در مدّتی که ابراهیم در سرزمین بابل بود، جمعی، از جمله حضرت لوط ـ علیه السلام ـ و ساره به او ایمان آوردند، او با «ساره» ازدواج کرد، از طرف پدر ساره، زمینهای مزروعی و گوسفندهای بسیار، به ساره رسیده بود، ابراهیم ـ علیه السلام ـ مدتی در ضمن دعوت مردم به توحید، به کشاورزی و دامداری پرداخت، تا این که تصمیم گرفت از سرزمین بابل به سوی فلسطین هجرت کند و دعوت خود را به آن سرزمین بکشاند، اموال خود از جمله گوسفندهای خود را برداشت و همراه چند نفر با همسرش ساره، حرکت کردند.
ولی از طرف حاکم وقت (بقایای دستگاه نمرودی) اموال ابراهیم ـ علیه السلام ـ را توقیف کردند.
ماجرا به دادگاه کشیده شد، ابراهیم ـ علیه السلام ـ در دادگاه، خطاب به قاضی چنین گفت:
«من (و همسرم) سالها زحمت کشیدهایم و این اموال را به دست آوردهایم[1] اگر میخواهید اموال مرا مصادره کنید، بنابراین سالهای عمرم را که صرف تحصیل این اموال شده، بر گردانید.»
قاضی در برابر استدلال منطقی ابراهیم، عقب نشینی کرد، و گفت: «حق با ابراهیم است.»[2]
ابراهیم ـ علیه السلام ـ آزاد شد و همراه اموال خود به هجرت ادامه داد و با توکل به خدا و استمداد از درگاه حق، حرکت کرد، تا تحول تازهای در منطقه جدیدی به وجود آورد، سخنش این بود که:
«إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیهْدِینِ؛ من (هر جا بروم) به سوی پروردگارم میروم، او راهنمای من است، و با هدایت او ترسی ندارم».[3][1] . در ماجرای زندگی اسحاق،عوامل جمع آوری این اموال، خاطر نشان شده است.
[2] . مطابق بعضی از روایات، ماجرا را به نمرود اطلاع دادند، نمرود گفت: ابراهیم را گر چه همراه اموالش باشد، بیرون کنید تا از این سرزمین برود،زیرا او اگر در این جا بماند، دین شما (بت پرستان) را فاسد میکند. (اقتباس از تفسیر المیزان، ج 7، ص 241).
[3] . صافات، 99.