1.زندگینامه مختصر امام کاظم(ع)
هفتمین پیشوای شیعه امامیه، حضرت موسی بن جعفر(ع) در سال 128 ق، در محلی به نام «ابواء» بین مکه و مدینه(1) به دنیا آمد و درسال 183 ق،(2) در زمان هارون الرشید، حاکم ستمگر عباسی در زندان سندی بن شاهک در بغداد مسموم شد و به شهادت رسید.(3) نام مادر آن حضرت را «حُمیده البربریه»(4) یا «حُمیده الاندلسیه» و کنیه اش را «لؤلؤه» گفته اند.(5) کنیهى آن حضرت را «ابوالحسن» ، «ابوابراهیم» و «ابوعلی»(6) و القاب ایشان را صابر، امین، عبدصالح، کاظم و … ذکر کرده اند که به خاطر شکیبایی و فرونشاندن خشم خویش در برابر دشمنان، به «کاظم» شهرت بیشتری یافته است.(7)
امام کاظم(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش ، امام صادق(ع) در سال 148 ق، به امامت رسید.(8) و راه پدر را که گسترش علوم و معارف دینی استوار بود؛ ادامه داد، ایشان به این دلیل که هر قیام و اقدامی بر ضد حکومت عباسی ، به مصلحت شیعیان و اقتضای آن زمان نبود، بهترین راه مبارزه را نشر و تحکیم پایه های اعتقادی و علمی جامعهى اسلامی تشخیص داد و به گونه ای شایسته در این مسیر گام برداشت و تشیع امامیه را محافظت و رهبری نمود.
2. امام کاظم(ع) و حاکمان
امام کاظم(ع) در دوران امامتش که از حدود بیست سالگی ایشان آغاز شد، با چهار خلیفهى عباسی معاصر بوده است؛ از سال 148 تا 158 ق، با منصور، از سال 158 تا 169 ق، با مهدی ، از سال 169 تا 170 ق با هادی و از سال 170 تا 183 ق ، یعنی زمان شهادت آن حضرت با هارون الرشید که در طول این دوران، به ویژه در زمان هارون الرشید به گونه های مختلف مورد آزار بود و در حبس قرار گرفت.
1-2. منصور عباسی
منصور در تثبیت حکومت خود از هیچ کاری روی گردان نبود و هر کس را که بنای مخالفت با او داشت، سرکوب کرده یا به قتل می رسانید. وی در این راه حتی از آزار «ابو حنیفه» و حبس او دریغ نکرد.(9) او بیش از صد تن از علویان را بدون هیچ گناه و شاید فقط به خاطر علوی بودن به قتل رسانده، پیکرشان را محبوس کرده، در حالی که در کنار هر یک از آنان، نوشته ای قرار داشت که نام و نسب فرد کشته شده در آن ذکر شده بود و هیچ کس نیز از این امر اطلاع نداشت تا آنکه پس ازمرگ او، همگان از آن آگاهی یافتند.(10) منصور پس از شهادت امام صادق(ع) به منظور یافتن جانشین آن حضرت، نامه ای به والی خود در مدینه نوشت و از او خواست تا جانشین آن حضرت را به قتل رساند، اما با هوشیاری و تدبیر مناسب امام صادق(ع) که در نوشته ای، پنج نفر را وصی خود قرار داده بود، منصور دچار سردرگمی شد و فرمان او عملی نگردید.(11) با این همه، واکنش وی پس از امام صادق(ع) نشان از دشمنی عمیق او از خاندان پیامبر(ص) دارد.
با توجه به ویژگی منصور و شناختی که امام کاظم(ع) از وی داشت، آن حضرت در طول دوران ده سالهى آغازین امامتش که با منصور معاصر بود، بیشتر به برگزاری جلسات علمی و پرسش و پاسخ برای شیعیان مبادرت ورزید؛ چرا که پس از دوران منصور و مهدی عباسی، امام کاظم(ع) در حبس و مورد فشار و آزار حکومت عباسی قرار داشت و طبعاً مجالی برای برگزاری جلسات و فعالیتهایی از این دست نبود.
2-2. مهدی عباسی
پس از منصور، پسرش مهدی عباسی روی کار آمد. وی ابتدای کارش را با اعمال شایسته ای چون آزاد کردن همگان از زندان، بازگرداندن اموال ضبط شده توسط پدرش به صاحبان آنها و تقسیم بیت المال بین مردم آغاز کرد،(12) اما چیزی نگذشت که با روی آوردن به خوشگذرانی و زیاده روی در آن، بی لیاقتی خود را اثبات نمود و بر مردم بسیار سخت گرفت. از سوی دیگر، مهدی عرصه را بر علویان تنگ نمود و بر آنها سخت گرفته، دشمنی اش را با شدت هر چه تمام تر اظهار کرد؛ دشمنی او چنان بود که حتی اظهار عقیدهى شخصی دیگران را نیز برنمی تافت.(13)
مهدی، نخستین خلیفه ای بود که امام کاظم(ع) را به بغداد فراخواند و به زندان سپرد با آنکه وی چندی بعد به دنبال یک رؤیا آن حضرت را آزاد کرد،(14) ولی به نظر می رسد این اقدام او، بهانه ای برای آزاد ساختن امام و در امان ماندن از تبعات آن بوده باشد؛ زیرا این عمل هم از جسارتهای مهدی به آن حضرت چیزی نکاست.
از برخوردهای جالب امام کاظم(ع) در زمان مهدی عباسی، جریانی است که برخی تاریخ نگاران دربارهى تعیین حدود فدک از سوی آن حضرت نقل کرده اند. گفته اند زمانی که مهدی به خیال خود رد مظالم می نمود، امام کاظم(ع) از او پرسید: چرا آنچه به ستم از ما گرفته شده است به ما نمی دهی؟ مهدی پرسید: آن چیست؟
آن حضرت با توضیح ماهیت فدک و چگونگی اختصاص آن به رسول خدا(ص) به غصب آن توسط خلیفهى دوم اشاره کرد و مهدی از آن حضرت خواست تا حدود فدک را مشخص نماید تا آن را به ایشان برگرداند، اما هنگامی که امام حدود فدک را مشخص نمود، مهدی گفت: این مقدار زیاد است؛ دربارهى آن فکر می کنم.(15)
3-2. هادی عباسی
پس از مهدی پسرش هادی عباسی جانشین وی شد. با آنکه حکومت هادی تنها اندکی بیش از یک سال دوام داشت، اما او در همین مدت کوتاه، به تعقیب طالبیان پرداخت وآنان را به شدت ترسانید و حقوق و بخششهایی که پدرش مهدی به آنان می داد، قطع کرد و به اطراف نامه نوشت تا آنها را دستگیر کرده و نزد او بفرستند.(16) این سختگیری ها، زمینه ساز قیام فخ شد که پس از این خواهد آمد.
4-2. هارون الرشید
الف) برخوردهای آغازین هارون با امام کاظم(ع)
هارون در اوایل حکومت خود، چندان مزاحم امام کاظم(ع) و شیعیان نمی شد. اگر چه بارها آن حضرت را احضار کرد، اما با مسالمت واحترام با آن حضرت برخورد می نمود و بعید نیست که تقیه و احتیاط امام کاظم(ع) هارون را به رفتاری این گونه وادار کرده باشد؛ چرا که آن حضرت در موردی که مأمور هارون برای بردن ایشان آمده بود، تصریح می کنند که اجابت دعوت هارون، با استناد به حدیثی از رسول خدا(ص) از روی تقیه است.(17)
به هر صورت، این دوران چندان طول نکشید و هارون سختگیری های خود را در موردعلویان و امام کاظم(ع) آغاز کرد و بر شدت آن افزود. وی چنان کینهى شیعیان و به ویژه طالبیان را به دل گرفته بود که وجود آنان را تحمل نمی نمود و بدین سبب، سوگند خورده بود که خاندان و فرزندان ابوطالب و شیعیانشان را خواهد کشت.(18) البته متوکل در این جنایت شهرت دارد.(19) هارون که از سویی از توجه شیعیان به امام کاظم(ع) در خشم بود و از سویی دیگر، فرستادن هدایا، خمس، زکات و موارد دیگر را برای آن حضرت تحمل نمی کرد و تصور می کرد این توجه به امام کاظم(ع)، زمینه ساز سقوط حاکمیتش خواهد بود، سرانجام تصمیم بر دستگیری و حبس امام کاظم(ع) گرفت و آن حضرت را به شهادت رساند.
ب) دستگیری و حبس امام کاظم(ع)
اگر چه پیش از این نیز امام کاظم(ع) مورد آزار و حبس قرار گرفته و به فاصلهى اندکی آزاد شده بود، اما دستگیری و حبس آن به حضرت در زمان هارون و سرانجام شهادت ایشان در زندان را باید از سیاه ترین روزهای حکومت هارون برشمرد.
هارون با این تصور که هر حرکت و قیامی به منزلهى اقدام بر ضد دستگاه خلافت عباسی است و از سوی شیعیان سازماندهی می شود، کانون رهبری شیعیان، یعنی امام کاظم(ع) را هدف قرار داد ودر طول چهارده سال پایان عمر آن حضرت، ایشان را دمی آسوده نگذاشت. البته نخستین تاریخ ثبت شده از دستگیری و حبس امام کاظم(ع) در زمان هارون الرشید به سال 179 ق، است که هارون به حج رفت و در طی جریانی که تاریخ نگاران آن را تفصیل آورده اند، آن حضرت را دستگیر کرده، ابتدا به بصره و پس از آن به بغداد برد.(20) و سرانجام در زندان سندی بن شاهک به شهادت رساند. ضمن آنکه شیخ مفید، عامل شهادت ایشان را حسد بردن یحیی بن خالد برمکی بن جعفر بن محمد بن اشعث – که از معتقدان به امامت بود- می داند و ماجرای آن را آورده است.(21)
3. امام کاظم، قیام ها و فرقه ها
1- قیام شهید فخّ
سختگیری های دستگاه خلافت در مورد شیعیان، به ویژه علویان، برخی از آنان را بر آن داشت تا به قیام بر ضد حکومت عباسی دست زنند که از آن شمار، قیام حسین بن علی مشهور به صاحب فخ در سال 169 ق، است.
یعقوبی علت این قیام را اصرار حکومت عباسی بر دستگیری طالبیان می داند که باعث شد آنان به سوی حسین بن علی رفته و از او بخواهند تا قیام نماید، اما وی به همراهی آنان اطمینان نداشت . از این رو، اگر چه تعداد بسیاری از کسانی که حج آمده بودند با او بیعت کردند، اما کمتر از پانصد تن با او همراهی کردند. آنها در سرزمین فخ با سپاهیان هادی روبه رو شدند و بیشتر آنان نیز پراکنده گردیدند و حسین بن علی به همراه عده ای به شهادت رسیدند .
دایی او ادیس بن عبدالله به سوی مغربی اقصی رفت و بر منطقه ای نزدیک اندلس به نام فاس دست یافت، اما چنانکه اهل مغرب گفته اند، هادی عباسی کسی را فرستاد تا سمی در مسواک ادریس قرار داده او را به شهادت رساند . پس از وی، پسرش ادریس بن ادریس جانشین وی شد که حکومت آنان تا زمان یعقوبی ادامه داشته است.(22)
الف) امام کاظم(ع) و شهید فخ
در اینکه صاحب فخ، حسین بن علی، و قیام او چه مقدار با امام کاظم(ع) ارتباط داشته و به ویژه نظر آن حضرت دربارهى وی و قیامش چیست، نظراتی مطرح شده است. بنابر نقلی، هادی عباسی پس از قیام صاحب فخ، امام کاظم(ع) را متهم کرد که آن حضرت دستور قیام را صادر نموده و صاحب فخ بدون نظر ایشان اقدامی نمی کند. بر این مبنا، تصمیم بر قتل امام کاظم(ع) گرفت، که البته مرگش فرا رسیده و موفق به این کار نشد.(23)
آنچه درست تر می نماید، این است که اگر چه امام کاظم(ع) در این قیام شرکت نکرد و از صاحب فخ خواست که امام را به شرکت در این قیام فرانخواند، اما وی را از قیام نهی نکرد و از حرکت باز نداشت، بلکه فرجام این قیام را به او نمایاند و فرمود که وی و یارانش در این حرکت به شهادت خواهند رسید.(24) به علاوه آنکه پس از شهادت وی نیز هنگامی که سرهای شهیدان فخ را در مجلسی که امام کاظم(ع) نیز در آن مجلس حضور داشت، آن حضرت، با سوگند به خداوند، بر شایستگی، ایمان، عبادت و صفات دیگر صاحب فخ تأکید کرد(25) که این نشان دهندهى عدم انحراف صاحب فخ از راه راست است. اما اینکه چرا امام کاظم(ع) در این قیام شرکت نکرد، شاید بدان جهت باشد که از سرانجام کار آگاه بود و می دانست شرایط به گونه ای نیست که قیام در آن زمان ثمری داشته باشد و جز به کشته شدن شیعیان و یارانش نخواهد انجامید.
2-3. فرقه ها
پس از رحلت امام صادق(ع) دربارهى ادامهى امامت اختلاف نظری در بین شیعیان به وجود آمد و موجب پدید آمدن فرقه های گوناگونی شد که نوبختی آنها را این گونه برشمرده است:
الف) ناووسیه
نخستین فرقه ای که بلافاصله پس از رحلت امام صادق(ع) شکل گرفت، فرقهى ناووسیه بود. این فرقه به زنده بودن امام صادق(ع) تا ظهور حضرت مهدی(ع) اعتقاد داشته و رحلت امام صادق(ع) را باور نداشتند. و این اعتقاد را به سخنی از آن حضرت مبنی بر جاودانگی خویش مستند می نمودند. این فرقه را به دلیل آنکه رئیس آنان « فلان بن فلان الناووس» یا «عجلان بن ناووس » بوده، ناووسیه خوانده اند.(26) هم چنانکه برخی آنان را منسوب به مردی به نام «ناووس» یا روستایی به نام «ناوسا» دانسته و آنان را بدین جهت نام نهاده اند. این فرقه خیلی زود از بین رفت.(27)
ب) اسماعیلیه
فرقه ای دیگر گفتند پس از امام صادق(ع)، پسرش اسماعیل امام است و مرگ اسماعیل را در زمان پدرش انکار کردند و معتقدند اسماعیل نخواهد مرد تا آنکه قیام کند و بر زمین مسلط شود و او همان قائم است؛ زیرا پدرش به امامت او پس از خود اشاره کرده و مردم را پیرو او قرار داده است و چون امام جز سخن حق نمی گوید، پس هنگامی که امام صادق(ع) رحلت نمود، دانستیم که او راست گفته و اسماعیل نمرده و قیام خواهد کرد؛ اینان را اسماعیلیه خالص نیز می گویند که هنوز هم پیروانی دارند.(28)
ج) مبارکیه
فرقه سوم گمان کرده اند که پس از امام صادق(ع)، محمد پسر اسماعیل امام است و می گویند امامت در هنگام زنده بودن اسماعیل به او تعلق داشت و هنگامی که وی پیش از پدرش درگذشت، امام صادق(ع) محمد بن اسماعیل را امام قرار داد و جز این جایز نبود؛ چرا که امامت از برادر به برادر دیگر منتقل نمی شود، مگر دربارهى امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و امامت فقط در فرزندان قرار می گیرد و برای دو برادر اسماعیل، یعنی عبدالله و موسی(کاظم «ع») حقی از امامت نیست، هم چنانکه برای محمد بن حنفیه با بودن علی بن الحسین(ع) حقی از امامت نبود. پیروان این اعتقاد به نام رئیسشان «مبارک» مولای اسماعیل بن جعفر، به «مبارکیه» شهرت یافته اند. این فرقه نیز از بین رفت.(29)
د) سمطیه( سمیطیه)
فرقهى چهارم، کسانی هستند که معتقدند پس از امام صادق(ع) پسرش «محمد بن جعفر» امام است و این گروه نیز اعتقاد را به روایتی از امام صادق(ع) مستند نموده اند. این فرقه نیز منسوب به رئیسشان یحیی بن ابی السمیط، سمطیه( السمیطیه)(30) یا منسوب به یحیی بن ابی شمیط، شمیطیه خوانده شده اند.(31)
ه) فحطیه
فرقه پنجم، معتقدند پس از امام صادق(ع) امامت برعهدهى عبدالله بن جعفر افطح است و این به خاطر آن بود که هنگام رحلت امام صادق(ع) وی بزرگ ترین فرزندان آن حضرت بوده است. از این رو، به استناد حدیثی از امام صادق(ع) مبنی بر اینکه امامت متعلق به فرزند بزرگ امام است، امامت پس از امام صادق(ع) را حق عبدالله دانستند، به جز معدودی که حق را شناختند و با پرسش مسائلی از حلال و حرام عبدالله را آزمودند و دانشی نزد او نیافتند. این فرقه که به امامت عبدالله افطح اعتقاد داشتند، «فطحیه» نامیده شدند.(32) و برخی نیز گفته اند آنان به سبب انتساب به رئیسشان از اهل کوفه به نام عبدالله بن فطیح، بدین نام شهرت یافته اند.(33)
و) امامیه
فرقه ششم معتقدند پس از امام صادق(ع) پسرش موسی الکاظم(ع) امام است و منکر امامت عبدالله شده و ادعای امامت وی را خطا دانسته اند. بسیاری از بزرگان شیعه و اهل علم و دانش، بر امامت امام کاظم(ع) ثابت ماندند.(34) و شیعه اثنی عشری همین گروه است. سایر فرقه ها به جز اسماعیلیه از بین رفتند و شیعه اثنی عشری بیشترین پیرو را دارد.
4. شخصیتهای شیعی معاصر با امام کاظم(ع)
در دوران امام کاظم(ع)، شخصیتهای بزرگی حضور داشتند که عده ای از آنها از یاران آن حضرت به شمار می آمدند و گروهی دیگر، از شاگردان و راویان ایشان بودند و روایات بسیاری از آن حضرت نقل کرده اند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1-4. علی بن یقطین
وی از شیعیان مورد اعتماد و بزرگوار امام کاظم(ع) و دارای جایگاه برجسته ای در بین شیعیان بود.(35) از وزارت هارون را به عهده داشت و از این منصب به نفع شیعیان استفاده می کرد. از این رو، هنگامی که از حضورش در دستگاه خلافت اظهار ناخرسندی نمود، امام کاظم(ع) او را از اولیای خدا دانست و ادامهى کار وی را در منصب وزارت هارون مورد تأیید قرار داد.(36) از توجه و محافظتهای امام کاظم(ع) در مورد او داستان های جالب توجهی نقل شده است.(37) شیخ طوسی وی از عالمان شیعه دانسته و کتابهایی بدو منسوب کرده است.(38).
2-4. هشام بن حکم
شیخ طوسی او را از خواص امام کاظم(ع) می داند.(39) وی همان متخصص علم کلام و اصول عقاید است که مباحثه هایش با مخالفان شهرت دارد و کتابهایی دربارهى توحید، امامت، اصول عقاید شیعه، برخی موضوعات فقهی و نیز در رد نظرات ملحدان و مادی گرایان، نوشته است.(40) برخی درگذشت وی را در سال 179 ق(41) و عده ای در سال 199 ق، نقل کرده اند.(42)
3-4. عبدالله بن یحیی کاهلی
وی از راویان امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود. پیش از وفاتش به حج رفت و خدمت امام کاظم(ع) رسید. آن حضرت او را به عمل خیر توصیه نمود و از مرگش خبر داد . عبدالله گریست و هنگامی که امام کاظم(ع) از علت گریه اش پرسش نمود، پاسخ داد که به خاطر خبر مرگش می گرید. پس از آن امام کاظم(ع) وی را بشارت داد که از شیعیان آن حضرت است و به سوی نیکی می رود . عبدالله اندکی پس از ماجرا درگذشت.(43)
4-4. حماد بن عیسی جهنی بصری
وی از چند امام روایت نقل کرده و تا زمان امام رضا(ع) می زیسته است.(44) او از امام کاظم(ع) خواست که در حق او دعا کند تا خداوند خانه، همسر، فرزند، خادم و حج هر سال را نصیبش فرماید و آن حضرت نیز دعا نمود ودعایش مستجاب شد . از این رو، وی پنجاه مرتبه به حج رفت و در حج پنجاه و یکم، در سال 209 ق، در زمان امام جواد(ع) درگذشت.(45)
پی نوشت :
1- حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج 1، ص 92.
2- شهادت ایشان را سال 186 هـ . نیز گفته اند ر.ک: ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 324.
3- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العبادف ج 2، ص 215.
4- همان.
5- مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 4، ص 323.
6- الارشاد…، ج 2، ص 215.
7- مناقب آل أبی طالب(ع) ج 4، ص 323.
8- الارشاد…، ج 2، ص 215.
9- سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، ص 315.
10- حسنی، هاشم معروف، سیره الأعظم الاثنی عشر، ج 2، ص 324.
11- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 371.
12- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 394.
13- تا آنجا که گفته اند« قاسم بن مجاشع تمیمی» هنگام وفات، وصیت کرد و پس از او وصیت نامه را نزد مهدی بردند ، او وصیت نامه را خواند و چون دید قاسم پس از اقرار به توحید و پیامبری(ص) به جانشینی امام علی(ع) برای پیامبر(ص) شهادت داده است. وصیت نامه را به سویی پرتاب کرد و به آن نگاه نکرد. ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 84.
14- خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام، ج 13، ص 31.
15- طوسی، محمد بن حسن، التهذیب، ج 4، ص 149.
16- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 404.
17- صدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 76.
18- اصفهانی ، ابو الفرج علی بن حسین، الأغانی، ج 5، ص 225.
19- طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص 325؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 220
20- الکافی ، ج 1، ص 543؛ الارشاد…، ج 2، ص 293.
21- همان، ج 2، ص 237.
22- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 404-405.
23- مجلسی ، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 48، ص 151.
24- اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین ، مقاتل الطالبیین، ص 298.
25- همان، ص 302.
26- نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص 67.
27- شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج 1، ص 148.
28- فرق الشیعه، ص 68.
29- همان، ص 69.
30- همان، ص 77.
31- الملل و النحل، ج 1، ص 148.
32- أفطح، در زبان عربی به معنای پهن است و عبدالله را به علت پهن بودن سر یا پایش افطح می گفتند، ر.ک: این منظور، لسان العرب( فطح) .
33- فرق الشیعه، ص 78.
34- همان، ص 79.
35- طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، ص 91.
36- طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال، ص 731.
37- همان، ص 729-733.
38- الفهرست، ص 91.
39- همان، ص 174.
40- همان، ص 174-175.
41- اختیار معرفه الرجال، ص 526.
42- نجاشی، ابو العباس، رجال النجاشی، ص 433.
43- اختیار معرفه الرجال، ص 745.
44- همان، ص 604-605.
45- همان، ص 605.
منبع: مرکز مطالعات شیعه