نشانه آنکه احترام سرزمین مکه به احترام رسول گرامی و حفظ دین اسلام می باشد آن است که بعد از هجرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه واله ـ و گرفتاری محرومان در مکه، آنان از خداوند درخواست کرده اند که خداوند آنها را از سرزمینی که اهل آن ستمکارند، نجات دهد: «ربّنا اخرجنا من هذه القربه الظالم اَهْلُها».
یکی از آیات بینه که مایه برکت بیت اللّه الحرام می باشد، این است که اگر سالی در قسمت شمالی خانه خدا (طرف رکن شامی) باران ببارد، سرزمین شام، قسمت شمال و شمال غربی حرم، در آن سال پربرکت می شود و باران فراوانی در آن ناحیه ها می بارد. اگر در قسمت ضلع جنوبی (طرف رکن یمانی) ببارد، در سرزمین یمن و محدوده جنوب بارندگی می شود و اگر در چهار طرف کبعه ببارد، تمامی نواحی پربرکت خواهد شد.
بحث ادبی
ضمیر «فیه» به «بلد» برمی گردد نه بخصوص «بیت»، البته حرمت و برکتی که بلد دارد، برخاسته از کعبه است و چنین نیست که خود آن سرزمین به ذات خود دارای برکت بوده و مایه هدایت باشد.
طبق شواهدی که روایات هم آن را تأیید می کند، ضمیر «دخله» نیز به بلد برمی گردد، گرچه کلمه «بلد» در آیه نیامده، ولی «بکّه» ـ که منظور از آن، مکّه و آن سرزمین می باشد ـ آمده است.
ـ بلد امن (امن تکوینی و تشریعی)
خداوند سبحان برابر دعای حضرت ابراهیم خلیل ـ سلام الله علیه ـ (که یک مرتبه دعا کرد: «ربّ اجعل هذا بلداً آمِناً»1 و بار دیگر عرض کرد: «رب اجعل هذا البلد آمِناً»)2 سرزمین مکه را از امنیت تکوینی و تشریعی برخوردار ساخت و فرمود «مَن دخله کان آمِناً». گرچه عده ای خواسته اند این جمله را ناظر به جریانی که ذات اقدس اله به رسولش ـ صلی الله علیه و آله ـ بشارت داده بدانند; نظیر آیه: «لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدالحَرامَ اِنْ شاءَاللّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ لاتَخافُونَ فَعَلِمَ مالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَریباً»3 ولی این یکی از مصادیق «من دخله کان آمِناً» ـ که یک امر مطلق است ـ می باشد که شامل «امن تکوینی» و «امن تشریعی» است.
احترام مکّه به سبب رسول اللّه است
گرچه خداوند تعالی در برخی از آیات، احترام سرزمین مکه را از «کعبه» می داند امّا در جای دیگر بطور تلویحی می فرماید: ارزش این سرزمین به وجود مبارک پیغمبر ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ است وگرنه کعبه از آن جهت که از سنگ و گل تشکیل شد، از آنچنان مقام منیعی برخوردار نبود و سود و زیانی ندارد.
قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «لااُقْسِمُ بِهذا الْبَلَد وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذا الْبَلَد»4; یعنی اگر به مکه قسم یاد می شود، به احترام تو است ای پیامبر.
و نیز روایاتی که درباره زیارت امامان بعد از عمل حج آمده و مردم را مأمور به تجدید عهد با امام ـ علیه السلام ـ می کند (تَمام الحجِّ لِقاءُ الإمام)5 به خوبی این مطلب راتأیید می کند که باید در حج یک ارتباط ولایی نیز باشد و امامان ـ علیهم السلام ـ برای حاجیان رهبر باشند. پس احترام کعبه به مقام شامخ انسان کامل است.
نشانه آنکه احترام سرزمین مکه به احترام رسول گرامی و حفظ دین اسلام می باشد آن است که بعد از هجرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه واله ـ و گرفتاری محرومان در مکه، آنان از خداوند درخواست کرده اند که خداوند آنها را از سرزمینی که اهل آن ستمکارند، نجات دهد: «ربّنا اخرجنا من هذه القربه الظالم اَهْلُها».6
اهمیت حج نسبت با سایر عبادات
«وَلِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیه سَبیلا»7
آیه مورد بحث، موضوع وجوب حجّ را با تأکیدهای فراوانی ذکر می کند (گرچه حج نیز مانند برخی از عبادات، از ارکان اسلام به شمار می رود که: «بنی الإسلام علی خمس: علی الصلاه و الزکاه و الحجّ و الصّوم»8 ) لیکن تعبیری که درباره حج آمده است، در موردکمتر عبادتی چنین تعبیری به چشم می خورد و این تعبیر خاص اهمیت حج را به خوبی نشان می دهد; زیرا اولاً: با جمله خبریه ذکر شده است نه انشائیه و دلالت جمله خبریه بر انشاء، قویتر است از جمله انشائیه. و ثانیاً: جمله خبریه گاهی به صورت جمله فعلیه است، گاهی جمله اسمیه، و اگر جمله اسمیه باشد تأکیدش بر معنای «ثبوت» بیشتر است. پس اگر مطلبی را با جمله خبریه بگویند دلالتش قویتر است تا جمله انشائیه و اگر آن جمله خبریه، اسمیه باشد قویتر از فعلیه است.
تأکید سوم بر وجوب حج، آن است که کلمه «لِلّه» به خاطر اهمیتش، بر مبتدا (حِجّ) مقدم شده و با «لامِ» تکلیف، وجوب حج را بیان می کند; زیرا حرف «لام» در آیاتی نظیر «فاعلموا انّما غنمتم من شی فانَّ لِلّهِ خُمُسَهُ»9 برای اختصاص یا ملکیت است، اما «لام»در «ولِلّه عَلَی الناس» لام تکلیف است; یعنی این تکلیف از طرف خداوند سبحان بر عهده و رقبه مردم قرار داده شده است، مانند آنچه در صیغه نذر گفته می شود که «وَلِلّه عَلَی اَنْ اَفْعَل کَذا…».
چهارمین تأکید که می توان برای اهمیت حجّ استنباط کرد، آن است که گاهی برای وجوب چیزی کلمه «عَلی» به کار می رود; مثل «علی الید ما اخذت حتی تؤدّی»10. درآیه مورد بحث نیز «علی» بعد از «لله» ـ بدون فاصله ـ ذکر شده است، (لِلّه علی النّاس) که این نیز برای تأکید مطلب است.
پنجمین تأکید آن است که: درباره سایر احکام تکلیفیه; مانند خمس و امثال آن، به افراد متمکّن خطاب شده است (وَاعْلَمُوا انّما غنمتم من شی فان لِلّه خُمُسَه) امّا در آیه مورد بحث، از مکلّفین دو مرتبه نام برده شده; اوّل به صورت اجمال و عموم و سپس به نحو تفصیل و تخصیص; زیرا ابتدا تکلیف را متوجه «ناس» کرده و سپس انسان های مکلّف را با آوردن «من استطاع الیه سبیلا» تبین فرموده است.
حج بر مردان و زنان واجب است
بعضی از تکالیف مخصوص مردان، بعضی مخصوص زنان و در مواردی مشتبه است; یعنی بدرستی روشن نیست، ولی در آیه مورد بحث; چون وجوب بر عنوان «ناس» مترتب شد نه عنوان «رجال» یا «نساء»، پس بر عموم خود باقی است و شامل مردان و زنان می شود مگر مواردی که با دلیل خاصّی خارج شده باشد.
خداوند سبحان در حجّ، اصلِ وصف را می طلبد
از این که درباره «حج» تعبیر به فعل نکرد بلکه مصدر یا به تعبیر دیگر، اسم مصدرآورد (حِجِّ البیت) معلوم می شود که ذات اقدس اله اصلِ وصف را از انسان مستطیع طلب می کند.
کفر عملی
نکته دیگری که به نوبه خود تأکید حکم را دربردارد، آن است که مقابل کسانی که حج را انجام می دهند، نمی فرماید: «وَ مَنْ تَرَکَ الْحَجّ» بلکه از آنان به «مَنْ کَفَر» تعبیر می کند که این به منزله «ومن لم یحج» است; یعنی کسی که حج به جا نیاورد. و تعبیر از «ترک حج» به «کفر»، نشانه آن است که حج از تکالیف بسیار مهم است; البته منظور، کفر عملی است نه کفر اعتقادی; مانند ردّ کردن حکم حاکم شرع و والی مسلمانان نه امام معصوم، که رد بر امام معصوم و انکار آن، کفر مذهبی نه دینی است.
طبق فرموده11 امام صادق ـ علیه السلام ـ ردّ حکم حاکم و والی مسلمانان به منزله ردّ حکم امام معصوم است که این کفر عملی است; چنانکه در روایات کلمه «من کفر» بر «من ترک الحج» تطبیق شده است.
«و من کفر فان الله غنی عن العالمین».
کلمه «غنی» در آیه به معنای اظهار بی اعتنایی به شخصی است که حج را ترک کرده است; یعنی اگر کسی حج را به جا نیاورد خداوند سبحان نه تنها از تارک حج، بلکه از عالمیان بی نیاز است، لذا خداوند آسیب نمی بیند بلکه آسیب بیننده فقط همان تارک حج است.
در بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است که:
«مَنْ ماتَ وَ لَمْ یحِج حَجَّه الإسْلام لم یمنعه من ذلک حاجه تجحف به، أو مرض لایطیق فیه الحجّ، أو سلطان یمنعه فلیمت یهودیاً أو نصرانیاً».12
«کسی که بمیرد و حج واجبش را ـ جز بخاطر نیازمندی شدید، و یا مرض سختی که با آن توان حج را نداشته باشد، و یا حاکمی مانع آن شود ـ ترک کند باید به آئین یهود یا نصاری از دنیا برود.» و این نشانه آن است که کفر عملی، انسان را به تدریج به کافران ملحق می کند نه به مشرکان; زیرا او موحدی است که در صف اهل کتاب قرار می گیرد.13
احترام کعبه
موضوع احترام کعبه به گونه ای است که روایات اسلامی، حفظ و بقای دین را وابسته به محفوظ بودن کعبه می داند.
عن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «لایزال الدّین قائماً ما قامت الکعبه».14 «مادامی که کعبه پابرجاست دین خدا پاینده و استوار می ماند.»
عن عبدالرحمن بن أبی عبدالله قال: «قلت لأبی عبدالله ـ علیه السلام ـ : إنّ ناساً مِنْ هؤلاء القصاص یقولون: اذا حجّ الرّجل حجّهً ثمّ تصدّق و وصل کان خیراً له، فقال: کذبوا لوفعل هذا النّاس لعطّل هذا البیت، إنَّ الله ـ عزّوجلّ ـ جعل هذا البیت قیاماً لِلنّاسِ».15
عبدالرحمن می گوید: به امام صادق ـ علیه السلام ـ عرض کردم: بعضی می گویند: اگر کسی یک مرتبه حج به جا آورد و بقیه اموال خود را در صدقات و کارهای نیک صرف کند، برای او بهتر است، یعنی بیش از یک بار حج بجا نیاورد. امام ـ علیه السلام ـ فرمودند: دروغ می گویند (زیرا) اگر چنین شود کعبه که محل قیام و ایستادگی مردم است به تعطیلی می گراید.
اجبار بر حـجّ
از آنجا که حج، سفری عبادی سیاسی است، اگر در زمانی مردم نخواستند و یا مقدورشان نبود به مکّه روند، بر والی و رهبر مسلمانان لازم است که برخی را از بیت المال به حج بفرستد و عده ای را که توان مالی دارند و به حج نمی روند با اجبار آنان را روانه مکّه کند. اینک به روایاتی چند در این زمینه اشاره می شود:
1 ـ عَنْ ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «لوعطّل الناس الحجَّ لوجب علی الإمام اَنْ یجبِرَهُم عَلَی الحَجِّ اِنْ شاؤا و إنْ أبوا، فانّ هذا البیت انّما وضع للحج.»16
«چنانچه حجّ گزاری از سوی مردم به تعطیلی کشانده شود، لازم است بر پیشوای مسلمین (امام) که آنان را چه بخواهند و چه نخواهند وادار به حجّ نماید، زیرا این خانه (کعبه) جهت حجّ بنا گردیده است.»
2 ـ عن ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «لو انّ الناس ترکوا الحج ـ الی ان قال ـ فان لم یکن لهم اموال أنفق علیهم من بیت مال المسلمین.»17
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: «چنانچه مردم حجّ را ترک کنند… پس اگر به جهت فقر و تنگدستی باشد، لازم است ولی امر مسلمین (والی) هزینه حجّ آنان را از بیت المال مسلمین بپردازد.»
وجوب حج در روایات
درباره وجوب حج، گذشته از آیه مورد بحث، بعضی از آیات دیگر در روایات تطبیق بر مسأله حج شده و ترک کننده آن مذمّت گردیده است:
1 ـ عن معاویه بن عمّار قال: «سألت أبا عبدالله ـ علیه السلام ـ عَنْ رَجُل له مال و لم یحجُّ قطّ، قال: هو مِمَّن قال اللّه تعالی: «و نحشره یوم القیامه اعمی»، قال: قلت: سبحان اللّه اعمی، قال: اعماه اللّه عن طریق الحق».18
امام ـ علیه السلام ـ در این روایت می فرماید: شخصی که مالدار است و هرگز حج بجا نیاورد در قیامت کور محشور می شود. و از جمله پایانی روایت استفاده می شود که کوری در قیامت اختصاصی به ترکِ حج ندارد بلکه اگر در سایر موارد نیز عمداً حقی ترک شود، احتمال چنین خطری هست (گرچه روایت در خصوص حج است).
2 ـ عن ابی بصیر قال: «سألت ابا عبدالله ـ علیه السلام ـ عن قول الله ـ عزّوجلّ ـ «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخره اعمی و اَضَلُّ سبیلاً» قال: ذلک الذی یسوِّف نفسه الحجّ یعنی حجّه الإسلام، حتّی یأتیه الموت.»19و20
انسانی که حج واجب خود را تأخیر بیاندازد تا مرگ سراغش بیاید، در قیامت کور محشور می شود. از این رو در بعضی از روایات آمده: یکی از چیزهایی که انسان را به جهنم می برد تسویف است; یعنی عملاً تأخیر انداختن، و سَوْفَ سَوْفَ گفتن، زیرا معلوم نیست که آدمی تا چه هنگام زنده است.
در این زمینه چند روایت دیگر وجود دارد که امام معصوم ـ ع ـ آیه «نحشره یوم القیامه اعمی» را در آنها تطبیق فرموده بر کسی که حج را ترک کرده است.
واجب فوری
از آیه کریمه «ولِلّه علی الناس…» واجب فوری بودن حجّ استفاده نمی شود; چنانکه از دلیل خارج; مانند «استبقوا الخیرات»21 و یا «سارعوا»22 نیز چنین چیزی استفاده نمی شود و امّا شاید بتوان برخی از احادیث و نیز اجماع را مدرک و دلیل فوریت وجوب به حساب آورد; زیرا روایاتی که در این زمینه ذکر شده درباره مذمّت کسانی است که حج را ترک کرده باشند. و از آنجا که به دنبال آن با «فای» تفریع فرمود « فلیمت یهودیاً او نصرانیاً» نشانه آن است که وجوبش فوری است. چون چنین خطری برای انسان در پیش است و مرگ هم مخفی است، پس هیچ کس حق تأخیر حج، از سال استطاعت را ندارد. زیرا هر لحظه چنین خطرهائی محتمل است، بنابراین وجوب فوری به خوبی از این گونه روایات استفاده می شود، گذشته از آنکه مستطیع نمی تواند نائب شود، و این تأیید فوریت می کند. ولی آن عده که قائل به وجوب فوری نیستند شاید به عمل رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ استدلال کنند که آن حضرت ـ صلی الله علیه واله ـ در سال هشتم هجری، مکّه را فتح کرد ولی انجام حج را تا دو سال تأخیر انداخت.
لیکن این استدلال تمام نیست; زیرا مسلمانان قبل از فتح مکه با مشرکان قرارداد بسته بودند که وارد سرزمین مکّه نشوند و چون رعایت شرط لازم بود و در حقیقت مسلمانان توان و استطاعت نداشتند لذا حج بر آنان واجب نبود، بعد هم که آمدند جریان حدیبیه پیش آمد و مشرکان موافقت نکردند لذا انجام و برگزاری حج برای مسلمانان مقدور نبود و از طرفی گرچه خود حضرت قبل از حجه الوداع مشرّف نشد ولی حضرت امیر ـ علیه السلام ـ را با عدّه ای در سال نهم هجرت اعزام کرد و خودش در سال حجه الوداع مشرف شد، تأخیر رسول اکرم ـ صلی الله علیه واله ـ حتماً بر اثر عذر مقبول بود.
معیار استطاعت
استطاعتی که در حج، شرط شده و در آیه «لِلّه علی الناس…» آمده است، مانند خمس و زکات نیست که صرف مالک بودن مقدار نصاب شرط باشد، بلکه در حج مستطیع بودن شرط است که استطاعت گاهی از مالک بودن زاد و راحله و هزینه عائله حاصل می شود و گاهی با مهمان بودن و یا از طریق به عهده گرفتن مأموریتی برای کاروان ها به دست می آید; به گونه ای که افراد هم مناسک حجشان را انجام می دهند، هم خدمت به زائرین می کنند و هم به حیثیتشان صدمه ای وارد نمی شود.
گاهی نیز استطاعت با بذل حاصل می شود; یعنی مالی به کسی بذل می گردد تا به مکّه مشرف شود. به او می گویند هزینه سفر حجّ تو را پرداخت می کنیم، اگر در پذیرفتن آن، سلب حیثیت و هتک حرمتی نباشد، مستطیع می شود و حج بر او واجب می گردد، خلاصه آنکه در استطاعت، مالک بودن لازم نیست.
همانطور که استطاعت مالی از آیه کریمه استفاده می شود، استطاعت بدنی نیز شرط است و این نیز از ظاهر آیه استفاده می شود، نه آن طور که بعضی از اهل سنت پنداشته اند که آیه تنها بر استطاعت زاد و راحله دلالت دارد.23
بنابراین اگر کسی زاد و راحله داشته باشد ولی دارای استطاعت بدنی نباشد، حج بر او واجب نیست مگر این که قبلاً حج بر او مستقر شده باشد. همچنین است اگر از استطاعت بدنی برخوردار باشد ولی استطاعت مالی نداشته باشد و بخواهد تسکّعاً و با فشار و رنج، حج به جا آورد، گرچه از نظر عقل مستطیع است ولی در نظر شرع مستطیع نیست.
رجوع به کفایت
آنچه از آیه کریمه «ولِلّه علی النّاس…» استفاده می شود; همان استطاعت و توان مالی و بدنی برای رفتن تا خانه خدا است، اما آیا استطاعت و هزینه برگشت یا به تعبیر فقهی «رجوع الی الکفایه» نیز لازم است یا نه؟ مطلبی است که باید روشن شود.
فرض مسأله در جایی است که شخص استطاعت عقلی کافی برای بازگشت از سفر حج را دارد و با زحمت هم که باشد می تواند برگردد. و شاید ظاهر آیه، مشمول این فرض شود. لیکن با توجه به دیگر اطلاقات، نظیر: «ما جعل علیکم فی الدین من حرج»24 و یا«یریدالله بکم الیسرو لایرید بکم العسر»25 و نظایر آن، باید حج بر او واجب نباشد. ازاین رو فقها رجوع الی الکفایه را لازم دانسته اند; یعنی باید طوری باشد که به راحتی برود و به راحتی برگردد و همان شغل قبلیش را داشته باشد.
روایاتی نیز هست که رجوع الی الکفایه را معتبر می دانند گرچه سند بعضی از آنها تام نیست; نظیر این روایت:
محمّد بن یعقوب عن عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب عن خالد بـن جریر26 عن أبی الرّبیع الشّامی قال: سئل أبو عبداللّه ـ علیه السلام ـ عن قول اللّه ـ عزّوجلّ ـ «وَلِلّه علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً» فقال ما یقول الناس؟ قال: فقلت له: الزّاد والرّاحله. قال: فقال أبوعبداللّه ـ علیه السلام ـ قد سئل أبو جعفر ـ علیه السلام ـ عن هذا فقال: هلک الناس اذا لئن کان من کان له زاد و راحله قدرما یقوت عیاله و یستغنی به عن الناس ینطلق الیهم فیسلبهم إیاه لقد هلکوا اذا، فقیل له: فما السّبیل؟ قال: فقال: السّعه فی المال اذا کان یحجّ ببعض و یبقی بعضاً لقوت عیاله، ألیس قد فرض اللّه الزکاه فلم یجعلها اِلاّ علی من یملک مأتی درهم.27
ابی الربیع می گوید: از امام ششم ـ علیه السلام ـ درباره آیه «ولِلّه علی النّاس…» پرسیده شد: امام ـ علیه السلام ـ فرمود: مردم (فقهای اهل سنت) در تفسیر این آیه چه می گویند؟ گفتم: فتوای آنها این است که انسان تنها با داشتن زاد و راحله، مستطیع می شود. امام ـ ع ـ فرمود: همین مطلب از امام پنجم ـ علیه السلام ـ سؤال شد که آن حضرت فرمود: اگر صرف زاد و راحله کافی باشد پس بسیاری در هلاکتند.
از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال شد: منظور از «سبیل» که در قرآن آمده (من استطاع اِلیه سبیلاً) چیست؟ حضرت فرمود: یعنی باید وضعش طوری باشد که هزینه سفر را داشته باشد و قسمتی برای تأمین مخارج خانواده خود باقی بگذارد مگر نه آن است که خداوند زکات را به گونه ای واجب کرده است که انسان وقتی زکات می دهد محتاج نمی شود؟
این روایت به چند طریق نقل شده است. آنچه که مرحوم مفید در مقنعه از ابی الربیع نقل کرده، زیادتی دارد و آن این که «مستطیع کسی است که گذشته از دارا بودن هزینه سفر و هزینه اهل و عیال، باید بعد از بازگشت از سفر دست به گدایی باز نکند» پس معلوم می شود رجوع الی الکفایه لازم است. البته اغلب فقها فتوایشان همین است ولی استفاده آن از این روایت که سندش تام نیست مشکل می باشد.
مرحوم شیخ حرّ عاملی روایت دیگری را از مجمع البیان مرحوم طبرسی در ذیل آیه «ولِلّه علی الناس…» به این عبارت نقل می کند: «المروی عن ائمتّنا ـ علیهم السلام ـ انّه الزّاد و الرّاحله و نفقه من تلزمه نفقته، و الرجوع الی کفایه اِمّا من مال أوضیاع أو حرفه مع الصّحه فی النفس و تخلیه الدّرب (السرب) من الموانع و امکان المسیر.»28
این که جناب امین الإسلام طبرسی می گوید: «المروی عن ائمتنا…» یا از روایت مفید و امثال او استفاده کرده است و این روایات به نظر ایشان تام بوده است و یا این که روایت دیگری به دست ایشان رسیده. در هر حال، جمله «المروی عن ائمتنا…» غیر از «رُوی» و امثال آن است و این از روایات مرسله ای است که مورد اعتماد زیاد است. بنابراین رجوع الی الکفایه معتبر است، البته نه این که در متن حج اخذ شده باشد; زیرا ممکن است کسی به حج برود و بخواهد در آنجا مجاور شود. پس آنچه مقوّم زیارت بیت اللّه است، رفتن تا مکّه است، از این رو خداوند می فرماید: «من استطاع الیه سبیلا». بنابراین اگر کسی نخواهد از سفر حج به وطنش برگردد، همین که هزینه رفتن به مکه را داشته باشد کافی است و لازم نیست هزینه «عن البیت» را هم دارا باشد ولی چون غالباً کسانی که به مکّه می روند قصد بازگشت به وطن را دارند، فقها این فرع را ذکر کرده و رجوع الی الکفایه را لازم دانسته اند.
پینوشتها:
1 ـ بقره: 126.
2 ـ ابراهیم: 35.
3 ـ فتح: 27.
4 ـ بلد: 1 و 2.
5 ـ وسایل الشیعه، ج 10، ص 254، ح 8.
6 ـ نساء: 75 .
7 ـ آل عمران: 95.
8 ـ وسائل، ج 1، ص 7، ح 1.
9 ـ انفال: 41.
10 ـ مستدرک الوسائل، ج 3، باب 1، ابواب الغصب.
11 ـ وسایل الشیعه، ج 18، باب 11، ابواب صفات قاضی.
12 ـ وسایل الشیعه، ج 8، ص 20.
13 ـ همان، ص 21.
14 ـ همان، ص 21، ح 5 .
15 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 14، ح 8.
16 ـ همان، ص 15، ح 1.
17 ـ همان، ص 16، ح 2.
18 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 17، ح 2.
19 ـ همان، ح 5.
20 ـ سوف سوف کردن نظیر همان تعبیر است که در فارسی گفته می شود «عجله ای وجود ندارد، مدّتی بعد انجام می دهیم».
21 ـ بقره: 148.
22 ـ آل عمران: 133.
23 ـ تفسیر قرطبی، ج 4، ص 124.
24 ـ حج: 78.
25 ـ بقره: 185 .
26 ـ سند تا ابن محبوب تام است ولی وضیعت «خالد بن جریر» روشن نیست.
27 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 24، ح 1 و 2.
28 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 25.
منبع:سایت حج