جواب شبهه هفتم:«علم به غیب»
علی علیه السلام در ضمن خطابه ای که در بصره ایراد می فرمود از جنگهای آینده و هجوم مهاجمین خبر می داد یکی از یارانش گفت:یا امیرالمؤمنین آیا خداوند به تو از علم غیب خود بهره ای عطا فرموده است؟
علی علی السلام در جواب آن مرد که از قبیله کلب بود خندید و گفت:(1)
«ای برادر کلبی!این که من گفتم، علم غیب نیست بلکه دانشی آموختنی است که از صحاب آن باید آموخت…این علم را خداوند به پیامبرش و آن بزرگوار به من تعلیم داد و دعا کرد که سینه من حافظ آن باشد.»(2)
و این است عقیده ما در باب علم غیب امامان علیه السلام :علمی که از صحاب آن آموخته اند، و این صاحب علم، پیامبر خدا صلی الله علیه و اله است.
این معنی با آنچه شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان از ابن المغیره نقل کرده است، تأیید می شود. وی می گوید:«من و یحیی بن عبدالله بن الحسن در حضور ابی الحسن امام، موسی بن جعفر علیه السلام، بودیم. یحیی به آن حضرت گفت:فدایت شوم، عده ای می گویند که شما از غیب آگاهید. فرمود:سبحان الله …بخدا نمی دانم مگر آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و اله به من رسیده است.«(3)
از سخنان علی و فرزندش موسی بن جعفر علیه السلام، حقیقت معنای علم غیبی که در سخنان ائمه وارد شده است روشن و دریافته می شود، اما عباس محمود العقاد، که این معنی براو پوشیده است واز معنی سخن امام درنهج البلاغه نیز آگاهی ندارد،بی مطالعه وشتاب زده می گویند:«اخباری که در نهج البلاغه به پیش بینی واقعه حجاج ،فتنه زنج وهجوم مغول و تاتار و غیره، اشاره دارد، عموماً مطالبی دخیل و از مسائلی است که نسخه نویسان سالها پس از وقوع این حوادث، به اصل کتاب افزوده اند.»(4)
و این از اشکالات خنده داری است!
زیرا وقتی ایشان می پندارد آنچه درباره حمله مغول و تاتار، در نهج البلاغه آمده از مطالب دخیل و از سخنانی است که نساخ بدان افزوده اند، توجه ندارد که در حال حاضر،در کتابخانه های جهان نسخ خطی(5)بسیاری از نهج البلاغه موجود است که پیش از عصر مغول و اشغال بغداد کتابت شده است و متن آنها عیناً همان است که ابن ابی الحدید شرح خود را براساس آن نوشته و کتابت آن به دست و قلم شریف رضی بوده (6)است.
و ای عجبا چه کسی این مطالب را به نهج البلاغه درآمیخته و یا کدام ناسخی برآن افزوده است؟و آیا چنان است که نسبت علم غیب به جاعلان و ناسخان از نسبت آن به علی پذیرفتنی تر باشد؟
جواب شببه هشتم:«زهد و یاد مرگ»
احوال و اوضاع متحولی که در صدر اسلام همه جهان را یکباره به روی مسلمانان گشود، متأسفانه عدالتی که توزیع ثروت و تدبیر معاش عمومی را به مقتضای قسط و برابری اسلامی تحقق بخشد، به همراه خود نداشت، در اثر این واقعه، به علت وجود نظام خاص اقتصادی، توزیع غیر عادلانه ثروت و گردآمدن وحشتناک
آن برمال اندوزان و سودپرستان، برای اکثریت مردم فقر و بدبختی روز افزون و مرگ زایی به بار آمد.(امام همزمان با این شرایط، امر خلافت را به دست گرفت).
اما آنچه آن حضرت را وامی داشت که این گونه در امر پارسایی و زهد-که به آن اشاره شده است-پافشاری و تأکید کند، این اصل بود که می خواست فاجعه عجیب سرمایه داری و بلای بزرگ زندگی طبقاتی تخفیفی پدید آورد.
آنچه سخن ما را تأیید می کند این است که می بینیم وقتی افرادی از یاران علی علیه السلام به راستی لباس زهد می پوشند و از دنیا بیزاری می جویند و او می داند که دوستی دنیا و زر و زیور آن، پرده چشم آنان نخواهد شد، آنها را در زهد بیش از حد، ملامت می کند. مانند آن روزی که می شنود عاصم بن زیاد حارثی لباس ژنده ای پوشیده و از اهل دنیا کناره گیری کرده است، و به او می فرماید:
«یا عدی نفسه!لقد استهام بک الجنیت!اما رحمت اهلک و ولدک اتری الله احل لک الطیبات و هو یکره ان تأخذها؟»
ای دشمن جان خود!شیطان ترا به سرگردانی کشیده است. آیا به زن و فرزندت رحم نمی کنی که از قیام به ادای حقوق آنان چشم پوشیده ای؟آیا می پنداری خداوند طیبات را برای تو حلال کرده است ولی نمی پسندد که تو از آن برخوردار باشی؟
عاصم گفت:«یا امیرالمؤمنین این کار را از تو آموختم که لباس زیر و خشن می پوشی و غذای ساده و نان خشک می خوری.»
علی علیه السلام گفت:
«و یحک انی لست کأنت، ان الله فرض علی ائمه العدل ان یقدروا انفسهم بضعفه الناس کی لا یتبغ بالفقیر فقره.»
وای برتو مانند تو نیستم، زیرا خداوند به رهبران عادل فرض کرده است که زندگی خود را در سطح معاش تهیدستان قرار دهند تا ناداری، آنان را به پریشانی نیندازد و درد تهیدستی آنها را نشوراند.(7)
بنابراین علی علیه السلام با زهد خویش نمی خواست برای زندگی مردم رسم و راه و آئینی وضع کند، بلکه برآن بود که هر چه بهتر، تعهد و مسئولیت رهبری خود را جامه عمل پوشاند این نکته را آن حضرت -سلام الله علیه، در نامه ای که برای عثمان بن حنیف ، که از جانب وی والی بصره بود-به تفصیل شرح فرموده است.
در ضمن این نامه می گوید:
«و لو سئت لاهتدیت الطریق ، الی مصفی هذالعسل، و لباب هذا القمح ،و نسایج هذا القز. و لکن هیهات ان ینغلبنی هوای، و یقودنی جشعی، الی تخیر الاطعمه و لعل بالحجاز او الیمامه من لا طمع له فی القرص، و لا عهد له بالشبع او ابیت مبطاناً و حولی بطون غرثی و اکباد حری؟…أأقنع من نفسی بان یقال:هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر، او أکون اسوه لهم فی جشوبه العیش؟»
اگر می خواستم، می توانستم به شهد ناب عسل و مغز گندم و بافته ابریشم دست یابم و از آن بهره گیرم. ولی هیهات!چگونه ممکن است من اسیر هوس و تسلیم حرص نفس شوم، و در خوردنی ها در جستجوی غذای بهتر برآیم و انتخاب کنم. در حالی که در حجاز و یمامه کسی باشد که امیدی به قرص نانی ندارد و هیچگاه طعم سیری را نچشیده است. و چگونه سزاوار است شبی را با شکم سیر بخوابم و در اطراف مملکت تحت حکومت من انسانهایی با شکم گرسنه و جگر سوزان، شبها را به بیداری صبح می کنند؟آیا تنها به این خرسند باشم که مسلمانان مرا امیرمؤمنان بخوانند ولی در سختی های روزگار همدرد، و در تلخی های زندگی سرمشق آنان نباشم؟»(8)
باز می بینم هنگامی که علی علیه السلام صفات اهل تقوی را برمی شمارد، آنها را کسانی نمی داند که به زهد و تصوف و محرومیت از مواهب و نعمت های حلال زندگی در دنیا موصوف باشند، وقتی تأکید می فرماید:
«ان المتقین ذهبوا بعاجل الدنیا و آجل الاخره، فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم، و لم یشارکهم اهل الدنیا فی آخرتهم، سکنوا الدنیا بافضل ما سکنت و اکلوا بافضل ما اکلت، فحظوا من الدنیا بمحاظی به المترفون…ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح».
اهل تقوی و انسانهای نیکوکار از نعمت های زودگذر دنیا و از موهبت های آینده آخرت بهره می برند بدین ترتیب که آنان در برخورداری از دنیا با دنیا داران همراه می شوند، ولی دنیا پرستان از ذخائر اخروی بی نصیب می مانند. آنان در بهترین جا سکونت می گزینند و از بهترین خوردنی ها می خورند، بنابراین همانند خوشگذرانان از نعمت های دنیا بهره مند می گردند…و سرانجام با توشه ای کافی و بهره ای وافی از دنیا در می گذرند.»(9)
جواب شبهه نهم:«انتساب بعضی از جمل، به…»
اینکه در پاره ای از مراجع و مأخذ ادبی جمله ای چند از نهج البلاغه علی علیه السلام به دیگری نسبت داده شده است هرگز نسبت کل نهج البلاغه را به ان حضرت نفی، و جعلی بودن اسناد آن را اثبات نمی کند، زیرا این معنی درباره بعضی از احادیث نبوی و تعدادی از سخنان صحابه نیز صادق است. چنانکه نمونه ای از این پیش آمد را در شعر بسیاری از شعرای قدیم عرب می بینیم.
و از این گذشته اگر حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و اله یا یک بیت شعر از شاعری، در کتابی به کسان دیگری نسبت داده شود هرگز نمی توان نتیجه گرفت که همه احادیث نبوی در معرض شک و اشکالند یا نسبت دیوان آن شاعر، به او مردود است. اصل سخن این است ولی باید توجه داشت، حملاتی که اینجا و آنجا، از جانب امویان و بعضی از خلفای عباسی، نسبت به شخصیت، فضایل و مناقب، سخنان، و چگونگی زندگی علی علیه السلام می شد، بسیاری را وادار کرده بود که آنچه از علی علیه السلام می دانند کتمان کنند و در بسیاری از مواقع به کلام او علیه السلام استشهاد نمایند بدون اینکه به صراحت نام وی را برزبان آرند.
و اصولا وقتی خلیفه -یعنی زمامدار مطلق العنان وقت-اعلان می کند:«هر کس از ابوتراب به نیکی یاد کند خونش ریختنی است.»
براین اینکه سخن علی علیه السلام آشکارا نقل شود، مجالی می ماند؟اگر جواب منفی باشد-که بی تردید چنین است .چگونه محمود محمد شاکر از اینکه در کتاب قاسم بن سلام، کلام منقول از علی علیه السلام یک چهارم سخنان عمر است، اظهار شگفتی می کند؟و آیا این کار قاسم بن سلام دیلی شک در نهج البلاغه است؟
جواب شبهه دهم:«خالی بودن بسیاری از کتب لغت از کلام علی علیه السلام»
باید بگوییم که کتب و مآخذ ادبی و معتبر زیادی وجود دارد که پیش از شریف رضی-جامع نهج البلاغه -تألیف شده اند.(10)
آقای عبدالزهراء خطیب حسینی تعداد صد و نه تألیف از این مأخذ را شماره کرده در کتاب خود نام برده است. مؤلفان همه این کتابها، آثارشان را پیش از سال چهارصد هجری-سال جمع آوری نهج البلاغه بوسیله شریف رضی-نوشته، و به سخنان، خطبه ها، و رسائل (11)امام علیه السلام استشهاد نموده، و بدینوسیله برای نسلهای بعد از خود ثبت کرده اند، بی آنکه در موردی شک کنند یا محل تردیدی ببینند. کافی است که، تعدادی از پیشقدمان این مؤلفین معروف را نام ببریم:
مفضل الضبی، متوفی به سال(168)-نصر بن مزاحم،متوفی به سال(202)-قاسم بن سلام، متوفی به سال(223)-ابن سعد، متوفی به سال(230)-محمد بن حبیب، متوفی (245)،جاحظ ، متوفی به سال(255)-سجستانی، متوفی به سال(255)-زبیر بن بکار، متوفی به سال(256)-مبرد، متوفی به سال(258)-ابن قتیبه، متوفی به سال(276)-بلاذری، متوفی به سال(276)-برقی، متوفی به سال(274)ویا(280)-یعقوبی، متوفی به سال(284)-ابوحنیفه دینوری، متوفی در حدود سال(290)-ابوجعفر صفار، متوفی به سال(290)-ابوالعباس ثعلب، متوفی به سال(291)-ابن المعتز، متوفی به سال(296)-طبری، متوفی به سال(310)-ابن درید، متوفی به سال(321)-ابن عبدربه، متوفی به سال(328)-زجاجی ، متوفی به سال(329)-جهشیاری، متوفی به سال(331)-کندی، متوفی به سال(350)-ابوالفرج اصفهانی متوفی به سال(356)-و بالاخره قالی، متوفی به سال(356)هجری.
وقتی آثار این بزرگان و سخنان علی علیه السلام را در مؤلفات آنان می بینیم، در می یابیم که سخن محمود محمد شاکر تا چه اندازه از حقیقت و راستی دور است، او می گوید:
«در میان سال وفات علی رضی الله عنه و جمع آوری این مطالب حدود چهار قرن فاصله است، و شریف رضی یا برادرش مرتضی (کذا)این اقوال را با اسنادی که سلسله آنها به علی علیه السلام منتهی شود، ذکر نکرده اند.
بنابراین چگونه می توان به روایاتی که بدون ذکر سندی صحیح به ما رسیده است اطمینان داشت، در حالی که می دانیم روزگاری طولانی با همه تطاول و یغمایش در میان سالهای زندگی علی و گردآوری گفتار او علیه السلام فاصله بوده است؟»
و همچنین از سخنان دکتر شفیع السید روشن می شود که وی تا چه اندازه به حقیقت نزدیک است، او می گوید:
«روشی که رضی در ثبت اقوال علی علیه السلام به کار بسته است خود از عواملی است که شک آوران، برای توجیه نظر خویش بدان استناد می کنند. زیرا که او عموماً و در بیشتر موارد متنی را ذکر می کند، بدون آنکه انتساب آن به امام علی بوسیله منابعی که قبلا آن را ثبت کرده یا بزرگانی که نقل قول نموده باشند تأیید شود.»
و نیز همین جا به درجه ناتوانی دکتر طه حسین در مراجعه به منابع و مأخذ، و یا شتاب زدگی دکتر الدسوقی در اظهار نظر وقتی از طه حسین نقل می کند، و صحت و سقم این گفته برعهده اوست-می توان پی برد، او می گوید:
«در بعضی از کتب تاریخی مانند طبری و بلاذری خطبه هایی از امام علی نقل شده، و این امر صحت نسبت و قبول ان خطبه ها را ممکن می سازد.»
گویی طبری و بلاذری دو مورخ استثنایی و بی همتایند!و گویی آنچه آندو از سخنان امام نقل کرده اند در کتاب دیگری نیامده، و مورخ دیگری ثبت نکرده است!
در پایان سخن، شایسته است گفتار خود درباره نهج البلاغه را با مطلبی از خاورشناس نامدار فرانسوی، پروفسور هانری کربن، در باب این کتاب بزرگ ختم کنیم، او می گوید:
«بعد از قرآن و احادیث پیامبر اسلام، نهج البلاغه در درجه اول اهمیت قرار دارد، باید گفت بطور کلی این کتاب تنها به قلمرو حیات مذهبی تشیع محدود نیست بلکه تفکر فلسفی شیعه نیز به آن وابسته است و از آن مایه می گیرد. از این رو باید نهج البلاغه را از مهمترین سرچشمه هایی به شمار آورد که متفکران شیعه پیوسته ازآن سیراب گشته اند…
بعلاوه باید بدانیم که تحت تأثیر بسزای این کتاب، تنظیم ارتباط منطقی در کلام بوجود آمد، روش استنتاج صحیح و اصولی پایه گذاری شد، و با خلق و ابداع بعضی از اصطلاحات فنی و وارد کردن آنها به زبان ادب و فلسفه عرب، مایه غنا و رونق آن زبان گردید. و همه اینها در آن روزکاملا مستقل از تأثیر آثار یونانی بود.»(12)
پایان سخن
«نهج البلاغه، چون خورشیدی تابان، پیوسته در سینه روزگار خواهد درخشید و راه هدایت را به جویندگان راستین حق خواهد نمود، و جان و دل تشنگان حقیقت را سیراب خواهد کرد.
و هرگز غبار مه و تیرگی ابر، هر چه انبوه و دامن گسترده تر گردد، خورشید تابنده را از چشم های جوینده پنهان نتواند ساخت.
و راست گفت خداوند بزرگ که فرمود:
«اما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض».
اما کف بزودی نابود می شود و اما آنچه به خیر و منفعت مردم است در روی زمین باقی خواهد ماند.(13)
پی نوشت ها :
1ـ یا اخا کلب!لیس هو بعلم غیب، و انما هو تعلم من ذی علم…علمه الله نبیه فعلمنیه، و دعا لی بان یعیه صدری.
2ـ نهج البلاغه، ج1،ص246-245.
3ـ امالی شیخ مفید:ص13.
4ـ عبقریه الامام:ص141-140.
5ـ مانند نسخه موجود در کتابخانه شخصی استاد محمد محیط طباطبایی در تهران، بتاریخ کتاب512هجری و نسخه مدرسه فاضل خان مشهد به تاریخ کتابت544و نسخه کتابخانه المتحف العراقی در بغداد بتاریخ کتابت565و نسخه کتابخانه آقای یزدی در نجف اشرف به تاریخ کتابت631هجری.
6ـ شرح نهج البلاغه،ج12،ص3.
7ـ شرح نهج البلاغه،422/1-423.
8ـ شرح نهج البلاغه،71/2-72.
9ـ نهج البلاغه،ج2،ص28-27.
10ـ سید رضی خود بنام بعضی از مأخذ تصریح می کند، مانند:البیان و التبیین جاحظ المغازی سعید بن یحیی، المقتضب مبرد و تاریخ طبری.
11ـ مصادر نهج البلاغه و اسانیده،ج1،ص37-27.
12ـ تاریخ الفلسفه الاسلامیه:ص81-80.
13ـ رعد،17.
منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11