ازدواج یک باید و هدف نیست بلکه وسیله و راهی برای رسیدن به آرامش و خوشبختی است.
انسان موجودی اجتماعی و جمع گرا است و خانواده کوچکترین نوع جامعه و مهمترین واحد تشکیل دهنده ی جامعه است. قدمت خانواده را می توان تقریباً معادل تاریخ پیدایش بشر دانست که در طول پیدایش و تکامل خود دستخوش تغییرات و افت و خیزهای بسیار زیادی شده است و رابطه ی میان زن و مرد که مهمترین رکن خانواده است تقریباً تمامی اشکال محتمل خود را تجربه کرده است. از روابط آزاد و بدون قید و شرط گرفته تا ازدواج میان خویشاوندان محرم، چند همسری (چه از نوع چند زنی و چه از نوع چند شوهری)، هم اطاقی شدن، ازدواج همجنس و آنچه که امروزه به آن ازدواج رسمی و قانون زن و مرد غیر محرم گفته می شود.
تمامی این تجربیات و نیز مطالعات انجام شده گواه بر این هستند که بهترین شکل رابطه زن و مرد، چه برای جامعه و چه برای افراد، ازدواج مرد و زن و تشکیل خانواده است. در جهان معاصر و جوامع نسبتاً پیشرفته که زن و شوهر هر دو نقش سازنده در خانواده و جامعه خود بازی می کنند و نه صرفاً برای بقاء بلکه برای زندگی بهتر و حرکت در مسیر تکامل فردی و جمعی تلاش می کنند، بهترین شکل خانواده، خانواده هسته ای (Nuclear familly) است که ارکان آن را زن شوهر و فرزندان تشکیل داده و بقیه همگی حکم میهمان و درجه دوم را بازی می کنند. اما در بسیاری از جوامع بدلایل شرایط خاص، خانواده گسترده ی یا بزرگ (extended familly) که شامل زن و شوهر، فرزندان و یک یا چند تن از اعضاء دیگر فامیل (معمولاً پدر و مادر یکی از زوجین) با هم زندگی می کنند، مهمترین شکل خانواده است که در نوع خود حداقل بهتر از زندگی مجردی و یا زندگی تک سرپرستی است.
فواید و مزایای ازدواج
ازدواج درست (که معمولاً این چنین نیز است) هم برای جامعه و هم برای افراد فواید و منافع بسیار زیادی دارد که می توان به صورت زیر خلاصه نمود:
فواید اجتماعی
ــ ارتقاء سطح کلی جامعه
ــ زنده و با نشاط تر شدن جامعه
ــ ارتقاء سطح فرهنگی و اقتصادی جامعه
ــ روابط اجتماعی بهتر
ــ افزایش امید به زندگی (طول عمر افراد)
ــ کاهش جرایم
فواید مشترک زن و شوهر
ــ بهبود و سلامت روحی روانی و جسمی (در کل و نه در تمامی زمینه ها)
ــ افزایش طول عمر
ــ بهبود وضعیت اقتصادی
ــ احساس رضایت و خرسندی بیشتر از زندگی
ــ افزایش رضایت جنسی
فواید برای زن
ــ بهره مندی از وضعیت اقتصادی بهتر
ــ کاهش خطر در معرض قرار گرفتن اذیت و آزار اجتماعی
ــ کاهش احتمال بروز بیماری های روانی (خصوساً افسردگی) و خودکشی
فواید برای مرد
ــ افزایش درآمد (بر خلاف تصور عمومی مردان متأهل 20 تا40% بیش از مردان مجرد با شرایط و وضعیت مشابه درآمد دارند.)
ــ کاهش رفتارهای تهاجمی و مخرب (از جمله اعتیاد)
ــ انگیزه بیشتر برای تلاش و پیشرفت
نکته: یکی از معایب ازدواج، افزایش ریسک بیماریهای قلبی عروقی است و علت اصلی آن بی توجهی به تغذیه سالم و عدم رعایت توصیه های بهداشتی در این زمینه است.
آیا عشق یک توهم و خیال است؟
اگرچه برخی بر این باور بوده و هستند (نظیرGoodle ، و 1959 میلادی) که عشق ساخته و بافته فکر و متعلق به جهان غرب است، اما در مطالعات وسیع انجام شده و در سراسر دنیا (Jankowiak وFischer 1992 میلادی) از قبایل بدوی Zulu در آفریقای جنوبی گرفته تا اسکیموها (بیش از 150جامعه و ملل مختلف) عشق معنی و مفهومی تقریباً خارجی و همگانی داشته و عشق نه یک خیال بلکه یک واقعیت خارجی و عینی است که حتی امروزه می توان آن را از طریق مطالعات بیوشیمیایی و تصویر برداری مغز شناسایی و مورد بررسی و ارزیابی قرار داد (به مطالب بعدی مراجعه کنید). البته همچنانکه خواهید دید، درصدی از افراد بدلایلی هیچگاه عشق را تجربه نکرده و یا تجربه نخواهد کرد (همانطور که برخی حس مادری یا پدری و یا پرواز را تجربه نکرده اند).
چرا انسان نیازمند عشق است؟
عشق یکی از عوامل یا نیروهایی است که می تواند بر قوی ترین نیروی فطری انسان یعنی میل به زنده ماندن غلبه کند، حال ببینیم چرا چنین نیرو و گرایشی وجود دارد و آیا اصولاً جایگاهی در بدن ما دارد و اگر وجود دارد چرا؟ براساس نظریه هرم سلسله مراتب نیازهای انسانی مازلو (1843میلادی)، انگیزه های رفتار آدمی نیازهای او در زمینه های مختلف است (نظیر خوردن غذا برای رفع گرسنگی و نیز لذت بردن) که با برآورده شدن نیازهای اولیه، قدم در مراحل بالاتری گذاشته تا اینکه بالاخره به بالاترین حد شکوفایی و کمال خود برسد که به آن خودشکوفایی یا self -actualization گفته می شود. یکی از این نیازها، احساس تعلق داشتن به گروه و جمع و ارتباط با دیگران و دیگری، عشق است. به عبارت دیگر براساس این نظریه انسان به کمال واقعی نخواهد رسید مگر اینکه عاشق نیز باشد.
براساس نظر دکتر فروم (erich fromm، 1980ــ1900 میلادی) در کتاب معروفش به نام « هنر عاشقی »(The art of lovingو 1954 میلادی) عشق تنها پاسخ رضایت بخش و معقول به مسئله خلقت و هستی انسان است. به نظر او بزرگترین مسئله انسان برخواسته از آگاهی او از وجود و هستی خود است. به عبارت دیگر ما تنها موجودی هستیم که به مفهوم زندگی و حیات و مرگ خود آگاه هستیم و در اینجا است که یک مسئله مهم خود را نشان می دهد: وجودی مستقل و جدا از کل و احساس تنهایی مرتبط با هستی (existential loneliness).
به اعتقاد دکتر فروم برای غلبه و به عبارت دقیق بر، رفع این حس تنهایی، در نهاد آدمی (مغز) انگیزه ای اولیه و قوی، همسان غریزه های اولیه همچون گرسنگی، تشنگی و… ولی با ویژگی خاص خود شکل گرفته است و آن انگیزه یا گرایش، چهار راه و روش را برای رسیدن به اتحاد و وحدت وجود و غلبه بر احساس تنهایی خود برگزیده است: خلسگی (از خود بیخود شدن)؛ همبستگی (تعلق به گروه)؛ فعالیت ها خلاقانه و بالاخره عشق.
از خود بیخود شدن (Orgiasic states):
در این روش فرد با شرکت در آیین و مراسم خاص و در برخی از جوامع همراه با استفاده از مواد و داروهای روان گردان (نظیر ماری جوانا در اقوام سرخپوست، یا اکستاسی و دیگر مواد ران گردان در برخی از کنسرت های موسیقی و یا مهمانی های آنچنانی در برخی از کشورهای غربی) خود را فراموش کرده و به یک حالت خلسگی و نئشگی رفته و خود را جزئی از جمع می پندارند و بدین ترتیب بر این حس تنهایی خود فائق می آید. اشکال چنین روش و راه حلی موقتی بودن آن، احساس گناه (در صورت تضاد با باورها) و عوارض و مشکلات جنسی خاص خود است.
همبستگی یا تعلق به گروه (comformity):
در این حالت فرد با پیوستن و پیروی و تقلید از عادات، سنن، باورها و ارزشهای یک گروه از حس تنهایی رها می شود. اما مشکل این روش این است که فرد بایستی خود واقعی اش را کنار بگذارد و به عبارتی چیز دیگری از آنچه که خود واقعی اش هست، وانمود نماید و لذا اگرچه چنین روشی می تواند همیشگی باشد و از تولد تا مرگ بکار گرفته شود ولی هنوز رضایت بخش نیست.
فعالیت های خلاقانه (creative activities):
راه یا روش سوم برای دست یابی به یکپارچگی و وحدت با خارج خود، درگیر کارهای خلاقانه شدن (بجز مسئولیت و وظیفه) است. در چنین حالتی فرد در واقع غرق در کار خود می شود و نوعی احساس وحدت وجود (در واقع فراموشی تنهایی خود) و تا حدی حس خالق بودن پیدا می کند. اشکال چنین روشی این است که فرد برای حفظ چنین حسی بایستی بطور دائم مشغول و درگیر کارهای رضایت بخش و خلاقانه باشد و لازمه چنین چیزی جدایی از دیگران (معمولاً)، اختلال در مسئولیت ها، محدودیت ها و عادتی شدن است.
عشق (love):
در این حالت فرد با دنیای خارج خود (معشوق) ارتباطی واقعی، احساسی و عمیق برقرار می کند و به یک وحدت وجود معنی داری می رسد. همچنانکه بعداً مطالعه خواهیم کرد بدن از طریق بکارگیری سیستم پاداش (لذت بردن) و نیز تغییرات بیولوژیک بسیار مثبت این روش را همه جانبه تقویت می کند (به مطالب بعدی مراجعه کنید).
نکته: اگرچه هر یک از راههای چهارگانه (خلسگی، همبستگی، خلاقیت و عشق) تا حدودی پاسخگوی تنهایی انسان هستند ولی هیچیک از آنها به تنهایی و خودی خود و یا با هم، پایدار و کامل نبوده و در ضمن پاسخی برای فناپذیر بودن انسان (جنبه دیگری از خودآگاهی از هستی و حیات) نمی دهد و بنظر می رسد این روش ها فقط زمانی کامل و کارآمد خواهند بود که همراه با اعتقاد به خالق هستی و حیاتی دیگر باشند.
شواهد بیولوژیک عشق
در مقابل نظریه های مختلف روانشناسی، جامعه شناسی (و حتی فلسفی) در زمینه عشق، یافته های بیولوژیک بیش از هر چیز دیگر ماهیت واقعی بودن عشق را گواهی می دهند. مطالعات تصویربرداری مغزی به روش های خاص (از جمله FMRI) نشان داده اند که نه تنها مراکز جنسی و رمانتیک در مغز کاملاً متفاوت و متمایز هستند بلکه در هر یک از مراحل و اجزاء عشق، قسمتهای مختلفی از مغز فعال می شوند. برای مثال در مراحل اولیه عشق (شیفتگی یا شیدایی) نواحی از نیمکره ی راست مغز در مجاور مراکز نیازهای اولیه بدن (تشنگی و گرسنگی) فعال شده و نقش ایفاء می کنند و در مرحله ی پیوند عاطفی و صمیمیت، نواحی و سیستم های دیگری از مغز نقش ایفاء می کنند.
برخلاف مراکز کنترل اعمال حیاتی بدن در مغز که فرد کنترل چندانی بر روی آنها ندارد و اختلال در آنها می تواند موجب مرگ شود، مراکز مرتبط با عشق تا حدود زیادی قابل کنترل بوده و وجود این سیستم نه برای بقا آدمی بلکه برای چرایی زندگی ضروری است. به نظر می رسد این مراکز و ساختار مغزی در طول 2/5 میلیون سال و برای پاسخ به این پرسش بزرگ هستی، یعنی تنهایی مرتبط با هستی (existential loneliness) شکل گرفته و متکامل شده است.
منبع مقاله :
ساداتیان، اصغر؛ آذر، ماهیار؛ (1389) آمادگی و شرایط لازم برای ازدواج، تهران: ما و شما، چاپ اول.