شاعر:(آیت الله سید حسن تهامی بیرجندی)
فرستنده:فیاض بیرجندی
عقیله بنی هاشم
ای در صدف خلقت، ارزنده ترین گوهر
ای در فلک رفعت، رخشنده ترین اختر
طوبای ولایت را افراشته تر غصنی
هم نخله ی عصمت را شاداب ترینی بر
کانون عفاف و فضل، کان شرف و عزت
قاموس حیا و عقل، ناموس حی داور
در صبر و ثبات و حزم، در زهد و سخا و جود
در منطق و علم و حلم، در شوکت و شأن و فر
مرأه صفات الله، مشکات ضیاء الحق
بی شبه و عدیل و مثل، در باختر و خاور
سرو چمن طاها، یاس و سمن یاسین
دُرّ عدن زهرا، درج گهر حیدر
بانوی جهان زینب، کش غالیه کش حواست
مریم رهی راهش، چون آسیه و هاجر
کیهان که ز مر افزون، مهر آرد و مه آرد
نگرفته مهی از مهر، هرگز چو تو اندر بر
در زادگه گیتی، ناورده چو تو فرزند
این باب تهی پهلو، وین مام میان لاغر
در بزم جلال تو، خورشید و مه انجم
افروخته عودی چند، بر مجمره اخضر
در شمسه ایوانت، شمعی دو به روز و شب
این مهر جهان آرا، وین ماه فروزان فر
تا مام خرد بشنید، در صبح ازل نامت
تا شام ابد بنشست، در آرزوی دختر
در باب و کیا نبود، در دهر تو را همتا
در مام و نیایت نیست، در خلق کسی همسر
جد تو رسول الله سر حلقه وخشوران(1)
باب تو ولی الله، بر خلق جهان رهبر
دریاچه ی هستی را، مدّ از مدد جدت
گردونه گردان راست، مهر پدرت محور
در منقبت بابت، این بس که مدیحش را
یزدان به نبی آورد، در سوره الکوثر
جز با مدد فیضش تا بوده جهان، بوده
طاووس فلک بی بال، شاهین خرد بی پر
از نور دو صنو(2) او، شبیر و شبر بگرفت
کرسی الاهی زیب، عرش الله اعظم فرّ
زین پنج بود قائم، بی قائمه و اُستن
این کاخ چهار ارکان، وین هفت دژ شش در
فضلی که نمی گنجید در حوصله گیتی
مانده است ترا میراث، از جد و اب و مادر
با این شرف و شوکت، با این همه قدر و جاه
اوخ که چها آمدش از جور فلک بر سر
روزی که خزان کفر، بر گلشن ایمان زد
گلزار نبی را داد، بر باد فنا یکسر
گویند که خصم دون، شلّت یده السفلی(3)
چادر ز سرش بربود، با مقنعه و معجر
چادر به چه کار آید، ناموس الاهی را
خورشید ز نور خویش، باشد به حجاب اندر
فریاد ز آن ساعت، کز خیمه سپند آسا
برجست و برون آمد، با قلب پر از آذر
در دشت بلا هر سوی، سرگشته همی می گشت
با آه شررانگیز، با دیده خون گستر
هر جا که گذر بنمود، نامد به نظر او را
جز سرو سهی قدی، کافتاده ز پا بی سر
غلطیده کنار شط، نخل قد عباسش
یکجا بدن قاسم، یکجا جسد اکبر
ناگه گذرش افتاد، بر مصرع شاه دین
شاهی که بُدش دیهیم، از شانه پیغمبر
افتاده به هامون دید، جسمی که نبُد او را
نه سینه نه رو نه پشت، نه دست و نه پا، نه سر
روئیده ز هر عضوش، چونان که ز شاهین بال
پیکان ز پی پیکان، خنجر ز بر خنجر
پس دست به سر بنهاد و از سینه سوزان زد
آهی که شرر افکند، در خرمن خشک و تر
پس در بر او بنشست و از روی تعجب گفت:
کای خفته به خاک و خون، هل انت اخی الاکبر
دل را جگر آن نیست تا شرح غمش گویم
ای کلک شررانگیز، زین قصه کنون بگذر
منظومه شمس طبع، در محور اوصافش
مقطع چو ندید از نو، مطلع بگرفت از سر
ای چاکر درگاهت، بر پادشهان مهتر
خاک سر کوی تو، از ملک جهان بهتر
با مهر تو هر ذره، خورشید فروزان است
و از قهر تو خود گردد، یک توده ز خاکستر
در پیشگه جاهت، افتاده به صد خواری
طوق و کمر دارا، افسر ز سر قیصر
بر خاک درت از فخر، رخساره همی سایند
غلمان بهشتی خوی، حوران نکو منظر
آن جا که بُراق عقل، ز اندیشه فرو ماند
معذور بود آن کو، نشناخته رفع از جر
جاهل اگرم غالی، در وصف تو پندارد
حق دارد و معذور است، کور است و کر و مضطر
هرچند تصادق نیست با عقل نخستینت
انکار توافق نیز ناید به جز از اعور
ای راز دل دانش، ای سر ضمیر عقل
ای ناشئه رحمت، ای کان خردپرور
مدح تو ز من ناید، من کیستم و مدحت
کز وصف تو تنگ آید، گنجایش بحر و بر
آنجا که بریزد پر، شاهین فلک پیما
از پشه چه برخیزد، یا مورچه لاغر
در دائره هستی، دانی تو که هیچم نیست
جز مهر تو اندر دل، جز عشق تو اندر سر
تا بر سر من از مهر، گسترده همایش پر
نهراسم و نندیشم، از چرخ ستم گستر
ای شافعه ی محشر، دست من و دامانت
دست من و دامانت تا دامنه محشر
گر تو ندهی بارم، وز درگه خود رانی
باری به که آرم روی، یا بر که بکوبم در
ای چشم و چراغ خلق، چشم همه بر دستت
بر بنده « تهامی» نیز با چشم کرم بنگر
مونس کبریا
احمد باقریان
مایه افتخار ما، زهرا
مونس پاک کبریا، زهرا
این دعا را همیشه می خوانیم
حاجت ما نما روا زهرا
ای گل بزم آفرینش و عشق
پاسدار ره خدا زهرا
ای گل بوستان و باغ رسول
مادر کل اولیا زهرا
همسر پاک و نیک ذات علی
در ره حق شدی فدا زهرا
مادر پاک و نیکوی حسنین
مام نیکوی مجتبی زهرا
مادر سرور شهیدانی
عاشق دشت نینوا زهرا
صبحدم عندلیب خوش می خواند
ای شهید ره ولا زهرا
دشمن دون و خصم خون خوارت
گشته او تا ابد فنا، زهرا
گل گلزار احمد مختار
مظهر پاک هل اتی زهرا
از برای پیامبر(ص) اعظم
کوثر و شمس و والضحی زهرا
بهر حفظ نظام پاک ولا
خطبه ای کرده ای ادا زهرا
ای گل گلشن رسول امین
رهبر خیل اتقیا زهرا
خطبه ات کرد خصم را رسوا
فاش کردی تو رازها زهرا
فاش کردی جنایت خصم
می کنم بر تو اقتدا زهرا
من ندانم چرا به نیمه شب
دفن کرده علی تو را زهرا
قبر مخفی تو کجا باشد؟
آه! باشد چرا خفا زهرا
بازو و صورتت شده نیلی
از جفاهای اشقیا زهرا
وای در بین آن در و دیوار
آه! افتاده ای ز پا زهرا
محسنت شده شهید در ره دوست
آن گل پاک و پارسا زهرا
در سقیفه رها شده تیری
کرده خون رنگ کربلا زهرا
خصم حق تا ابد شده رسوا
از قیام تو مرحبا زهرا
گفت « باقر» به مادر حسنین
کرده یزدان تو را ثنا زهرا
آفرین بر تو، مادر زینب
از خدا بر تو حبذا زهرا
بهانه زهرا
احمد باقریان
امشب دلم بهانه ی زهرا گرفته است
قلبم ز جور و فتنه اعدا گرفته است
آه! این بساط زشت که در دهر حاکم است
از کودتای خصم علی، پا گرفته است
سیلی زدند دختر محبوب کبریا
زین غم فسوس این دل شیدا گرفته است
از ظلم و کین دریغ شده مادرم شهید
خصم دنی کنار نبی، جا گرفته است
قبر دو غاصب است کنار رسول پاک
قلبم از این مصیبت عظما گرفته است
قبر حسن خراب شده در بقیع، آه!
قلبم از این جنایت کبرا گرفته است
پرسیدم: آه، مرقد زهرای پاک کو؟
مخفی بود، اگرچه به دل جا گرفته است
«باقر» ز خطبه های عزیز دل رسول
راه علی و آل علی، پا گرفته است
اشک غم
احمد باقریان
دوست دارم تا ابد از محنت زهرا بسوزم
در غم جانسوز آن محبوبه یکتا بسوزم
دوست دارم اشک غم ریزم ز چشمانم شفق گون
در مصیبت های ماه و اختر بطحا بسوزم
دوست دارم ناله ها را سر دهم از این مصیبت
تا ابد از زجر و قتل همسر مولا بسوزم
دوست دارم همچو درب بیت وحی آتش بگیرم
از غم محسن که شد در راه حق اهدا بسوزم
دوست دارم از غم بانوی دین زهرا بنالم
چون یتیمی در فراق مادر طاها بسوزم
آه! بعد از رحلت زهرای اطهر خون ببارم
وای شد مولا علی بی یاور و تنها بسوزم
دوست دارم از غم آن بانوی پهلو شکسته
با دو صد افسوس همچون زینب کبرا بسوزم
دوست دارم لحظه ای در بیت الاحزان مدینه
همچو مادر در فراق یوسف زهرا بسوزم
شد جدا عترت ز قرآن « باقر» محزون دریغا
دوست دارم تا ابد از این غم عظما بسوزم
پی نوشت ها :
1. پیغمبران.
2. شاخه روییده بر تنه درخت.
3. قطع باد دو دست ناپاکش.
منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 77.