نویسنده: محمدرضا کوهی
پیامدهای ناگوار لاقیدی و بدحجابی بر فرآیند رشد و تکامل انسان
قسمت اول : عظمت شخص و شخصیت انسانی
شخص و شخصیت
موضوع این اثر، آسیب شناسی شخصیت و محبوبیت زن؛ با تأکید بر رفتار ناهنجار بدحجابی و لاقیدی است؛ یعنی سهل انگاری در باره ی حجاب و بی اعتنایی به حدود و مرزهای آن، که خداوند متعال بر اساس فطرت برا ی حفظ کیان شخصیت و تزلزل مقام معشوقه بودن وی دارد. اما پیش از ورود به این مقوله و بررسی جنبه های مختلف آن، لازم است ابتدا اندکی در باره ی شخص و شخصیت به بحث بپردازیم.
انسان دارای شخص و نیز شخصیت است: شخص آدمی همان جسم و خصوصیات و شمایل ظاهری اوست، اما شخصیت انسان روح و مجموعه صفات و ملکات روحی و روانی است. شخص آدمی در رحم ساخته می شود و انسان در شکل گیری آن اختیاری ندارد: «هُو الّذی یُصوِّرکم فی الاَرحامِ کَیف یشاءُ» (1)
اما شخصیت انسان در رحِم دنیا تکّون پیدا می کند و آدمی در سازندگی و رشد یا تباهی و انحطاط آن مؤثر است و درچگونگی شکل گیری آن اختیار دارد. سمت حرکت و مقصد جسم و شخص، روح و شخصیت نیز با یکدیگر فرق می کند: شخص انسان، مادی است و همواره متمایل به مادیات و تغذیه از آنهاست، اما شخصیت و روح، ملکوتی است و پیوسته تمایل به معنویات و بهره وری از آنها دارد.
کودک، زندگی نباتی و حیوانی دارد و انسانیت و اعتلای شخصیت او بالقوه است؛ یعنی بذرو استعداد انسانیت در نهاد او کاشته شده است که درصورت وجود شرایط مساعد محیطی و تربیتی شکوفا گشته و به فعلیت می رسد، ولی اگر در شرایط نامطلوب قرار گرفت نه تنها آن استعدادهای انسانی شکوفا نمی گردد بلکه چه بسا روح انسانی او مسخ گشته و به حیوانیت تبدیل می گردد؛ یعنی به صورت، انسان ولی به سیرت، حیوان است.
از این جا روشن می گردد که فرق بین انسان وحیوان این است که حیوان در موقع تولد حیوانیتش بالفعل و در همان حال است و حقیقت او همان است که آفریده شده است، اما انسان در هنگام تولد حامل استعداد انسانیت و علّوِ شخصیت است ولی از انسانیت بالفعل و مشهود برخوردار نیست، اگر ارزش های والای انسانی و الهی در او شکوفا گشت و به فعلیت رسید، به مقام شامخ انسانیت مفتخر می گردد و این مقام، همان است که ملائکه بر آن سجده کردند.
بنابراین، امتیاز انسان از حیوان به همان شخصیت انسانی و الهی اوست و همین شخصیت الهی انسان است که ضامن پای بندی به تعهدات و مسئولیت ها و رعایت حقوق دیگران است و اگر انسانیت در او رشد نکند و از شخصیت والای انسانی برخوردار نگردد دچار خسارت عظیمی شده که در موقع مرگ و در عالم قبر و قیامت خود را نشان می دهد و حسرت و پشیمانی غیر قابل توصیفی او را فرا خواهد گرفت.
عظمت شخصیت و کرامت انسانی
انسان ـ اعم از زن و مردـ موجود با عظمتی است، گر چه در بُعد جسمی از نطفه ی متعفّن پدید آمده، اما در بُعد روحی از نفخه ی الهی: «ونَفختُ فیهِ مِن رُوحی»(2) و بر اساس کرامت ذاتی: «ولَقدْ کَرّمنا بَنی ادَم»(3) ناشی از استعدادهای بی نظیر و نیروهای بسیار عالی و وسایل رشد و کمال آفریده شده است؛ به گونه ای که خالق انسان پس از خلقت او، خود را به عظمت ستود: «فَتبارکَ اللهُ أَحسَنُ الخالِقین».(4)
تنها موجودی است که شایستگی آن را دارد که شخصیتش در سایه عبودیت و بندگی خالصانه و بدون توقع پاداش و ترس از عذاب، به طور کامل در جاذبیت ربوبی قرار گرفته و تجلی گاه کمالات او بگردد و جانشین او در زمین: «إنی جاعِلٌ فی الأرضِ خَلیفه»(5) و مسجود ملائکه در آسمان: «و لَقد خَلَقناکُم ثُمَّ صَوَّرناکُم ثُمَّ قُلنا لِلملائکهِ اسْجُدُوا لأدم»(6) و ملاقات و دیدار خداوند سبحان در آخرت ـ شهود کامل قلبی ـ شود: فَمَنْ کانَ یَرجُوا لِقاء رَبّه فَلیَعمل عَملاً صالحاً و لا یُشرک بِعباده رَبّه أحَداً».(7) حقیقتی است که استعداد مشاهده
ملکوت عالم هستی را دارد: «أوَلم یَنضروا فی مَلکوتِ السَّمواتِ والأرض».(8)
مقتضای موجودیت انسان کمال جو و عظمت خداوند کمال بخش این است که آدمی در برابر مقام شامخ ربوبی، خاشع و مطیع باشد و توفیق بازیافتن خویش را از این طریق پیدا کند و از احساس پوچی و بی هدفی رهایی یابد و خود را در اثر غفلت و مغلوب هوی و هوس شدن و عوامل دیگر تخدیر شخصیت، از حرکت تکاملی باز ندارد.
در نقطه ی مقابل، ناآشنایی با خویشتن و در نتیجه شرم نداشتن از نفس خود و ارزش قائل نبودن برای آن، از موانع عبودیت و اعتلای شخصیت و ریشه ی بدبختی ها و بیماریهای روحی است:
«مَن استَحیی مِن النّاس و لَم یَستَحی مِن نَفسِه فَلَیس لِنَفسه عِند نَفسِه قَدرٌ»؛ کسی که از مردم حیا کند ولی از خود حیا نکند ارزشی برای نفس خود در نزد خویشتن قائل نمی باشد.(9)
بدیهی است کسی که به روح خود احترام نگذارد به طور قطع به روح دیگران نیز احترام نمی گذارد و دیگران هم به او اهمیت نخواهند داد.
نتیجه این که چنین موجودی با این عظمت و استعدادهای بی نهایت، هیچ چیز جز بهشت و دیدار خداوندی نمی تواند بهای او باشد، لذا انسان نباید استعدادهای شگرف خود را با امتیازهای اندک دنیوی اسیر و حبس نماید و قدرت بی نهایت بینی و بی نهایت طلبی ـ خداجویی ـ را از خود سلب کند و روح ملکوت خواه خویش را قربانی حیات طبیعی و لذایذ کاذب و زودگذر مادی کند، بلکه شایسته است تمام هستی بالاخص جان شریف خویش را به جان آفرین بفروشد:
«إنّ الله اشتَری مِن المؤمنینَ أنفُسَهم و أموالهم بِأنَّ لَهمُ الجنَّه»؛ به درستی که خداوند نفوس و اموال مؤمنان را خریده است که در برابرش بهشت ـ نعیم و لقای حق تعالی ـ برای آنان باشد.(10)
در تجارب خانه ی دنیا هم خداوند متعال مشتری و خریدار تمام هستی انسان است و هم زرق و برق و لذایذ زودگذر دنیا، خوشا به حال کسانی که ارزش و عظمت خود را شناختند و جز بهشت نعیم و بهشت لقاء بهایی برای خود ندانستند.
کمال شخصیت در سایه ی ارتباط با کمال مطلق
خالق هستی ذات بی همتایی است که داری اسماءالحسنی و جمیع صفات جمال و جلال است، لذا تنها او از ملاک پرستش و اطاعت و محبت برخوردار می باشد: «و لِله الاَسماءُالحسنی فادْعُوهُ بِها».(11) مدیریت جهان هستی و انسان منحصر در آن ذات مقدس است، بنابراین بر هر کاری توانا است: «و لِِلّه مُلکُ السَّموات والأرض و اللهُ علی کُل شیءٍ قَدیر».(12)
به همین جهت به هیچ چیز نباید به نظر استقلالی نگریست و باید فقط حکم و اراده او را در عالم وجود نافذ دانست: «لا مُؤَثّرَ فی الوُجودُ الاّ الله». غیر او یعنی اسباب و موجودات طبیعت و انسان ها مجرای فیض و اراده الهی بوده که در معرض فنا و نابودی هستند، جز ذات نامتنهاهی خداوند که باقی و ابدی است: «کُلُّ مَن عَلیها فان و یَبقی وَجهُ رَبّک ذوالجلالِ والإکرام».(13) لذا تنها او مسبب الاسباب و مقلب القلوب و محوّل الاحوال است.
هیچ حقیقتی جز خداوندِ کاملِ مطلق، شایستگی و توانایی آن را ندارد که موجودیت انسان را به کمال لایقش برساند، چرا که آدرس جان را جز جان آفرین نمی داند؛ بنابراین کسی غیر از او نمی تواند مصالح و مفاسد واقعی انسان را تبیین سازد. کسی که عظمت و جلالت بی نهایت خداوند متعال و فقر و ناتوانی محض خویش را درک کند، کمال و عظمت و سلامت شخصیت و شخص خود را در تواضع و تسلیم در برابر او و اتصال با او می داند. ذات اقدس اله غنی بالذات و کمال مطلق است، بنابراین نیازی به مخلوقات خویش و عبادت و اطاعت بندگانش ندارد.
محروم ساختن انسان خود را از عبادت و اطاعت هر چند در بعضی از موارد به سبب جهالت یا لجاجت یا ابتلا به مشکلات و مصائب و…، به معنای محروم نمودن خویش از قرار گرفتن در جاذبه جمیل علی الاطلاق و به ثمر رساندن ابعاد عظیم شخصیت خود و صلاحیت برای ورود به جهان زیبای ابدی و بهشت رضوان و لقاءالله است که ملازم با اختلال یا تباهی شخصیت می باشد.
به همین جهت جز جاهل شقی از این نعمت عُظمی محروم نمی گردد و بر پروردگار خویش جرئت پیدا نمی کند و گستاخی را روا نمی دارد: «فإنَّه لا یَجتَرءُ علی الله إلاّ جاهلُ شَقٌّ».(14) غافل از این که از جمیل، جز جمال صادر نمی شود، لذا تمام افعال او، همچون آفرینش جهان و انسان و همه ی سخنان او همچون قرآن کریم و دستورهای دینی او در سیره ی پیشوایان دین زیبا است؛ بنابراین ارتباط با خدای جمیل در پرتو اطاعت از فرمان های زیبای او، به انسان، جمال و به زندگی، صفا و به روح، لذت می بخشد.
لذا سزاوار است در سایه ی جان و روح محبوب خود، تمام موجودیت خویش را در تمام لحظات زندگی و موقع عبادت رهسپار کوی آن جمیل محبوب نمود و با یاد مستمر او هدفمند بودن جهان و انسان، عظمت خویشتن و حکیمانه و عادلانه بودن قوامین و دستورهایش و تمام حقایق فوق را یادآور شد و از فراموش شدن آنها جلوگیری کرد.
شخصیت سالم، بیمار و باختن شخصیت هر انسانی از یک شخصیت ذاتی برخوردار می باشد که همان روحیات پاک فطری و ابعاد عالی روحی است که در نهاد او به ودیعت گذاشته شده و تعیین کننده ی هدف و خط مشی زندگی می باشد.
اگر آدمی در مسیر پرورش این شخصیت ذاتی و فعلیت بخشیدن به استعدادها و تمایلات فطری خویش حرکت کند و دارای روحیه ی تکاملی در زمینه های مختلف علم و معرفت، عبادت و معنویت، اخلاق و فضیلت بوده و هرگز در مسیر خیرات و وصول به کمالا ت سستی نکند و زمام کشور وجود با عظمت به دست امام و رهبر عادل روح و عقل باشد، او از شخصیت معتدل و سالمی برخوردار است.
به بیان دیگر، فردی دارای شخصیت سالم انسانی و ملاک واقعی ارزش است که تمام استعداد ها و نیروهای باطنی و ظاهری خویش را در مجرای قانونی و طبیعی خود به سمت هدف اعلای حیات به جریان درآورد، که مستلزم بهره مند شدن از حیات سالم و گوارا و انواع خیرات و موفقیت ها خواهد بود، چون زندگی سالم و لذت بخش، جز در سایه ی شخصیت سالم تحقق نخواهد یافت.
اما کسی که از قوا و استعدادهای خود در راه وصول به مقاصد و کمالات انسانی و هدف برین حیات بهره برداری کامل ننماید دارای شخصیت بیماری است و به میزان ابتلای فرد به بیماری روحی و شخصیتی گرفتار باختن شخصیت حاصل از خود فراموشی می باشد که منشأ همه ی ناهنجاری های و پلیدی ها و ظلم ها و جنایت ها است.
ویژگی های شخصیت ناسالم عبارتند از : عدم شناخت خویشتن و اصول نیازهای طبیعی و معنوی و شیوه های صحیح تأمین آنها و غفلت از هدف اعلای زندکی، متزلزل شدن در اعتقادات و ارزش های دینیِ ناشی از مواجه شدن با چند شبهه ی فتنه انگیز یا مشاهده ی منظره های هوس انگیز، اسارت عقل و رکود اندیشه و قلب و استعدادها و زندگی کردن با خیالات و اوهام، پوشاندن اشتیاق شدید درونی به پاکی و معنویت زیر خاکستر تمایلات نامشروع حیوانی و لذایذ نفسانی، اظهار نظر متخصصانه با عدم علم و تخصص لازم، نداشتن استقلال فکری و عملی و منعکس نمودن اندیشه و رفتار و منش ناصحیح دیگران درخویشتن، خود را در دیگران دیدن در اثر قرار گرفتن در جاذبه ی امتیازهای دیگران یا احساس حقارت و خود کم بینی و غفلت از استعدادها و توانمندیهای خویشتن و جبران حقارت خویش به واسطه برتری های آنان، نمایش جاذبه های طبیعی ناشی از کم ظرفیتی و خودخواهی به جای نمایش زیبایی های معنوی و انسانی، احساس ضعف و حقارت ناشی از فقدان زیبایی ظاهری و جبران آن به واسطه ی خودآرایی و خود نمایی، و بالاخره فروختن شرافت و انسانیت و سعادت ابدی و خریدار متاع و بهره های قلیل دنیا، اینها همگی از علائم شخصیت بیمار و حاکی از خودفراموشی و خودباختگی شخصیت است.
چنین افرادی عاقبت تلخ و عذاب آور از خود بیگانگی را خواهند چشید، زیرا زندگی کردن بر مبنای خود طبیعی و فرعی نه خود حقیقی و اصلی، موجب بروز تناقض ها و شکست ها و ناکامی های پی در پی در ابعاد مختلف زندگی می شود، در آن هنگام عوامل تخدیر و ناهشیاری کنار رفته وانسان در تحیّر و سرگردانی فرو می رود و بیماری و فراموشی خویشتن را متوجه می شود و به عذاب درونی و شکنجه وجدان دچار می گردد؛ مگر این که آن شخصیت اصیل و خود حقیقی آن چنان زیر خروارها رذایل و معاصی دفن شده باشد که حتی در لحظات شکست هم نتواند خود را نشان دهد و انسان را متنبّه سازد. حضرت امیرالمؤمنین (ع) در این باره می فرمایند :
هر کس که خود را به غیر خویشتن مشغول بدارد در تاریکی ها متحیّر بماند و در مهلکه ها آشفته و مشوش گردد و شیاطین او را در ظغیان گری ها بکشند و زشتی اعمالش را برای او تزیین نموده و زیبا جلوه می دهند. بهشت، نهایت و غایت سرنوشت سبقت جویان [برخیرات] است و آتش، آخرین منزلگه تفریط گران است.(15)
به راستی همه می خواهند خوش بوده و آرامش داشته باشند ، ولی اکثراً در راه وصول به آن به اشتباه افتاده اند و نمی دانند که خوشی و لذت و آرامش واقعی آن است که همیشگی بوده و به دنبال آن عواقب تلخ و ناگوار همراه نباشد.
روح و شخصیت حقیقی پویا در مسیر کمال
هر انسان سلیم الطبعی خصیصه ی پویایی روان را به واسطه ی کمال دوستی و کمال طلبی، خودیابی در صورت ارتباط با کمال مطلق در سایه ی عبادت و مشاهده اولیا و مردان کامل
و وارسته و احساس سرور و لذت حاصل از چنین ارتباطاتی با آنها، در درون خود درک می کند. در روان شناسی اسلامی نیز به آن تصریح نموده و اشتیاق شدید به کمال را از عالی ترین استعدادهای انسانی دانسته است؛ چنان که قرآن کریم می فرماید: «ولِکُلّ وِجههٌ هُوَ مُوَلّیها فَاستَبقوُا الخَیرات»؛ برای هر کسی سمت و هدفی برای حرکت در زندگی وجود دارد، شما برای وصول به نیکی هاست سبقت بگیرید.(16)
«وَلَو شاءَ اللهُ لَجَعَلکُم اُمهً واحِدهً و لکِن لِیبَلُوَکم فی ما آتاکُم فَستَبقوا الخَیرات»؛ اگر خداوند می خواست همه ی شما را امت واحدی قرار می داد، ولی او می خواهد شما را در آن چه عطایتان فرموده بیازمایدـ و استعددهای شما راپرورش دهدـ پس در نیکی ها بر یکدیگر سبقت جویید.(17)
«والّذین یُؤتونَ ما اتُوا و قُلوبهُم وَجلهٌ أَنّهم إلی رَبّهم راجعون أولئک یُسارِعُونَ فی الخَیراتِ و هُم لها سابقون» و آنها که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج می دهند و با این حال، دلهایشان هراسناک است از این که سرانجام به سوی پروردگارشان باز می گرداند؛ چنین کسانی در خیرات سرعت گرفته و از دیگران پیشی می گیرند.(18)
«وسارِعُوا إلی مَغفرهٍ من رَبّکُم و جَنّه عَرضُها السَّمواتُ والأرضُ اُعِدّت للمُتّقین»، سرعت بگیرید به سوی آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن، آسمان ها و زمین است و برای افرد با تقوا آماده شده است.(19)
بنابراین، نظام شریعت با هماهنگی با نظام فطرت، پویندگی روح را به سمت کمال بیان فرموده و زندگی را میدان مسابقه و آزمایش برای سرعت گرفتن به سوی خیرات و پیشی گرفتن از دیگران در وصول به کمالات معرفی کرده است که تنها مؤمنان راستین برنده ی مسابقه هستند. این رقابت سازنده یکی از برترین عوامل اعتلای روح و شخصیت است.
فقدان روحیه ی کمال جویی
اصولاً هر یک از استعدادها و قوای ظاهری و باطنی انسان، هر چه بیشتر مورد به بهره برداری صحیح قرار بگیرد، شکوفا گشته و قوی تر می گردند و هر چه در برابر تحریکات و فعالیت های مستمرشان پاسخ مثبتی نیابند و به شکست های مکرر بینجامد، به تدریج فعالیتشان ضعیف شده و به مرحله رکود و ایستا می رسد.
بنابراین همان گونه که هر عضوی از اعضای بدن در صورت استفاده ی صحیح و بیشتر، استعدادهای آن شکوفا و توانایی هایش افزایش می یابد و در صورتی که برای مدت طولانی از حرکت و فعالیت باز داشته شود، کارایی خود را از دست می دهد، عقل سلیم و فطرت ناب و وجدان بیدار هم این گونه است؛ یعنی از درون، پیام های کمال بخش حق تعالی را به طور مداوم ابلاغ و افراد را به سمت آنها متمایل می نمایند، چنان که وحی و انبیاء و اوصیا از بیرون چنین رسالتی را انجام میدهند. در صورتی که آدمی به هدایت ها و گرایش های درونی احترام بگذارد و با هدف گیریهای عالی و اعمال نیک، شایستگی خود را به نمایش بگذارد، آن تحریکات سازنده و برونی و الهام های ربانی افزون می شود که اعتلای شخصیت را به همراه دارد.
اما به هر اندازه که به ندای حق آن منادیان الهی بی اعتنایی شود، فعالیت و هدایت های آنان ضعیف می گردند و در صورت شکست مکرر و مستمر، دست ازفعالیت و رسالت خویش برمی دارند وانسان را به حال خود رها می کنند؛ در نتیجه روح، پویایی و تحرک و نشاط خود را از دست داده و راکد و ایستا و افسرده می گردد که در نهایت سقوط شخصیت را به دنبال دارد. بنابراین میزان اشتیاق افراد به تکامل و احساس درد و نقص ناشی از محرومیت از کمال، به مقدار پاسخ گویی به صدای سازنده ی حق در درون و برون است.
علاوه بر این که با فقدان روحیه ی کمال جویی، نیروها و استعدادهای عقلی و فطری، که وسایل ارتباطی درون ذاتی و عامل ارتباط انسان با حقایق حیاتی برون ذاتی، بالاخص مبدأ حقایق عالم یعنی خالق هستی است، در زیر خاکستر غفلت وخواسته های غیر معقول نفسانی و شهوانی دفن می شوند وعقل حقیقت سنج و فطرت حق گرا مختل می گردند و بدین تربیت ارتباط انسان غافل و گنهکار از حقایق ارزشی کوتاه خواهد شد و دیگر چشم حق بین و گوش حق شنوا و زبان حق گو نخواهد داشت. این است قانون علیت و عکس العمل بی اعتنایی به حیا ت تکاملی خویش که همانا تأثیر سوء برجان و نفخه ی الهی و از دست دادن ابزار تشخیص است، لذا آیات و روایات زیادی در این زمینه به انسان هشدار و تنبه می دهد.
بنابراین، جزا در متن عمل است، اولین پاداش عمل نیک، تأثیر نیکوی آن در شخصیت و رشد روح انسان است و اولین کیفر عمل زشت، تأثیر سوء آن در شخصیت و تنزل روح است؛ به همین جهت حضرت امام صادق (ع)می فرمایند:
اثر گناه در انسان سریع تر از اثر چاقو در گوشت است.(20)
این جا است که خداوند حکیم ـ مربی و طبیب روح ـ بعد ابلاغ رسالت به طور مکرر و اتمام حجّت، بیماری روحی و شخصیتی چنین افرادی را علاج ناپذیر تشخیص داده و آنها را هم چون بهائم به خود واگذار می کند، و با هادیان و طبیبان درونی که زنده به گور گشته اند هم صدا شده، به آنها می فرماید:
«إعمَلُوا ما شئتُم أنّهُ بما تَعملون بَصیرٌ»؛ هر چه می خواهید انجام دهید که خداوند به آن چه عمل می کنید بینا و آگاه است.(21)
و خطاب به پیامبر (ص) می فرماید: «ذَرهُم یَأکُلوا و یَتمتَّعوا و یُلهِهِمُ الأملُ فسوفَ یَعلمون»؛ آنها را رها کن تا بخورند و بهره گیرند و آرزوها آنان را مشغول سازد، ولی آنان به زودی خواهند فهمید [که چه سرمایه عظیمی را تباه کرده اند].(22)
و در آیه ای دیگر می فرماید: «فَذرهُم یَخوُضوا و یَلعبوا حتی یُلاقوا یَومهُمُ الّذی یُوعَدون»؛ آنان را به حال خود رها کن تا در امیال نفسانی خود فرو روند و بازی کنند تا به دیدار آن روزی برسند که به آنها وعده داده می شود.(23)
این نظیر طبیب جسم است که پس از بیان دستورها و راهنمایی های لازم و یأس از بهبودی بیمار، مرض او را ناعلاج دانسته و به او می گوید: هر چه دلت خواست بخور و هر کاری خواستی انجام بده.
نتیجه این که فقدان اشتیاق به کمال و عدم احساس درد نقص در بیشتر انسان ها ناشی از قانون عمل وعکس العمل است؛ آزادی و رهایی از قید نظام تکاملی خلقت در درون و نظام حیات بخش شریعت در بیرون و سپردن مهار خویش به دست خودِ طبیعی، درون را تباه و جهنمی سوزان و تاریک می کند، ضمن این که یک بیماری وقتی عمومیت پیدا کرد رضایت بخش می شود: «البلیه إذا عامت طابت».
امیرالمؤمنین علی (ع) در تفسیر آیه ی «یا أیُّها الإنسانُ ما غَرّک بِربّک الکریم»؛ ای انسان چه چیز تو را بر پروردگار کریمت مغرور و غافل ساخته ـ که در انجام فرمانش قصور می ورزی(24)ـ میفرمایند:
دلیل و توجیه گنهکاری که مورد خطاب و سؤال آیه است نادرست ترین دلیل هاست و عذر غافل فریب خورده ناپذیرفته ترین عذرهاست، کسی که جهالت و نادانی اش او را جسور وغافل ساخته است.
ای انسان! چه چیز تو را بر گناه دلیر و بی باک کرده، بر پروردگارت مغرور و جسور؟ و چه چیز تو را به تباه کردن روح خویش علاقه مند نموده است؟ آیا به جان خود رحم نمی کنی آن مقدار که به غیر خویش رحم می کنی، بسا که یکی را در تابش آفتاب ببینی و بر او سایه می افکنی، یا کسی را به درد جانکاه گرفتار می بینی که بدن او را سخت ناتوان کرده از روی ترحّم بر او اشک می ریزی، پس چه چیز تو را بر بیماری و درد خودت شکیبا ساخته و بر مصیبت های نفست پر طاقت نموده واز گریستن بر جان خویش تسلیت و آرامش بخشیده، در حالی که روح تو عزیزترین و گرانبهاترین جان هاست؛ چگونه ترس نزول بلا در شب تو را بیدارنکرده با این که به واسطه نافرمانی های خداوند در راههای قهرش افتاده ای؛
پس این بیماری سستی دل و غفلت را با داروی تصمیم و عزم راسخ درمان کن و این خواب غفلتی را که چشمانت را فرو گرفته با بیداری برطرف ساز و طاعت خداوند را بپذیر و به یاد او انس بگیر؛ خوب تصور کن که به هنگام غفلت و روی گردانی تو از خداوند، او با اعطای نعمت به تو رو می کند، در حالی که تو را به سوی عفو بخشش خویش دعوت می نماید و تو را زیر پوشش فضل و کرم خود قرار می دهد و حال آن که تو هم چنان به او پشت کرده ایی و به دیگری رو می آوری، بزرگ است خداوندی که با این قدرت عظیم، «کریم»است، اما تو با این ضعف و حقارت چقدر بر معصیت او جسوری!…(25)
آری گناه و روگردانی از قوانین فطرت و شریعت، مبارزه با تنها محبوب بی نظیر است؛ چه محبوب درون و چه محبوب برون و باربوبیت و پرورش و تربیت کریمانه ی الهی تضاد دارد؛ به همین جهت خداوند عالم و مربی انسانیت، انسان غافل گنهکار را با نوعی لطف و محبت مورد عتاب و توبیخ قرارداده که چگونه علی رغم عظمت و کرامت روحی ناشی از خالق کریم و فرمان های کرامت بخش پروردگار کریم ، از او غافل گشته بر معصیت و نافرمانی او دلیر و جسور شده ای؛ همان خدای هستی بخشی که انسان را بر اساس نظام احسن با بهترین صورت ممکن آفرید و او را به لطف و کرم خود، غرقِ نعمت های بی شمار مادی و معنوی نمود و تربیت و تکامل کریمانه او را در دو بُعد جسمی و روحی در پرتو آن مواهب به عهده گرفت.
بدیهی است وقتی موجود با عظمت و کریمی ، انسان را تعلیم میدهد و برای او تدریس می کند، چیزی جز درس کرامت و بزرگواری نمی آموزد وهنگامی که تربیت و پرورش او را به عهده بگیرد، جز موجود کریم و با عظمت تربیت نمی کند؛ این است معنای بسیار ظریف «ربک الکریم».
بنابراین شایسته نیست که چنین انسانی در محضر چنین پروردگاری حتی یک لحظه غافل شود و با معصیت و کفران نعمت برضد خود و پروردگار کریم خویش قیام کند و تحت عنوان آزادی در خوش گذرانی های کاذب و لذایذ غیر مشروع و خودنمایی های غیر معقول، جانِ باعظمت خود را آلوده و تباه ساز د و به دنبالش عواقب وخیم دیگری که همگی عکس العمل و بازتاب تلخ اعمال بد او است، دیر یا زود یا در همان حال گریبان او را بگیرد، تنها بعضاً در همین حیات دنیوی به جهت هشدار واخطار و پاک شدن از گناه سراغ آدمی می آید؛ از قبیل سلب توفیقات وامدادهای الهی، محرومیت از فضایل و کمالات انسانی و لذایذ حاصل از آنها، نکبت ها و کمبودها و مصائب و امراض در زندگی و درد و غم و اضطراب ناشی از آنها و بقیه در سرای اُخروی دامنگیر خواهد شد.
خصوصاً اگر گناهی را در جامعه به طور علنی و آشکار مرتکب شود و سمِّ آن، افراد اجتماع را مسموم نماید؛ یعنی با قلم و سخن مسموم یا با اخلاق و رفتار هوس انگیز خویش یا پخش نوارو فیلم و تصاویر شهوت آفرین و امثال اینها، نور شوق به کمال را در افراد جامعه بالاخص نسل نوخاسته ضعیف یا خاموش نماید و نهال های باغ خداوندی را تباه سازد.جرم و گناه چنین اعمال قبیحی عظیم و بزرگ است، مگر این که با توبه نصوح و اصلاح تباهی ها و جبران حق کشی ها در حد توان، بخشوده شود: «فَمن تابَ بَعد ظُلمِه و أصلحَ فَإنّ اللهَ یَتوبُ علیه إنّ اللهَ غفورٌ رحیمٌ»؛ کسی که بعد از ظلم و ستمی که مرتکب شده، توبه حقیقی کند و در مقام اصلاح و جبران برآید خداوند او را خواهد بخشید، زیرا خداوند آمرزنده و رحمت ویژه اش مختص اهل ایمان است.(26)
مسئولان و مبلغان و مربیان در صورتی که در پاک سازی محیط اجتماعی و آموزشی و خانوادگی از گناه و رذیلت کوتاهی کنند و در ایجاد فضای آکنده از صفا و معنویت سهل انگاری نمایند، به نوبه ی خود در پیشگاه پروردگار عالم مسئول و مجرم خواهند بود. جای بسی شگفتی است که انسان قانون علیّت را در همه جا جاری بداند، ولی همین قانون را در کردار زشت خویش فراموش کند که محصول اهمیت ندادن به آن است؛ قرآن کریم در آیات زیادی قانون عمل و عکس العمل را یادآور می شود، از جمله می فرماید: «وأن لَیس لِلإنسانِ إلاّ ماسَعی وأنَّ سَعیهُ سوفَ یُری»؛ نیست برای انسان مگر آنچه که سعی و کوشش کرده است و تلاش او به زودی مشاهده خواهد شد.(27)
«کُلُّ نَفسٍ بما کَسبت رَهینهُ»؛ هر انسانی در گرو اعمال و اندوخته های خویش است.(28)
«فَمن یَعمل مِثقال ذَرّهٍ خَیراً یَره فَمن یَعمل مِثقال ذَرّهٍ شَّراً یَرهُ»؛ هر کس هم ورن ذره ای کارخیر انجام دهد آن را ـ حقیقت همان خیر را می بیندـ و هرکس هم وزن ذره ای کار بد انجام دهد آن را مشاهده می کند. (29)
آدمی در اثر غفلت و آرایش ها و جاذبه های دنیا توجهی ندارد که هر چه کشت کند همان به ثمر می رسد و آن را برداشت می نماید و اگر خاری بکارد توقع چیدن گل، کمال نابخردی است. مولوی چه زیبا سروده:
اگر یار خار است خود کشته ای
اگر پرنیان است خود رشته ای(30)
او فکر نمی کند که این همه امراض روانی و جسمی و نکبت هایی که در زندگی او و جامعه بشری است معمولاً خارهایی هستند که حاصل دسترنج و عملکردهای نادرست خودش می باشد؛ بدتر آن که آنها را تقدیر و مشیت الهی بداند:
در چهی افتاده کان را غور نیست
آن گناه اوست جبرو جور نیست (31)
توجیه اعمال ناپسند
گناه و اعمال ناپسند، که لاقیدی و بدحجابی از جمله آنهاست، بر خلاف فطرت و وجدان پاک است، در صورتی که نور وجدان خاموش نگشته باشد، در اوایل با ارتکاب گناه تلاطمی در درون ایجاد می شود و آدمی را زیر فشار و شکنجه قرار می دهد و این اولین محکمه ی عدل الهی در درون و جلوه ای از قیامت کبری است.
بر این اساس، توجیهاتی که شخص گنهکار برای ارتکاب اعمال زشت خود می کند، برای خودفریبی و در نتیجه رهایی ازتضاد درونی و فشار وجدان و چه بسا فریب دادن دیگران و عوام فریبی و نجات از انتقاد و فشار افکار عمومی است. گذشته از انکار بعضی از دستورهای اسلام به ویژه انکار وجوب حجاب اسلامی که با هوس این گونه افراد سازگار نیست، توجیه گناه از ارتکاب خود گناه خطرناک تر است، زیرا در خودفریبی و چه بسا دگرفریبی تحت پوشش های زرّین توجیهات، امید بیداری و توبه و بازگشت ضعیف است، بر خلاف آن جایی که فریب و توجیهی نباشد.
نمونه ای از توجیهاتی که معمولاً می شود و اعمال خلاف عقل و شرع به واسطه آنها موجّه و چه بسا نیک تو هم می شود عبارتند از: «لطف و کرم خداوند متعال زیاد است»، «خداوند بخشنده و مهربان است»، «اصل ایمان، پاکی دل است»، «زمانه فعلاً چنین می پسندد»، مقتضیات زمان این است»، «فعلاً بچه یا جوان است»، «یک شب هزار شب نمی شود»، «بعداً توبه می کنیم و رو به اصلاح می رویم»، «مورد تمسخر واقع می شویم» و… .
اما همانگونه که حضرت علی ابن ابیطالب (ع) در آغاز خطبه مذکور فرمودند تمام توجیهات و عذر و بهانه های انسان غافل گنهکاری که مورد خطاب و سؤال آیه ی : «یا أیُّها الانسانُ ما غرَّک بِربِّک الکریم» است با همین کریمه مردود شد، زیرا توجه به معنای عمیق و ظریف ربک الکریم در آیه ـ که اجمالاً بیان شدـ صحت توجیهات را رد نموده و عذرو بهانه ها را در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی غیر مقبول می شمارد.
این بدان جهت است که پذیرش صحت توجیهات و قبول عذرها از ناحیه خداوند متعال به این معنا است که پروردگار عالم راضی است که انسان با خودفریبی و دگرفریبی اقدام به گناه و ظلم به خویشتن و حتی به دیگران کند و بدین وسیله خود و انسانهای مظلوم را از تحت ربوبیت ـ پرورش و تربیت ـ کریمانه ی الهی خارج نماید و از هدف اعلای زندگی محروم کند، و حال آن که این مخالف ربوبیت اوست که اقتضا می کند همه انسان ها را در سایه ی نعمت های ظاهری و باطنی و مواهب طبیعت و شریعت اسلام پرورش داده و به کمال و سعادت ابدی برساند و این تنها با اطاعت و عبادت و شکر نعمت تحقق می یابد نه با معصیت و جسارت و کفران نعمت که چنین هدف والایی را نسبت به معصیت کاران و افرادی که حق و حقوقشان بالاخص حق کرامت وحیات معنوی آنها پایمال گشته عقیم می سازد.
به راستی آیا مقتضای آن همه لطف و کرم خداوندی ناسپاسی و معصیت و کفران نعمت است یا حق شناسی و اطاعت و شکر نعمت؟ یا آیا می توان رحمت و بخشندگی خداوند مهربان را دست آویزی برای خیانت به خود و دیگران قرار داد، در حالی که خود خداوند متعال فرموده:
«إنّ الله شدیدُ العِقاب و إنّ الله غفُورٌ رحیم»؛ بدانید خداوند نسبت به مجرمان عقابش شدید و نسبت به مؤمنان بخشنده و رحمت بخش است.(32)
یا مکرر، حاکمیت قانون علیت بر نظام جهان هستی و انسان از جمله قانون و عکس العمل را گوشزد نموه است. کدام عقل سلیم و غیراسیری می پذیرد که افردی در اثر خودخواهی ها و بی بندوباری ها، حق کشی و فساد در جامعه به راه اندازند، اما در عین حال مورد رحمت و مغفرت الهی قرار بگیرند، ولی انسانها و جوانان مظلومی که حقوق مالی یا عِرضی یا جانی یا از همه مهم تر، حق معنوی و فطری آنها پایمال شده و در اثر عوامل فساد و مناظر شهوت و بی توجهی به لزوم حفظ عفاف جامعه ، به انحرافات و تباهی ها تمایل یافته اند مشمول لطف و رحمت پروردگار قرار نگیرند و انتقام آنها را از مجرمان که در واقع تجلّی حقیقت کردار زشتشان است نگیرد؟ اگر چنین باشد عدالت و ربوبیت خداوند تبارک و تعالی ـ العیاذ بالله ـ زیر سؤال می رود.
آیا تفکیک بین ایمان و عمل صالح که لازمه و مقتضای ایمان است، ممکن می باشد؟ و حال آنکه حقیقت ایمان عبارت است از اعتقاد راسخ قلبی و وابستگی شخصیت آدمی به حقیقت مطلقی ـ خداوند عالم ـ که سعادت دنیوی و اُخروی او تأمین گردد؛ به طوری که بازتاب آن دراعضا و جوارح و زندگی ظاهر شود و بدین وسیله استعداها و ابعاد شخصیت شکوفا و حیات طیبه تضمین گردد، به همین جهت در بیش از هشتاد آیه ی قرآن، عمل صالح به صورت های گوناگون و در بسیاری از موارد در کنار ایمان ذکر شده است واین عنایت شدید قرآن به عمل صالح، نشانه ی تأثیر آن در پرورش انسان صالح ست؛ چنانکه در روایات نیز آن را جزء ایمان دانسته است.
بنابراین گر چه ایمان اصل است، اما علت می باشد برای اعمال انسانی و تخلق به اخلاق الهی. رابطه ی بین ایمان و عمل صالح رابطه علت و معلول است، لذا از وجود یکی، دیگری کشف می شود؛ چنان که امیر مؤمنان علی (ع) می فرمایند:
«فبا لایمان یستدلّ علی الصالحات و بالصالحات یستدل علی الایمان»؛ به واسطه ایمان می توان به اعمال صالح شخص مؤمن پی برد و از اعمال صالح می توان ایمان او را درک نمود.(33)
«والبلدُ الطیّبُ یُخرُجُ نَباتُهُ بإذن رَبّه والّذی خَبُثَ لا یَخرُجُ إلا نَکِدا»؛ سرزمین دل پاک، گیاه و میوه ی نیکویش ـ مثل عمل شایست و فرزند صالح ـ به اذن پروردگارش می روید، ولی دلی که پلید و ناپاک است، جز عمل اندک و ارزش خارج نمی کند.(34)
آری « از کوزه همان برون تراود که در اوست».
بنابراین ارتکاب گناه و اعمال غیر خداپسندانه بیانگر ناپاکی دل در اثر غفلت و کثرت گناه است؛ مکر جوانان و نوجوانانی که در اثر عدم آگاهی و تربیت نادرست خانوادگی، احیاناً تن به گناه و رذیلت بدهند.
قرآن کریم اعمال و رفتار هر کس را نشانِ شخصیت و پرتوی از افکار و صفات او می داند و عمل و شخصیت آدمی را از هم جدا نمی بیند، بلکه یک حقیقت یا دو صورت و شکل گوناگون می داند:
«قُل کُلّ یَعمل علی شاکِلَته»؛ بگوـ ای پیامبرـ هر کس طبق روحیات و خلق و خوی خود عمل می کند.(35)
گذشته از اینها، قرآن از دستورهای دینی به عنوان شعائر و علامت ها و حدود و حرمت های الهی یاد نموده و تعظیم و حفظ و نگهداشتن حرمت آنها را نشانه ی تقوا و پاکی قلب و مؤمنان راستین شمرده است و در سوره «والعصر» نیز انجام اعمال نیک را از شرایط رستگاری بیان فرموده است.
از آنچه بیان شد پاسخِ سایر توجیهات بی اساس و فریبنده نیز روشن می شود و در خلال مباحث آینده نیز شفاف تر خواهد شد. بنابراین غفلت و گناه بر خلاف اراده و مشیت الهی است که باید همه انسان ها، تحت تربیت تکوینی و تشریعی قرار بگیرند و به کمال لایق خود واصل شوند وچنین عذر و بهانه های واهی در پیشگاه پروردگار قابل قبول نیست و نهایت امرگنهکاران از اهل ایمان، گر چه در صورتی که عاقبت آنها ختم به خیر شود وارد بهشت می شوند، تنها بعد از پاک شدن از گناهان با مجازاتهای الهی در همین دنیا و جهان قبر و برزخ و چه بسا صحنه محشر. اما عذاب قبر به واسطه ی بازتاب اعمال بد، حتی یک لحظه ی آن قابل تحمل نیست، چه رسد به این که مدت مدیدی طول بکشد. البته وارد شدن در بهشت، آن هم در درجات پایین آن چندان مهم نیست، بلکه درجات عالی آن خصوصاً بهشت لقاء و دیدار خداوند متعال با شهود قلبی و قرار گرفتن در کنار اولیاء و در رأس آنها حضرت رسول اکرم (ص) و عترت طاهره علیهم السلام او مهم است.
گفتنی است که عمده ی توجیهات مزبور و نظایر آنها ترفندهای شیاطین و دشمنان اسلام و مسلمانان است که به افکار جوامع اسلامی بالاخص نسل جوان سرازیر شده تا دست آنها از حقیقت اسلام ناب کوتاه گردد و بدین وسیله به اغراض پلید خود نایل آیند.
روش سالم سازی و تصعید شخصیت
برای تحقق هر امر مهمی ایجاد شرایط و زدودن موانع ضروری است، بدین سان راه نجات از بیماری های شخصیتی و وصول به سلامت شخصیت و صعود تکاملی روح، تنها در سایه مبارزه با خودخواهی ها و خواسته های غیر معقول نفسانی و امور متورم سازِ خودطبیعی و حاکمیت نفخه ی ربّانی و مالکیّت بر خویشتن و عمل به آموزه های دینی امکان دارد.
بدیهی است که آدمی در بُعد طبیعی و غرایز با حیوانات و در جنبه ی روحی با ملائکه شریک است، لذا روح یک حقیقت ملکوتی و تکامل یافته تر از جنبه ی طبیعی است و نباید تحت تأثیر و سیطره آن قرار بگیرد.
به طور کلی هر حقیقتی قدرت فراتر رفتن از محدوده ی خود را ندارد و در قلمر وجودی خود می تواند فعالیت کند؛ بنابراین خود طبیعی بیشتر از دایره ی طبیعت و حفظ خویشتن نمی تواند عمل کند، اما بُعد ملکوت گرایی انسان است که می تواند با ماورای طبیعت ارتباط برقرار سازد و در صعود به تکامل، مدارج عالی را طی کند، ضمن این حافظ خودِ طبیعی از افراط و تفریط و تضمین کننده ی سلامت جسم می باشد.
بر این اساس، مدیریت انسان باید به دست با کفایت حقیقت اصیل خویش که از درک و شعور و الهام ها و گرایش های ارزشی و اخلاقی برخوردار است قرار بگیرد و خود طبیعی که فاقد این امور است و به همین جهت حدّ و مرز و قانون نمی شناسد، به حکم تبعیت جاهل از عالم، دانی از عالی در تحت فرمان او باشد.
عقل و نفخه ی ربانی، امام عادل و مهربانی است که عادلانه و خیرخواهانه در باره ی تمام موجودیت مادی و معنوی انسان قضاوت نموده و با تأمین نموده و با تأمین همه ی نیازهای طبیعی و ملکوتی، عدالت درا در کشور وجودِ آدمی برقرار می سازد و طعم لذیذ حیات طیبه و تکاملی را به انسان می چساند. اما اگر زمام امر به دست غرایز نفسانی افتاد، به حکم نداشتن فهم و شعور عقلانی و طبع مرز نشناسی خود، ظالمانه قضاوت و عمل می کنند که لازمه اش اسارت و تضعیف نور فطرت و وجدان و بی توجهی به رهنمودها و تحرکات و صفحه 37
نیازهای اساسی آنهاست. در نتیجه، مواعظ و راهنمایی های بیرونی هم در او مؤثر واقع نخواهد شد و یا تأثیرش ضعیف خواهد بود. حضرت امام علی(ع) در این زمینه می فرمایند: «واعلمُو أنَّهُ من لَم یُعَن علی نَفسه حتی یَکون له منها واعِظٌ و زاجِرٌ لم یَکُن له مِن غیرِها زاجرٌ و لا واعظٌ»؛ کسی که به خود اهمیتی ندهد و خویش را یاری نبخشد که از نفس خودـ عقل و فطرت و وجدان ـ پنددهنده و منع کننده ای داشته باشد، برای او از غیر نفسش نه منع کننده ای خواهد بود و نه پند دهنده ای.(36)
روشن است کسی که نتواند عدالت را در وجود خویشتن پیاده کند و سرمایه های عظیم خویش را در برابر هوی و هوس ها حفظ نماید، هرگز توانایی ایجاد عدالت در دیگران و خانواه و اجتماع را نخواهد داشت، چون فردی که فاقد فضیلت و کمالی است، نمی توند اعطا کننده ی آن فضیلت به دیگری باشد: «فاقد الشیءِ لا یعطیه». این بدان جهت است که عجز در رعایت حقوق و تحقق عدالت در یک نفر، آن هم نزدیک ترین و محبوب ترین موجودات که موجودیت و خویشتن آدمی است، مستلزم ناتوانی در ایجاد چنین کمالی در غیر خود و بیشتر از یک نفر است؛ به همین جهت پیشوای عادلان حضرت علی می فرمایند: «فکان أوّلُ عَدله نَفی الهوی عَن نَفسه»؛ نخستین مرحله ی عدل، نفی هوس و خواسته های غیر منطقی از نفس خویشتن است.(37)
اکنون به راحتی می توان دریافت که مدعیان دروغین حقوق زن و بشر، عدالت و نظم نوین جهانی، آزادی، صلح و… که در رعایت قوانین و حقوق جان خویش و ایجاد نظم و صلح و عدالت و آزادی در درون خود عاجز وناتوانند، خدعه گرانی هستند که هدفی جز ظلم و تجاوز و سلطه گری و نابودی کرامت انسانی به ویژه در زنان و محو ارزش های اسلامی ندارند.
بنابراین قصد واراده راسخ و مستمر برای چنین تحول و تصعید مبارکی در شخصیت لازم است، که از حضرت موسی ( ع) نقل شده که در مقام مناجات با خداوند عالم فرمود: «رَبّ کَیف أصِلُ إلیک؟ قال الله تعالی قَصدُک لی وصلُکَ إلَیّ»؛ پروردگارا چگونه به وصال تو نایل آیم؟ خداوند متعال فرمود: قصد وصول به من همان و رسیدن به من همان.(38)
موانع این قصد و اراده به طور کلی یا درونی است و آن، عدم خودباوری و تلقین به عدم توانایی است. ولی این در واقع مانع نمایی است که به واسطه تفکر در عظمت استعدادهاو اراده و توانایی هایی که در رفع مشکلات بزرگ و وصول به مقاصد خویش در زندگی به کاربرده، از بین می رود، و یا مانع بیرونی است از قبیل نامساعد بدن محیط خانواده یا جامعه، عدم تعلیم و تربیت های سازنده و غیر اینها. اما این امور در حدی نیست که اراده و اختیار را از انسان سلب نماید و سّد راه وی بشوند، بلکه وقتی چنین موانعی در پیش روی خود می بیند، همه ی نیروها و استعدادهای خویش را بسیج نموده تا آنها را برطرف و به هدف واصل شود وهمین امر در تسریع رشد استعدادها و کمالات بالقوه و همچنین مقاوم تر و ورزیده تر شدن انسان اهمیت به سزایی دارد؛ به طوری که بتواند از سنگلاخ های صعب العبور زندگی عبور نماید و خود را نبازد. علاوه بر این که توفیق و امداد غیبی الهی همراه انسان خواهد بود.
گذشته از اینها هر کسی در حد توان مکلّف است: «لا یُکلّفُ اللهُ نفساً إلاّ وُسعها»(39) و هر ارزش و فضیلتی هم که به حسب افراد، تحصیل آن مشکل تر باشد پاداش آن نیز بیشتر است. بنابراین جای هیچ عذر و بهانه ای برای کسی نمی ماند،مگر این که فردی بخواهد به خاطر چند روز دنیا و بهره ی قلیل آن، با این بهانه های بی اساس، خود را فریب دهد و از آن خیر بزرگ محروم نماید.
پی نوشت ها :
1- آل عمران (3) آیه 6.
2- حجر (15) آیه 29.
3- اسراء (17) آیه 70.
4- مؤمنون (23) آیه 14.
5- بقره (2) آیه 20.
6- اعراف (7) آیه 11.
7- کهف (18) آیه 10.
8- اعراف (7) آیه 185.
10- همان ج 19، ص 46.
11- توبه (9) آیه 11.
12- اعراف (7) آیه 180.
16- آل عمران (39) آیه 189.
13- رحمن (55) آیه 26.
14- نهج البلاغه، نامه 53، شماره خطوط متن 137.
15- نهج البلاغه، خطبه 157.
16- بقره (2) آیه 148.
17- مائده (5) آیه 48.
18- مؤمنون (23) آیه 60-61.
19- آل عمران (3) آیه 133.
20- بحارالانوار، ج 73، ص 330.
21- فصلت (41) آیه 40.
22- حجر (15) آیه 3.
23- معارج (70) آیه 42.
24- انفطار (82) آیه 6.
25- نهج البلاغه، خطبه 223.
26- مائده (5) آیه 39.
27- نجم (53) آیه 40-39.
28- مدثر (74) آیه 38.
29- زلرله (99) آیه 8-7.
30- مثنوی، دفتر سوم.
31- همان.
32- مائده (5) آیه 98.
33- نهج البلاغه، خطبه 156.
34- اعراف (7) آیه 58.
35- اسراء (17) آیه 84.
36- نهج البلاغه، خطبه 90.
37- همان، خطبه 87.
38- ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج26، ص71.
39- بقره (2) آیه 286.