در سال 1299 هجری قمری، آقای محمد مهدی، فرزند یکی از تُجّار شیراز، به کاظمین رفت. ایشان در بندر ملومین، نزدیک برمه، مریض شد و پیش چند دکتر متخصص رفت. مریضی او خوب شد، ولی گوشش کر و زبانش لال شد.
برای شفا یافتن، به زیارت امامان در عراق متوسل شد. بعد از بیست روز اقوامش او را به سامره بردند. در بعد از ظهر یکی از روزهای جمعه، به سرداب منور وارد شد، و دید جمعی از مقدسین و افراد مورد اطمینان در آن جا بودند. با تضرّع و توسل، به جایگاه مخصوص نزدیک شد. شرح حالش را با زغال روی دیوار نوشت و از مردم درخواست دعا کرد. خودش هم مدتی طولانی دعا و توسل داشت. هنوز دعایش تمام نشده بود که خداوند به معجزهای حضرت حجت ـ علیه السّلام ـ او را شفا داد و با زبان بسیار فصیح از آن جایگاه مقدس بیرون آمد. روز بعد، یعنی روز شنبه، اقوامش او را به محضر درس حضرت سید الفقها و شیخ العلما، رئیس شیعه آقای محمد حسن شیرازی بردند، و در خدمت معظم له، سورهی مبارکه حمد را از باب تبرک بسیار زیبا خواند.
آن روز همه جا غرق در شادی و سرور شد. شب یکشنبه و دوشنبه، علما و فضلا در صحن مطهر عسکریین ـ علیهما السلام ـ جشن مفصلی گرفتند و همه جا را چراغانی کردند. این موضوع را شعرا به نظم در آوردند و در شهرها منتشر کردند.
در انتظار ظهورت چه رنجها که کشیدم
برفت عمر و نشد بارور درخت امیدم
به یاد دیدن رویت چه نالهها که نکردم
ز گلستان جمالت گلی دریغ نچیدم
شبان تیره بسی خون دل زدیده فشاندم
دریغ و درد که جز سوز و ساز هیچ ندیدم
به هر کجا گذرم شد سراغ وصل تو جستم
ز فرط شوق لقایت به کوه و دشت دویدم
ز هر که بوی ببردم که ره به سوی تو دارد
به عجز و لابه لقای تو را از او طلبیدم
دل شکسته و چشم پر آب و حال پریشان
به یاد وصل تو شاها طمع و زخلق بریدم
شَها تو آگهی از سوزش دل من حیران.
مکیال المکارم، ج1، ص178