داستانهایی از زندگى امام سجاد علیه السلام

داستانهایی از زندگى امام سجاد علیه السلام

امام سجاد علیه السلام :

آداب علما بر عقل مى افزاید. (1)
عفو زیباى امام علیه السلام

بین امام سجاد علیه السلام و پسر عموى او (حسن بن حسن ) کدورتى وجود داشت . حسن که در دل ناراحت بود به فکر آزار آن حضرت افتاد. ازاین رو به مسجد رفت که امام علیه السلام و اصحابش با یکدیگر بودند. در برابر امام علیه السلام قرار گرفت و آنگاه بدگوئى و سخنان آزار دهنده اى نبود مگر اینکه نسبت به ان حضرت رواداشت و امام علیه السلام در برابر همه سخنان او سکوت کرد. وقتى بدگوئهاى او به پایان رسید رها کرد و رفت .
چوم شب فرا رسید امام سجاد علیه السلام به منزل او رفت و درب زد وقتى حسن در منزل خود را باز کرد به او فرمود: اى برادر اگر در آنچه که به من بدگوئى کردى راست گفتى خداوند مرا ببخشاید و اگر نسبت دروغ دادى خداوند تو را مورد بخشش قرار دهد و السلام علیک و رحمه اللّه . آنگاه برگشت و رفت .
حسن که این برخورد زیباى امام علیه السلام را مشاهده کرد بدنبال او رفت و امام را در بغل گرفت و گریه کرد به گونه اى که حضرت براى او رقت کرد آنگاه قسم یاد کرد دیگر به آن سخنان و کارهاى زشت باز نخواهد گشت .
امام علیه السلام هم به او فرمود: من هم نسبت به آنچه گفتى تو را حلال کردم . (2)
شیوه برخورد باسخنان ناروا

روزى امام سجاد علیه السلام از منزل خارج شد، مردى به او برخورد کرد و حضرت را مورد بدگوئى قرار داد. غلامان و اطرافیان امام علیه السلام بسوى او رفتند تا وى را تنبیه کنند.
امام علیه السلام فرمود: رها کنید آنگاه در برابر آن مرد جسور قرار گرفت و گفت : عیبهاى من که خداوند آنها را پوشانده است بیشتر از آن است که تو از آنها آگاه نشده اى . آیا نیازى دارى که آن را بر آورده سازم ؟
مردجسور خجالت زده شد. آنگاه امام علیه السلام عبائى که بر دوش او انداخت و دستور داد هزار درهم به او دادند. پس از این واقعه آن مرد همواره به امام علیه السلام مى گفت : شهادت مى دهم که تو از اولاد پیامبران هستى . (3)
اظهار محبت

مردى به امام سجاد علیه السلام عرض کرد: من بخاطر خدا تو را خیلى دوست دارم .
امام علیه السلام سربه زیر انداخت و آنگاه گفت : خداوند! من به تو پناه مى برم که در راه تو دوست داشته شوم اماتو مرا دشمن داشته باشى سپس به آن مرد فرمود: من هم تو را بخاطر آن کسى که مرا دوست دارم . (4)
احساس امنیت

روزى امام سجاد علیه السلام غلامش را صدا زد اما او جواب نداد، دوباره صدا زد و او همچنان سکوت کرد، براى بار سوم او را صدا زد و غلام جواب داد.
امام علیه السلام فرمود: مگر صداى مرا نشنیدى ؟
غلام جواب داد: شنیدم .
امام علیه السلام فرمود: پس چرا جواب مرا ندادى ؟
غلام گفت : چون مى دانستم که از جواب ندادنم آزارى از تو به من نمى رسد.
حضرت گفت : حمد خدائى را که غلامم از من در امنیت قرار داده است (5)
عظمت روحى

امام سجاد علیه السلام همواره بطور ناشناس پنهانى به منزل پسر عموى خود مى رفت و به او پول مى داد اوهم پول را مى گرفت و تشکر مى کرد و مى گفت : خدا به امام على بن الحسین جزائى خیرندهد که به من کمک نمى کند. امام علیه السلام این انتقاد را از پس عموى خود مى شنید اماصبر و تحمل مى کرد و خود را معرفى نمى کرد. وقتى آن حضرت از دنیا رفت فهمید کسى که به او پول مى داده است على بن الحسین علیه السلام بوده است پس از مرگ ، امام علیه السلام همواره بر سر قبرش مى رفت وبر او گریه مى کرد. (6)
توجه در نماز

امام سجاد علیه السلام در حال نمازبود که فرزندش در چاه افتاد.مردم متوجه شدند و سر و صدا بلند کردند و باسعى و تلاش بچه را از چاه بیرون آوردند و همچنان امام علیه السلام در حال نماز بود.
وقتى نماز به پایان رسید به او گفته شد چرا با افتادن بچه در چاه نماز را تمام نکردى و به نجات فرزندت نشتافتى ؟
حضرت فرمود: من متوجه نشدم زیرا با پروردگار بزرگم مشغول مناجات بودم . (7)
توجه به آخرت

روزى در منزل امام سجاد علیه السلام آتش سوزى شد، آن حضرت در حال سجده بود، مردم که از آتش وحشت زده شد بودند امام علیه السلام را صدا زدند و گفتند: یابن رسول اللّه ، یابن رسول اللّه ! آتش امام علیه السلام سر از سجده برنداشت تااینکه باکمک دیگران آتش خاموش شد.
پس از آنکه امام علیه السلام نماز را به پایان رسانید ازسوال شد چه چیزى شما را از این آتش بى توجه کرده بود؟
حضرت فرمود: آتش آخرت . (8)
صبر و گذشت

امام زین العابدین علیه السلام میزبانى جمعى ازمهمانان خود بود. خادم حضرت نیز مشغول فعالیت بود. او با عجله بسراغ گوشتهاى سرخ شده درون تنور رفت وبا عجله تخته آهنى که گوشتهابر روى آن سرخ شده بود را برداشت تا نزد مهمانان بیاورد فرزند امام علیه السلام که در پایین پله در خواب بود دربه او اصابت کرد و او را کشت .
در حالى که غلام حضرت بسیار مضطرب و حیرت زده شده بود امام علیه السلام به او فرمود: تو را آزاد کردم زیرا کار از روى عمد نبود.
آنگاه به تجهیز و دفن فرزندش پرداخت . (9)
یک فراز اخلاقى

شخصى نزد امام سجاد علیه السلام آمد و عرض کرد: فلان شخص درباره شما بددگوئى کرد و شما را مورد سخنان آزار دهنده قرار داد.
امام علیه السلام فرمود: بیا با هم نزد او برویم . به همراه امام علیه السلام حرکت کردند و حضرت در بین راه براى خود طلب یار ى کرد.وقتى به او رسیدند فرمود: اگر آنچه درباره من گفتنى حق است خداوند تعالى مرا ببخشد و اما اگر سخنان بیهوده اى گفته اى خداوند تورا ببخشاید. (10)
سرنوشت بیهوده گویان

در مدینه مرد دلقک و مسخره اى بود که مردم را مى خندانید. او بسیار تلاش مى کرد تا امام سجاد علیه السلام را بخنداند اما موفق نمى شد تا اینکه یک بار گفت : این مرد خسته کرده است که بتوانم او را بخندانم .
روزى امام علیه السلام با غلامان خود حرکت مى کرد، مرد دلقک که چشمش به او افتاد تصمیم گرفت با یک حرکت خنده آرام را بخنداند. جلو آمد و عبادى آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت اما امام علیه السلام به او التافى نکرد غلامان او بدنبال مرد دلقک رفته و عباد رفته و عبا را از او پس گر فتند و بر دوش امام علیه السلام انداختند.
حضرت سوال کرد: این مرد چه کسى است ؟
همراهان گفتند: او مردى مسخره و دلقک است که اهل مدینه را مى خنداند.
امام سجاد علیه السلام فرمود: به او بگوئید ان اللّه یوما یخسر فیه المبطلون
براى خداوند روزى است که در آن بیهوده کاران خسارت مى بیند. (11)
کمک به نیازمندان

وقتى امام باقر علیه السلام پدرش على بن الحسین علیه السلام را غسل مى داد چشم همراهان او به بدن امام سجاد علیه السلام افتاد و دیدند که زانوها و سرانگشت پاهاى او از زیادى سجده پینه بسته است و کتف او نیز پنبه بسته است .
به امام باقر علیه السلام عرض کردند پینه بستن پاى او ااز ادامه سجده هاى مکرر و طولانى است اماشانه هاى او چرا پینه بسته است ؟
امام علیه السلام فرمود: اگر پدرم نمرده بود چیزى به شما نمى گفتم . روزى نبود مگر اینکه او مسکین یا مساکینى را در حد امکان سیر مى کرد و وقتى شب مى شد آنچه از خوردنى در منزل اضافه داشت در کیسه اى مى گذارد و در هنگامى که مردم مى خوابیدند آنها را بر دوش مى گذارد و بسوى منازل افرادى مى رفت که از روى حیا از مردم در خواستى نداشتند و آنها را بین آنها تقسیم مى کرد به گونه اى که آنها متوجه نشوند تنها من مى دانستم و البته هدف او این بود که بطور پنهانى و بدست خود صدقه بدهد و مى فرمود: صدقه السر تطفى غضب الرب کما تطفى الماء النار فاذاتصدق احدکم فاعطى بیمینه فلیحفها عن شماله .
صدقه پنهانى شعله هاى غضب پروردگار را خاموش مى کند همان گونه که آب وآتش را خاموش مى کند، وقتى کسى از شما بادست راست خود صدقه مى دهد آن را از دست چپ مخفى بدارد. (12)
یک موعظه

جابر گوید: على بن الحسین علیه السلام فرمود: نمى دانم بااین مردم چه کنیم اگر بعضى از حقائق را که از رسول خد اصلى اللّه علیه و آله گرفته ایم به آنها بگوئیم مى خندند و مسخره مى کنند ازطرفى طاقت سکوت ندارم که این حقائق را ناگفته گذاریم .
ضمره بن سعید گفت : شما حقائق را به ما بگوئید.
امام علیه السلام فرمود: آیا مى دانید دشمن خدا بهنگامى که در تابوت حمل مى شود چه مى گوید؟ گفتم : خیر.
حضرت فرمود: او به کسانى که حملش مى کنند مى گوید: آیا شما شکایت مرا از دشمن خدا نمى شوید که مرا فریب داد و به این روز سیاه انداخت و نجاتم نداد، و همچنین از خانه اى که اموالم را صرف آن کردم شکایت دارم که ساکنین آن کسانى غیر از من هستند، به من رحم کنید و این اندازه عجله نکنید.
طلب روزى حلال

هر روز صبح امام سجاد علیه السلام براى طلب رزق از منزل خارج مى شد.
به او گفته شد: یا بن رسول اللّه به کجا مى روى ؟
حضرت فرمود: بیرون آمده ام تا بر خانواده ام صدقه دهم .
گفته شد: به خانواده ات صدقه دهى ؟فرمود:من طلب الحلال فهو من اللّه جل و عز صدقه علیه
هر کس طلب روزى حلال کند در نزد خداوند براى او صدقه بحساب مى آید.
حضور قلب

ابوحمزه ثمالى گوید: على بن الحسین علیه السلام را در نماز دیدم که عبا از یک دوش او افتاد اما به افتادن آن توجهى نکرد تا اینکه از نماز فارغ گردید.
از او سوال کردم چرا عبا را بر دوش خود نینداختید.
حضرت فرمود: آیا مى دانى در برابر چه کسى قرار گرفته ام . آن مقدار نماز بنده مورد قبول است که در آن حضور قلب دارد. (13)
امام علیه السلام در شبى تاریک و سرد

زهرى گوید: امام سجاد علیه السلام را در شبى تاریک و سرد دیدم که مقدارى آرد بر دوش خود گذارده و حرکت مى کند.
عرض کردم : یا بن رسول اللّه اینها چیست ؟
فرمود: سفرى در پیش دارم و براى آن توشه اى را به جاى امنى مى برم .
زهرى : این غلام من است و آن را براى شما حمل مى کند، اما امام علیه السلام نپذیرفت .
زهرى : خودم آن را حمل مى کنم زیرا من شان شما را بالاتر از این مى دانم که آن را حمل کنید.
امام علیه السلام : اما من شان خود را بالاتر از این نمى دانم که آنچه مرا در سفر نجات مى دهد و ورودم را بر کسى که مى خواهم به محضر او باریابم نیکو مى گرداند حمل نمایم ، تو را به خدا بگذار کار خود را انجام دهم
زهرى از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت اما پس از چند روز که به محضر امام علیه السلام رسید عرض کرد: یابن رسول اللّه ! اثرى از سفرى که فرمودى نمى بینم .
امام علیه السلام فرمود: بله اى زهرى ، آنطور که گمان کرده اى نیست بلکه آن سفر، سفر مرگ است و من براى آن آماده مى شوم . براستى که آمادگى براى مرگ پرهیز از حرام و بخشش در راه خیر است . (14)
وصیت امام سجاد علیه السلام

امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامى که لحظات پایان عمر پدرم فرا رسید مرا به سینه اش چسبانید و فرمود: پسرم ! به تو وصیت مى کنم آنچه را که پدرم بهنگام شهادت وصیت کرد و پدرش (امیر المؤ منین علیه السلام ) به او وصیت کرده بود و آن اینکه :
اصبر على الحق و ان کان مرا
در راه حق و صبر و استقامت داشته باش اگر چه تلخ باشد. (15)
ادعاى تشیع

مردى به امام سجاد علیه السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه ! من از شیعیان شما هستم .
حضرت فرمود: با تقوا باش و ادعائى نکن که خداوند به تو بگوید دروغ گفتى و در ادعاى خود مرتکب معصیت شدى . شیعه ما کسى است که قلبش از هر ناخالصى و حیله و تزویرى پاک باشد. تو بگو من از دوستداران شما هستم .
مردى دیگرى به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول اللّه من از شیعیان خالص شما هستم ؟ امام علیه السلام فرمود: اى بنده خدا اگر تو مثل ابراهیم خلیل علیه السلام هستى که خداوند فرمود:
و ان من شیعته لابراهیم اذجاء ربه بقلب سلیم .
و از پیروان نوح ابراهیم بود که با قلبى پاک و سالم به دعوت خلق آمد.
اگر قلب تو همانند ابراهیم است تو از شیعیان ما هستى و اگر قلب تو مثل قلب او از هر غل و غشى پاک نیست تو از دوستداران ما هستى . (16)
پانویس:

1. بحارالانوار، ج 78، ص 141
2. کشف الغمه ، ج 2، ص 287.
3. کشف الغمه ، ج 2، ص 293.
4. بخارالنوارت ج 78، ص 140.
5. کشف الغمه ، ج 2، ص 299.
6. کشتف الغمه ، ج 2، ص 299.
7. همان منبع
8. کشف الغمه ، ج 2، ص 287.
9. بحارالانوار، ج 44، ص 99.
10. کشف الغمه ، ج 2،ص 287.
11. بحارالانوار، ج 46، ص 68.
12. سفینه البحار، ج 2، ص 22.
13. بحارالانوار، ج 42، ص 66.
14. بحارالنوار، ج 46، ص 66.
15. وسائل الشیعه ، ج 11، ص 187.
16. بحار الانوار، ج 68، ص 187.

منبع:

قصه های تربیتی چهارده معصوم(محمد رضا اکبری)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید