عثمان بن مظعون یکی از مسلمین بسیار مقاوم و مخلص آغاز اسلام بود، در مکه مسلمین در خطر شکنجه و آزار بودند، عثمان بن مظعون مدتی در پناه ولیدبن مغیره درآمد، از این رو، کسی او را آزار نمی داد، ولی او با خود گفت : هم کیشان من در ناامنی و شکنجه در راه اسلام هستند و من آزادانه رفت و آمد می کنم ، و این برای من ننگ است ، که در جوار مرد مشرکی در امان باشم ولی مسلمین در پناه الله ، مورد آزار قرار گیرند، نزد ولید رفت و به او گفت : من پناهندگی خود را پس گرفتم ، ولید گفت : چرا؟ عثمان گفت : می خواهم در پناه الله باشم ، عثمان و ولید هر دو وارد مسجدالحرام شدند، و در آنجا رسما اعلام شد که عثمان از پناهندگی ولید بیرون آمده است . در این هنگام لبیدبن ربیعه که از شعرای معروف جاهلیت بود، در میان جمعی از قریش نشسته بود و برای آنها شعر می خواند، عثمان نیز کنار آنها رفت و نشست . لبید این نیم بیت را گفت : الا کلّ شیی ما خلا الله باطل:آگاه باشید که هر چیزی غیر از خدا بی اساس است . عثمان دید این سخن با مبانی اسلام موافق است ، گفت راست گفتی . لبید در نیم بیت دوم گفت :
وکل نعیم لا محاله زائل :همه نعمتها ناگزیر نابود می شود. عثمان بن مظعون دید این سخن مطابق آئین اسلام نیست ، با قاطعیت گفت : این دروغ است ، زیرا نعمت های بهشت ، نابود شدنی نیست . لبید خشمگین شد و فریاد زد: ای قریشیان ، به خدا تا بحال سابقه نداشت که کسی از شرکت کنندگان در مجلس شما، مردم آزار باشد، چرا و چه وقت چنین آشفتگی در میان شما پدید آمده است ؟ یکی از حاضران گفت : این ابله با ابلهان دیگر، دین ما را ترک نموده ، از سخن او ناراحت مباش . عثمان بن مظعون پاسخ قاطعی به او داد، و همین بگو مگو باعث درگیری شد، مرد مزبور مشت محکمی به چشم عثمان زد که چشمش کبود گردید. در این وقت ولیدبن مغیره که ناظر جریان بود به عثمان بو مظعون گفت : اگر تو در پناه من بودی چشمت چنین نمی شد، عثمان گفت : چشم دیگرم سالم است ، و من در پناه نیرومندتر از تو هستم ، ولید گفت : اگر بخواهی می توانی بار دیگر در پناه من بیائی ؟ عثمان گفت :نه هرگز! من از پناه الله به جای دیگر نمی روم.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی