علم تفسیر هم مانند علوم دیگر، از قواعدی ویژه تبعیّت میکند که رعایت آن برای استنباط صحیح مرادالهی و کاهش خطای در تفسیر، ضروری است.
برای رعایت قواعد یاد شده، مفسّر باید از علومی برخوردار باشد که در پرتو آن، توانمندی لازم را برای تفسیر قرآن بر طبق آن قواعد به دست آورد. بر این اساس، «علوم مورد نیاز مفسّران» از امور مورد نیاز در تفسیر به شمار میآید.
ضرورت بحث از علوم مورد نیاز
در این مقاله در صدد تبیین ضرورت فراگیری علوم مورد نیاز در تفسیر، از زوایا و جوانب مختلف آن و نیز معرفی این علوم است. گر چه ممکن است بیان این علوم و چگونگی بهرهگیری از آنها در تفسیر، به طور اجمال برای افرادی روشن به نظر برسد، ولی بصیرتی که در پرتو تفصیل و توضیح آن برای مفسر حاصل میشود، تأثیر مهم و سرنوشت سازی بر تفسیر به جای میگذارد و چه بسا ممکن است عدم آشنایی دقیق و همه جانبه با آن، مفسّر را دچار انحراف سازد. علاوه براین، آشنایی بیشتر با نقش علوم و کاربرد هر یک در تفسیر، انگیزه مفسر را در فراگرفتن آن علوم قوت میبخشد و با دستیابی به آن توانمندی مفسر در فهم مفاد و مقاصد آیات قرآن افزون میشود.
ضرورت این مبحث برای دانشمندان علوم قرآن نیز آشکار بوده و آنان در تألیفات خود، به صورتهای مختلف به آن تصریح کردهاند. برخی ازآنان، ضمن بحث از اصول تفسیر و لوازم آن، فصلی را به این موضوع اختصاص داده و به عنوان اصل و یا شرط اساسی تفسیر، آن را مورد بحث قرار دادهاند، که از جمله، سیوطی در اتقان و زرکشی در برهان را میتوان نام برد.[1]
برخی دیگر از آنان، این موضوع را ضمن بحث از تفسیر به رأی مورد توجه قرار دادهاند. اینان پس از تقسیم «تفسیر به رأی» به دو نوع «ممدوح» و «مذموم»، به معرفی علوم مورد نیاز، به عنوان شرط اساسی برای تفسیر به رأی ممدوح، پرداختهاند.[2]
علاوه بر دانشمندان علوم قرانی، اکثر مفسّران نیز در مقدمه تفاسیر خود به این موضوع پرداخته و هر یک به فراخور تبحر و تخصص خود، ضرورت بهرهمندی از علوم و نیز کمیت و نقش هر یک را مورد بحث و تذکر قرار دادهاند.[3]
این نکته شایان توجه است که مقصود از نیازمندی تفسیر به علوم، بهرهگیری از قواعد و ضوابط علوم برای کسب توانایی در بهرهگیری از منابع و بکار گیری قواعد در فهم و تبیین آیات قرآنی است. بنابراین، نیاز تفسیر به علوم، نه به دلیل نقص در شیوه بیان قرآن، بلکه به منظور فراهم آمدن زمینه فکری و ذهنی مناسب برای مفسری است که میخواهد از مفاهیم حقیقی قرآن پردهبرداری نماید و آن را به خداوند متعال نسبت دهد. بدون تردید، درک مفاهیم متعالی قرآن و ویژگیهای لفظی و معنوی آیات آن، ظرفیت فکری و عقلی مناسبی را میطلبد که فقط در سایه کسب تواناییهای علمی میسّر خواهد بود.
تفاوت «علوم مورد نیاز» با «منابع تفسیر»
با توجه به مطالب فوق، روشن شد که نقش علوم مورد نیاز در تفسیر، نقش ابزاری است و تنها بر قدرت فکری مفسّر در تبیین آیات قرآن میافزاید؛ ولی منابع تفسیر ـ چنان که اشاره شد ـ اموری است که به لحاظ ارتباط محتوایی و تأثیر آن در روشن ساختن مفاد آیات، مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. بنابراین، نقش منابع محتوایی است و مفسّر پس از تبحّر در علوم و آگاهی بر قواعد و کاربرد هر یک از مجموعه معارف مؤثر در آشکار شدن مفاد و مراد آیات که در منابع تفسیراعم از آیات، روایات معصومین ـ علیهم السّلام ـ ، تاریخ، دستاوردهای علوم تجربی طبیعی و علوم انسانی و اجتماعی تجربی ـ آمده، در تفسیر بهره میگیرد و به آنها استناد مینماید. بر این اساس، گر چه این دو مقوله در تفسیر و روشنگری مفاد آیات نقش مؤثری دارند، لکن تفاوت این دو در گونهگونیِ هویت آنها و نوع بهرهگیری از آنها در تفسیر است. به عنوان مثال، علوم ادبی (صرف، نحو و معانی بیان) که نقش ابزاری دارند، از علوم مورد نیازند و روایات و قرآن که نقش محتوایی و معرفتی دارند، منبع به شمار میآیند. حتی گاه دو دسته از معارف منتسب به یک عنوان در تفسیر نقش دارند که یکی منبع ودیگری علم به شمار میآید؛ از باب نمونه، میتوان «علوم روایی» و «منابع روایی» را نام برد، که اولی (علوم روایی) قواعدی را در بر میگیرد که در «درایه الحدیث و معرفه الرجال» مطرح است و با آن قواعد، میتوان نسبت به روایاتی که در تفسیر آیات آمده قضاوت کرد؛ ولی دومی (منابع روایی) متون مشتمل بر روایات تفسیری است؛ به هر حال، فراگیری علوم مورد نیاز، زمینههای لازم برای استفاده متناسب وصحیح و بهینه از منابع و حل تعارض منابع و میزان اعتبار آنها را فراهم میسازد.
علل پیدایش علوم مورد نیاز و دلایل نیازمندی به آن
تاریخ تفسیر گواه بهرهگیری مستمر مفسران از آگاهیهای مقدّماتی در تفسیر آیات قرآنی است. این نکته که ریشه در پیوستگی تفسیر با علوم پیش نیاز دارد، حقیقتی است که در تمام ادوار تفسیر و از جمله عصر نزول وجود داشته و شایان بررسی است.
البته همان گونه که هر پدیدهای در ابتدای پیدایش خود صورتی بسیط و ساده دارد و به تدریج رو به فزونی میگذارد، علوم پیش نیاز در تفسیر هم، بدین منوال در ابتدا منحصر به آگاهیهایی بود که به طور طبیعی و فطری در اذهان مردم عصر نزول موجود بوده و به هنگام تفسیر مورد استفاده قرار میگرفت، بدون آن که عنوان علوم مورد نیاز تفسیر را به خود گرفته باشد و یا نیازی به تدوین آن احساس شود.
گذشت زمان و پیدایش عواملی چند، زمینه گرایش و بهرهگیری بیشتر از علوم و معارف گوناگون در تفسیر را فراهم آورد و آن را به امر ضروری تبدیل نمود وموجب آن گردید که برخی از این علوم مستقلاً تدوین و در تفسیر مورد بهرهبرداری واقع شود.
بحث حاضر در صدد آن است که به بررسی عوامل یاد شده بپردازد و حتی المقدور از روند تاریخی آن سخن به میان آورد.
الف. لزوم شناسایی و ثبت قراین زمان نزول
نخستین زمینهای که قابل بررسی است، چگونگی شناسایی و ثبت قراینی است که مقارن نزول آیات تحقّق پیدا کرده است. چنان که گذشت، درک قرآن در عصر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، با بهرهگیری از اموری صورت میپذیرفت که به طور طبیعی برای مسلمین قابل لمس بود و در فهم معانی آیات، نقش اساسی ایفا میکرد؛ نزول تدریجی آیات، همراه با حوادث، و همگامی مسلمین با وقایع گوناگونی که با آن روبه رو بودهاند، علاوه بر آگاهی سنّتهای جاهلی، که در بعضی از آیات به آنها اشاره شده و یا شناخت احوال یهود و مسیحیان جزیره العرب و نیز درک عینی شرایطی که بر فضای نزول حاکم بوده، همگی موجب آن میگشت که آنان تصویر روشنتری از مفاهیم آیات، در مقایسه با دیگران در زمانهای بعد داشته باشند.
همچنین دسترسی مسلمین مثلاً دسترسی مسلمین به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و پاسخهای ایشان به سؤالات و ابهاماتی که در فهم الفاظ و مفاهیم قرآن به وجود میآمد، بهترین زمینه را برای درک آیات فراهم نمود. روایاتی که از آن حضرت در باب تفسیر و شرح احکام عبادی و سیاسی قرآن وارد شده، نمونههایی از آن است.
این امور، سینه به سینه به عصر صحابه و تابعان منتقل شد و آنان نیز از این زمینهها برخوردار بودند، ولی گذشت زمان و دوری از عصر نزول، این قراین راناشناخته گرداند و مسلمانان از آنها آگاهی و اطلاع عمومی نداشتند. به همین دلیل، نیاز بود که این قراین داخلی و خارجی که به فهم قرآن کمک شایانی مینمود، تدوین شود و برای بهرهگیری در اختیار آیندگان قرار گیرد و اذهان آنها را به عصر نزول نزدیک نماید.
این موضوع، زمینه فراگیری علومی مانند: اسباب نزول، تاریخ اسلام و عرب جاهلی، علم الحدیث و علوم وابسته به آن را در تفسیر فراهم و ضروری ساخت.
ب. ارتباط مسلمین با بیگانگان
تاریخ عرب به خوبی نشان میدهد که مهمترین سرمایه و امتیاز این قوم، خلوص گفتاری و فصاحت وبلاغت بیانی آنهاست، قوم عرب چه در عصر جاهلیت و حتی کمی پس از اسلام، به علّت آن که از ممالک غیر عرب دور بود و اختلاط و ارتباط چندانی با دیگر اقوام نداشت،[4] از خلوص و اصالت زبانی خاصی برخوردار بود؛ لکن هنگامی که بر اثر فتوحات اسلامی سرزمینهای وسیعی گشوده شد و قوم عرب با دیگر اقوام در آمیخت، در واژگان و ساختار زبان عربی دگرگونی پدید آمد وبه تدریج، در جوانب مختلف، این زبان از آن متأثر گردید.
نخستین اثر این ارتباط، اشتباهاتی بود که در تلفظ کلمات روزمرّه عربی صورت میپذیرفت و به تدریج با فزونی این اشتباهات، تلفظهای نادرست گهگاه در اثر تسامح، به قرائت قرآن نیز راه یافت.
این اشتباهات در خصوص آیات قرآن کریم، علاوه بر خطر نوعی تحریف لفظی در قرآن، بیم تغییر معنایی آن را نیز به همراه داشت و این امر برای مسلمین که اهمیت فراوانی برای قرآن قائل بودند، قابل تحمّل نبود. به همین دلیل برای جلوگیری از این نوع اشتباهات کوشیدند قواعد صرف و نحو را مدون سازند.[5] اکثر ادبا در بیان سرآغاز پیدایش علم نحو، موضوع یاد شده، را مطرح ساخته و مؤسّس آن را امیر مؤمنان ـ علیه السّلام ـ دانستهاند.[6]
البته این قواعد به صورت غیر مدون در ذهن مردم آن زمان مرتکز بود و در محاورات آنان معمول بود و قرآن هم بر اساس همین قواعد مرتکز در میان آنها، نازل شد، ولی پس از وقوع چنین جریانهایی بود که قواعد نحو به تدریج تدوین شده و از این پس در زمره علوم ضروری تفسیر قرار گرفت.
فصاحت و بلاغت نیز یکی از امتیازاتی است که قوم عرب از آن برخوردار بود و از این رو، قرآن عالیترین نکات بلاغی و محاسن کلام از قبیل مجاز، استعاره، کنابه، اشاره و تلمیح، را در آیات خود به کار گرفت. این امور نیز در عصر نزول برای مردم عرب قابل فهم بود، لکن ارتباط با بیگانگان موجب گردید که فهم این نکات بلاغی که برای مردم ارتکازی بود نیازمند ممارست و تعلیم و تدوین شود.[7]
علاوه بر این، غیر اعراب تازه مسلمان نیز برای اثبات و فهم اعجاز بلاغی قرآن، نیاز جدی به این قبیل مباحث داشتهاند.[8] امور یاد شده سبب «تدوین علوم بلاغی» گردید و پس از آن نیز در تفسیر و تبیین آیات قرآن مورد بهرهبرداری قرار گرفت.
این تأثیر به تدریج ادامه یافت و حتی بر لغات و معانی کلمات عرب هم سایه گستر شد؛ زیرا بر اثر ارتباط و داد وستدی که احیاناً در لغت و اصطلاحات صورت میپذیرفت، معانی اصیل کلمات عرب مهجور گردید و در مقابل معانی دیگری جای آن را گرفت.[9]
بدیهی بود که اگرتدبیری در این رابطه صورت نمیپذیرفت، این موضوع حتی به کلمات قرآن و احادیث و معانی آنها هم راه مییافت و در نتیجه، مسلمانان از فهم صحیح قرآن و حدیث محروم میشدند.
از آن جا که تفسیر باید بر اساس معانی رایج زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ صورت پذیرد،[10] گروهی از دانشمندان اسلامی که در زمینه لغت تبحری خاص داشتند، به این امر همت گماشته، درصدد برآمدند که معیارهای تشخیص معانی اصیل و حقیقی کلمات قرآن در زمان نزول را شناسایی کنند و بر اساس آن، منابع لغوی مشتمل بر چنین معانیای را فراهم آورند. به گفته مورخین نخستین آنان، خلیل بن احمد فراهیدی است.[11]
از آن پس، هر مفسرّی ناگزیر گردید که برای دستیابی به معانی اصیل قرآن از علم لغت بهره گیرد و به کتبی که به معانی اصیل کلمات عرب توجه نموده، به عنوان منابع تفسیر مراجعه کند.
ج. لزوم قرآن شناسی
قرآن به گواهی آیات خود، از ویژگیها و مختصاتی برخوردار است که بدون آگاهی از آنها نمیتوان به تبیین آیات آن پرداخت. چگونگی نزول آیات، تقسیم آیات به محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، و مباحثی چون مصونیّت از تحریف و… همگی موضوعاتی از این قبیلاند. لذا تفسیر بدون آگاهی از آنها ناقص و مشتمل بر خطا خواهد بود.
این موضوع اختصاص به قرآن ندارد، بلکه برای روشن نمودن مفاهیم هر کتابی، ابتدا باید آن را به خوبی شناخت و از خصایص آن مطلع شد؛ زیرا این شناخت نقش مؤثری در دستیابی به مفاهیم آن دارد، چنان که عدم آگاهی از آن نیز دشواریها و نقایصی را پدید خواهد آورد.
توجه به این موضوع، به تدریج مباحثی را پدید آورد که هدف اساسی آن شناخت قرآن و خصایص آن بود و بر این اساس، در تفسیر نیز مورد بهرهبرداری قرار گرفت و از موضوعات پیوسته با آن محسوب گردید.
این مباحث، که امروزه به علوم قرآنی مشهورند، از مباحث مقدّماتی تفسیر بوده و آگاهی از آن، قبل از پرداختن به تفسیر برای هر مفسری ضروری است.
د. گریز از تفسیر به رأی
چهارمین زمینهای که مفسران را به کسب صلاحیتهای علمی ملزم نمود، اجتناب از تفسیر به رأی و دوری از لغزشهای آن بود. تفسیر به رأی ـ چنان که گفته شد ـ آن است که مفسر در فهم معانی و مقاصد آیات، به دیدگاه خود متکی بوده و بدون استناد به شواهد قطعی و علمی، آن را محور استنباط خود قرار دهد و آراء خود را بر قرآن تحمیل کند. این گونه تفسیر مذموم بوده و در گفتار معصومین ـ علیهم السّلام ـ به شدت از آن نکوهش شده است.[12]
نکوهشهای شدید از این روش و هراسی که از وقوع مفسر در آن به وجود آمد، موجب شد عدهای به روش نقلی و روایی اکتفا نموده و از هرگونه اجتهادی پیرامون آیات خودداری کنند.[13] لکن عدهای دیگر که ضرورت استنباط در تفسیر قرآن را احساس مینمودند، بر آن شدند که قواعدی برای تفسیر تدوین کرده و هرگونه اظهار نظر و اجتهاد در باب آیات قرآن را در آن دایره محدود سازند.
یکی از قواعد مهمی که تفسیر مطلوب را از تفسیر به رأی متمایز میکند، آن است که مفسر به میزان کافی از مقدمات علمی مورد نیاز در تفسیر آگاه بوده و از آنها در تفسیر استفاده کند. به نظر اکثر عالمان قرآنی، یکی از مصادیق روشن تفسیر به رأی، تفسیر کسی است که از علوم مورد نیاز در تفسیر بیبهره بوده و یا در فراگیری آن به حد کمال نرسیده باشد و با این وجود، از روی گمان و تخمین به تفسیر بپردازد، ولی اگر در این علوم به حد کمال رسیده و دست کم از متخصصان آن علوم کمک گیرد و سایر امور مؤثر در فهم صحیح قرآن را مورد توجه و استفاده قرار دهد و آن گاه به تفسیر آیات بپردازد. از دایره تفسیر به رأی خارج و از آفات آن مصون خواهد بود. رعایت این موضوع زمینه مؤثّر دیگری برای بهرهگیری از علوم در تفسیر فراهم ساخت وموجب آن گردید که هر مفسری برای تبیین یک آیه و بررسی ابعاد مختلف آن، به تناسب از علوم لازم استفاده نماید. نگاهی به کتب تفسیری و برداشتهای تفسیری مبتنی برعلوم یاد شده، به خوبی نمایانگر این حقیقت است.
هـ . اجتهاد و عقل گرایی در تفسیر
رشد عقلگرایی در تفسیر و سیرِ روش تفسیر از نقلی به اجتهادی، علت دیگری است که در گرایش به بهرهگیری از علوم گوناگون تحت تأثیر به سزایی برجای گذاشت. چنان که تاریخ تفسیر نشان میدهد، تفسیر در عهد صحابیان به روش نقلی و با تکیه بر اندوختههای عصر نبوی ـ صلّی الله علیه و آله ـ صورت میپذیرد و اجتهاد و استنباط به ندرت انجام میگرفت.[14]
سرّ انتخاب چنین روشی آن بود که صحابیان هنگام مواجه شدن با مشکلات تفسیری، آسانترین ومطمئنترین راه را پرسش از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ میدانستند، و نیاز به استفاده از علوم مختلفی که پس از عصر نزول پدید آمد، نه احساس میشد و نه موضوعیت داشت.
تابعان نیز چون مستقیماً با صحابیان رو به رو بودند و از طریق ایشان با یک واسطه به بیانات پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دست مییافتند، تحت تأثیر همین روش قرار داشتند. گر چه با پدید آمدن سؤالات و یا موارد ابهام جدیدی که در بیانات پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بازگو نشده و یا به دست تابعان نرسیده بود، اندکی زمینه را برای اجتهادو استنباط در تفسیر گشود، لکن روش غالب، نقلی و روایی بود و حتی مدتی پس از آنها نیز ادامه یافت.[15]
با گذشت زمان و پدید آمدن تحوّلات گوناگون در جامعه اسلامی، به تدریج زمینه برای عقلگرایی بیشتر در تفسیر فراهم گردید، به گونهای که پس از مدتی به عنوان یک روش در تفسیر، جای تفسیر نقلی را گرفت واز آن پس روش غالب در تفسیر قرآن شد.
به گفته محققان، علاوه بر فاصله با عصر نزول و نکته یاد شده، دو عامل «اختلاف مذهبی» و «انتقال علوم جدید به حوزه اسلام» تأثیر مهمی را در این زمینه به جای گذاشتند؛[16] زیرا با پیدایش اختلافات، نیاز آن بود که هر یک از گروهها در صدد دفاع از اندیشه و اعتقاد خود برآید و در میان متون دینی، قرآن بهترین و معتبرترین منبعی بود که هر یک از مذاهب در صدد استفاده ابزاری از آن برآمدند، از این رو، با اندیشه و اجتهاد خود، آیات را به گونهای تفسیر مینمودند که مطابق با مبانی اعتقادی آنان باشد.
هم چنین با انتقال تدریجی علوم و فرهنگهای مختلف، از سرزمینهای مجاور به محافل علمی مسلمانان، سؤالهای جدیدی مطرح شد و برای به دست آوردن پاسخ سؤالهای مزبور از قرآن، جنبش علمی وسیعی در میان آنان پدید آورد. گر چه اصالت و عمق فرهنگ اسلامی، به زودی این علوم را درخود ذوب نموده و در مدت کوتاهی توانست در رشتههای مختلف علمی از قبیل کلام، فلسفه، ریاضیات، نجوم، تاریخ، طب، جغرافی و… آثاری ارزشمند عرضه نماید؛[17] لکن خواه ناخواه تأثیری قهری خود را بر افکار مسلمین گذاشت و به همراه خود، سؤالات و نقاط ابهام فراوانی هم به وجود آورد که نیازمند پاسخ روشن و موضع مشخص اسلام و قرآن در برابر آنها بود.
این تحولات و شرایط فکری پس از آن، موجب شد روش نقلی موقعیت خود را از دست داده و تفسیر به رأی و اجتهاد جای آن را بگیرد و یا در کنار روش نقلی، این روش نیز رونق یابد و این امر سبب گردید که علاوه بر علوم رایج ادبی و قرآنی، علوم دیگری از قبیل کلام، عرفان، فلسفه و هیأت، در تفسیر مورد استفاده واقع شود.
این بهرهمندیها نوعاً به انگیزههای گوناگونی صورت میپذیرفت، از قبیل: فهم بهتر آیات قرآن، اثبات عقاید دینیای که در قرآن مطرح گشته، ابطال شبهاتی که در رویارویی با اندیشههای جدید و یا ادیان دیگر مطرح شده بود و نیز اثبات عقاید مذهبی. البته در برخی موارد، این بهرهگیری از محدوده نیاز تفسیر پا فراتر گذاشته و افراط هایی نیز صورت میگرفت. به همین دلیل، شاهد ظهور تفاسیری هستیم که مؤلفین آنها به لحاظ مهارتی که در فنون مختلف علمی داشتند، از دریچه این علوم به تفسیر نگریسته و کتب خود را مملو از قواعد و اصطلاحات آن علوم نمودهاند، در حالی که بدان نیازی نبوده است.
و. مواجهه با علوم جدید
آخرین موضوعی که دراین رابطه قابل بررسی است، تأثیر علوم جدید بر تفسیر و جست و جو از علل گرایش مفسّرین معاصر به آن است. مروری بر تفاسیر برجسته قرن اخیر، از قبیل المنار، الجواهر، فی ظلال القرآن، و المیزان و… گویای این واقعیّت است که روش و نگرش این مفسرین، تفاوتی چشمگیر با روش و نگرش مفسّرین گذشته پیدا کرده است.
ویژگی مهم این تفاسیر، بهرهگیری از مباحث جدید علوم طبیعی و اجتماعی در تبیین آیات قرآنی و متقابلاً بهرهگیری از قرآن در پاسخگویی به پرسشهای مطرح در این علوم است، بهرهگیریای که در تفاسیر گذشته، یا سابقه نداشته و یا به این شدت مشاهده نمیشود.[18]
گر چه درستی این عمل بعدها معرکه آراء دیگر مفسران قرآنی قرار گرفت و هر یک دلایلی برای ردّ یا قبول آن اقامه کردهاند،[19] لکن باید اذعان نمود که پرداختن به چنین موضوعاتی تحرّک تازهای در تفسیر ایجاد نمود و ضمن گشودن دریچههای جدید در فهم زوایای نهفته قرآن، موجب آن گردید که در تفسیر قرآن علاوه بر علوم متعارف، از علوم دیگری همچون «علوم طبیعی و انسانی» نیز استفاده شود.
مواجهه جهان اسلام با این علوم، نگرشها و گرایشهای برخی از دانشمندان مسلمان را در تفسیر قرآن دگرگون ساخت؛ زیرا پیشرفت دانش بشری و افزایش آگاهیهای انسان درباره بسیاری از پدیدهها مانند نحوه تشکیل ابر و باران، نقش باد در باروری گیاهان، پیدایش نطفه ومراحل مختلف جنین و نیز دستیابی به اطلاعات بیشتر در مورد فضا و اجرام فضایی و بسیاری دیگر از دانشهای نو، چهرهای تازه از معانی آیات قرآن را در برابر مفسّران گشود و موجب آن گردید که آن دسته از آیات که به این موضوعات اشاره نمودهاند، از این منظر مورد بررسی قرار گیرند. این موضوع، علاوه بر این که از انطباق معارف قرآن با علوم جدید نیز خبر میداد، بُعد دیگری از اعجاز قرآن را برای همگان روشن ساخت.[20]
دستاوردهای علوم انسانی و تحولی که در آن رخ داد و نظرات جدیدی که در عرصه مسائل اجتماعی، سیاسی و روان شناختی طرح گردید، با ورود به جامعه اسلامی و آگاه شدن اندیشمندان مسلمان از آن، با مباحث دینی پیوند خورد وتلاش برای تطبیق آن با مبانی اسلام، آغاز گشت و حتی در تبیین آیات قرآن نیز مورد بهرهبرداری قرار گرفت. به گفته برخی از محققان، یکی از ویژگیهایی که برای تفاسیر معاصر میتوان بر شمرد، پرداختن به مسائل اجتماعی است، به گونهای که مکتب اجتماعی نام بردار شده است.[21]
هم چنین تفسیر قرآن در قرون اخیر، با نهضتهای اجتماعی، به ویژه نهضتهای اصلاح دینی که سراسر اقالیم اسلامی را در نوردیده بود، همگام و همراه بوده است. نهضتهای اصلاحی یاد شده، واکنشی بود که در اثر برخورد با تمدن غرب و پیشرفتهای سریع آن و در مقابل سستی و زبونی ملل اسلامی، که پیامد سالهای متمادی سلطه فرهنگی، سیاسی، نظامی اروپا به آنها بود، از سوی برخی از متفکران اسلامی ایجاد شده بود.
صاحبان این اندیشه، بر این باور بودند که برای اعاده حیثیت وکیان اسلامی، باید دین و اسلام را از رکود و هجران در آورده و به عنوان یک نظام تمام عیار دینی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و منطبق با مبانی عقلی و اندیشههای جدید، معرفی کنند و از این طریق به اصلاح جامعه اسلامی بپردازند.
مشخصه اساسی نهضتهای اصلاحی جدید، بازگشت به قرآن و احیای ارزشها و تعالیم قرآنی است. اینان میکوشیدند که قرآن را به متن اجتماع و به میان مردم و روشنفکران ببرند و با ذهن و زندگی جدید پیوند دهند. لذا از این نگاه به تفسیر آیات قرآن نگریسته و در صدد ایجاد پیوند و همزیستی بین آیات قرآن و اندیشههای جدید سیاسی و اجتماعی بودند.[22]
توجه به این مسائل، گر چه اصل بهرهگیری از علوم جدید را برای ما ضروری مینمایاند، لکن میزان کمی و کیفی آن، موضوعی است نیازمند داوری است و ما نیز در ادامه این مبحث به بحث و بررسی آن خواهیم پرداخت. در خصوص علوم تجربی و انسانی، این نکته شایان ذکر است که تئوریها و روشهای این علوم، در محدوده علوم مورد نیاز و پیشبینیهایی که بر اساس آنها صورت میگیرد و یا توصیفهایی که با این روشها به دست میآید، از منابع تفسیر به شمار میآیند و از آن جا که در مبحث منابع، به دلیل پرهیز از تکرار، به منابع علوم انسانی نپرداختیم، در این فصل در ضمن مباحث مربوطه، گهگاه از آن سخن خواهیم گفت.
پی نوشت ها:
[1] . زرکشی گوید: «کتاب الله بحره عمیق و فهمه دقیق لا یصل الی فهمه الّا من تبحّر فی العلوم». (البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 289). سیوطی این بحث را تحت عنوان «فی معرفه شروط المفسّر و آدابه» مطرح کرده است. (ر.ک: الاتقان، ج 2، ص 1209). محمد بن لطفی الصباغ در کتاب خود بحوث فی اصول التفسیر ( ص 52) میگوید: «و مما یتصل باصول التفسیر، ذکر العلوم التی یحتاج الیها علم التفسیر». راغب این بحث را تحت عنوان «آلات التی یحتاج الیها المفسّر» مطرح نموده است. (ر.ک: مقدمات جامع التفاسیر، ص 93 ـ 97).
[2] . از آن جمله، میتوان به منابع ذیل اشاره کرد: مناهل العرفان، ج 2، ص 51؛ ذهبی، التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 265؛ فهد بن عبدالرحمن،بحوث فی اصول التفسیر مناهجه، ص 79؛ طیار، مساعد بن سلیمان، فصول فی اصول التفسیر، ص 49.
[3] . ابن جزی، التسهیل، ج 1، ص 10 ـ 12؛ البحر المحیط، ج 1، ص 14 ـ 16؛ قاسمی، محمد، محاسن التأویل، ج 1، ص 142؛ المنار، ص 21 ـ 24؛ روح المعانی، ج 1، ص 5 ـ 6؛ تبیان، ج 1، ص 16 ـ 17.
[4] . رک، ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمه العبر، ج2، ص 756 و 765؛ ضیف، شوقی، العصر الجاهلی، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، ج 1، ص 91.
[5] . رفیده، ابراهیم عبدالله، النحو و کتب التفسیر، ج 1، ص 41.
[6] . مقدمه ابن خلدون، ص 754؛ تأسیس الشیعه، ص 57؛ رفیده، ابراهیم عبدالله، النحو و کتب التفسیر، ص 44؛ فاخوری، حنا، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص 264.
[7] . بلاغی، محمد جواد، آلاء الرحمن من تفسیرالقرآن، ص 37.
[8] . علوی مقدم، محمد، در قلمرو بلاغت، ص 308.
[9] . آلاء الرحمن، ص 32.
[10] . دلایل لزوم تفسیر بر اساس معانی رایج در زمان پیامبر، در بحث قواعد تفسیر گذشت.
[11] . ابن خلدون، عبد الرحمن، مقدمه العبر، ج 2، ص 1162.
[12] . امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: «و یحک یا قتاده ان کنت انما فسرّت القرآن من تلقاء نفسک فقد هلکت واهلکت». (مقدمه تفسیر برهان، ص 18).
[13] . راغب اصفهانی، مقدمه جامع التفاسیر، ص 93.
[14] . رک: حجتی، محمد باقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص 38 و 39؛ ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 97.
[15] . همان، ص 69 ـ 70؛ همان، ج 1، ص 140.
[16] . ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 146؛ عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روشهای تفسیر قرآن، ص 54.
[17] . عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روشهای تفسیر قرآن، ص 160 و 161.
[18] . این سخن به معنای نادیده گرفتن روش ارزشمند و گران سنگ «قرآن به قرآن» در تفسیر شریف المیزان نیست.
[19] . رک: شریف، محمد ابراهیم، اتجاهات التجدید فی تفسیر القرآن الکریم فی مصر، ص 625 به بعد، التفسیر و المفسرون، ج 2، ص 474 ـ 491.
[20] . عبدالسلام المحتسب، عبدالمجید، اتجاهات فی التفسیر فی العصر الراهن، ص 129 ـ 130.
[21] . عنایت، حمید،اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 242.
[22] . برای توضیح بیشتر رک: خرمشاهی، بهاء الدین، تفسیر و تفاسیر جدید، ص 15 ـ 16.
مجتبی روحانی راد- روششناسی تفسیر قرآن