وفاى به عهد و پیمان
همه ما دوست داریم که مردم به وعده هاى خود عمل کنند. اگر عهدى با ما بستند و قولى دادند وفادار، باشند. راستى آیا خودمان به وعده هاى خود عمل مى کنیم؟ حضرت على7 در این باره چنین سفارش مى کند:
فَحُطْ عَهْدَکَ بالوفاءِ وارْعَ دِمَّتکَ بالْأمانَهِ؛
(نهج البلاغه، نامه 53)
بر عهد و پیمانت لباس وفا بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار.
آن حضرت در کلام ارزشمند دیگرى وفاى به عهد و پیمان را نشانه راستى و درستى انسان معرفى کرده است و مى فرماید:
اِنَّ الْوَفاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَلا أَعْلَمُ جُنَّهً أَوْقَى مِنْهُ؛
(همان، خطبه 41)
وفاى به عهد و پیمان نشانه راستگویى و درستى است و من سپرى نگهدارنده تر و محکم تر از آن سراغ ندارم.
یکى از امتیازات مؤمنان وفاى به عهد و پیمان است. و خداوند آشکارا دستور داده که به عهد و پیمان وفا شود، از(معارج: 32)
(نحل: 91)
سویى دستور داده است که با منافقان و غیرمسلمانان و بى دینان پیمان بسته نشود. آن گاه که امام على7 جنگ جمل را به پایان رسانید و عده اى از شکست خوردگان از جمله مروان حکم نزد حضرت آمدند تا با وى بیعت کنند، حضرت فرمود: با بیعت چه کار کنم؟ مگر بعد از کشته شدن عثمان با من بیعت نکردى. سپس پیمان شکستى. امام على7 در همان حال که زیر بار بیعت با آنان نرفت. دستور داد اخراجشان کنند و در ضمن سخنان خود از لزوم پیمان بستن با دین داران یاد کرد:
اِعْتَصِمُوا بالذِّمَمِ فى أوْتادِها؛
در پیمان ها به وفاکنندگان پناه ببرید.
(نهج البلاغه، کلام 156)
کنش و واکنش
دنیا خانه مکافات است، هر نیکى و بدى که انسان نسبت به دیگران انجام دهد درباره او و اولادش انجام مى شود. بر این اساس، حضرت على7 مى فرماید:
أَحْسِنوا فى عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظوا فى عَقِبِکُمْ؛
(همان، کلام 270)
نسبت به اولاد دیگران نیکى کنید تا نسبت به اولاد شما خوبى کنند.
ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى نویسد: موقعى که هارون الرشید، یحیى بن خالد برمکى را زندانى کرد، کسى را پیش او فرستاد و گفت حالت چطور است؟ مگر خانه ات را خراب نکردم؟ مگر جعفر فرزندت را نکشتم، مگر ثروتت رإ؛ 0ٌ غارت نکردم؟
یحیى به نماینده هارون الرشید گفت: خانه ام را خراب کردى، به زودى خانه ات خراب مى شود پسرم جعفر را کشتى، به زودى پسرت محمد کشته مى شود. اموالم را غارت کردى، به زودى ثروتت غارت مى شود. موقعى که فرستاده هارون بازگشت و ماجرا را گفت، هارون به فکر فرو رفت، غمگین شد و گفت: به خدا سوگند چنین خواهد شد چون او هر چه گفته عملى مى شود.
مدتى بعد، خانه هارون خراب و فرزندش محمد کشته و اموالش غارت شد. چه نیکو سروده است مولاناى بلخ:
(ابن ابى الحدید، ج 19، ص 152)
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوى ما آید نداها را صدا
ترک غرور و خودپسندى
انسان با صفت ناپسند عُجب و غرور تبدیل به فردى خودپسند و خود محور مى شود که دیگر به افکار و نظر دیگران توجهى ندارد و در نتیجه به اشتباه هاى خود شناخت پیدا نمى کند. او همواره در تاریکى غرور و خودپسندى مى ماند. حضرت على7 مى فرماید:
وَاعْلَمْ أَنّ الأعجابَ ضِدُّ الصّوابِ وآفَهُ الألْبابِ؛
(نهج البلاغه، نامه 31)
بدان که عجب و غرور ضد کارهاى درست و صواب و آفت عقل و اندیشه آدمى است.
کسى که دچار عجب و غرور است خود را برتر از دیگران مى شمارد و در نتیجه با بى اعتنایى و بى تفاوتى با مردم برخورد مى کند و بازتاب چنین برخوردى تنها ماندن او و پراکندگى مردم از اطراف اوست، به گونه اى که آدمى، خود را تنها و بى کس حس مى کند، چنانچه حضرت امیر7 هشدار مى دهد:
ولا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجبِ؛
(همان، حکمت 113)
هیچ تنهایى وحشتناک تر از خودبینى و عجب و غرور نیست.
خودپسندى انسان را از درک خویش و آگاهى از عیوبش باز مى دارد و راه کمال به سوى او بسته مى شود. در این رابطه هم امیرالمؤمنین على7 مى فرماید:
الْأعجابُ یَمْنَعُ الازدیاد؛
(همان، کلام 169)
خودپسندى انسان را از افزایش نعمت و ثواب باز مى دارد.
و به گفته حافظ:
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت
خداى مهربان، کسانى را که در برابرش دست به خودخواهى زدند از اوج عظمت به خاک ذلت نشانید. به ابلیس دستور داد براى آدم سجده کند، ولى او خودخواهى کرد و در نتیجه از بهشت اخراج شد. نمرود علیه پیامبر و دستور(اعراف: 18 – 12)
خداوند قیام کرد و به وسیله یک پشه کوبیده شد. فرعون با آن همه زر و زور آن گاه که به بیمارى خودخواهى گرفتار شد با یارانش در میان آب غرق گردید.
(عنکبوت، 39)
در جنگ حُنین که تعداد مسلمانان زیاد بود به خود مغرور شدند و در نتیجه در آستانه شکست قرار گرفتند، خداوند مهربان این ماجرا را در قرآن مجید نقل مى کند:
خدا شما را در موارد بسیارى یارى کرد، به ویژه در جنگ حنین؛ زیرا افزونى جمعیت شما را مغرور ساخت، ولى کوچک ترین سودى برایتان نداشت تا جایى که زمین با آن وسعت براى شما تنگ آمد. پس پشت به جنگ کرده گریختند، آن گاه خداوند آرامش قلبى را بر پیامبر خویش و مؤمنان فرو فرستاد و لشکرى به یارى شما گسیل داشت که آنان را ندیدید و کافران را عذاب داد. (توبه: 26 و 25)
همان گونه که گفته شد بسیارى از اختلافات و پى آمدهاى منفى بر اثر غرور و خودخواهى به وجود مى آید. قرآن مجید بشر را از خودخواهى بر حذر داشته و مى فرماید: خدا هیچ یک از خودخواهان و فخرفروشان را دوست ندارد.
(حدید: 23)
و سخن نغز حضرت على7 در پرهیز از خودخواهى و توجه به حقیقت آدمى بسیار آموزنده است.
مالابنِ آدمَ وَالْفَخْرِ، أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ وَاخِرُهُ جیفَهٌ ولایَرْزُقُ نَفْسَهُ ولا یَدْفَعُ حَتْفَهُ؛
(نهج البلاغه، کلام 462)
بشر را با فخر چه کار؟! اولش نطفه اى است و آخرش مردارى، نه خود را مى تواند سیر کند و نه مى تواند مرگش را دفع نماید.
کنترل نفس
یکى دیگر از ارزش هاى اخلاقى محاسبه نفس و کنترل اعمال و رفتار است، قبل از اینکه در حساب رسى دقیق خداوند قرار بگیریم که از دانه خردلى هم دریغ نمى شود چه خوب است که اعمال و رفتارمان را مورد مطالعه قرار دهیم و فکرى براى بازسازى آنها داشته باشیم. امام على7 در سخنى زیبا مى فرماید:
وَحاسِبُواها مِن قَبْلِ أَن تُحاسَبوا؛
(همان، خطبه 90)
و قبل از اینکه شما را به پاى حساب ببرند به حساب خود برسید.
خودنگرى و محاسبه اعمال ما را از عیب جویى دیگران نیز باز مى دارد و در حقیقت یک روش تربیتى نیز به شمار مى آید. چنانچه حضرت على7 نیز به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید:
مَنْ نَظَر فى عَیْبِ نَفْسِهِ اشتَغَلَ عَنْ عَیْب غیرِهِ؛
هر کس به عیب خود بنگرد این خودنگرى او را از عیب جویى دیگران بازمى دارد.
کنترل اعمال و رفتار، یکى از وظایف دانایان است، آنان مى توانند به این وسیله موقعیت خود را در دنیا حفظ کنند، بلکه به مقامات خویش نیز بیفزایند. حضرت على7 فایده هاى محاسبه و کنترل نفس را چنین برمى شمارد:
مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبَح وَمَنْ غَفَلَ عَنْها خَسِرَ ومَن خافَ أَمِنَ و من اِعْتَبَرَ أبْصَرَ وَمَن أَبصَرَ فَهِمَ ومَنْ فَهِمَ عَلِمَ؛
(همان، کلام 204)
کسى که (اعمال) خود را حساب کند، سود مى برد و کسى که از خود غافل باشد ضرر مى کند و کسى که بترسد ایمن است و کسى که پند گرفت بینا باشد و کسى که فهمید دانا شد.
اساساً تدبر و تعقل در خویشتن خویش، راه نجات آدمى را هموار مى سازد. حضرت على7 در سخنى دیگر مى فرماید:
اذکروا انقطاعَ اللذاتِ وَبقاءَ التَّبعاتِ؛
(همان، کلام 442)
به خاطر داشته باشید قطع لذت ها و باقى ماندن گناهان را.
این سخن، اعلام خطرى است براى غفلت زدگان که به فکر مرگ باشند و از گناهان دورى کنند و به فکر روزى باشند که فریاد مى زنند: این چه نامه عملى است که نه از کوچک چشم پوشیده نه از بزرگ، با دقت همه را حساب کرده است. (کهف: 49)
زینت هاى معنوى
همان گونه که در امور مادى برخى چیزها زینت چیزهاى دیگر قرار گرفته و در نتیجه در نگاه دیگران، زیبا یا زیباتر جلوه مى کند، در امور معنوى نیز، چنین است. امام على7 دراین باره چنین مى فرماید:
الْعفافُ زینهُ الفَقْرِ والشکرُ زینهُ الغِنى؛
(همان، کلام 347)
زینت نیازمندى عفت و آرایش ثروتمندى سپاس گزارى است.
فقیر هر چند دستش تهى است و به ظاهر نازیباست، ولى با داشتن مناعت طبع، عزت نفس و عفت نزد دیگران ارزشمند و صاحب احترام مى شود و در مقابل، ثروتمند اگر به خدمات مالى نپردازد و به زیردستان کمک نکند، در دیده ها منفور و مطرود خواهد شد. هر چند در ظاهر به او احترام کنند، ولى در اعماق قلب ها، جایگاهى نخواهد داشت.
اساساً کسب منزلت اجتماعى افزون بر رسیدگى و دستگیرى از نیازمندان، به نوعى محبتى است که خداوند در دل هاى دیگران نسبت به او ایجاد مى کند. حرمتى که حتى تا پس از مرگ نیز ادامه خواهد داشت و نامش هماره به نیکویى و بزرگى و سخاوت برده مى شود. احترامى که حتى مقربان درگاه الهى نیز در آرزوى آن هستند مانند حضرت ابراهیم7.
نام نیکى در تاریخ براى من ثبت فرما (شعراء؛ 84) خیلى ها مى پندارند که ثروتمند نزد خدا و خلق محبوبیت دارد، ولى امام على7 مى فرماید: ثروت براى ثروتمندان دلیل خوبى یا بدى او نیست. همان گونه که فقر هم دلیل بر خوبى یا بدى فقیر نیست. عشق به ثروت است که مفاسدى را به همراه مى آورد، گول مى زند، زیان مى رساند و از دست مى رود و تنها و(همان، کلام 422)
زور و بال آن براى ثروتمند مى ماند. از سوى دیگر، فقیر نیز مى تواند با حفظ عزّت نفس و کرامت خویش، لباس زینت بر فقر و ندارى خویش بپوشاند، از سوى دیگر هم با آه و ناله مى تواند خود را ذلیل گرداند.
به بقراط گفتند: خیلى فقیر شده اى بقراط در پاسخ گفت: اگر آسایش فقر را مى دانستى به حال ناراحتى خود فریاد مى زدى. فقر قدرت و ریاستى است که حسابگر و بازرس ندارد. چه زیبا سروده است حافظ شیرازى:
(ابن ابى الحدید، ج 19، ص 190)
ما آبروى فقر و قناعت نمى بریم
با پادشه بگوى که روزى مقدر است
قناعت
حضرت على7 مى فرماید:
القناعهُ مالٌ لاینفدُ؛
(همان، کلام 48)
قناعت سرمایه اى است که نابود نمى شود.
هرگاه انسان قانع نباشد از مال دنیا هر چه به دست آورد، باز هم کم دارد به تعبیر مولانا:
کاسه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
به بقراط گفتند، اگر به خدمت دلت درآمده بودى از گرسنگى، گیاهان را نمى خوردى. او در پاسخ گفت: اگر گیاهان را مى خوردى، ناگزیر نمى شدى نوکر شوى.
(ابن ابى الحدید، ج 18، ص 191)
اسراف و تبذیر، دو روش خطرناکى است که در آموزه هاى دینى از آن نکوهش شده است. لقمان حکیم به فرزندش سفارش کرد که در راه رفتن (برنامه زندگى) میانه رو باشد. (لقمان؛ 19)
امام مقتصدان مى فرماید: »کلُّ مقتصرٍ علیه کافٍ؛ هر چه به آن قناعت شود کافى است«.
(نهج البلاغه، کلام 403)
خیلى از افراد هستند که بر اثر شکم پرستى، جان خویش یا سلامتى خود را از دست مى دهند. قرآن کریم به این گونه افراد سفارش مى کند که بخورید و بیاشامید و زیاده روى نکنید. (اعراف:31)
امام على7 در سخنى دیگر مى فرماید:
قلیلٌ تدومُ علیه أرْجى مِن کثیرٍ مَمْلولٍ منهُ؛
(همان، کلام 284)
کمى که ادامه داشته باشد امیدوار کننده تر از زیادى است که خسته کننده باشد.
شکر نعمت
حضرت على7 در کلام آموزنده اى مى فرماید:
اِنَّ لللهِ فى کُلِّ نعمه حقاً فمن أدّاهُ حَفِظَها و مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خاطَرَ بزوالِ نِعْمَتِهِ؛
(همان، کلام 241)
خدا در هر نعمتى حقى دارد، کسى که حق خدا را ادا کند خدا آن نعمت را برایش حفظ مى کند و کسى که در اداى حق خدا کوتاهى کند خود را در معرض خطر از دست دادن نعمت قرار داده است.
باید گفت ثروت قرار داده شده در اختیار بشر افزون بر کامروایى او باید براى پرستارى از درماندگان و کمک به نیازمندان نیز به کار گرفته شود. هرگاه بشر این وظیفه را اجرا کرد، حق نعمت خدا را به جا آورده و شکر نعمت کرده است.
خداى مهربان، براى توجه دادن به این نکته مى فرماید:
به خدا و رسولش ایمان آورید و از آنچه وارث دیگران شده اید در راه خدا انفاق کنید، کسانى که ایمان بیاورند و در راه خدا انفاق کنند داراى پاداشى بزرگ خواهند بود.
(حدید: 7)
بنابراین، شکر خدا تنها زبانى نیست بلکه باید آن را در عمل نیز به اثبات رساند. البته ممکن است زرق و برق دنیا و فراوانى نعمت ها آدمى را غافل کند و از توجه به منبع نعمت باز دارد. بر این اساس امام على7 در هشدارى مى فرماید:
احذروا نِفارَ النّعَمِ فما کلُّ شاردٍ بمردودٍ؛
(همان، کلام 243)
از رمیدن نعمت ها بپرهیزید زیرا هر فرارى باز نمى گردد.
یکى از عواملى که باعث از میان رفتن نعمت ها مى شود نافرمانى و کفران نعمت ها و دستورات الهى است. افرادى که داراى ضعف ایمان هستند با دیدن مال و ثروتى اندک، خود را گم مى کنند و بر اثر خودفراموشى، خدا را نیز به فراموشى مى سپارند و ناسپاسى مى کنند. خداوند در سوره عبس خطاب به کفران کننده ها مى فرماید:
قتل الانسان ما الکفره؛
(عبس: 17)
مرده باد انسان که چه قدر ناسپاس است.
اصولاً کسى که از نعمت هاى خدا قدردانى کند به سود خود اوست و کسى که کفران کند، بى شک خدا از قدردانى بشر بى نیاز است.
(نمل: 40 و لقمان: 12)
به هر حال هنگام نعمت باید قدردانى و شکرگزارى کرد تا نعمت بماند و حضرت نیز در کلامى دیگر به این مهم اشاره مى کند:
اذا وصَلَتْ الیْکُمْ أطرافُ النّعم فلا تُنَفِّروا أقصاها بِقِلَّهِ الشُّکْرِ؛
(نهج البلاغه، کلام 14)
آن گاه که نعمت به سویتان رهسپار شد، در اثر کوتاهى در شکرگزارى باقى مانده آن را از دست ندهید.
البته شکر نعمت، عنایتى الهى است که به هر کسى داده نمى شود. خداوند بزرگ در قرآن کریم مى فرماید: ما به لقمان حکیم حکمت دادیم، حکمت این بود که شکر خداى را انجام دهد. (لقمان: 12)
بنابراین، تنها بندگان صالح، شکرگزار و حکما هستند که قدر نعمت هاى الهى را مى دانند و زبان سپاس گزارى دارند.
آن گاه که »آصف« در یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را پیش سلیمان آورد، سلیمان که این نعمت بزرگ را دید گفت: این از لطف خداى من است که مرا آزمایش کند. آیا شکرگزارى مى کنم یا ناسپاسى، کسى که شکرگزارى کند، براى خودش شکر کرده و کسى که کفران نعمت کند، خداى من بى نیاز و کریم است. (نمل: 40)
مرگ باورى
امام على7 در کلامى مى فرماید:
اِنَّ مَعَ کُلِّ انسانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفِظانِهِ فَاذا جاءَ القدرُ خَلَّیا بَیْنَهُ و بینَهُ و انّ الأجلَ جُنِّهُ حَصینَهٌ؛
(نهج البلاغه، کلام 197)
دنبال هر انسانى دو فرشته است که او را حفظ مى کنند و آن گاه که مرگ فرا رسید آن دو ملک میان انسان و مرگ را باز مى گذارند، بدون تردید مرگ نگهبانى مورد اطمینان است.
خداوند توانا در قرآن مجید، در این باره فرموده است:
خدا بر بندگان خود تسلط دارد؛ نگاهبان هایى براى حفظ شما مى فرستد و آن گاه که مرگ یکى از شما فرا رسید، فرشتگان ما بدون درنگ جانش را مى گیرند (انعام: 6)
امام على7 در سخن بالا بر این آیه تأکید کرده اند که انسان نمى تواند به زندگى صد در صد امیدوار و صد در صد ناامید باشد. در همان حالى که در ناز و نعمت و خوش گذرانى است، باید خود را آماده مرگ نیز بداند؛ زیرا چه بسا در همان حال، مرگ گریبانش را بگیرد؛ زیرا مرگ نگهبان است و در انتظار دستور الهى.
جاى تردید نیست که نیروى هر جاندارى محدود است و روزى به پایان مى رسد و مرگ او فرا مى رسد.
در سوره جمعه چنین مى خوانیم:
اى پیامبر ما! بگو مرگى که از آن فرار مى کنید، گریبانتان را مى گیرد. سپس به جهان غیب و شهود (قیامت) وارد مى گردید و از اعمال خود آگاه مى شوید. (جمعه: 8)
خداوند براى اینکه پیروان اسلام را از فرجام کار آگاه سازد، داستان سلیمان را در قرآن کریم آورده و با یادآورى از عظمت وى داستان مرگش را این گونه بیان مى کند:
آن گاه که ما مرگش را امضا کردیم، کسى قدرت نداشت مرگ او را اعلام کند مگر کرم زمینى. (سباء: 14)
توضیح اینکه، سلیمان براى دیدن عظمت خود، بالاى تخت و کاخ سلطنتى خویش قرار گرفت و مشغول تماشا شد. در همین حال، مرگ او فرا رسید، ولى کسى نفهمید و نمى توانستند از نزدیک ببینند، تا اینکه موریانه اى عصاى سلیمان را خورد و او به زمین سقوط کرد و معلوم شد که سلیمان از دنیا رفته است.
بنابراین، حضرت على7 نیز در تفسیر باورمندى مرگ و بازگشت به سوى خداوند مى فرماید:
مردم! از خدایى بترسید که اگر حرف بزنید، مى شنود و اگر سخن نگویید مى داند. به استقبال آن مرگى بشتابید که اگر از آن فرار کردید، به شما مى رسد و اگر ایستادید، گریبانتان را مى گیرد و اگر فراموشش کردید، شما را یادآورى مى کند.
(نهج البلاغه، کلام 199)