ادامه میدادند.
شوهر بعد از ازدواج روابطی نزدیکتر از آنچه با همسر خود داشت با خانواده خود برقرار میکرد. او در حضور دیگران به همسرش روی خوش نشان نمیداد و قبل از اذعان به حضور همسر خود به والدین، برادران و خواهران خود سلام میکرد. همسری خوب میفهمید که نباید آن قدر از شوهر خود خواستار توجه باشد که شوهر از وظیفه خود در قبال خانوادهاش غفلت کند. در مجالس اجتماعی در کنار شوهر نمینشست، به طوری که گویی با او غریبه است. در خانه صبر میکرد تا همه اعضای خانواده به اتاقهای خود بروند و بعد به اتاق خود نزد همسرش میرفت.
آن دو بعد از بچه دار شدن در خانهای شخصی سکنی میگزیدند یا به خانه یکی از اقوام شوهر نقل مکان میکردند. آنان بر فرزندان خود اعمال اختیار میکردند. زن، که دیگر زیر سلطهی بستگان شوهر نبود، به حاکم بلامنازع خانواده تبدیل میشد و شوهر اکنون سلطهی کمتری داشت. مرد مزرعه و داد و ستدهای مربوط به آن را اداره میکرد و ادارهی خانه را به همسرش وامیگذاشت. در این مرحله هر دو ممکن بود در جمع اقوام کنار هم بنشینند و صحبت کنند. در روابط روزانه بده بستان بیشتری صورت میگرفت.
شاید وقتی پنجاه ساله میشدند چند عروس میداشتند که نزد خودشان زندگی میکردند، همان طور که خود زن نزد خانوادهی همسرش زندگی کرده بود. زن بعدها به عنوان مادربزرگ تعداد زیادی نوه و نتیجه و ناظر خانوادهای پرجمعیت سلطهی بیشتری کسب میکرد. پسران او نه به پدر بلکه به مادر دلبستگی محکمی پیدا میکردند. پدر، که دیگر در مزرعه کار نمیکرد، اقتدار اولیه خود را تا حد زیادی از دست میداد و دیگر کنترل چندانی بر معاملات تجاری خانواده اعمال نمیکرد. البته این امتیاز را برای خود حفظ میکرد که خشم خود را بر سر هر کدام از اعضای خانواده بجز عروسهای خود خالی کند.
بعد از اینکه پسران ازدواج کرده، با همسران خود خانه پدری را برای تشکیل خانوادهی مستقل ترک میکردند، روابط زوج سالمند باز هم دستخوش تغییر دیگری میشد. زن اقتدار خود را از دست میداد و موقعیتش با شوهر برابر میشد. ممکن است هر دو احساس کنند فرزندانشان از آنان غافل ماندهاند و هر دو نیاز به همدردی و تفاهم متقابل دارند. حکومت کمونیستی، که در سال 1949 به قدرت رسید، شکل سنتی زندگی خانوادگی را از هم گسست. قانون ازدواج که در سال 1905 رسماً اعلام شد، میان زن و مرد برابری ایجاد کرد و برای زن و شوهر حقوق اقتصادی و اجتماعی برابر در نظر گرفت. انتخاب همسر از اختیارات هر فرد است و والدین دیگر قانوناً حق نظارت بر زندگی فرزندان متأهل خود را ندارند.
در میان سرخپوستان کونا، که قومی تک همسری ساکن چند جزیره در امتداد سواحل شرقی پاناما هستند، ازدواج را والدین ترتیب میدهند. بعد از توافق، پدران عروس و داماد به دلال ازدواج اطلاع میدهند و او به دست یارانش داماد آینده را آراسته کرده، به خانهی زن میبرند و در راه فریاد میزنند: «شوهر! شوهر!» عروس و داماد در یک نَنو گذاشته میشوند. مرد، بر طبق مراسم مقرر شده، از ننو بیرون آمده پا به فرار میگذارد، اما دلال ازدواج دوباره او را میگیرد. اگر در اینجا مرد از برگشتن به ننو امتناع کند ازدواج باطل میشود. در غیر آن صورت او برمیگردد، دوباره فرار میکند و چهار بار برگردانده میشود. بار پنجم که به ننو برمیگردد تمام شب را آنجا میماند، اما تماسی با همسر برقرار نمیشود. هر دو تمام شب را بیدار میمانند چون به خواب رفتن بدیُمن است. روز بعد مرد جوان با پدر زن آینده خود به خشکی میرود تا هیزم بخرند. این کار ازدواج را قطعی میکند و آن شب، شب زفاف است.
شوهر در محل سکونت خانواده زن که چندین نسل در آنجا زندگی میکنند سکنی میگزیند. مایهی پیوند خانواده اقوام زن است، اما پیرترین مرد رئیس خانواده است و همه افراد دیگر خانوار اقتدار او را به رسمیت میشناسند.
کارکردهای خانواده
سه نوع خانواده که در بخش پیش توصیف کردیم از چند لحاظ مهم با همدیگر تفاوت دارند و با نوع خانوادههایی که در آنها بزرگ شدهاید یا آنها را میشناسید کاملاً متفاوت هستند. البته همهی خانوادهها در همه جای دنیا وجوه مشترکی هم دارند، یعنی اینکه دو وظیفه عمومی و اولیه را انجام میدهند: تولیدمثل و جامعه پذیر کردن. «نظام نهادین خانواده همان شکل سازمان اجتماعی است که در همه جای دنیا از آن برای تنظیم رفتارآمیزش بزرگسالان و تأمین امکانات تربیت فرزندان استفاده میشود.» خانواده در هر جامعهای که باشد، واحدهای خاص خانوادگی گروههای اجتماعی نهادینه شدهای هستند که تبار، ازدواج یا فرزندخواندگی آنان را به همدیگر مرتبط میسازد.
تولیدمثل:
رفتار تولیدمثلی و آمیزشی افراد را عمدتاً نظام نهادین خانواده تنظیم میکند. تولیدمثل برای بقای خانواده واجب است، چه گونه مورد نظر انسان باشد چه غیرانسان. بنیان خانواده اجتماعی است نه زیستی. از لحاظ زیستی عملاً همه انسانهای بالغ میتوانند تولیدمثل کنند؛ اما شرایطی را که براساس آنها «باید» تولیدمثل کنند و در نتیجه اوضاعی را که به طور کلی در آن «چنین میکنند» جامعه تعیین میکند. چون هنجارهای اجتماعی متفاوتند، در جوامع مختلف نیز اشکال مختلفی از خانواده مشاهده میشود.
جامعه پذیر کردن:
«وظیفه عمومی و اصلی دوم خانواده مراقبت، حمایت و جامعه پذیر کردن بموقع فرزندان است». اولین و نزدیکترین تماس انسانی نوزاد با خانواده اوست و در چارچوب این گروه است که نوزاد سالهای ناتوانی خود را پشت سر میگذارد. آنچه هست این است که نوزادان انسان، دوره پیش از بلوغشان طولانیتر از نوزادان سایر گونههاست، اما نوزادان همه حیوانات راستههای برتر دورهای مشابه را طی میکنند. کودک از طریق خانواده به انسانی دارای کارکرد تبدیل میشود – یعنی زبانی میآموزد و با اعتقادات فرهنگ جامعه سازگار میشود.
کارکردهای ثانویه خانواده
هرچند خانواده در همه جا دارای کارکردهای اولیه مشابه هستند، کارکردهای ثانویه آنها با توجه به نوع جامعه تفاوت عمده دارد. در بعضی از جوامع تقریباً تمام فعالیتهای «اقتصادی» در چارچوب گروه خانواده متمرکز است. در بعضی دیگر از جوامع، مانند جامعه خودمان این کارکرد در سطح وسیعی در نهادهای تخصصی اقتصادی مانند استخراج معادن، تولید و حمل و نقل توزیع میشود، هرچند خانواده همان واحدی است که محصولات و خدمات حاصل از اقتصاد را مصرف میکند. آنجا که خانواده واحد اولیه اقتصادی است، مانند اقتصادهای جاافتاده کشاورزی، کار در چارچوب خانواده نظام میگیرد. در جامعه آمریکا فقط کارخانه معمولاً در چارچوب خانه سازمان میگیرد. این گونه کار معمولاً «غیرسودآور» خوانده میشود – یعنی پولی برای آن پرداخت نمیگردد. از سوی دیگر وقتی فردی در خارج از خانه و خانواده کار میکند به ازای کار خود مزد میگیرد و با همین مزد به خانواده امکان میدهد تا کالاها و خدمات مورد نیاز خود را خریداری کند.
در برخی جوامع، خانواده کارکرد عمدهی «مذهبی » را نیز در جامعه انجام میدهد. این وظیفه به اشکال مختلفی انجام میگیرد، از جمله پرستش نیکان؛ به علاوه خانواده ممکن است کانونی به حساب آید که اقتدار سطح بالای مذهبی در چارچوب آن اعمال میشود؛ چیزی که در مورد جوامع کاتولیک رومی صدق میکند.
در بعضی از جوامع خانواده بالاترین مرجع «سیاسی» است. بنابراین خانواده یا رهبری قبیله باید برخی نیازهای عمومی انسانی را برآورده کند. باید از اعضای خود، در برابر عناصر زیست محیطی و همسایگان دشمن حمایت کند، نیازهای اولیه بهداشتی را تأمین، و ساختاری از اقتدار را ایجاد کند که مسؤول فعالیتهای گوناگون بوده، اعضای خانواده آن را مشروع بدانند.
برعکس در آمریکا خانواده در انتهای هرم سیاسی قرار دارد و عمدتاً دستخوش نیروهایی است که به مراتب از خود قویتر و بزرگترند. اما حتی در جامعه ما خانواده میتواند عضو اصلی در سازمان دادن به سیاست باشد که خانواده کندی در ماساچوست، خانواده واگنر را در نیویورک و خانواده لانگ در لوئیزیانا نمونههای آن هستند.
یکی از کارکردهای عمومی و اساسی خانواده جامعه پذیر کردن به موقع فرزندان خویش است، اما در بعضی از جوامع جامعه پذیر کردن «بعدی» – یعنی آموزش و پرورش – را نیز جامعه کنترل میکند. در این جوامع فرزندان هرچه را باید یاد بگیرند از خانواده میآموزند و فقط با همین آموختهها میتوانند در بزرگسالی افراد متولد شوند. اکثر جوامع انسانی تا همین سالهای اخیر این الگو را از خود نشان میدادند. اما با ظهور روند صنعتی شدن و انقلاب علمی، ایفای نقش بزرگسالی و تعهدات مربوط به آن، بویژه تعهدات مرتبط با نقش کاری، روز به روز به دانش بیشتری نیازمند شده است. بنابراین در جامعهی آمریکا از زمانی که کودک پنج سالگی را پشت سر میگذارد، آموزش و پرورش در دست نهادهای خارج از خانه قرار میگیرد. و با توجه به گرایشهای فعلی و شرایط احتمالی آینده بسیاری از افراد بالغ هرگز تحصیلات خود را به پایان نخواهند برد؛ در تمام طول زندگی مولد خود گاه به گاه به مدرسه باز میگردند تا معلومات هر چه بیشتری کسب نمایند.
دوران پیری از بسیاری لحاظ مانند دوران نوزادی است: افراد در هر دو دوره زندگی نسبتاً محتاج مراقبت و ناتوانند، در جوامعی که عمر متوسط افراد نسبتاً کوتاه است، مشکل سالمندی بندرت پیش میآید. اما در طی دویست سال گذشته مهار علمی بیماریها بسیار افزایش یافته و در جوامع غربی تعداد روزافزونی از مردم به سن پیری میرسند. در بعضی از جوامع «مراقبت و رفاه سالمندان» از وظایف خانواده است. این امر فقط تا حدی در مورد امریکا صادق است؛ با رشد تأمین اجتماعی طرحهای مربوط به پرداخت مستمری بازنشستگان، جوامع خاص بازنشستگان و مراکز سالمندان ظاهراً تأمین چنین مراقبتی از سالمندان اهمیت خود را دارد از دست میدهد.
در همه جوامع خانواده تا حدی معین به اعضای خود مقام اعطا میکند. وقتی نوزادی به دنیا میآید نام خانواده را به خود اختصاص میدهد. سایر فرزندان و والدین تا حدی براساس مقام والدین -چه فقیر باشند چه غنی، چه کاتولیک باشند چه پروتستان، کارگر باشند یا کارمند و غیره – به فرزند دیگر مرتبط میشوند. در جوامع صنعتی که تحرک افراد زیاد است، هر فرد کاملاً امکان دارد که با عوض کردن اسم خود و اجتناب از شناسایی مستقیم نَسَب خود از مسؤولیت پایین بودن مقام خانواده خود بگریزد. جامعه شناسان سالها موضوع اعطای مقام توسط خانواده را بررسی کردهاند؛ زیرا بوضوح برای بسیاری از آمریکائیان موجب نگرانی زیادی شده است. اعطای مقام باید در زمره گروه کارکردهایی که عمومی و اولیه تلقی میشوند قرار داده شود و صرف نظر از اینکه کجا به آن اشاره شود، باید یکی از کارکردهای مهم خانواده به حساب آید.
سرانجام اینکه خانواده محیطی را فراهم میآورد که فرد بتواند در چارچوب آن برمبنای خصوصی و رو در رو با دیگران کنش متقابل داشته باشد. میتوانیم این امر را «کارکرد مصاحبتی» خانواده بنامیم. تغییر اساس کشاورزی جوامع غربی به اساس صنعتی، کاهش تدریجی بسیاری از کارکردهای سنتی خانواده را به همراه داشت و بر اهمیت مصاحبت افزود.
طبقه بندی سازمان خانواده
خانواده گروهی پایدار است اما، چون انسان جاودان نیست، گروهی دائمی نیست. مانند همهی نهادهای اجتماعی، از خانوادهای به خانوادهی دیگر در طول نسلها پیوستگی وجود دارد. بزرگسالان عناصر فرهنگی را که به آنها ارث رسیده است به فرزندان خود منتقل میکنند. بدین ترتیب انسانها هر جا باشند، هنجارهایی اجتماعی کسب میکنند که ترکیب، اندازه و تشکیلات زندگی واحدهای خانوادگی آنها را معین میکند. آنان مقرراتی برای ورود به گروههای خانوادگی و خروج از آن وضع میکنند. موقعیت و نقش هر عضو در چارچوب گروه خانوادگی از روی فرهنگ تعیین میشود، هر چند در برخی موارد افراطی عواملی چون ضرورت اقتصادی و حکم قانونی نیز ممکن است نقش مهمی داشته باشد. شکل ساختار خانواده را میتوان از چند دیدگاه تحلیل کرد.
زناشویی و همخونی
خانواده را میتوان به خانوادهی زناشویی و خانوادهی همخون طبقه بندی کرد. واحد زناشویی شامل شوهر، همسر و فرزندان وابسته است. و وقتی زن و مردی ازدواج میکنند واحدی زناشویی ایجاد میکنند و وقتی بچه دار میشوند، فرزندان نیز جزئی از واحد زناشویی میشوند. از طرف دیگر «واحد همخون» از افرادی تشکیل شده که دارای خویشاوندی نسبی هستند. برای مثال، شوهر، پدر و مادر او، هم شیرها، پدربزرگان و مادربزرگان، عمهها و خالهها، داییها و عموها و فرزندان آنان واحد خانوادگی همخون را تشکیل میدهند. واحد خانوادگی زناشویی اغلب با هم زندگی میکنند، واحد خانوادگی همخون ممکن است در یک خانواده زندگی کند یا نکند.
خانوادهی زناشویی اغلب خانوادهی «هستهای» نامیده میشود و خانوادهی همخون خانوادهی «توسعه یافته». وقتی در اشاره به «واحد» خانواده پای خانوادهی زناشویی در میان باشد، اصطلاح جایگزین بهتر است، اما وقتی به «نظام» اشاره میکنیم چنین نیست. اگر منظور از نظام خانوادهی هستهای خانوادهای است که روابط خود را با خویشان توسعه یافتهی خود حفظ کرده باشند، چنین نظامی وجود ندارد.
بعضی از جامعه شناسان تصور کرده بودند که جامعهی آمریکا – و پیشرفتهترین جوامع صنعتی شدهی جهان – به سوی نظام خانوادهی هستهای پیش میرود. یک جامعه شناسی -«تالکوت پارسونز» – خانوادههای زیادی را از نوع «هستهای منزوی» در آمریکا مشخص ساخت. اما براساس منابع کاملاً در دسترس، فرآیند «هستهای شدن» خیلی کمتر از آنچه پارسونز معتقد بود گسترده بوده است.
برخی از جامعهها همگون هستند و تفاوتهای داخلی آنها کم است؛ جامعههایی دیگر، مانند ایالات متحد، از مردمی با زمینههای نژادی و قومی متفاوت و سطوح مختلف طبقهی اجتماعی که در مناطق مختلف با اقتصادهای متفاوت زندگی میکنند تشکیل شده است. هر چند درست است که بگویم هر جامعهای هم واحد خانوادگی زناشویی و هم واحد همخون را به رسمیت میشناسد، از لحاظ اینکه هر واحد تا چه اندازه سازمانی دارای کارکرد است میان جوامع و در هر جامعه تفاوت زیادی وجود دارد. در میان پروتستانهای آنگلوساکسون سفیدپوست آمریکا از طبقه مدیریت، واحد زناشویی مهمترین واحد است. از بسیاری جهات این بخش از جامعه نمایندهی نظام خانوادهی هستهای منزوی است که پارسونز آن را برای کل کشور پیش بینی کرد. اما سایر گروهها تفاوت زیادی با هم دارند و به سوی آنچه «خانوادهی هستهای جای گیر شده در شبکهای از خویشاوندان توسعه یافته» نام گرفته تمایل نشان میدهند. برای مثال، شواهد زیادی موجود است مبنی بر اینکه یهودیان دارای نظامهای خانوادگی توسعه یافتهی کارآمدی هستند. یافتههای مشابهی نیز در خصوص ایتالیاییهای شهرهای آمریکا به دست آمده است. همچنین، در شهر لوسآنجلس بیش از آنچه براساس دیدگاهی که جامعه آمریکا را از نوع خانوادهی هستهای میداند انتظار میرود، خانوادهی گسترده دیده شده است. و دست کم نتایج حاصل از دو بررسی – یکی در سنت لوئیس و دیگری در دیترویت – نشان داده است که خانوادههای طبقهی کارگر و خانوادههایی که در آنها بزرگ خانواده دارای تحصیلات متوسطه است (دیپلم ناقص) به واحد خانوادگی هستهای در شبکهای از روابط خویشاوندی توسعه یافته تمایل دارند. طبقات بالای آمریکا – طبقاتی که ثروتمند هستند و در بسیاری از صنایع سهام تعیین کننده دارند – نیز به داشتن روابط خانوادگی توسعه یافته تمایل دارند.
مؤثرترین تحقیقی که تاکنون در خصوص مسأله منزوی بودن خانوادهی هستهای در آمریکا انجام گرفته توسط دو جامعه شناس به نام ماروین. ب. سوسمن (Marvin B. Sussman) و یوجین لیتواک (Eugene Litwak) به طور جداگانه به عمل آمد. سوسمن قیود خانوادهی گسترده را در کلیولند مورد بررسی قرار داد و شواهد وسیعی یافت مبنی بر اینکه خانوادهی هستهای غالباً و بشدت با گروه توسعه یافتهی خویشاوند خود تعامل دارد و «محکم جاذب شبکهای از همیاری و فعالیت متقابل شده است که میتوان آن را نظام خانوادگی خویشاوندی وابسته به هم توصیف کرد.» تحقیق لیتواک همان الگوی وابستگی متقابل را در میان خانوادههای هستهای درون گروه خویشاوندی مشخص ساخت. در خصوص نظام آمریکا، لیتواک موارد کاملاً قالبی – خانواده هستهای منزوی و خانوادهی گسترده کلاسیک – را رد میکند. او مدعی است که ما در عوض دارای خانوادهی گسترده تعدیل شده هستیم که عبارت است از «رابطهی خانوادگی مشتمل بر یک رشته خانوادههای هستهای که بر مبنایی مساواتگرایانه برای کمک متقابل به هم پیوستهاند.»
در برخی از جوامع خانواده همخون به صورت یک واحد عمل میکند که نمونه آن «خانوادهی کلان» جامعهی سنتی چین است که یانگ آن را توصیف کرده است. گونهای از خانوادهی کلان، «خانوادهی توسعه یافتهی دوجانبه»، در کشورهایی مانند فرانسه، بلژیک، اسپانیا، ایتالیا و پرتغال – یعنی در اروپای کاتولیک – دیده میشود. این گونه نوعاً شامل والدین، فرزندان آنان، و پدر و مادر والدین، عموها و داییها و عمهها و خالهها و فرزندانشان است. بنابراین به جای آنکه فقط خویشان شوهر یا زن جذب واحد همخون شود، این واحد خانوادههای هردو را در بردارد.
در آمریکا که خانوادهی گسترده دیده میشود غالباً گفته شده که خویشاوندی به زن مربوط است. یعنی یک خانواده هستهای خاص غالباً و عمدتاً با خویشان زن تعامل دارد. گزارشهای جامعه شناسی دیگر نشان میدهد که کارگران مرد رابطهی زیادی با خویشاوندان «خودشان» دارند. احتمالاً میتوان گفت که در آمریکا هر سه شکل یافت میشود: دوجانبه، مادری (از طریق نسل مادر) و پدری (از طریق نسل پدر).
اما مهمترین تفاوت میان خانوادهی کلان چین و اشکال مختلف خانوادهی دو جانبه این است که در اولی معمولاً کل خانواده در یک خانوار یا ترکیب کوچکی از چند خانوار زندگی میکنند؛ در صورتی که در دومی خانوادهی گسترده شامل تعدادی واحد هستهای است که اکثر آنها در تشکیلات جداگانه زندگی میکنند. در جوامع شهری آمریکا و بیشتر اروپا، خانوارها ممکن است از لحاظ نظری فاصلهی زیادی با هم داشته و با وجود این از روابط محکمی برخوردار باشند – بخصوص روابط مبتنی بر یاری متقابل – و این رابطه را با استفاده از تلفن، پست یا حمل و نقل سریع برقرار میکنند. اما در عمل «حضور خویشاوندان» در نزدیکی خانوار هستهای عامل تعیین کنندهی مهمی در تشکیل و حفظ شبکهی خویشاوندی توسعه یافتهای از کمک متقابل و روابط تفریحی است.
در خالصترین شکل خود، مانند اروپای کاتولیک، خانوادهی گسترده دو جانبه شامل واحدهای خانوادهی هستهای است که یک سلسله مراتب خانوادگی را تشکیل میدهد که اعضای خانواده در آن معمولاً بر اساس سن، ثروت، و توانایی یاری دادن دارای موقعیت افتراقی هستند. برخی از انواع تصمیمها در یک شورای خانوادگی غیررسمی در چارچوب این سلسله مراتب اخذ میشود. به گفتهی جامعه شناس دوروتی. آر. بلیستن (Dorothy R.Blisten) این شورا «میتواند فشارهای سنگینی بر هر کدام از واحدهای هستهای وارد کند تا از موازین خانوادگی پیروی و به فعالیتها و رفاه خانواده کمک نماید.»
شکل خانوادهی گسترده دو جانبه نسبتاً نادر است، نه تنها در اروپا بلکه در آمریکا نیز در هر دو مکان، خانوادهی مذکور معمولاً در میان بخشهای ثروتمند جمعیت پیدا میشود که میتوانند از طریق چنین سازمانی دارایی خود را حفظ و زیاد کنند. استفاده از خویشاوندی نیز در چنین فعالیتی بر این واقعیت استوار است که روابط خویشاوندی قابل اعتمادتر است، کنترل آن آسانتر است، و میتواند از نظر دودمان خانواده باعث افتخار آن باشد. همچنین، خانواده دوجانبه معمولاً سه نسل را در بر میگیرد که اعضای آن به طور متقابل تعهدات خود را محترم میشمارند. برعکس، مایکل آیکن (Michael Aiken) جامعه شناس دریافت که حتی وقتی خانوادههای کارگر آمریکا از نوع نسبتاً گسترده هستند، یاری متقابل معمولاً فقط به دو نسل محدود میشود.
نوع ازدواج
خانواده را میتوان براساس نوع ازدواجی که مجاز شمرده شده طبقه بندی کرد. در سراسر جهان دو نوع اساسی از ازدواج وجود دارد: تک همسری و چندهمسری. «تک همسری پیوند یک مرد با یک زن است. چندهمسری آمیزش جمعی است.» خود آمیزش جمعی را میتوان به سه طبقه تقسیم کرد:
چند شوهری:
ازدواج همزمان یک زن با دو مرد یا بیشتر.
چند زنی:
ازدواج همزمان یک مرد با دو زن یا بیشتر.
چند زنی – چند شوهری:
دو مرد یا بیشتر با دو زن یا بیشتر به صورت ازدواج گروهی آمیزش دارند.
در سراسر جهان بهترین شکل ازدواج تک همسری است، که البته در جامعه آمریکا نیز همین شکل سازمان یافته است. در همهی جوامع، صرف نظر از اینکه کدام نوع دیگر ازدواج به رسمیت شناخته شده باشد، تک همسری نوع قانونی ازدواج است.
از میان انواع چندهمسری، چند شوهری نسبتاً غیرشایع است. به عقیدهی انسان شناسان این شکل از آمیزش با سختیهای اقتصادی و لزوم محدود ساختن اندازهی خانواده مرتبط است. برای مثال زمانی که «رالف لینتون» بررسی انسان را نوشت، همهی زمینهای قابل کشت در تبت جزو داراییهای خانوادگی شده بود و بسیاری از آنها به قدری کوچک بود که به سختی میتوانست خرج یک گروه زن و شوهری را تأمین کند – و اگر باز هم به بخشهای کوچکتری تقسیم میشدند، دیگر مسلم بود که قادر به تأمین مخارج گروه مذکور نبود، چون هر پسری ازدواج میکرد و خانوار مستقلی تشکیل میداد. در میان کسانی که موقعیت اقتصادی نامطلوبی داشتند، رسم شده بود که دو یا چند پسر از یک خانواده با یک زن ازدواج کنند و در دارایی خانواده سهیم شوند. همهی ازدواجهای چندشوهری از نوعی نیستند که در آن چند برادر با یک زن وصلت کنند. در برخی از جوامع زن با چندین مرد غیر خویشاوند ازدواج میکند.
چند زنی خیلی بیشتر از چند شوهری رواج دارد. این نوع ازدواج در میان شکارچیان اسکیمو و اقوام گله دار آسیا و آفریقا وجود دارد. در گذشته چندزنی – چندشوهری در میان مورمونهای آمریکا مجاز بود و در جاوه نیز رواج داشت؛ اما به طور کلی در این جوامع فقط مردان ثروتمندتر استطاعت داشتن چندین زن را داشتند (به یاد بیاورید که اقتصاد چگونه به صورتی دیگر باعث رواج چندشوهری میشود.) در میان تیویهای شمال استرالیا در گذشته داشتن شش زن چندان نادر نبود و مردان تیوی حتی تا بیست زن هم داشتهاند. اما از زمانی که مذهب کاتولیک در آنجا رواج یافت، چندهمسری منع شد.
چندزنی – چندهمسری، یا ازدواج گروهی، بسیار نادر است. در جایی هم که رواج دارد به بی بند و باری جنسی منجر نمیشود؛ زیرا آمیزش بر طبق رسوم جاافتاده تنظیم میگردد. چندزنی – چندهمسری معمولاً فقط در میان همسالان مجاز است. مثلاً در یکی از گروههای گینهی جدید همهی مردانی که در دورهی زمانی مشخصی متولد میشوند دارای وظایف و امتیازات مشترکی از جمله سهیم شدن در برخورداری از یک زن هستند.
در آمریکا تک همسری شکل مطلوب و رایج ازدواج است. با وجود این، میزان بالای طلاق و تعداد افرادی که چندین بار ازدواج میکنند نشان میدهد که نوعی تک همسری متوالی ممکن است در حال ظهور باشد. و خارج از محدودهی رابطه کاملاً قانونی، وصلتهای توافقی متعددی نیز وجود دارد. برای مثال، در سالهای اخیر در آمریکا گزارشهایی دربارهی اقدام غیررسمی به «معاوضهی زن» منتشر شده است. این واقعیت که در حال حاضر کسانی «با هم زندگی میکنند» یا ازدواجهای آزمایشی را تجربه میکنند ممکن است نشانهی ظهور شکل دیگری از ازدواج در آمریکا و سایر جوامع صنعتی پیشرفته باشد. در این خصوص، اگر وصلتهای توافقی نوعی ازدواج محسوب شوند، هر سه شکل فرعی چندهمسری را در نزدیکی بسیاری از دانشگاهها و در سرتاسر شهرهای بزرگ امریکا میتوان یافت.
دودمان
خانواده را میتوان با توجه به شیوهی ثبت دودمان طبقه بندی کرد. سه طبقه دودمان وجود دارد:
«دودمان پدری»:
نسل از طریق دودمان پدر دنبال میشود؛
«دودمان مادری»:
نسل از طریق دودمان مادر دنبال میشود؛
«دودمان مشترک»:
نسل از طریق دودمان پدر و مادر دنبال میشود.
البته در آمریکا دودمانهای خویشاوندی از طریق دودمان مشترک پیگیری میشود. در مواردی که یکی از طرفین مدعی منابع اقتصادی کلان یا افتخارات موروثی (مثلاً دودمان مرتبط با سلطنتهای اروپایی یا مهاجران اولیهی آمریکا) است، دودمان «بالفعل» ممکن است فقط برای همان طرف (زن یا شوهر) ثبت گردد. اما هیچ الگوی فرهنگی گستردهای که مؤید چیزی غیر از تبار مشترک در آمریکا باشد، وجود ندارد.
محل سکونت
خانواده را میتوان براساس محل سکونت زن و شوهر طبقه بندی کرد. خانوادهی «پدر مکان» خانوادهای است که زوج تازه ازدواج کرده در نزد والدین شوهر مستقر میشوند؛ مانند نظام سنتی چین. در خانوادهی «مادر مکان»، زن و مرد نزد والدین زن زندگی میکنند. در آمریکا خانوادهها معمولاً «نومکان» یا مستقل هستند – یعنی زوج تازه ازدواج کرده خانوادهای مستقل از پدر و مادر خود تشکیل میدهند. البته زندگی کردن زوج تازه ازدواج کرده در نزد والدین زن یا شوهر چیز نادری نیست، بویژه در چند سال اول ازدواج یا مثلاً در مواردی که زن یا شوهر هنوز دانشجو باشند. اما در این گونه موارد انتخاب والدین زن یا شوهر برای زندگی در نزد آنان بیشتر متأثر از راحتی، همجواری یا تمایل است تا توصیهی فرهنگی.
الگوی تسلط:
خانواده را میتوان از لحاظ «عامل تسلط» در نظر گرفت -یعنی از لحاظ اینکه کدامیک از زوجین عمدتاً بزرگ خانواده محسوب میشود. سه نوع الگوی پدرسالاری، مادرسالاری و پدر – مادرسالاری وجود دارد. این الگوها نمونههای آرمانی هستند که هرگز به شکل کامل در دنیای واقعی وجود ندارد.
پدرسالاری:
در شکل پدرسالاری مرد نقش مسلط را بازی میکند. در برخی از جوامع نظامهای خانوادگی شبیه این الگو وجود داشته و دارد، از جمله در میان رومیان باستان و اخیراً یهودیان فرقهی اورتودوکس. در آثار «جورج مورداک» میبینیم که چندین جنبه از اقتصاد یک جامعه به الگوهای پدرسالاری مرتبط است. وجود اقتصاد مبتنی بر شخم زنی، حضور بردگان، حیوانات اهلی شده و پول و نیز حالت جنگ (یا تهدید خارجی) موجب ایجاد موقعیت برتر مرد، پدر تباری، و مقررات مربوط به زندگی به شیوهی پدرمکانی میشود.
مادرسالاری:
در خانوادهی مادرسالار، زن نقشی مسلط بازی میکند. توجه داشته باشید که نمیگوییم او نقش مسلط را بازی میکند، بلکه میگوییم او نقشی مسلط را بازی میکند، هر چند مورد اول هم امکان پذیر است. مادرسالاری الگوی خانوادگی نسبتاً نادری است و مانند پدرسالاری هرگز به شکلی کامل و مطلق دیده نمیشود. اصطلاح «خانوادهی مادرسالار» به الگویی اشاره میکند که در آن زن نقشی مهم یا عمده برعهده دارد. مثلاً در میان ناواجوها، نسل خانواده مادر تباری است و زنان نقش عمدهای در زندگی اجتماعی و اقتصادی اجتماع ایفا میکنند. در همهی امور خانواده اظهارنظر میکنند و اغلب تصمیم نهایی را زنان اتخاذ مینمایند. «مورداک» دریافت، در مواردی که شخمزنی، بردگان، حیوانات اهلی شده و پول – یا ترکیبی از این عناصر – وجود ندارد، جوامع متمایل به الگوی مادرسالاری هستند، بویژه اگر مدتی صلح وجود داشته باشد. با وجود این، آنچه در جوامع امروزی که مادرسالار محسوب میشوند بیش از هر چیزی رایج است، آن است که قدرت و اقتدار واقعی در خانواده «از طریق» زن به نزدیکترین مرد خویشاوند او، معمولاً پدر یا برادر بزرگ او، منتقل میگردد.
پدر – مادرسالاری:
در خانواده پدر – مادرسالار، زن و مرد مشترکاً مسؤولیتها را برعهده میگیرند و به اندازهی هم اقتدار دارند. در آمریکا دقیقترین نمونهی این الگو را میتوان یافت، هر چند این الگو نوظهور است و دیرینه نیست. خانوادهی آمریکایی هنوز اساساً پدرسالار یا «پدر کانون» است، یعنی جامعه زیر سلطهی مردان است. اما در بسیاری از فعالیتهای خانوادگی زنان بیشترین نفوذ را اعمال میکنند و در تربیت بچهها و انجام دادن امور خانه نقش مسلط را بر عهده دارند.
ویلیام گوود (William Goode) در بررسی مقایسهای جوامع به این نتیجه میرسد که گرایش به سوی خانوادهی هستهای و پدر – مادرسالاری (مساوات گرایی) جنبهی جهانی به خود گرفته است، یعنی همهی اشکال خانواده در تمام جوامع در حال صنعتی شدن رفته رفته به شکل خانوادهی هستهای در میآیند و در خصوص قدرت نسبی، زنان و مردان رفته رفته گرایشهای مساوات گرایانهی بیشتری پیدا میکنند. نکتهی جالب توجه آن است که هرگاه انقلابهای موفقیت آمیزی به اسم سوسیالیزم و آزادی انجام گرفته است، تغییراتی در الگوی تسلط زن و مرد به وجود آمده است.
بنابراین زنان چینی امروزه به طور کلی از موقعیتی بسیار بالا برخوردارند و در خانوادهی چینی بسیاری از کارهایی را که به طور سنتی زنان انجام میدادهاند، مردان به طور مساوی در انجام دادن آنها شرکت میکنند (هر چند آشپزی هنوز کار زنان محسوب میشود.) این موضوع بویژه در الگوهای تربیت فرزندان و در مشاغل حرفهای، مدیریتی و اداری مشهود است؛ زنان در محیط کاری واحد در کنار شوهرانشان به کار اشتغال دارند. در چین «پارتی بازی» – یعنی هوای اقوام را در استخدام داشتن – بیشتر مقبول است تا در جوامع غربی.
در خانوادهی معمولی طبقهی متوسط آمریکا شوهر و پدر است که شغلی مستقل از خانواده در دست دارد. به طور سنتی نقش شغلی زن در چارچوب خانه اجرا شده است. غیبت طولانی پدر و مشغولیت حرفهای او منجر به ایجاد شکل به اصطلاح «مادر کانونی» خانواده شده که در حومهی شهرها بسیار رایج است. مادر بیشتر کارهای روزمرهی خانواده را انجام میدهد، بچهها بیشتر از مادر الگو میگیرند و مادر نیز به همین دلیل قدرت بیشتری دارد. گاهی ممکن است پدر تصمیم نهایی را در مسائل مهم بگیرد؛ اما اقتدار زیاد مادر در خانه (و آشنایی او با مشکلات آن) آثار نفوذ پدر را که ناشی از نقش نان آوری اوست خنثی میکند و نتیجهی خالص این فرآیند ایجاد پدر – مادرسالاری یا مساواتگرایی است. به علاوه، تعداد افزایندهای از زنان آمریکا هم به اداره امور خانه کمک میکنند و هم به تأمین معاش خانواده، و این وضعیت نیز به ایجاد مساوات در تقسیم نقشها کمک مینماید. در سالهای اخیر که بخش عظیمی از فرهنگ آمریکا تحت سلطه نوجوانان درآمده است و بلاتکلیفی پدران درباره مسائلی چون انضباط خانوادگی بیشتر شده است، قدرت فرزندان در خانواده بسیار افزایش یافته است و به همان نسبت تسلط روزمرهی والدین بر امور خانواده کاهش یافته است. شاید بتوان پیش بینی کرد که خانواده هستهای آمریکایی روزی به صورت خانواده مساواتگرای سه جانبه درآید: شوهری پدر، همسری مادر، و فرزندان/ همشیران.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول