شاه مصر که به طور کامل به پاکی و علم و درایت یوسف پی برده بود، به او علاقه شدیدی پیدا کرد. به اطرافیان دستور داد به زندان بروند و یوسف را به حضورش بیاورند تا او را محرم اسرار و امین امور خود قرار دهد. یکی از آنها نزد یوسف آمد، و بشارت آزادی را به یوسف ـ علیه السلام ـ داد؛ و او را نزد شاه آورد، شاه مقدم یوسف را مبارک شمرد، او را نزد خود نشاند. از هر دری با او سخن گفت، ولی لحظه به لحظه به درجات مقام علمی یوسف ـ علیه السلام ـ بیشتر پی میبرد، تا آن که صد در صد شایستگی او را برای اداره مقامهای حسّاس کشور درک کرد و صریحاً به او گفت:
«إِنَّکَ الْیوْمَ لَدَینا مَکِینٌ أَمِینٌ؛ از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندی داری و توفردی امین و درستکار میباشی.»[1]
حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ که از مردان خداست، از خدا میخواهد که صاحب مقام و قدرتی شود و از آن مقام به نفع بشر استفاده کند و بتواند بهتر و با دستی بازتر به جامعه خدمت نماید.
آری حضرت یوسفِ خدمتگذار، خواستار مقامی است، ولی مقامی که بتواند آن را پلی برای اعلای کلمه حقّ و خدمت به مردم قرار دهد. مقام خزانه داری را انتخاب کرد. چه آن که یوسف با بینش دقیقش هفت سال فراوانی و هفت سال قحطی آینده را میبیند. او درک میکند که اگر رییس دارایی باشد، با تدبیرهای خردمندانه، مردم را از تهیدستی و فلاکت نجات خواهد داد و به داد مردم محروم خواهد رسید. از این رو به شاه گفت:
« اِجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ؛ مرا سرپرست خزائن و محصولات کشور مصر قرار بده، من از عهده نگهداری محصولها بر میآیم و به امور حفظ اقتصاد، نگهدارنده و آگاه هستم».
شاه، این مقام را به یوسف ـ علیه السلام ـ واگذار کرد. از آن پس، یوسف ـ علیه السلام ـ را با عنوان «عزیز» میخواندند.[2] یوسف پس از قبول این مسؤولیت، کمر خدمتگذاری به مردم را بست و در این مسیر، فداکاریها کرد و بر اثر خدمات صادقانه و عادلانهاش محبوبیت خاصّی در میان ملّت مصر پیدا نمود.
آری، خداوند این چنین به یوسف ـ علیه السلام ـ مقام داد، و افتاده به چاه را به مقام عزیزی رسانید. خداوند پاداش نیکوکار را ضایع نمیکند. این پاداش دنیوی است. اجر آخرت که معلوم است بهتر خواهد بود.
(وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یتَّقُونَ.)[3]
بهره گیری مدبّرانه یوسف از امکانات کشور
در این باره که یوسف ـ علیه السلام ـ تا چه وقت مقام خزانه داری را برعهده داشت و آیا به مقام پادشاهی رسید یا نه، و اگر رسید چند سال در این مقام بود، مفسّران و راویان، مطالب مختلف گفتهاند. ما در این جا گفتار ابن عباس را در این باره خاطر نشان کرده و سپس سخنان حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را که کار و تلاش یوسف ـ علیه السلام ـ را پس از تحویل گرفتن اختیارات کشور مصر بیان میکند به نظر خوانندگان میرسانیم:
ابن عباس میگوید: اگر یوسف ـ علیه السلام ـ خودش به پادشاه نمیگفت که مرا خزانه دار قرار بده، پادشاه تمام اختیارات مملکت را همان ساعت به یوسف واگذار میکرد. یوسف ـ علیه السلام ـ پس از بدست گرفتن مقام خزانهداری، یک سال در اطراف شاه بود و به انجام وظیفه خود میپرداخت، آن گاه به درخواست یوسف، پادشاه، امارت و ریاست کشور مصر را به او واگذار کرد. شمشیر مخصوص حکومت را بر پیکر برازنده او حمایل نمود، و او را بر تخت مخصوص حاکمیت که با طلا و درّ و یاقوت تزیین شده بود نشاند. شکوه و نورانیت چشمگیر یوسف ـ علیه السلام ـ ، همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود. وقتی که تمام اختیارات کشور به دستش رسید، از تمام اختیارات و امکانات خود به نفع جامعه استفاده کرد و به عدالت و دادگری رفتار نمود، به طوری که محبتش در دل زن و مرد مردم مصر جای گرفت، به گونهای که به فرموده قرآن:
«یتَبَوَّأُ مِنْها حَیثُ یشاءُ؛ تا آن چه را که میخواهد از آن اختیارات استفاده کند.»[4]
اینک به فرموده حضرت رضا ـ علیه السلام ـ دقت کنید و ببینید یوسف از این اختیارات چگونه استفاده کرد: «یوسف در هفت سال اوّل که سالهای فراوانی نعمتها بود، دستور داد انواع نعمتها و خوراکیها و آشامیدنیها را در خزانهها و انبارها ذخیره کردند. وقتی که این هفت سال گذشت و سالهای قحطی فرا رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ در سال اول: تمام اندوختههای غذایی را فروخت و پول (درهم و دینار) کرد، به طوری که در مصر و اطراف آن، درهم و دیناری نبود، مگر در تحت اختیار یوسف.
در سال دوم: از آن درهم و دینارها جواهرات خرید، به طوری که تمام جواهرات مصر و اطراف در اختیار یوسف ـ علیه السلام ـ در آمد.
در سال سوم: از آن جواهرات، حیوانات و چهارپایان و مرکبها را خرید، به طوری که تمام حیوانات مصر و اطراف در اختیار یوسف در آمد.
در سال چهارم: آنها را فروخت و به جای آنها تمام بردهها و کنیزها را خرید.
در سال پنجم: آنها را با خانهها و باغها مبادله کرد، به طوری که تمام خانهها و باغها در تحت تصرّف یوسف ـ علیه السلام ـ در آمد.
در سال ششم: آنها را فروخت و به جای آنها زمینهای کشاورزی و قناتها را خرید، به طوری که تمام املاک و آب و خاک مصر و اطراف در اختیار یوسف ـ علیه السلام ـ در آمد.
در سال هفتم: با آن آب و خاک (که مایه حیات انسانها هستند) تمام مردم مصر از زن و مرد را خریداری کرد، به طوری که تمام مردم از عبد و حرّ، از کنیز و خانم، در اختیار یوسف ـ علیه السلام ـ در آمدند، در نتیجه یوسف با این تدابیر و رد و بدل کردن معاملات، و به کار انداختن چرخهای اقتصاد کشور، به رونق بازار اقتصاد پرداخت و مردم را به بهرهبردای اقتصادی رسانید؛ با توجه به این که: برای نگهداری مردم و حفظ اقتصاد مملکت و پدید نیامدن شکاف طبقاتی، این تدابیر لازم بود. زندگی مردم به گونهای شد که گفتند: «ما چنین حاکمی را ندیدهایم و نه در تاریخ سراغ داریم که این چنین با نور علم و بینش و تدابیر، نابسامانیها را سامان بخشد.»
ولی یوسف با آن همه مقام؛ کوچکترین غروری نداشت، و یکپارچه تواضع و اخلاق و عدالت و ملاطفت بود. اینک به دنباله گفتار امام هشتم ـ علیه السلام ـ دقت کنید:
در این موقع، یوسف ـ علیه السلام ـ به شاه (شاه سابق) گفت: این اختیاراتی را که خداوند به من داده، اینک رأی شما (در مورد این مردمی که جیره خوار من شدهاند) چیست؟ من آنان را به اصلاح نکشاندهام که خودم فسادی کنم، آنها را از بلا نجات ندادهام که خودم بلای آنها باشم، بلکه خداوند آنها را به دست من نجات داده است.
پادشاه گفت: «رأی، رأی تو است، هر چه خودت بخواهی همان درست است.»
یوسف گفت: «من خداوند و تو را شاهد و گواه میگیرم که تمام مردم مصر را آزاد کردم، اموال و بندههای آنان را به خودشان ردّ کردم، اینک انگشتر و تخت و تاج تو را به تو میسپارم به شرط این که به روش من رفتار کنی و به حکم من باشی.»
پادشاه گفت: «افتخار و سعادت من در این است که روش تو را سرمشق خود قرار دهم و به حکم تو سر فرمان نهم، اگر تو نباشی، کار ما به اصلاح و استحکام نمیگراید، تو سلطان عزیزی هستی که انتقادی به کارهایت نیست، من به خدا و یکتایی و بیهمتایی خدا و این که تو رسول خدا هستی گواهی میدهم، تو به آن چه که من به تو واگذار کردم اختیار کامل داری و طبق صلاح خودت رفتار کن و تو شخصی امانت دار و بزرگوار هستی.»
پارسایی و ساده زیستی یوسف ـ علیه السلام ـ
نقل شده که یوسف ـ علیه السلام ـ در این هفت سال قحطی، غذای سیری نخورد. به او گفتند: با این که خزائن مملکت در دست تو است چرا غذای سیر نمیخوری؟ در پاسخ فرمود:
«اَخافُ اَنْ اَشْبَعَ فَاَنْسِی الْجِیاعَ؛ میترسم سیر شوم آن گاه گرسنگان را فراموش کنم».[5][1] . یوسف، 54، تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 237، 240.
[2] . ناگفته نماند که مقام «عزیزی» غیر از مقام پادشاهی است؛ این که بعضی عنوان عزیز را با «مَلِک» یکی گرفتهاند؛ چنان که به خود آیات سوره یوسف دقت کنند خواهند دانست که چنین نیست و عنوان «عزیز» تقریباًحکم وزیر یا نخست وزیر را داشت، و سپس به مقام پادشاهی رسید، چنان که ذکر میشود.
[3] . سوره یوسف، آیه 57.
[4] . سوره یوسف، آیه 56.
[5] . اقتباس از مجمع البیان، ج 5، ص 243 و 244.