حکومت عدل و مساوات
سیاست اسلامی در عهد خلافت حضرت علی (ع) این بود که تعصبات قبیله یی و نژادی ذوب شود و بدون توجه به میهن و رنگ و زبان مسلمانان، یک ملت و امت هم کیش و متحدالهدف و هم زبان بوجود آید. (چنانکه با وضع قواعد نحو، زبان عربی را از فساد حفظ فرمود و آنرا برای اینکه زبان مشترک مسلمانان شود آماده نمود) این وحدت و برابری حتی غیرمسلمانان را که به قوانین و رژیم حکومت اسلامی گردن نهاده بودند شامل می شد و فی المثل در دادگاه قضا بین یک مسلمان و یک ذمّی برابری کامل وجود داشت.
در عهد سه خلیفه پیش به قومیت عربی توجه خاص مبذول می شد و بین عرب و موالی فرق می گذاشتند. مثلاً عمر توصیه می کرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصیات نژادی خود را حفظ کنند و با غیرعرب نیامیزند. وی دستور داد در شبه جزیزه عربستان غیر از عربهای مسلمان کسی باقی نماند تا افکار تازه در بین عربها پیدا نشود، به خواندن و نوشتن و کسب علم (حتی علوم اسلامی) و حفظ و جمع حدیث و تفسیر قرآن مایل نبود و برای حفظ وحدت و اصالت قومیت عرب حتی نمی خواست دامنه فتوحات گسترده شود. به موجب روایات اهل سنت، عمر در تقسیم عطا بین مجاهدین بدر با سایر مجاهدین فرق می گذاشت و سهم قرشی را بیش از غیر قرشی می داد. همچنین مسلمانان عرب را بر مسلمانان غیرعرب در غنیمت برتر می شمرد، و بدینطریق اساس آریستوکراسی عربی را علی رغم زهد و تقوای شخصی بنیان نهاد. حتی او اجازه نمی داد عامه مردم با زنان قریش و غیرعربها با عربها ازدواج کنند. حتی به روایت ابن قتیبه در عیون الاخبار اگر یک عرب به پول محتاج بود و همسایه نبطی (قومی از عرب ساکن شام) داشت می توانست او را به غلامی بفروشد. (1)
نمونه دیگر از احیای آریستوکراسی جاهلی در عهد عمر روایت ذیل است:
«عباده بن الصامت» صحابی در بیت المقدس یک مرد نبطی را آنچنان زد که از پای درآمد. عمر آن وقت در بیت المقدس بود. خواست او را قصاص کند. عباده گفت: آیا تو برادر خود را در قصاص یک نبطی می کشی؟ . خلیفه وقتی این سخن را شنید از کشتن عباده صرفنظر کرد. (2)
در عهد عثمان نیز احیای روح آریستوکراسی ادامه داشت. بخصوص مروان بن حکم مشاور او و معاویه بن ابی سفیان استاندار شام در تقویت عنصر عربی (خاصه اموی) و متمرکز نمودن ثروت و قدرت در بین رجال بنی امیه و تصاحب اراضی مزروعی و دادن تیول به اعوان و اتباع خویش و تضعیف فکر مساوات اسلامی، و قلع و قمع آن دسته از صحابه که روش فئودالیزم و کنز سرمایه را مخالف اسلامی می دانستند… از هیچ اقدامی فروگذار نکردند.
ولی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) پیشوای آن دسته از صحابه بود که رعایت حال طبقه نادار و کارگر و کشاورز را وظیفه ی اول خلیفه ی مسلمانان می دانستند. پیوسته مانند نادارترین افراد غذا می خورد و لباس می پوشید. بهای پیراهنش هنگام خلافت از سه درهم نمی گذشت. جمع اموال او بعد از مرگ هفتصد درهم بود (روایت احمدبن حنبل) در تمام ایام خلافت فرقی بین ضعیف و قوی و عربی و عجمی و ذمی و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمی شد. مأموران دولت در درجه ی اول موظف به برقراری عدل و رفع تبعیض و سلطه زورمندان بودند. از غنائم جنگی و درآمدهای گوناگون هرگز چیزی در بیت المال جمع نمی شد و در هر استان و شهرستان فوراً به مصارف معینه می رسید. کنزالعمّال این روایت را از احمدبن حنبل و حافظ ابونعیم آورده است:
«اِنَّ عَلِیّاً کَاَنَ یَکْنِسُ بَیْتَ المَالِ ثُمَّ یُصَلَّی فیهِ رَجَاءَ اَنْ یُشْهِدَ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ انهُ لَمْ یَحْبِسْ فِیه الْماَلَ عَن الْمُسْلِمینَ». (3)
علی (ع) را رسم چنین بود که خود زمین بیت المال را جارو می کرد و سپس در آن نماز می گزارد. باشد که روز رستاخیز گواهی دهد که ذره ای از اموال مسلمین را در آن محبوس نداشته است.
همه مردان سالم بدون رعایت شرط سِنی در عهد خلفا سرباز اسلام بودند و از غنائم جنگی سهم می بردند. بعدها معاش جنگاوران بصورت حقوق ثابت درآمد. همه افراد ملت نسبت خدمتی که انجام می دادند و بقدر کفاف حقوق می گرفتند (حتی اهل ذمه) خلیفه هم بقدر احتیاج از بیت المال عطا می گرفت و هیچ امتیازی از این بابت بر سایر مسلمانان نداشت و برای مقام خود هیچ اضافه و مزیتی دریافت نمی کرد.
اراض مفتوح العَنْوَه به دولت اسلامی تعلق داشت و تقسیم نمی گشت، فقط در عهد عثمان عاملان او چون مروان و معاویه در آنها دست درازی و تصرفات ناروا کردند و آنها را بعضی فروخته و بعضی را به تیول واگذار کردند.
وقتی حضرت علی (ع) به خلافت پرداخت عاملان خطاکار عثمان را عزل کرد و عوائد و حقوقهای گزاف غیرمستحقان را قطع نمود که موجب طغیان طلحه و زبیر و مروان و معاویه… گردید. بعضی به او توصیه کردند برای استحکام پایه های قدرت خود کمی با آنها سازش کاری کند ولی او روی احکام و فرائض و حقوق مردم اهل سازش نبود.
مداینی روایت کرده است که:
جمعی از اصحاب نزد امام علیه السلام رفتند و گفتند: ای امیرالمؤمنین در تقسیم اموال، اشراف عرب را بر دیگران برتری ده و قریش را از موالی و عجم سهم بیشتری عطا فرما و کسانی را که از مخالفت و فرار ایشان بیم داری استمالت کن- این سخن را از آن گفتند که معاویه در تقسیم اموال این ملاحظات را بکار بست- امام در جواب آنان فرمود: آیا بمن پیشنهاد می کنید پیروزی را در بهای ظلم و بی عدالتی بدست آورم؟ نه بخدا تا آفتاب می تابد و تا ستاره می درخش چنین نخواهم کرد. والله اگر این اموال متعلق به شخص من و ملک من بود به تساوی قسمت می کردم. چه رسد به اینکه مال مردمست.
و در روایت دیگر چنین آمده است:
به یک زن عرب و یک زن ذمیّه به تساوی عطا داد. زن عرب گفت: این امیرالمؤمنین من از عربم، فرمود: از این مال همه یکسان بهره می برند. من بنی اسماعیل را بر بنی اسحاق برتری نمی دهم. (4)
بهترین نمونه مساوات عدل و امانت امام (ع)، رفتاریست که با برادر نابینا و عیالمند خویش، که از او هم بزرگتر بود کرده است:
«وَاللهِ لَقَدْ رَاَیْتُ عَقیلاً وَقَدْ اَمْلَقَ حَتَّی اسْتَماَحَنی مِنْ بَرِّکُمْ صَاعاً وَ رَاَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الاَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ. کَانَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِم. وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرِّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدّداً. فَاصْغَیْتُ اِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ اَنّی اَبِیعُهُ دِینیِ وَ اَتَّبِعُ قِیادَهُ مُفاَرِقاً طَرِیقَتیِ فَاَحْمَیْتُ لَهُ حَدیدَهً ثُمَّ اَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بهَا. فَضَجَّ ضَجیعَ ذِی دَنَفٍ مِنْ اَلَمِهاَ وَ کَادَ اَنْ یَحْترِقَ مِنْ مِیسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثَّواکِلُ یَا عَقِیلُ اَتَئنُّ مِنْ حَدیدَهٍ اَحْماَهاَ اِنْسَانُهَا لِلَعِبهِ وَ تَجُرُّنِی نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ؟ اَتَئِنُّ مِنَ الاَذَی وَ لاَ اَئِنُّ مِنْ لَظیَّ؟». (5)
بخدا سوگند عقیل را دیدم به اندازه ای بی چیز شده بود که نزد من آمد و از این گندم شما یک پیمانه تقاضا نمود. دیدم که موی کودکان او ژولیده و چرکین و رنگشان از زور فقر خاک آلود شده است. گویی چهره ی آنها را با نیل سیاه کرده بودند. او چند بار این تقاضا را با اصرار و تاکید مکرر نمود و من گوش می دادم. او گمان برد که دینم را به او می فروشم و از راه خود جدا شده و هرجا مرا بکشد به دنبال او می روم. پس آهنی را برای او داغ کردم و به بدنش نزدیک نمودم تا عبرت گیرد. عقیل چون کسی که دچار بیماری ناگهانی شده باشد از درد فریاد برآورد. نزدیک بود تنش از آن آهن داغ بسوزد. پس باو گفتم: مادران فرزند مرده بر تو بگریند!! آیا از آهنی که انسانی برای بازی خود داغ کرده چنین مینالی اما می خواهی مرا بسوی آتشی بکشی که خدای آن را از خشم خویش برافروخته است؟ آیا تو از این رنج مینالی و من از جهنم ننالم؟
در جنگهای جمل و صفین و نهروان هرگز پیشدستی در حمله نکرد و به لشگریان خود می فرمود:
«لا تُقاتِلوهُم حتَّی یَبْدَؤُکُم». (6)
تا آنها آغاز به جنگ نکرده اند با ایشان نجنگید.
و به فرزندش امام حسن (ع)سفارش می نموده:
«لا تَدْعُونَ الی مُبَارَزَهٍ و انْ دُعِیتَ اِلَیْهَا فَاَجِبْ. فَاِنَّ الدَّاعِیَّ اِلَیْهَا بَاغٍ وَ الْباغی مَصْرُوعٌ». (7)
هرگز به جنگ دعوت مکن زیرا جنگ طلب ستمگار است و هر ستمکاری به زمین خواهد خورد.
هدف آن حضرت از قبول زمامداری و شرکت در جنگها فقط خدمت به خلق و رفع ظلم و احیای معالم اسلام بود و می فرمود:
«اللَّهُمَّ انَّک تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّامُنافَسَهً فِی سُلْطانٍ وَ لا الْتِماسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لَکنْ لِنَردَّ الْمَعاَلِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الاصْلاحَ فِی بِلادِکَ فَیَامَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ و تُقَامَ الْمَعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِکَ». (8)
خدایا تو می دانی که اگر خلافت را پذیرفتم نخواستم در قدرت بر کسی پیشی گیرم یا از اموال دنیا چیزی برای خود بیندوزم. این خدمت را بدان امید پذیرفتم تا معالم دین ترا بازسازی کنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشکار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و احکام و حدود ترا که تعطیل کرده بودند دوباره بر پای دارم.
روش رهبری
حضرت علی (ع) بعد از قبول زمامداری در خطبه ای با کمال صراحت فرمود:
«وَاعْلَمُوا انّی اِنْ اجَبْتُکمُ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا اَعْلَمُ، وَ لَمْ اُصْغِ اِلَی قَوْلِ الْقائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ انْ تَرَکْتُمُونی فَانَا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَ لَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ. وَ اَنَا لَکُمْ وَزیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی اَمیراً». (9)
بدانید که اگر دعوت شما را برای قبول خلافت اجابت کنم بر شما به مقتضای علم خود حکومت خواهم کرد و به سخن هیچ گوینده و گله هیچ گله گزاری اعتنا نخواهم نمود. اما اگر مرا رها کنید مانند یکی از شما خواهم بود و شاید برای کسی که او را بر می گزینید از دیگران مطیع تر و شنواتر باشم. اگر بگذارید (مثل گذشته) برای شما وزیر و مشاور باشم از آن بهتر است که امیر باشم.
پیوسته در ادای وظایف الهی و اجرای احکام و اوامر رسول الله و اداره ی کشور و فرماندهی ارتش با قدرت عمل می کرد تا آنجا که او را به خشونت منسوب می داشتند. رسول الله نیز او را «اُخَیْشِنُ فِی اللهِ» یعنی «کمی خشن در اجرای احکام خدا» خوانده بود. احمدبن حنبل و حاکم نیشابوری و ضیا مقدسی و نیز حافظ ابونعمی اصفهانی از ابوسعید خدری روایت کرده اند که پیغمبر فرمود:
«اَیُّهَا النَّاسُ لاَ تَشْکُو عَلِیَّاً فَوَاللهِ اِنَّهٌ لاُخَیْشِنُ فِی ذاتِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ فِی سَبیلِ اللهِ اوْ: لاَخَیْشِنُ فِی دینِ اللهِ». (10)
ای مردم از علی شکایت نداشته باشید. قسم به خدا که او در اجرای امر خدای عزوجل و در راه او و دین او از بقیه سختگیرتر است.
معذلک شخصاً از متواضع ترین وخوش مشرب ترین افراد بود تا آنجا که این خنده رویی و بی تکلّفی و طنزگویی را بر او خرده می گرفتند. عمر می گفت در علی (ع) «دعابه» یعنی خاصیت مزاح و طنز است و عمر و عاص او را «تَلْعابَه» می گفت یعنی جدی نیست و مزاح بسیار می کند. بی تکلفی او تا آنجا بود که شخصاً در بازارها و بین مردم می گشت و با طبقات مردم سخن می گفت و همه حق داشتند مستقیماً با او تماس بگیرند و یادآوری های لازم را (امر به معروف و نهی از منکر یا نصیحت) حتی با بدوی ترین روش و سخت ترین کلمات با او در میان گذراند، اینکه سرداری با آن همه شجاعت و زمامداری با آن همه گرفتاری زاهدی چنان وارسته باشد و رفتارش با افراد خلق تا آن اندازه صمیمی و پیوسته باشد. معجزه ایست که جز در حضرت علی (ع) در هیچ زمامدار دیگری دیده نشده است.
اداره ی جهان اسلام
با اینکه جنگهای داخلی که از سودجوئی و جاه طلبی بعضی از صحابه بازگشت فئودالیزم و آریستوکراسی در عهد خلفا و کینه های کهن و رقابتهای خانوادگی و قبیله ای و مبارزات طبقاتی بین رجال درجه ی اول اسلام و عامه ی مردم سرچشمه می گرفت، تقریباً تمام دوران خلافت علی را به خود مشغول می داشت معذلک در همان فرصت های کوتاه نظمی چنان استوار به سازمانهای اداری و مالی و ارتشی و قضائی جهان اسلام داده شد که حتی رژیم خای غیر روحانی ششصد ساله اموی و عباسی هم نتوانست قالب های آن را بشکند و از آن زمان تاکنون هر مسلمان انقلابی به دنبال آن رفته و ذره ای از روح سازندگی و جان بخشی آن کاسته نشده است.
تقسیمات کشور
بعد از فتح مکه و استقرار قدرت اسلام در جزیره العرب، از طرف پیامبر اکرم (ص) حکمرانانی به عنوان «امیر» به شهرهای عربستان فرستاده شد. بعد که در عهد خلفا دامنه ی فتوحات در آسیا و افریقا وسعت یافت تقسیمات اداری که تابع وضع جغرافیائی و سوابق اداری محل بود در متصرفات امپراطوریهای ایران و روم بعمل آمد و اداره ی بلاد مفتوحه به عهده ی والیانی از صحابه ی رسول الله و سرداران و فاتحان سپرده شد و برای هر یک از آنها نایبی جهت جمع زکوه و صدقات و حفظ نظم در شهرستان تعیین گردید.
استاندریهای مهم عبارت بود از: اهواز و بحرین- طبرستان- خراسان- سجستان و مکران- آذربایجان- کوفه و بصره- دمشق و حمص و فلسطین- مصر علیا- مصر خاص ماورای صحرای لیبی- عربستان نیز به پنج استان تقسیم شده بود که مکه و مدینه از آن جمله بودند.
هر امیری به تناسب وسعت استان، نوابی به شهرستانهای خود می فرستاد، امراء و نواب آنها علاوه بر وظائف سیاسی و اداری، امام جمعه و جماعت نیز بودند و گاه غیر از جمعه ها و عیدین در مواقع فوق العاده مردم را به مسجد دعوت کرده برای ایشان ایراد خطبه می کردند و طی آن اوامر رسمی را ابلاغ یا مردم را به جهاد دعوت می نمودند. قدرت کلام و فصاحت و بلاغت در خطبه ها از شرایط توفیق هر امیر بود. وظائف امرا در قرآن و سنت رسول، معلوم بود و گاهگاه از سوی خلیفه هم دستورهائی دریافت می نمودند. دفتر و بایگانی وجود نداشت و تعیین مبدا تاریخ و تاریخ زدن روی بعضی نامه ها و … از زمان عمر مرسوم گردید. همچنین عمر برای اولین بار برای فلسطن و قنسرین و حمص قاضی تعیین کرد و او را به سمت امامت جمعه و جماع انتصاب نمود.
پی نوشت ها :
1- ر.ک: کتاب منهاج نهج البلاغه به زبان اردو، صص 16، 17.
2- سنن بیهقی، ج8، ص 32؛ کنزالعمال، ج7، ص 207 به نقل از جمع الجوامع سیوطی و منهاج نهج البلاغه، ص 18.
3- کنزالعمال، ج15، حدیث شماره ی 461.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 181، چ مصر.
5- نهج البلاغه، صبحی صالح، خ224.
6- همان، ص 373، چ بیروت.
7- همان، قصار 233.
8- همان، خ 131.
9- همان، ص 136.
10- کنزالعمال، چ حیدرآباد، ج12، حدیثهای شماره ی 1254، 1255، ص 63.