هیچ کس نمی تواند با جزمیت، دلیل خاص و منحصر به فرد برای غیبت امام دوازدهم ارائه کند، درست است که احادیثی از طریق ائمه (ع) در دست است که گاهی ترس از جان امام و گاهی حکمت الهی و زمانی عدم بیعت با ستمگران و نظایر این ها را دلیل غیبت شمرده اند. این علاوه بر اجماعی است که مسیر امامت و نبوت را یکی می داند و معتقد است بودن و نبودن پیامبر و امام و غیبت او، امری الهی است که هیچ کس نمی تواند آن را تغییر دهد. افزون بر این، اسراری در نبوت و امامت نهفته است. این امر ما را بر آن داشت که در نام گذاری این مقاله شیوه ای متفاوت با دیگران در پیش گیریم، یعنی به جای عوامل و انگیزه های غیبت، نام دلایل غیبت بر آن نهادیم که تقریباً به تفصیل به این پیامدها و حکمت ها خواهیم پرداخت.
حکمت اول: احساس بیم از سوی حکومت نسبت به جان امام (عج)
شاید یکی از مطالب مقدم بر بیان این حکمت که ما در فهرست این مبحث نیاورده ایم، جریان دایمی خونین و مبارزه علویان با حکومت های بنی امیه و بنی عباس است. در این باب می تواند گفت مبارزه حق و باطل به مبارزه قبایل عرب یا علویان با بنی امیه و بنی عباس محدود نمی شود، بلکه این، مبارزه ای طولانی و مستمر است که از زمان حیات انسان بر کره ارض آغاز شده و تا امروز تداوم داشته است، شاید اولین کسانی که راه این مبارزه را هموار کردند، فرزندان آدم بودند که یکی از آن ها دیگری را کشت و از دفن جسدش درماند.
ما در این جا نمی خواهیم به این مبارزه طولانی بپردازیم بلکه در محدوده این بحث به آن اشاره می کنیم تا از اصل مطلب دور نشویم.
مبارزه «علوی – اموی» از روز اول ظهور اسلام آغاز شد و برآمده از مسئله خلافت نیست. این مبارزه نتیجه ارزش های ذاتی صبر و جهاد و پایداری و تحمل سختی های این رسالت است که مردان علوی داشته اند و در مقابل، امویان از این ارزش ها عاری بوده اند.
استراتژی بنی امیه بر حکومت و جاه و مقام و ثروت اندوزی و عیش و عشرت بنا شده بود و فداکاری برایشان مفهومی نداشت. طبیعتاً چنین مبارزه ای میان این دو گروه اجتناب ناپذیر بود. امام این مبارزه که نمی بایست همه اخلاقیات جنگ را زیر پا نهد نه تنها تمام اصول اخلاقی و انسانی جنگ را درنوردید، بلکه به قانون جنگل و درّندگان تبدیل شد. در همان وقت که امیرالمؤمنین (ع) برای کسانی که به او ستم کرده بودند دست به درگاه خدا برداشته و طلب عفو و آمرزش می کرد، طرف مقابل مشغول توطئه قتل و ترور او بود تا با استفاده از شیوه ها و ابزار مختلف او را از میان بردارند.
این کار به شخص علی (ع) و معاویه محدود نبود بلکه تمام خاندان دو طرف را در بر می گرفت و مصایبی که در جنگ ها و هجوم به امام حسن و امام حسین (ع) رسید، روی تاریخ را سیاه کرد. ما قصد نداریم مفصلاً به این مسائل بپردازیم، چون علمای سنی و شیعه به تفصیل در این باره بحث کرده اند.
آنچه در این بحث برای ما اهمیت دارد، بررسی طبیعت نبرد علوی – عباسی و پیامدهای آن است که در نتیجه آن بنی عباس ریشه درخت نبوت را کندند و نهال نوپای امامت را درو کردند. آنچه مورّخان درباره این نبرد نوشته اند برای ارائه تصویری روشن از این پلیدی ها کافی است.
ما از پرچم دار عباسیان، ابومسلم خراسانی که پرچم دعوت عباسی را برافراشت آغاز می کنیم، خوارزمی درباره او می گوید: «ابومجرم و نه ابومسلم را بر علویان مسلط ساخت به گونه ای که آنان را در زیر هر سنگ و کلوخی می یافت، می کُشت». (1)
وقتی منصور به خلافت رسید ، ابومسلم را به بهانه توطئه علیه خود دستگیر کرد و او اعتراف کرد که «به من دستور دادند شمشیر بکشم و مظنون را بگیرم و به تهمت بکُشم و عذری از کسی نپذیرم. من هم حُرمت هایی را که خدا صیانت از آن را واجب دانسته، زیر پا نهادم و خون هایی ریختم که خداوند حفظ آن ها را واجب کرده بود و این امر را از اهلش گرفتم و در غیر موضع آن نهادم». (2) منظور ابو مسلم در این عبارت از « اهل امر»، اهل بیت بود، چون شعار دعوت خود را « الرضا من آل محمد» اعلام کرده بود اما وقتی کارش به نتیجه رسید، آن را از علویان بازداشت و به بنی عباس سپرد.
نویسنده معاصر «احمد امین» جرایم منصور عباسی و زندگی او را این گونه توصیف می کند: «سراسر زندگی او به خونریزی و کشتن مخالفان گذشت». (3) در باب انتخاب لقب منصور مسعودی می گوید: چون بر علویان غلبه کرده بود، خود را منصور نامید.(4)
منصور خود به این جرم ها اعتراف کرده و گفته است: «بیش از دو هزار نفر از اولاد فاطمه را کشتم و سرور و مولایشان جعفر بن محمد را رها کردم». (5)
طبری می گوید: منصور خزانه ای از خود به جا گذاشت که در آن سرهای علویان را نگه می داشت و به هر سری کاغذی آویخته بود که نام صاحب سر و پدرش بر آن نوشته شده بود. تعدادی از این سرها متعلق به کودکان و پیران بود. (6)
این امر چندان تعجب آور نیست چون قبلاً گفتیم که روش این دو خاندان کاملاً با هم مغایر بوده است؛ شیوه علویان، فداکاری و ایثار و شیوه عباسیان سلطه جویی و ستمکاری و احساس کمبود بوده است. این سخن گزافه نیست چون منصور در جواب عمویش عبدالصمد بن علی که او را به خاطر ارتکاب این جرایم ملامت می کرد، اعتراف کرده می گوید: «آل ابی طالب هنوز شمشیرهایشان را غلاف نکرده بودند که ما مردی عادی و کوچه و بازاری بودیم و امروز که به خلافت رسیده ایم، اگر عفو و گذشت را کنار نگذاریم و از قدرت خود استفاده نکنیم، نخواهیم توانست هیبت و منزلت خود را حفظ کنیم». (7) کار به جایی رسید که امام صادق را تهدید به قتل کرد و گفت: تو و خویشاوندانت را می کشم و از شما اثری بر روی زمین نمی گذاریم. (8)
بالاخره این که منصور روزی به مسیب بن زهره گفت: «معتقدم که حجّاج برای بنی مروان خیر خواه تر بود. مسیب در پاسخ گفت: ای امیرالمؤؤمنین، حجّاج کاری نکرده است که ما انجام نداده باشیم. به خدا قسم، خداوند، مردی عزیزتر از پیامبر در میان ما نیافرید اما تو فرمان دادی که فرزندانش را بکشیم و ما هم اطاعت کردیم». (9)
بعد از او مهدی روی کار آمد، او به راه حل جدیدی برای مبارزه با علویان توسل جست که ایجاد فرقه ها و گروه های منحرف و انتساب آن ها به اصحاب ائمه و بدنام کردن آنان بود، مهدی فرقه ای به نام زراره (منسوب به زراره) و فرقه دیگری به نام جوالقیه ساخت (10) و شیعه و اصحاب ائمه را به زندقه متهم کرد تا بهانه ای برای کشتن و آوارگی آن ها بیابد؛ عبدالرحمن بدوی می گوید: «در آن زمان، اتهام زندقه تقریباً با انتساب به مذهب رافضه یکسان شمرده می شد». (11)
بعد از مهدی، پسرش هادی به خلافت رسید. بعقوبی درباره او می گوید: «در طلب و تعقیب علویان مصمم بود و آن ها را سخت می ترساند و حقوق و ارزاقی را که مهدی به آن ها می داد قطع کرد و به سراسر بلاد دستور داد تا آن ها را بیابند و نزد او بفرستند». (12)
واقعه فخ که عمومم مسلمان را ترساند، به عنوان شاهدی بر این مدعا کافی است. اینان به کشتن و آواره کردن اکتفا نکردند، بلکه سرها را می بریدند و برای ترساندن مردم در کوچه و بازار می گرداندند.
بعد از مهدی، رشید آمد تا جنگ علیه آل ابی طالب را علنی کند و به تعبیر خوارزمی «درخت نبوت را درو کند و نهال امامت را از ریشه درآورد». بنا به گفته فخری در آداب السلطانیه، هارون، فرزندان خاندان رسالت را بدون جرم می کشت. کافی است اعتراف هارون را در این باره بشنویم که گفته بود: تا کی باید در برابر آل ابی طالب صبر پیشه کنیم، به خدا همه آن ها و شیعیانشان را می کشم و این کار را حتماً انجام خواهم داد».
هارون این شیوه ترور و ارعاب را با اعزام جلّودی به جنگ با محمد بن جعفر بن محمد پی گرفت و به او دستور داد خانه های آل ابوطالب را در مدینه غارت کند و پوشش و زیور آلات زنان را به زور بگیرد (13) و بنا به قول طبری و ابن اثیر هارون دستور داد همه طالبین را به زور از بغداد به مدینه تبعید کنند. (14) این مجرم به آواره کردن و کشتن و تعقیب زندگان بسنده نکرد، بلکه کینه توزی او شامل حال مردگان نیز گردید به طوری که قبر امام حسین (ع) را خراب کرد و زمین کربلا را شخم زد و پرونده سیاه او با کشتن رئیس و سرور علویان، امام کاظم (ع) در قعر زندان بسته شد.
ما بنا نداریم رفتار و سلوک خلفای بنی عباس یعنی سفاح، منصور، مهدی، هادی، رشید، مأمون، معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی و مطیع را با اهل بیت بکاویم، چرا که صفحات تاریخ سیاه بنی عباش با خون اهل بیت پیامبر رنگین و مایه ننگ انسانیت است. این ها همگی سیاست واحدی در برابر علویان پیش گرفته بودند و می توان موضع آنان را این گونه خلاصه کرد: «کسی که دشمن یکی از طالبین باشد باید قول او را بدون دلیل پذیرفت و قول و دلیل شخص طالبی را نباید پذیرفت. این دستوری است که منتصر به یکی از کارگزارانش نوشته بود». (15)
در این باب، این بیت کافی است:
تا لله ما فَعَلَت امیهُ فیهم
مِعشارَ ما فَعَلَت بنو العباس
(به خدا قسم بنی امیه عُشر جنایات بنی عباس را در حق خاندان پیامبر انجام ندادند).
ابوعطا افلح بن یسار سندی (متوفا 180 ق)، که روزگار بنی امیه و بنی عباس را درک کرده بود، می گوید:
یا لیتَ جورَ بنی مروانَ دامَ لنا
و لَیت عدلَ بنی العباس فی النار (16)
( ای کاش ستم بنی مروان بر ما تداوم می یافت و ای کاش عدل بنی عباس به جهنم واصل می شد).
خلفای معاصر امام عسکری (ع) سه تن بودند، یعنی معتز و مهتدی و معتمد که ما رابطه امام با آن ها و تلاش آنان برای کشتن امام را در فصلی مستقل و با عنوان نقش امام عسکری (ع) در نظریه پردازی مصلح موعود بررسی کردیم، شبراوی به بیم امام عسکری نسبت به جان فرزندش در برابر ستم حاکمان و اوضاع نامناسب زمانه اشاره کرده و می گوید: عسکری (ع) بعد از خود فرزندی به جا گذاشت که دوازدهمین امام، ابوالقاسم محمد (ع) است. وقتی متولد شد، پدرش او را مخفی کرد و ولادت او را به خاطر شرایط نامساعد زمانه و بیم از خلفای عباسی، پنهان نگه داشت، چون در همان وقت، بنی عباس در طلب و تعقیب هاشمیان بودند و عزم خود را بر حبس و قتل و نابودی آنان جزم کرده بودند. (17)
ما به کمین نشستن و مراقبت دستگاه حاکمه را باب این مولود موعود از خلال رفتارشان با بیت امام عسکری دریافتیم. معتز، زمانی که امام نزد علی بن اوتامش که بنا به گفته شیخ مفید نسبت به آل محمد سخت دشمنی می ورزید زندانی کرده بود، سعی داشت امام را بکشد. (18)
اربلی می گوید: چون معتز به سعید حاجب دستور داد تا امام ابومحمد را به کوفه ببرد. ابوالهیثم به امام نوشت: فدایت گردم، خبری به ما رسیده که ما را بسیار نگران کرده است. امام در پاسخ نوشت: «سه روز دیگر فرج شما فرا خواهد رسید» و در روز سوم معتز به تقل رسید. (19) آن خبر نگران کننده بنا به گفته ابن شعر آشوب این بود که: معتز به سید حاجب دستور داده بود: ابامحمد را به کوفه ببر و در بین راه گردن بزن». (20)
مهتدی امام عسکری را با ابوهاشم زندانی کرد و ابوهاشم می گوید: من با ابومحمد (ع) در حبس مهتدی بودم. (21) معتمد جاسوسانی در اطراف خانه امام گماشته بود که گاه و بی گاه خانه را در جست و جوی مولود جدید تفتیش می کردند. چون این کار سودی نبخشید، به حبس متوسل شد و امام را به یحیی بن قتیبه سپرد، او در زندان بر امام بسیار سخت می گرفت. (22)
هر کس روایات تاریخی مربوط به دوره آخر زندگی امام عسکری (ع) را بخواند، ترس حکومت از این مولود جدید را به خوبی در می یابد، چون این روایات حاوی جزئیات مربوط به بازرسی خانه امام و کنیزان اوست. علاوه بر این، گماردن گروهی از قضات قبل از درگذشت امام در خانه ایشان و زیر نظر داشتن اوضاع خانه و نظایر آن، مسائلی است که در فصل مربوط به نقش امام عسکری در تئوری مهدویت اوردیم.
همه این ها حضرت عسکری (ع) را بر آن داشت تا فرزندش را در زمان حیات خود پنهان نگه دارد. بدیهی است که بعد از وفات ایشان، غیبت ضروری تر بود تا امام مهدی از دستیابی عمال حکومت و ستم خویشاوندانی چون عمویش جعفر درامان بماند. این احساس بیم، یکی از حکمت هایی بود که مخفی شدن امام را از صحنه حوادث مانند پنهان شدن خورشید در پس ابرها توجیه می کند.
افزون بر این ها، احادیثی از پیامبر و اهل بیت در دست است که به این حکمت (غیبت) اشاره کرده است، از جمله مطلبی از ابی عبدالله (ع) به نقل از پیامبر روایت شده که فرمود: «این پسر بچه باید غایب باشد. پرسیدند: چرا؟ فرمود: «چون بیم آن می رود که او را بکشند». (23)
از ابوجعفر نقل شده که فرمود: «خداوند وقتی معاشرت طایفه ای را با ما نپسندد، ما را از آن ها جدا می کند». (24)
زراره به نقل از ابوجعفر (ع) آورده است: «این پسر قبل از ظهورش، غیبت خواهد داشت، پرسیدم: چرا؟ فرمود: «از بیم کشته شدن» و با دست اشاره به شکمش کرد که منظورش کشته شدن بود. در میراث حدیث اسلامی، روایاتی دیگر نیز هست که نشان می دهد بیم از کشته شدن امام، یکی از حکمت های غیبت بوده است.
حکمت دوم: آزمایش و امتحان
امتحان یکی از سنن الهی است که خداوند نظام دین را بر آن بنا کرده است: «اَحَسِبَ الناسُ اَنْ یتْرَکوا اَنْ یَقولوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یفْتَنُونَ» (25)، (آیا مردم می پندارند همین که بگویند ما ایمان آورده ایم، به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهد شد؟)، در جای دیگر نیز می فرماید: «الَّذی خَلَقَ المَوْتَ و الحیاهَ لِیَبْلُوَکُم أَیُّکُم اَحْسَنُ عَمَلاً… » (26)، (اوست که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل می کند… ).
آزمایش خوب و بد را از هم جدا می کند، همچنان که طلا را از سایر کانی ها جدا می کند. شاید آزمودن مردم یکی از دلایل غیبت باشد – والله اعلم – و احادیثی در دست است که حاکی از این امر است. از جمله روایتی است از امام صادق (ع) که فرمود: «صاحب این امر، غیبتی اجتناب ناپذیر خواهد داشت که پیروان باطل در وجود او تردید خواهند کرد». (27)
بنابراین، غیبت نمایان گر حق و باطل است. از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع) روایت شده که فرمود: «چنین می بینم که شیعه با از دست دادن سومین فرزند از نسل من به جست و جوی چراگاهی برمی خیزد، اما او را نمی یابد»، پرسیدم: چرا؟ فرمود: «چون امامشان، مهدی (ع) از نظر آنها پنهان می شود». در این سخن، منظور از «مرعی»، ملجأ و پناه و امان است، یعنی جست و جوی حقیقت و تشخیص آن از پندار و خیال که خود یک امتحان الهی است، از این رو امام ابوجعفر می فرماید: «ای شیعیان آل محمد، شما همانند سرمه چشم متزلزل خواهید شد چون صاحب سرمه می داند که سرمه چه مدت در چشم می ماند و چه وقت از بین می رود. گروهی از شما با اعتقاد به شریعت ما شب را به صبح می آورند و چون روز را به شب می برد از شریعت، خارج می شود». (28)
امام صادق (ع) نیز فرموده است: «به خدا قسم، شما مانند شیشه در هم خواهید شکست، اگر چه شیشه را به حالت اول برمی گردانند به خدا مانند سفال خواهید شکست چرا که سفال به حالت اول برنمی گردد، به خدا قسم شما دچار تزلزل و غربال خواهید شد، همچون گندم که از سیاهک جدا می شود». (29)
این احادیث و نظایر آن به حقیقت امتحان و آزمایش مؤمنان از طریق غیبت امام مهدی (ع) اشاره دارد.
حکمت سوم: غیبت یکی از اسرار الهی است
چگونه ممکن است غیبت راز الهی نباشد حال آن که خداوند اراده فرموده تا این پیشوای غایب، کار جهان را سامان بخشد و عدالت را در روی زمین محقق سازد، پس غیبت یکی از اسرار خداوندی است و مانعی ندارد که خداوند آن را به اولیای خود عطا کند و اولیای خداوند حکمت نهفته در آن را فاش نکنند. امام صادق (ع) فرموده است: « به ما اجازه داده نشده که راز آن را برای شما فاش کنیم». از این رو ائمه در بعضی روایات خود آن را این گونه قلمداد کرده اند.
امام صادق (ع) در پاسخ ابوالفضل عبد الله بن فضل هاشمی درباره حکمت غیبت امام (ع) فرمود: « حکمت غیبت او همانند غیبی حجت های پیشین الهی است، همان گونه که حکمت کارهای حضرت خضر(ع)، یعنی سوراخ کردن قایق و کشتن آن پسر بچه و مرمت دیوار، زمانی بر حضرت موسی (ع) معلوم گردید که می خواستند از هم جدا شوند. ای پسر فضل، این یکی از رموز غیبی و اسرار الهی است». (29)
تشابه امامت و نبوت، پرده از اسرار امامت و مسائل ناشناخته آن بر می دارد و این قول را به امامت، ادامه راه نبوت است تأیید می کند. از جمله روایاتی که به این امر اشاره دارد، روایتی است از رسول خدا (ص) که فرمود: « ظهور قائم اهل بین هم چون قیامت است که فقط خداوند زمان آن را آشکار می کند و درک عظمت آن بر آسمان ها سنگین و دشوار است و دفعتاً با آن مواجه خواهید شد». (30)
از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: « قائم ما غیبتی دارد که به طول می انجامد»، سدیر پرسید: چرا؟ فرمود: خدای متعال می خواهد سنت غیبت پیامبران را درباره او جاری کند، ای سدیر، خداوند مقرر کرده است که شمار روزهای غیبت آنان را کامل کند، خدای عزوجل فرموده است: « لَتَرْکَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ»(31)، (ای مردم، شما پیوسته اوضاع و احوال دشوار را خواهید دید).
امام مهدی (عج) در نامه ای به اسحاق بن یعقوب به این حکمت اشاره فرموده است: اما علت غیبتی که واقع شده همان است که خداوند فرموده است: « یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ …»(32)، (ای مومنان، چیزهایی را بپرسید که ارگ برایتان آشکار گردد، شما را خوش نیاید …)، با این کلام، امام اصحاب و یارانش را از سوال در این باره منع کرد و دستور داد چنین سوالاتی نپرسند. در جای دیگر نیز فرموده است: « از پرسش درباره امری که به شما مربوط نمی شود بپرهیزید و خود را به خاطر چیزی که از آن منع شده اید به زحمت نیندازید و برای تعجیل در فرج زیاد دعا کنید، چون گشایش کار شما در آن است». (32)
حکمت چهارک: امام (عج) بیعت هیچ ستمگری را نپذیرد
این نیز از جمله حکمت های غیبت است که در روایات اهل بیت (ع) آمده است، یعنی امام دوازدهم نباید بیعت هیچ یک از ستمگران دنیا را بپذیرد. ابو بصیر به نقل از ابو عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود: « ولادت صاحب این امر بر مردم پوشیده و پنهان می ماند تا بیعت احدی را به گردن نگیرد». (33)
امام صادق (ع) می فرماید: « قائم در حالی قیام خواهد کرد که بیعت هیچ کس را برگردن نداشته باشد». (34)
بالاخره این که در بعضی روایات به چندی حکمت به جای یک حکمت به عنوان دلایل غیبت اشاره شده است، مثلاً ، در توقیع امام آمده است: « همه پدران و اجداد من ناگزیر شدند که بیعت یکی از طاغوتیان زمان را بپذیرند. در حالی که وقتی من قیام کنم، بیعت هیچ ستمگری بر عهده من نخواهد بود … سپس فرمود: باب سوال را درباره امروی که به شما مربوط نمی شود ببندید و خود را برای چیزی که از آن منع شده اید به زحمت نیندازید». (35)
در این نامه، به این که غیبت یکی از اسرار الهی است و دیگر این که حکمت غیبت آن است که حضرت قائم (عج) بیعت کسی را نپذیرد، اشاره شده است.
این ها روایاتی بود که در خصوص حکمت های غیبت مصلح جهانی به دست ما رسیده است.
————————————-
پی نوشت ها :
1- الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع)، ص 101 .
2- تاریخ بغداد، ج 7، ص 20 .
3- ضحی الاسلام، ج 1، ص 105 .
4- التنبیه و الاشراف، ص 295 .
5- الادب فی ظل التشیع، ص 63 .
6- تاریخ الخلفا، ص 323 .
7- همان، ص 315 .
8- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 251 .
9- مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 328 .
10- تنقیح المقال، ج 3، ص 296؛ قاموس الرجال فی تحقیق رواهالشیعه و محدیثهم، ج 9، ص 324 .
11- تاریخ الالحاد فی الاسلام، ص 37 .
12- تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 148 .
13- اعیان الشیعه، ج 1، ص 29؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 479 .
14- تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 8، ص 235؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 85 .
15- الخطط، ج 4، ص 153 .
16- المحاسن و المساوری، ص 246؛ الشعر و الشعراء، ص 484 .
17- الاتحاف بحب الاشراف، ص 179 .
18- الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 329 .
19- کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 3، ص 212 .
20- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 464 .
21- الغیبه، طوسی، ص 143 .
22- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 462 .
23- معجم احادیث امام المهدی (عج)، ج 1، ص 263 .
24- علل الشرائع، ج 1، ص 244 .
25- العنکبوت، 2 .
26- الملک، 2.
27- کمال الدین و تمام النعمه، ص 482 .
28- الغیبه، طوسی، ص 340 .
29- همان جا.
30- علل الشرایع، ج 1، ص 264 .
31- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 297 .
32- الانشقاق، 19.
33- المائده، 101 .
34- الخرائج و الجرائج، ج 3، ص 1115 .
35- کمال الدین و تمام النعمه، ص 479 .
36- الامامه و التبصره من الحیره، ص 116 .
37- الخرائج و الجرائج، ج 3، ص 1115.
منبع :الحسنی، سید نذیر یحیی، 1389،مصلح جهانی، ابراهیم خاکپور و سید محمد صالحی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.