نویسندگان: دکتر فتحیه فتاحی زاده (1) و لعیا مرادی (2)
چکیده
یکی از موضوعاتی که در ترجمه و تفسیر نهج البلاغه ی علّامه جعفری می توان مورد بررسی قرار داد، توجه به نکات بلاغی کلام علی (علیه السلام) است. وی کلام امیر مومنان (علیه السلام) را منبع فصاحت و بلاغت دانسته و در تفسیر خویش نیز به جنبه های گوناگون بلاغت کلام ایشان توجه داشته است. از این رو، در این نوشتار، به بررسی نمونه هایی از مسائل گوناگون علم معانی و بیان که در تفسیر علّامه جعفری، مورد توجه بوده، پرداخته شده است. ایشان در مواردی، مفهوم کلام را با توجه به مقتضای حال و شرایط و زمان و مکان، تفسیر نموده و به جنبه های گوناگون اغراض متکلم توجه داشته و بیان کرده که این سخن، با بهترین اسلوب بیان، ایراد شده است. همچنین با در نظر گرفتن چگونگی ساختار عبارات و نوع ترکیب آنها به بیان مفهوم واقعی کلام امام (علیه السلام) پرداخته است و ضمن اشاره به بلاغت کلام امیر مومنان (علیه السلام) در بیان عبارات موجز و رسا به انواع گوناگون جلوه های بیانی کلام ایشان، اعم از تشبیه و کنایه توجه نموده است.
الف. طرح مسئله
یکی از موضوعات مهم مورد بررسی در تفسیر کلام معصوم، بررسی «فنون بلاغت» است وچون به اعتقاد ما، ائمه ی معصوم (علیه السلام) قرآن ناطق اند، درکلام خود، از قرآن الگو گرفته و همانند شعاعی، از جلوه ی
آن گشته و کلامشان همانند آن کتاب آسمانی، در اوج قلّه های بلاغت قرار گرفته است و از آن جا که در علم بلاغت، موضوعاتی مانند: توجّه به مقتضای حال و مخاطب، ویژگی های متکلم، ویژگی های کلام بلیغ و رسا و … مورد بحث قرار می گیرد و این ویژگی ها از خصوصیات بارز کلام ائمه (علیه السلام) مخصوصاً امیرمؤمنان (علیه السلام)- به عنوان اسوه ی بلاغت و سخنوری- است، لذا یکی از مهم ترین مسائلی که در تفسیر کلام ایشان باید به آن توجه داشت، فنون بلاغت است تا بدین وسیله، مقصود واقعی گفتار آن بزرگواران با در نظر گرفتن جنبه های گوناگون بلاغی، آشکار شود. نهج البلاغه – که مجموعه ی مدون و مستندی از کلام امیر بیان علی بن ابی طالب (علیه السلام) است -، بهترین نمونه برای بررسی این مسائل است و بر هر مفسری که گام در راه تفسیر آن می گذارد، لازم است که این فنون را مورد توجه قرار دهد. از این رو، به بررسی میزان توجّه علامه جعفری به فنون بلاغت در تفسیر نهج البلاغه می پردازیم.
ب. بلاغت در لغت و اصطلاح
بلاغت در لغت،به معنای رسیدن و منتهی شدن است (جواهر البلاغه: ص 34). (3) بسیاری از علمای متقدّم، فصاحت و بلاغت و حتی براعت را الفاظی مترادف دانسته اند؛ امّا بلاغت در اصطلاح معانی و بیان، دارای دو قسم است: بلاغت در کلام و بلاغت در متکلم. به تعبیر دیگر، کلام بلیغ و متکلم بلیغ (علوم بلاغت و اعجاز قرآن: ص 37). بنابراین، بلاغت در کلام عبارت است از: مطابقت کلام با مقتضای حال مخاطب، همراه با فصاحت الفاظ آن (همان: ص35). و بلاغت متکلم عبارت است از: ملکه ای در وجود متکلّم که با آن، قادر به ایراد کلام بلیغ، مطابق با مقتضای حال است (همان: 37). و مجموع فنون بلاغت، حاوی اصول و قواعدی است که به سخنور و گوینده یا نویسنده می آموزد که از کدام واژه استفاده کند و از انتخاب چه کلماتی بپرهیزد تا گفتارش فصیح و قابل درک بوده، مخاطب خویش را دچار حیرت و سرگردانی نسازد (علوم بلاغت و اعجاز قرآن: ص7).
ج. رأی علّامه در مورد بلاغت نهج البلاغه
باتوجه به تعریف بلاغت می توان گفت بلاغت نهج البلاغه، در حد اعلای ممکن است؛ چرا که از شروط بلاغت (چنان که گفته شد) موافقت کلام، با مقتضای حال است و به قول جورج جورداق، این شروط برای هیج ادیب عربی جمع نشده است آنچنان که برای علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. پس سخنان او نمونه ی والایی از این نوع بلاغت بعد از قرآن کریم است که در عین ایجاز، دارای وضوح بوده و انسجام کامل بین الفاظ و معانی و اغراض آن وجود دارد (روائع نهج البلاغه: ص 28).
ابن ابی الحدید می گوید:
اگر در نهج البلاغه، نیک غور کنی، انسجام و همسازی و یکسانی را در اسلوب بیان آن در خواهی یافت. عبارت آن، مانند پیکری است که همه ی اجزای آن با یکدیگر متناسب و متقارن اند، درست همانند قرآن که آغاز و میان و انجام آن، یکسانی و وحدت دارد (شرح نهج البلاغه: ج 10 ص 526) .
علّامه جعفری در مورد مفهوم واقعی بلاغت معتقد است:
هشیاران تاریخ، دردهای زیادی را در دوران بشری تشخیص داده، درصدد درمان آنها بر می آیند؛ ولی به این درد مهلک – که بشر، با پرداختن به هنر نویسندگی و سخنوری، ارزش معانی و واقعیات را پایین آورده و وسیله را به جای هدف گرفته است-، توجهی نکرده اند. این مسئله که انتخاب کلمات و تنظیم جملات، بایستی رسا و بیان کننده ی معنا و مقصود باشد، اصل بسیار با اهمیتی است که زیبایی و هنر سخن گفتن را به عنوان وسیله ی اساسی وصول به معنا معرفی می کند، نه آرایشی برای شخصیت گوینده (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3ص 311).
وی در بحث از بلاغت نهج البلاغه، در مقابل این همه زیبایی، به حیرت افتاده و مطالب نهج البلاغه را همانند گوینده اش در عالی ترین حد توصیف می نماید:
آنچه در نهج البلاغه موجب حیرت می گردد این است که معانی مختلفه ای را با اسلوب جذّابی بیان فرموده است که گویی یک معنا بیشتر نیست. آن جا که مطالب ماورای طبیعی را توضیح می دهد، عقل و قلب، در ادراک آن مطالب، با هم مزاحمت نمی کنند، در صورتی که در کتاب های فلسفه، موقعی که فیلسوف، معنایی را مورد تحلیل قرار می دهد، نمی تواند با هر دو روش (عقل و قلب) انجام دهد. و به طور خلاصه، چنان که در تشریح شخصیت علی (علیه السلام)، با عالی ترین صفات انسانی – که در عین حال در یک فرد قابل اجتماع نیست – رو به رو می شویم، همچنین کتاب علی (علیه السلام) نیز مانند خود گوینده اش دارای بیان کامل ترین شئون فردی و اجتماعی است. (نگاهی به علی: ص 67-69)
علّامه، ضمن این که بلاغت نهج البلاغه را مربوط به بیان حقایق عالیه در زیباترین اسلوب معرفی می کند، آن را یکی از اساسی ترین ارکان این کتاب بزرگ می داند:
اگر ما بلاغت را چنین تفسیر کنیم که بلاغت، عبارت است از بیان رسا و زیبای واقعیات و حقایقی که وضع و حال و موقعیت اقتضا می کند، باید بگوییم بلاغت نهج البلاغه اگر اساسی ترین رکن نهج البلاغه نباشد، قطعاً یکی از اساسی ترین ارکان عظمت این کتاب بزرگ است؛ زیرا واقعیات و حقایقی را که امیر مومنان (علیه السلام) بیان فرموده است، مربوط به همه ی جوامع بشری در همه ی دوران هاست و هیچ وضع و حال و موقعیت مخصوصی، سخنان آن حضرت را محدود نمی سازد. (فصل نامه ی پژوهشی – اطلاع رسانی نهج البلاغه: ص 60).
بنابراین، از دیدگاه علّامه، بلاغت نهج البلاغه، چیزی فراتر از توجّه به ترکیبات ادبی و بلاغی است:
وقتی می گوییم بلاغت نهج البلاغه باید مورد توجه و اهمیت قرار بگیرد، منظور آن نیست که همه ی توجهّات، مبذول و تحلیل و ترکیب ادبی و بلاغی معمولی درباره ی سخنان امیر مؤمنان (علیه السلام) باشد؛ زیرا خود این گونه توجهّات، ما را از درک و فهم سخنان امیر مؤمنان (علیه السلام) و توفیق یافتن به انقلاب تکاملی مغزی و روانی باز می دارد. بنابراین، مقصود از اهمیت دادن به بلاغت نهج البلاغه، عبارت است از تمرکز دادن همه ی قوای مغزی و روانی، به واقعیت و حقایقی که در نهج البلاغه آمده است، با در نظر گرفتن عظمت و زیبایی و شکوه عبارات و کلمات این کتاب که برای بیان آن واقعیات و حقایق، از درون مبارک امیر مؤمنان (علیه السلام) ظهور کرده است و الفاظ و ترکیبات دیگر، از ارائه ی آنها ناتوان است. (همان جا)
د. علوم بلاغت در تفسیر
علوم بلاغی، یکی از علوم پیش نیاز در تفسیر و تبیین مفاهیم قرآن و کلام معصومان (علیه السلام) است و مقصود از آن در تفسیر، دو علم معانی و بیان است (روش شناسی تفسیر قرآن: ص 347). زمخشری در این باره می گوید:
فقیه، هر چند بر همتایان خود در دانش فتوا دادن و بیان احکام، برتری داشته باشد، متکلّم، هرچند در فن کلام، بر همه چیره شود و … نحوی و لغوی … هر چند در این رشته ها به حد کمال رسیده باشند، لکن هیچ یک نباید درصدد پیمودن این راه و روش ها [ی تفسیر] برآیند و در دریای حقایق قرآنی، به غوّاصی بپردازند مگر این که در دو علم معانی و بیان – که مختص به قرآن است-، به حد کمال برسند. (الکشّاف: ص 1)
در ادامه، جنبه های گوناگون علم معانی و بیان در تفسیر علّامه بیان می شود.
1. علم معانی
علم معانی، عبارت است از: اصول و قواعدی که به واسطه ی آن، آن قسم از حالات کلام عرب که با رعایت آن، کلام، مطابق با مقتضای حال و موافق با انگیزه ی گوینده از بیان مطلب خود می گردد (جواهر البلاغه: ص 48).
یک: مطابقت با مقتضای حال مخاطب
چنان که در ابتدای بحث گفته شد، کلام بلیغ، کلامی است که پس از مسلّم بودن فصاحت آن، با حال و مقام مخاطب یا مخاطبان هماهنگی داشته باشد (علوم بلاغت و اعجاز قرآن: ص 38). از این رو، یکی از مهم ترین مباحث در علم بلاغت، توجّه به مقتضای حال است. در خطبه ی نوزدهم نهج البلاغه می خوانیم که امیر مؤمنان (علیه السلام) خطاب به اشعث می فرماید:
حائک بن حائک منافقُ بنُ کافرٍ.
بافنده، پسر بافنده؛ منافق، فرزند کافر!
علّامه، دو معنا برای «بافنده» مطرح می کند و علّت این که علی (علیه السلام) اشعث را بدان لقب خطاب می کند، وجود یک سری ویژگی در شخصیت اشعث می داند:
بافندگی به مفهوم لغوی آن، مانند قماش و مدقال و غیر ذلک. این شغل در زمان اهلیت در یمن، مخصوص پست ترین افراد بوده است. وقتی که یک شغل در جامعه ای محقّر شمرده می شود،بدون تردید افرادی که آن شغل را به عهده می گرفتند، به طور طبیعی در جامعه، احساس حقارت می نمودند. این جریانی است که در جامعه ی باستانی یمن وجود داشته است و لازمه اش این نیست که این شغل بافندگی، ذاتاً پست بوده است؛ بلکه در آن دوران که دستگاه های ماشینی بافندگی وجود نداشته و کار بافتن، با دست انجام می گرفته است، کار یک نواخت و تمرکز همه ی قوای دماغی و عضلانی، در کاری که از نظر اندیشه و تنوع موضوع تا حد صفر تنزل دارد، بدون تردید، موجب رکود اندیشه و خمود روانی می گردد و این رکود و خمود، با نظر به انحصار کار در بافندگی و نبودن وسیله، ذاتاً زشت و پلید نیست؛ بلکه یک حالت مغزی و روانی است که خارج از دو منطقه ی ارزش و ضد ارزش است … .
امیر مؤمنان (علیه السلام) با به کار بردن «بافنده پسر بافنده» درباره ی اشعث، بیان واقعیتی را فرموده و اشاره به رکود و خمود ذهنی او نموده است که تو با این وضعی که دارای، چه می فهمی که ضرر من در چیست و نفع من کدام است؟! (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 4 ص 286-285)
دو: رعایت شرایط عصری
در تفسیر کلام معصوم (علیه السلام) توجه به زمان و مکانی که کلام در آن جا ایراد شده است، می تواند کمک قابل توجهی برای روشن شدن مفهوم آن بکند.
به عنوان نمونه، وقتی این عبارت نهج البلاغه را می خوانیم که: «أفلح من نهض بجناحٍ أو استسلم فاراحَ؛ آن کس به مقصود خویشتن نایل گشت که پر و بالی داشت و به پرواز درآمد یا فاقد قدرت بود و از هجوم به مخاطرات خودداری کرد و آسوده گشت (نهج البلاغه: خطبه ی 5)، تنها زمانی می توانیم منظور علی (علیه السلام) از این عبارت را متوجّه شویم که بدانیم ایشان این سخن را به چه مناسبت ایراد کرده است. علّامه در این باره می گوید:
این خطبه را بنا به گفته ی بعضی از شارحان نهج البلاغه، پس از خلافت ابوبکر ایراد فرموده است. داستان این خطبه چنین بوده است که هنگامی که در سقیفه ی بنی ساعده برای ابوبکر بیعت گرفته شد، ابوسفیان بن حرب، فرصتی پیدا کرد که برای بر پا کردن جنگ و پیکار، در میان مسلمانان اقدام کند تا آنان به کشتار یکدیگر برخیزند و با این غائله و پیکار دین اسلام از بین برود… . (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3 ص 105)
علّامه به این صورت ماجرا را تعریف می کند (4) و سپس با توجّه به آن، به تحلیل پرداخته و نظر خویش را بیان می کند:
… بنابراین، جمله ی مورد تفسیر را می توانیم از دو جهت تحلیل کنیم: یکم، با نظر به داستان مزبور؛ دوم، با نظر به آن قانون کلّی ای که جمله ی مورد تفسیر در بردارد.
یکم: با نظر به داستان مزبور و جریان شگفت انگیز سقیفه ی بنی ساعده، نتیجه ای که به دست می آید، این است که اصحاب سقیفه، با کوشش فراوانی توانسته بودند در کمترین مدّتی، مسئله زمامداری ابوبکر را بر عده ای بقبولانند و سپس برای تثبیت این امر، بنا به نقل ابن ابی الحدید از براء بن عازب، «ابوبکر و عمر و ابوعبیده، از سقیفه به راه افتادند و به هر کس که می رسیدند، دست او را گرفته برای بیعت به دست ابوبکر می کشیدند، بخواهد یا نخواهد! …». مردم بدین ترتیب احساس کردند که خلیفه و زمامدار برای عموم معین شده است. امیر المومنین (علیه السلام) را – چنان که در خطبه های آینده خواهیم دید – در اقلیت ظاهری قرار دادند .به طوری که اگر آن حضرت، با این اقلیت دست به پیکار می زد، به اضافه ی این که کشتار زیادی در حساس ترین موقعیت اسلام به راه می افتاد… لذا چنان که در موارد متعدد از نهج البلاغه می بینیم، آن حضرت دست از پیکار می کشد و در مقام رهبر گروه محافظ اسلام، انجام وظیفه می کند. بنابراین سکوت امیر مؤمنان (علیه السلام) در چنان موقعیتی، روی همان اصل بوده که در جمله ی «حرکت برای پرواز به سوی مقصد، نیاز به بال و پر دارد»، ابراز فرموده است … (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3ص 105 -107)
امیر مؤمنان (علیه السلام) در خطبه ی سیزدهم نهج البلاغه، خطاب به مردم زمان خویش می فرماید:
بلادکم انتن بلاد الله تربه، اقربها من الماء و أبعدها من السلماءِ.
شهرهای شما دارای کثیف ترین زمین در شهرهای خداوندی است؛ نزدیک ترین شهر به آب و دورترین آنها از آسمان.
اگر بدانیم که علی (علیه السلام) این سخنان را در مورد بصره و مردم آن گفته است، با در نظر گرفتن محیط طبیعی شهر بصره و مردمی که در چنان مکانی زندگی می کنند، منظور امیر مؤمنان (علیه السلام) را بهتر می توانیم درک کنیم. علّامه در مورد تأثیر محیط طبیعی در وضع روانی مردم در تفسیر عبارات یاد شده می گوید:
این مسئله، یکی از جالب ترین مسائل علمی در جامعه شناسی است که تأثیر محیط طبیعی را در وضع روانی مردم، با وضوح کامل مطرح کرده است … . مطلبی که باید در این مبحث مورد دقت قرار بگیرد، این است که تأثیرات محیط طبیعی اگر چه اصول بنیادین طبیعت انسان را مانند اندیشه
و اراده، دگرگون نمی سازد، ولی آداب و رسول و قوانینی را به وجود می آورد که می توانند شئون حیات مردم را رنگ آمیزی و توجیه نمایند . با نظر به این قاعده است که می گوئیم: امیر مؤمنان (علیه السلام) مردم بصره را محکوم مطلق ننموده اند؛ بلکه نمود طبیعی ارتباط آنان را با چنان محیطی طبیعی ای بیان فرموده اند(همان: ص 169).
در تفسیر خطبه ی چهارم از نهج البلاغه که امیر مؤمنان(علیه السلام) مردم را موعظه و هدایت می کند، علّامه بر نظر ابن ابی الحدید، زمان ایراد این خطبه را پس از پایان جنگ جمل دانسته و بر اساس آن، مخاطب این سخنان را طلحه و زبیر – که از گردانندگان اصلی جنگ جمل بودند – معرفی می کند:
بنا به تحقیق شارحان نهج البلاغه، از آن جمله ابن ابی الحدید، امیر مؤمنان (علیه السلام) این خطبه را پس از جنگ جمل بیان فرموده است و مخاطب را در جملات فوق، طلحه و زبیر و پیروان آنان هستند (همان: ص 15).
پی نوشت:
1. استادیار دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا.
2. دانشجوی دکتری علوم قرآن وحدیث .
3. برای توضیح بیشتر ر.ک: الصحاح، جوهری؛ لسان العرب، ابن منظور.
4. ادامه ی داستان چنین است که ابوسفیان نزد ابن عباس رفته و او را قانع می کند که با هم نزد امیرمؤمنان (علیه السلام) بروند و پیشنهاد خلافت را به او بدهند و برای تحقق این امر، به او کمک کنند؛ ولی چون علی (علیه السلام) از نیت قلبی ابوسفیان آگاه بود و می دانست که مقصود ابوسفیان فساد بوده وحمایت از دین نیست، این پیشنهاد را رد می کند.
منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7