تعریف عینى و عملى عدالت، از امام صادق(ع) و امام کاظم(ع)، به نقل از کتاب «کافى»، و مطلبى چند پیرامون «عدالت»:
عالمان معقول و منقول بر این حقیقت اتفاق دارند که چون درباره موضوعى سخنى معتبر از معصوم(ع) برسد، آن سخن بر همه سخنان دیگر گویندگان ـ هر کس باشند ـ مقدم است، و قبول آن به ضرورت عقل لازم است و تمثیل معصوم(ع) در حکم «قیاس برهانى» است، با مقدمات «اولى» (نه نظرى).
ملا عبدالرزاق لاهیجى (م: ۱۰۷۲ق) مىگوید: «مقدماتى که فراگرفته شود از معصوم، به طریق تمثیل، به منزله اولیات باشد در قیاس برهانى. و چنانکه قیاس برهانى افاده یقین کند، دلیلى که مؤلف باشد از مقدمات مأخوذه از معصوم افاده یقین تواند کرد، به این طریق که این مقدمه، گفته معصوم است. و هرچه گفته معصوم است، حق است. پس این مقدمه حق است.»۱
و روشن است که این چگونگى از آنجاست که منشأ علم معصوم، «علم الهى» و «لوح محفوظ» و «کتاب مکنون» است، و عقل معصوم عقل کلى است نه عقل جزوى بشرى (که انسانها همه از آن به تفاوت برخوردارند، از جمله فیلسوفان و عارفان)، و علم معصوم(ع) علم اولى است که هیچ راه خطایى در آن نیست، نه علم نظرى بحثى یا علم کشفى ریاضتى، که انسانهایى به آن مى رسند، و هردو در معرض تعارض و اختلاف است، و هرگز و هیچ گاه به مرتبه «علم اولى» نمىرسد. و این در صورتى است که موضوعى در این علوم، مورد اتفاق باشد، وگرنه در صورت اختلاف ادله و تعارض براهین، و تنافى و تقابل کشفها، که از اعتبار آن کاسته مىشود.
فیلسوف ویژه و بزرگ و کم مانند دوران، میر سید ابوالقاسم فندرسکى (م: ۱۰۵۰ق) نیز در این باره چنین مىگوید: «فلاسفه در علم و عمل گاهگاه خطا کنند و انبیا در علم و عمل خطا نکنند. و فلاسفه را طریق علم، به عمل و فکر باشد، و انبیا را وحى و الهام، و چیزها را نه به فکر دانند که آنچه نظرى فلاسفه است، ایشان را اولى است. و از این است که اینها خطا نکنند و آنها خطا کنند، که خطا در اولیات نیفتد، و در نظریات افتد.»۲
و بر همین بنیاد است بنیادى عقلى که مىنگریم به جز عالمان رشته هاى مختلف فقه و تفسیر و حدیث و اخلاق و کلام و… فیلسوفان اسلامى نیز در آثار و مباحث خویش به نقل اخبار مىپردازند، و به آنها استناد مىکنند و از آنها تأیید مىجویند، و براى تثبیتیا تأیید نظر خویش، اخبار را در مسائل مورد نظر مى آورند و با نهایت تجلیل به محتواى اخبار مىنگرند، چنانکه در آثار ابنسینا، میرداماد، صدرالمتألهین شیرازى، حاج ملا هادى سبزوارى، آقا على مدرس (حکیم) و دیگران این امر را مشاهده مىکنیم. و موضوع در حد خود روشن است و نیازى به بیش از همین اندازه یادآورى ندارد.
درباره عدالت، و معانى و اصطلاحات آن در نزد صاحبنظران مختلف، همچنین ارتباط آن با «آزادى» و «برابرى»، و مباحثى از این گونه نیز اقسام عدالت و منشأ هرکدام، و راه تحقق هریک… سخنان بسیار گفتهاند که در این نوشتار در پى نقل و نقد و برابرنهى و ارزیابى و تعیین حدود و تداخلهاى آنها نیستم، بلکه در اینجا آهنگ آن دارم که اگرچه به اختصار این موضوع را یادآور شوم که یکى از مهمترین اقسام عدالت، عدالت معیشتى و حیاتى (و به تعبیرى: عدالت اقتصادى) است که تأثیر بسیار ژرف و گسترده و بسیار بنیادین آن، در همه شئون مادى و معنوى زندگى انسانى، و تعلیم و تربیت انسانها، و رشد «الهى انسانى» انسان، درخور هیچ گونه تردیدى و تسامحى نیست.
درباره «عدالت معیشتى و حیاتى»، نیز سخنانى گفتهاند و اندیشمندان و متخصصانى از همه جاى جهان و در تاریخ گذشته و حال، و از مکتبهاى گوناگون، به مناسبتهایى مختلف، نظرها و تعریفهایى ابراز داشتهاند، لیکن در این نوشتار مىخواهم تعریفى مغفول و مهجور از «عدالت»، که از دو پیشواى مظلومترین مکتب جهان و ستمدیدهترین مذهب در سرتاسر تاریخ انسان رسیده است و در دسترس است، بیاورم و معرفى کنم و از همه صاحبنظران و محققان و عدالتخواهان و انقلابیون جهان، با دیدگاههاى گوناگون آنان، درخواست کنم تا در ابعاد عظیم و اعماق عجیب این «تعریف» عینى بنگرند، و در صورتى که آن را والاترین و انسانىترین و ارزشىترین و انقلابىترین تعریفى دیدند که از «عدالت معیشتى و اقتصادى» در زندگى انسان شده است، به حکم وجدان و انسانیت و براى اداى احترام به همه ارزشهاى انسانى و همه ایثارها و فداکاریهاى بشرى، در نشر آن در همه جا، و تفهیم آن به همگان کوتاهى نورزند، و در راه «فقرزدایى جهانى»، آن را ملاک گیرند، و سرلوحه اقدامهاى گران و انقلابهاى دگرگونساز قرار دهند، و از مبارزههاى پیگیر براى تحقق آن هیچ دم باز نایستند.
تعریف عینى
تعریف عظیم و کوتاه و عینى یاد شده با سند معتبر از سوى سپیدهآفرین سپیدهدمان هدایت، فروغگستر آفاق صیرورت، و پیشواى اقالیم رشد و تربیت، حضرت امام جعفر صادق(ع) رسیده است، و این است:
ـ انّ الناس یستغنون اذا عدل بینهم:۳ اگر در میان مردمان به عدالت رفتار شود، همه بىنیاز مىگردند.
این «تعریف» به صورتى شگفتىآور، در نزد عموم مسلمین، بهویژه پیروان ائمه معصومین(ع) مورد غفلت قرار گرفته و فراموش گشته است. و اگر جایى سخن از عدالت گفته مىشود، یا در این باره چیزى نوشته مىشود، یا محققان و صاحبنظران به بحث در این بارهها مىپردازند، اشارهاى نیز به این تعریف به چشم نمىخورد. و این چگونگى در مورد تعالیم آنان، از نقطهها و نمونههاى بارز مظلومیت دامنهدار ائمه طاهرین(ع) و معارف گوناگون آن بزرگواران است و مکتب خورشیدسان ایشان.
نقطه اوج این تعریف (به جز اعماق الهى و ابعاد انسانى آن، و همچنین نشان دادن مراد الهى، از اقامه قسط و اجراى عدل در آیات قرآن کریم و سنت نبوى)، عینیت آن است؛ یعنى در این تعریف، به هیچ روى «کلىگویى» و «ذهنگرایى» نشده است، بلکه واقعیت عینى و خارجیت ملموس، با صراحت (و به تعبیر مردم: لبّ و پوستکنده) گفته شده است تا مطلب براى هرکس، حتى عامىترین مردم و حتى در سنین پایین از نوجوانان، معلوم و محسوس باشد…
خوشبختانه این حدیث شریف و عظیم، در کتابى معتبر چونان «کافى» روایت شده است، اگرچه خود مضمون آن (که جز از علم جامع و واقعیتنگرى معصوم(ع) و الهیت تعالیم معصومان، که سرشار از مراعات جانب خلق است،یعنى بندگان خدا بندگان محروم خدا صادر نمىشود)، بىنیاز از هرگونه سندى است، و براى انتساب آن به معصوم کافى است.
و باید دانست که موضوع مطرح گشته در این تعلیم بزرگ الهى، از دهها آیه و حدیث دیگر نیز استفاده و استنباط مىشود، بلکه از پارهاى از آنها به صراحت نیز به دست مىآید، ۴ لیکن علاوه بر آنچه گفته شد، حدیثى دیگر از آموزگار حقایق وحیانى، هدایتگر معالم قرآنى، تجسم نفحات رحمانى و تبلور ظهور سبّوحى و سبحانى، حضرت امام موسى کاظم(ع) رسیده است که همواره ارتباط ذاتى و اصال جوهرى تعالیم الهى و معالم دینى را در مکتب اهل بیت(ع) روشن مىسازد، حدیث کاظمى این است:
ـ ان الله لم یترک شیئاً من صنوف الاموال الا و قد قسمه، و اعطى کل ذی حق حقه، الخاصه و العامه، و الفقراء و المساکین، و کل صنف من صنوف الناس… لو عدل فی الناس لاستغنوا…:۵ خداوند هیچ گونه مالى را رها نگذاشته، بلکه آن را قسمت کرده است، و حق هر صاحب حقى را (در تقدیر الهى) به او داده است. خواص و عوام، و فقیران و بینوایان، و همه قشرهاى مردمان… اگر در میان مردم به عدالت رفتار مىشد، همه بىنیاز مىشدند (و فقیرى و مسکینى و نیازمندى باقى نمىماند).
اگرچه از ظاهر این دو حدیث، عدالت اقتصادى و معیشتى فهمیده مىشود، لیکن چه بسا بتوان، ایستار عینگرایانه دو حدیث را به همه اقسام عدالت مربوط دانست؛ زیرا تعبیر «الناس: مردمان»، و «اذ عدل بینهم: هرگاه در میان آنان عدالت اجرا شود»، صورتهاى دیگر عدالت را نیز شامل مىشود؛ زیرا که ایجاد عدالت و اجراى آن به صورتى که جامعه از چنگالهاى اختاپوس فقر رهایى یابد، باید بر شالودههایى نیرومند استوار باشد. و این شالودههاى نیرومند، جز با «حضور عدالت» در شئون دیگر اجتماع پىریزى نخواهد شد و استوارى نخواهد یافت.
تا عدالت «سیاسى» و «عدالت قضایى» و «عدالت اجتماعى»… در جامعهاى و در زندگى مردمى تحقق نیابد و دست نفوذداران مالى از تملک اموال تکاثرى و تصرفهاى شادخوارانه اترافى بریده نشود، عدالت معیشتى در زندگى تودهها تحقق نخواهد یافت؛ زیرا که جمع میان دو ضد ممکن نیست. نمىشود هم تکاثر باشد و هم عدالت. در اینجا تعلیمى از امام على بن ابىطالب(ع) رسیده است، قاطع و تندرآسا:
ـ لایحمل الناس على الحق، الا من ورعهم عن الباطل:۶ تنها کسى مىتواند مردمان را به «راه حق» وادارد، که آنان را از «راه باطل» بازداشته باشد.
این تعلیم قاطع، فریاد واقعیت است در ذات لحظهها، و خروش حقیقت است در تبلور فجرها و شفقها… آرى، تا مردمى به راه باطل روند چگونه مىتوان آنان را به راه حق باز آورد؟ نخست ترک باطل، سپس روىآورى به حق. در زندگى و معیشت، تکاثر (افزونخواهى و نازش به افزوندارى) و اتراف (شادخوارى و ریختوپاشهاى بیدردانه اشرافى)، «باطل» است، و عدالت و برخوردارى همگان از مواهب حیات و اجتماع، «حق» است و تا باطل (تکاثر و اتراف) از میان نرود، حق (عدالت و انصاف)، جایگزین آن نمىشود. و این منشور چنان که نقل شد، سخن آموزنده و تعلیم زندگیساز، و آموزه حیاتآفرین، و حکمت عملى تعالىبخش پیشواى مجسم حق و عدل است، و در میزان تربیت اجتماعى و ساختن جامعه قرآنى، و استواردارى مردمان و ساماندهى به حیات انسان و نشر رشد و تربیت در آفاق زندگى زندگان بیمانند است؛ یعنى نمىتوان به راهى دیگر رفت و چیزى دیگر را جایگزین آن ساخت، و به همان هدف (حذف باطل و ظلم، و بسط حق و عدل) دست یافت. و روشن است که ستون فقرات زندگى سالم و قابل رشد در هر اجتماع، اجراى عدالت است.
و این مطلب که گفتیم، دو حدیث یادشده (حدیث صادقى و حدیث کاظمى)، اقسام دیگر عدالت را نیز به گونهاى در بر مىگیرند، با حدیثى دیگر، حدیثى عظیم و باز هم عظیم و با تعلیمى تکاندهنده و بیدارىآفرین، تأیید مىشود؛ حدیثى آموزنده که به طور دقیق ناظر به همین موضوعات است، و از آوردن آن، در این نوشتار پس از مقدمهاى چشم نمىپوشم. این جانب از پارهاى نظریات متفکران شرقى و غربى قدیم و جدید، و صاحبنظران حقوقى و اجتماعى و اقتصادى بىاطلاع نیست و مىتواند آنها را که ملاک همه هم در اختیار است و به مطالعه آنها نیز مىپردازد، در نوشتههاى خویش بیاورد و مورد بررسى قرار دهد، لیکن من مىکوشم تا بر شالوده احساس تکلیف و اداى وظیفه چیزى بنویسم، نه امورى و اهدافى دیگر. از این رو (به جز اصلى مهم که در آغاز در مورد ارزش قطعى تعالیم معصوم(ع)، درباره شناخت و هدایت و نجات و تربیت بدان اشاره کردم)، از سه جهت به ذکر احادیث در این مباحث و نوشتارها مىپردازم:
۱ـ مغفول بودن این گونه احادیث و تعالیم که بیشتر مغفول و مجهول ماندهاند، و مورد نظر جدى، و تعمقى درخور، قرار نمىگیرند. حتى در نوشتارها و گفتارها و بحثها و پژوهشهاى فاضلان و استادان و فقیهان و عالمان و متفکران و مؤلفان شیعى و ایرانى این روزگار، که نیاز جهان انسانى به جز عرصه انقلاب را به این حقایق حس مىکنند، و باید (به فرموده حضرت صدیقه کبرى، فاطمه زهرا(س)): «بلغاؤه الى الامم» باشند، و این همه را به گوش جهانیان، دست کم حقجویان و حقگویان و عدالتطلبان جهان و متخصصان این مسائل و کارشناسان مشکلات بشرى و انقلابیون ملتها برسانند.
۲ـ تنهایى گروههایى از جوانان و انسانهاى محروم و مستضعف جوامع مسلمین، که از این تعالیم نجاتبخش و از این احادیث رهایىآفرین و از این انسانیتهاى ژرف، و از این هدایتهاى زندگیساز بىاطلاعند. و چه بسا در کشاکش رخدادهایى ارزشمندترین گوهر حیات انسانى و سرمایه ابدى، یعنى استوارى در باور و پایدارى در کردار (ایمان و عمل صالح) را از دست بدهند که خدا نیاورد که تأسفى از این بالاتر نخواهد بود.
۳ـ ضرورت تکلیفى نشر این تعالیم و حقایق، تا مردمان از همه طبقات بدانند که تعالیم معصومین(ع) (که پیروى از آن تعالیم، فصل مقوّم باورهاى شیعى به مبناى قرآنى و آیین محمدى و تداوم فاطمى و تعالیم علوى و جعفرى است)، چه حقایقى مهم و تعالیمى ناشناخته دارد، که بهترین هنگام مطرح ساختن آنها هم اکنون است؛ هم اکنون که جامعه ما خود را به پیروى از معصومین(ع) منتسب مىدارد. و به یقین نشر این تعالیم و احادیث، در میان تودهها به ویژه نسلهاى جوان، و فرهیختگان گوناگون اجتماع دربردارنده فایدههایى بسیار است، از جمله:
۱٫ نگهداشت حیثیت متعالى دین خدا، و صیانت هیمنه ارزشهاى تعالىآفرین «الهىانسانى» آن.
۲٫ پایدارى مسلمانان بر ایمان و عمل صالح، با اطلاع یافتن از ابعاد تعالیم دین و ارزشهاى حیاتى این تعالیم.
۳٫ زنده گشتن ذهنیت عدالتخواهى در جامعه اسلامى و تکلیف شرعى به شمار آمدن آن؛ چنان که قطعاً تکلیف شرعى است تا همه، در هرجا و مقام، در پى تحقق عدالت باشند و با موانع به هرگونه درافتند.
۴٫ روى آوردن غیرمسلمانان منصف به پذیرش این ارزشها و تعالیم، و بهرهمند گشتن از حقایق دین خدا.
۵٫ مأیوس شدن بیگانگان و بیگانهگرایان از سست کردن ایمان مردم، به ویژه جوانان…
۶٫ گرویدن کسانى، براى اجراى عدالت، به طلوع فجر و فوران سپیده و از خواب گران برخاستن، و تشعشع خونین پیکرهاى شهیدان را که هنوز جامعه، گاه و گاه، هزار و بیش از هزار آنان را تشییع مىکند پیامى رعدآسا و لرزهافکن دانستن…
درباره هریک از این شش فایده مهم مىتوان توضیحاتى آورد، لیکن به رعایت اختصار و اقتضا، از آن همه مىگذرم و تنها درباره فایده دوم (پایدارى مسلمانان بر ایمان و عمل صالح)، توضیحى کوتاه مىآورم که چه بسا اشارهاى به آن لازم باشد.
اهتمام به نگاه دارى زمینههاى ایمانى و اصول اعتقادى مردمان، به ویژه نسلهاى جوان، امرى است در مرتبه اهم تکالیف. و چه بسا در زمانهایى این تکلیف از راه نوشته و کتاب انجام پذیرد؛ یعنى کتابهایى و نوشتههایى بتوانند در نگهداشت ایمان مردم و باور نسلها (به ویژه آن دسته از جوانان یا کسانى دیگر، که چیز چندانى از حقایق دین و تعالیم معصومین(ع) و خواستههاى آن بزرگواران در تربیت فرد و ساختن جامعه و اجراى اسلام نمىدانند، و در معرض انواع افکار مسموم و مسمومکننده و عوامل تضعیف اعتقاد قرار دارند)، ۷ اثرى داشته باشند.
استاد بزرگ محدثان شیعه، شیخ ابوجعفر صدوق (م: ۳۸۱ق)، در کتاب «اکمالالدین» با سند حدیثى نقل کرده است از طریق امام جعفر صادق(ع)، از پدران بزرگوار خود، از پیامبر اکرم(ص) که آن حضرت به امام امیرالمؤمنین على بن ابىطالب(ع) چنین فرمود:
ـ یا على، و اعلم انّ اعجب الناس ایماناً و اعظمهم یقیناً، قوم یکونون فی آخرالزمان، لم یلحقوا النبی، و حجب عنهم الحجه، فآمنوا بسواد على بیاض:۸ اى على، بدان که مردمى در آخرالزمان خواهند آمد که داراى شگفتانگیزترین ایمانها و استوارترین یقینها هستند؛ مردمى که پیامبر را ندیدهاند و حجت خدا نیز از نظر آنان پنهان است، با وجود این از راه نوشته و کتاب (خطى سیاه بر کاغذى سپید)، ایمان مىآورند (و بر ایمان خود به دین اسلام ثابت مىمانند).
روشن است که «سواد على بیاض: خطى سیاه بر کاغذى سپید»، همان کتاب و نوشته است، و «باء» در «بسواد»، به احتمال بسیار غالب، براى «سببیت» است؛ یعنى عامل ایمان آوردن و معتقد گشتن و ایمان خویش را محفوظ نگاه داشتن و بر سر اعتقادات دینى خود پایدار ماندن آنان، همان کتابهاى درست دینى است. و این حدیث شریف بیدارگر و همتبخش، در جاى خود از معجزات است؛ زیرا که وصفیت «عصر غیبت»، از ۱۴۰۰ سال پیش گفته شده و ترسیم گشته است. و آیا کتابهایى هست که چنین کارى بکند؟ و به گفته تاگور: «کار خورشید شامگاهى را بر عهده گیرد»۹ و فروغ ایمان را در جانها زنده نگاه بدارد؟ امید است این گونه کتابها بسیار نوشته شود و ارزان در دسترس جوانها قرار گیرد، و داراى شرایطى چند باشد، از جمله:
۱) نویسندگانى معتقد و متعهد، عالم و با صلاحیت، آگاه از کل محتواى دست اول اسلام و سیره عملى پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و آشنا با مقتضاهاى زمان.
۲) سبکى متناسب با انسان امروز و زندگى امروز (و حیات ملموس).
۳) استنادى قوى به حقایق کتاب و سنت که به نص سخن پیامبر اکرم(ص) در حدیث متواتر «ثقلین» دو عامل اصلى و توأمان رشد و تربیت و هدایت و سعادتمند…
در چنین کتابهایى باید به شناساندن درست و جامع و خالص ارزشهاى متعالى اسلام به صورتى مستند و در ابعادى گوناگون (چنانکه اشاره شد) پرداخته شود، و خود اسلام و حقایق تعالیم آن، چه قرآنى و چه حدیثى، که از هم جدایى ندارند بر شالوده فهمى تعقلى و ادراکى تفقهى شناسانده گردد، و حسابها از هم متمایز باشد، تا دستاویزى به زیان اسلام به دست دشمنان دانا و همچنین دوستان نادان داده نشود.
و اما آن حدیث، آن حدیث باز هم مهم، و باز هم عظیم، که گفتم آن را پس از مقدمهاى خواهم آورد، به عنوان تأییدکننده ارتباط عدالتهاى گوناگون با یکدیگر، و نشاندهنده اینکه براى تحقق «عدالت معیشتى»، حضور اقسام دیگر عدالت نیز ضرورى است، این حدیث است از حضرت امام موسى کاظم(ع):
ـ لایعدل الا من یحسن العدل:۱۰عدالت را اجرا نتواند کرد، مگر کسى که آن را به بهترین وجه اجرا کند. (یا: عدالت را اجرا نتواند کرد، مگر کسى که آن را به بهترین وجه بشناسد.)
این حدیث شریف را به هر دو گونه بالا مىتوان ترجمه کرد. و روشن است و بسیار روشن که مفهوم تعلیمى و تربیتى و سازنده آن تا چه اندازه مهم و بنیادین است:
کسى که عدالت را به بهترین وجه اجرا نکند (و از آن ضعف نشان دهد، یا تبعیض قائل شود، یا از مخالفان عدالتبه هراس افتد…)، نمىتواند «مجرى عدالت» باشد.
کسى که عدالت را به بهترین وجه درک نکند و ابعاد آن را نشناسد و از عدالت تصور کامل و درستى نداشته باشد، و انسان را که هدف اجراى عدالت است درست درک نکرده باشد (و از «حیات ملموس» بیخبر باشد، و بر آثار سقوطآفرین استضعاف و فقر اشراف نداشته باشد)، نمىتواند «مجرى عدالت» باشد، و خلاصه یعنى، مجرى عدالت بودن مشکل است، و «ساخته شدن» مىخواهد…۱۱ و اکنون و در اینجا به عنوان تیمّن و تبرک در شرح این چند حدیث به مطالبى اشاره مىکنم:
مطلب۱ـ جامعه دینى جامعهاى است که در آن، مقتضیات رشد موجود باشد و موانع رشد مفقود. این سادهترین تعریفى است که براى یک جامعه دینى و قرآنى مىتوان گفت. و پیداست که بنیاد بدلناپذیر ایجاد مقتضیات رشد در جامعه، اجراى عدالت است. جامعهاى که در آن سلامت روانى وجود نداشته باشد، به رشد نمىرسد. و سلامت روانى هنگامى تأمین مىشود که افراد یک جامعه و خانوادهها از «اضطراب» و «ناکامى» و «تعارض» مصون باشند. و رفع اضطراب روانى (که مادر بیماریهاست، و عوامل آن، وجود تنشهایى است که آرامش روحى انسانها را برهم مىزند) و ناکامى (نرسیدن به خواستهها محرومیت)، و تعارض (و انتخابهاى اجبارى)، همه در گرو اجراى عدالت است.
مطلب۲ـ اهمیت عملى هر مکتب به اندازه امکاناتى است که بتواند براى رشد انسانها فراهم سازد. در جهان معاصر با همه دور شدن از آفاق راستین تربیت، به اهمیت تربیت توجه بیشترى شده است. اسلام از آغاز به این حقیقت بسیار مهم توجه داده است، و موانع رشد را محکوم کرده و ناجایز شمرده است، تا بتواند تربیت صحیح را در جامعهها پى افکند.
مطلب۳ـ نخستین مانع رشد روحانى انسان که خاستگاه اصلى رشد کامل انسانى انسان نیز هست، بىاعتقادى است، و سپس بیدادگرى. از این رو در تعالیم دینى، این هر دو امر به عنوان دو رکن شعارهاى هدایت مطرح گشته است:
۱) «اعبدوا الله، مالکم من اله غیره:۱۲ خداى را باور دارید و بپرستید، که جز او هیچ معبودى (که شایسته پرستش باشد) ندارید…
۲) «فاوفوا الکیل والمیزان…:۱۳ در دادوستد، حق هرکس را به طور کامل بدهید (و به عدالت رفتار کنید)…
مطلب۴ـ مشکل مکتبها پس از کسب قدرت، فهم درست مکتب و اجراى درست آن است. از این رو بر درست فهمیدن دین و «تفقه در این» تأکید بسیار شده است، تا مقدمه اجراى درست آن باشد. «تفقه»، به معناى علم فقه اصطلاحى و تحصیل آن نیست، بلکه به معناى فهمیدن درست و جامع و خالص و مرتبط دین و ابعاد آن است. امام على بن ابیطالب(ع) مىفرماید: «ایها الناس، لا خیر فی دین لا تفقّه فیه:۱۴اى مردم، دینى که درست فهمیده نشود (و دینداریى که از روى فهم درست دین نباشد)، هیچ خوبى در آن نیست (و منشأ هیچ خیرى نتواند بود).»
آرى، دینى که درست فهمیده نشود، و دینداریى که از روى بصیرت نباشد، به هیچ خیر و برکت و هدایت و سعادتى منتهى نمىگردد، نه براى فرد و نه براى اجتماع٫ و از شکلهاى درست نفهمیدن دین اینهاست:
۱٫ فهم ارتجاعى دین. ۲٫ فهم التقاطى دین. ۳٫ فهم انحرافى دین.
۴٫ فهم اجزائى دین (فهم احکام دین، بدون فهم اهداف دین؛ مثلا: احکام مالکیت، با چشمپوشى یا بیخبرى از اصل بنیادین عدالت).
۵٫ فهم اشرافى دین (فهم دین از دیدگاه سرمایهدارى و تکاثرگرایى و اترافزدگى، که بر باددهنده همه زمینههاى عدالت و در نتیجه، زمینههاى رشد افراد و در نتیجه، زمینههاى دیندارى و تدین بنیادین مردم و جوانان است).
مطلب۵٫ در راه ایجاد مقتضیات رشد انسانى انسان و رسیدن به تربیت انسانها، فهم زمان نیز اهمیتى بسزا دارد؛ زیرا عالمان و مربیانى که زمان را بشناسند، از تهاجمهاى گوناگون مصون مىمانند و جامعه را مصون مىدارند. ۱۵ و چنین عالمان و مربیانى زیر تأثیر جریانهاى ضد عدالت قرار نمىگیرند، و ارزشهاى قرآنى را پاس مىدارند.
مطلب۶٫ شناخت درست انسان و مقام و ارزش و کرامت انسانى نیز در راه تحقق بخشى به تربیت و عدالت نقشى بس مهم دارد. شناخت دینى انسان همان است که در «عهدنامه اشترى» آمده است: «انسانها دو گونهاند: برادران دینى (همکیشان) و برابران نوعى (همنوعان).» و هیچ یک نباید تحقیر گردند یا ستم ببینند. امام على(ع) در جایى دیگر درباره حکومت اسلامى مىفرماید: «حکومتى است که به هیچ کس در آن ستم نرود، نه مسلمان و نه غیر مسلمان».۱۶
مطلب۷٫ اغلب در محیطهاى دینى، اهل دین و اهل دنیا هر دو دم از دین مىزنند و به دنبال کار دینى مىروند. یکى از بزرگترین زیانهایى که به دین مىرسد و فاجعههایى که به بار مىآید، از همین پیشامد است؛ زیرا اهل دنیا مانع اجراى عدالتند. و چون با اهل دین رفیق شوند، آنان را نیز از اجراى عدالت یا اجراى درست و دقیق آن منحرف مىسازند، و از آنجا که این شگرد را در پوششهاى دینى و به نام دین به کار مىبرند و هزینهگذاریهایى را متقبل مىشوند و در پى فرصتیابیهایى برمىآیند و در مشاغلى نفوذ مىیابند، جهت دین را تغییر مىدهند و جهتگیریهاى قرآنى را باطل مىکنند، و مایه اسلام را مىسوزانند و در نتیجه، از جمله نسلهاى آگاه را به بریدگى و ناامیدى مىکشانند. و اگر در این میان کسانى اگرچه از روى ایمان و تعهد و دلسوزى علتها را فراموش کنند، یا به دست فراموشى بسپارند، و براى چاره معلولها بکوشند، معلولها را تثبیت کردهاند….
مطلب۸٫ هرکس خدا را از زندگى انسان بردارد، انسان را نمىشناسد؛ و هرکس عدالت را مهم نشمارد، زندگى را نمىشناسد. و هرکس زندگى را نشناسد، مقصد انسان را در زندگى نمىشناسد. شناخت جامع و کامل از انسان و زندگى و مقصد زندگى، همان شناخت پیامبران است که کاملترین آن در تعالیم قرآن و سنت آمده است. و تا این شناخت نباشد، نمىشود براى انسان کارى کرد، و او را به مسیر «رشد متعالى» راه برد؛ زیرا روشن است که بدون شناخت انسان، راهى را که باید برود و مقصدى را که باید به آن برسد نیز نمىتوان شناخت. پس بدون شناخت انسان، زندگى نیز ناشناخته مىماند، و نیازهاى گوناگون انسانى به درستى معلوم نمىگردد، و نیازهاى کاذب به جاى نیازهاى اصلى مىنشیند، و تفاوت و تبعیض که ضد شناخت انسان و مسائل انسان است (و در تعالیم اسلامى همواره نکوهیده شده است)، رواج مىیابد و فضاى زندگى را تیره و تار مىسازد. بنابراین چنان که در مطلب۶ گفته شد، نخست باید انسان به درستى شناخته شود (یعنى: با انسانشناسى قرآنى شناخته شود)، و معلوم گردد که:
۱٫ در اینجا براى چه آمده است؟ و
۲٫ این زندگى، کدامین مرحله از مراحل هستى اوست؟ و
۳٫ مقصود از گذر، از این گذرگاه و منزل و مرحله چیست؟ و
۴٫ نیازهاى گوناگون او در این زندگى براى رسیدن به مقصد اصلى کدام است؟و
۵٫ مقصد اصلى کجاست؟ و
۶٫ هدف نهایى چیست؟ و
۷٫ آیا بدون رفع نیازهاى او در این زندگى، به مقصد اصلى و هدف نهایى خواهد و مىتواند رسید یا نه؟
اگر این شناختها به صورتى درست و با همه ابعاد حاصل نگردد، نه رشدى تحقق مىیابد و نه تربیتى و نه هدایتى. حتى مکتبهاى قدیمى هندى و بودایى و تائویى و رهبانى، که به ریاضتهاى سخت و پر رنج مىپرداختند و به دنیا پشت مىکردند و تن و نیازهاى آن را حتى به صورتى مبتنى بر موازین خرد طبیعى و عقل برنمىآوردند، انسان و زندگى را نشناخته بودند، جهان مادى امروز که هیچ…
انسان براى مبارزه با خود آفریده نشده است، بلکه براى مبارزه با خودیت آفریده شده است؛ یعنى براى حرکت تکاملى در زندگى معتدل و در میان جمع انسانى. و تحقق این حرکت بدون عدالت محال است. پس در مرحله نخست باید به شناخت انسان پرداخت و شناساندن انسان به خودش به ویژه جوانان، و شناخت نیازهاى گوناگون و سازندههاى مختلف او (و همچنین نیازهاى کاذب و طرد آنها)، در همه مراحل تن و روح و در همه دوران عمر، حتى پیش از تولد و پس از مرگ…
و کاملترین شناخت انسان بدین گونه که یاد شد، همان شناخت قرآنى استبا تبیین معصوم(ع)؛ شناختى که در بسیارى از آیات قرآن کریم آمده است و در احادیث تفسیر گشته است، و نقطه اوج کمال انسان در «تقوا» دانسته شده است و راه رسیدن به تقوا را عدالت دانسته است: «اعدلوا، هو اقربُ للتّقوى».۱۷ و عدالت راستین رسیدن به جامعه منهاى فقر است؛ چنان که امام على(ع) درباره کوفه (تنها شهرى که در اختیار او بود و از نفوذ عوامل گوناگون و مخرب نیز مصونیت چندانى نداشت) مىفرماید: «ما اصبح بالکوفه احدٌ الا ناعما، ان ادناهم منزله لیأکل البر، ویجلس فی الظل، ویشرب من ماء الفرات:۱۸هیچ کس در کوفه نیست که زندگىاش سامانى نیافته باشد، پایینترین افراد نان گندم مىخورند، و خانه دارند، و از بهترین آب آشامیدنى استفاده مىکنند.»
و این چگونگى در کوفه جنگزده و نفوذ یافته آن روز، یعنى اینکه همه از رفاه نسبى برخوردار باشند و فقیرى در آن یافت نشود، و اگر سائلى حتى غیر مسلمان در رهگذر به چشم بخورد، غیر عادى باشد،۱۹ بهحق بسیار بسیار اهمیت دارد. شاید چنین شهرى در تاریخ، دیگر پدید نیامده باشد.
مطلب۹ـ ممکن است پنداشته شود که فراخوانى به ساختن جامعه منهاى فقر که نمونهاى عملى از آن در بالا نشان داده شد، یک خواسته ذهنى و آرمانى است و چنین چیزى ممکن نیست. این سخن ممکن است گفته شود و بسیار هم گفته شود، لیکن پندارى بیش نیست؛ زیرا چنان که گفته شد و نیازى به گفتن ندارد، قرآن کریم امر مىکند به اجراى عدالت، و حضور عدالت را در زندگیهاى مردمان واجب مىداند. و در علم «اصول فقه» با دلایل عقلى و نقلى ثابتشده است که تکلیف کردن به چیزى که ممکن و شدنى نیست و انجام دادن آن از قدرت و توان انسانها بیرون است (تکلیف مالایطاق) ممکن نیست؛ یعنى هیچ خردمندى کارى را که عملى نیست، تکلیف نمىکند و واجب نمىسازد. پس معلوم مىشود اجراى عدالت ممکن است و کارى استشدنى؛ از این رو خداوند متعال آن را واجب کرده است: «ان الله یأمر بالعدل».۲۰
همچنین قرآن کریم هدف اجتماعى از بعثت پیامبران را «اقامه قسط» معرفى کرده است که همان حضور عدالت است در میان مردمان بصورتى سرشار و همهگیر: «لیقوم الناس بالقسط»،۲۱ یعنى ساختن جامعه قائم بالقسط. و آیا ممکن است که خداوند حکیم دانا و مهربان و عادل، امرى را که شدنى نیست، هدف نهضت درازدامن و بزرگ آهنگ پیامبران خود قرار داده باشد؟ نه، هرگز، پس اقامه قسط و اجراى عدالت ممکن است و عملى است. و آیا عدالت چیست؟
عدالت بنا بر سخن دو مفسر راستین قرآن و دو آگاه از مراد خداى سبحان، و دو معصوم در قلمرو هدایت و تربیت انسان، همان است که فقر نباشد و مردم در معیشت و زندگى به «استغنا» (بىنیازى) برسند و به راه رشد درآیند، که بدون عدالت تربیت نیست، و بدون تربیت رشد نیست، و بدون رشد هدایت نیست، و بدون هدایت معرفت نیست، و بدون معرفت عبادت نیست، و بدون عبادت سعادت نیست؛ زیرا سعادت کامل، در حال ارتباط انسان با خدا تحقق مىیابد. و یکى از مهمترین عوامل و زمینههاى ممکنسازى ارتباط انسان با خدا، اجراى عدالت است؛ از این رو در بیان هدف از بعثت پیامبران (که براى توجه دادن مردمان به خدا و سوق دادن انسانها به معرفت خداوند و عبادت او و رسیدن به سعادت آمدهاند)، اقامه قسط و نشر عدالت در میان مردمان یاد گشته است. و از این روست که امام على(ع) مىفرماید: «العدل حیاه الاحکام:۲۲ زنده شدن دین و احکام دین به اجراى عدالت است.»
کسانى که به احکام دین و ترویج احکام دین مىاندیشند و از عدالت و اجراى آن که از بزرگترین واجبات الهى و احکام دین است غفلت مىورزند، از راه و روش پیامبران، از شناخت زندگى و انسان، از فهم اهداف قرآن، و از معرفت ماهیت «الهىانسانى» تعالیم معصومان(ع) و سیره عملى آنان بدورند؛ تعالیمى که همهگونه «عسر» و «حرج» را نفى مىکند، و همهگونه استطاعت را در اداى تکلیف لازم مىشمارد؛ تعالیمى که با منطق حیات مادى انسانى در این کره خاکى، کره نیازها و وابستگیها کاملا مرتبط و منطبق است و پیامبر بزرگوارش مىفرماید: «لولا الخبز، ماصلّینا و لاصمنا…:۲۳ اگر نان نباشد (مواد غذایى نباشد و نخوریم و تغذیه نکنیم و توان نیابیم)، نه مىتوانیم نماز بخوانیم و نه مىتوانیم روزه بگیریم و… »، و همین گونه است دیگر نیازهاى ضرورى… پس اقدام راستین براى اجراى عدالت که مقدمه انجام دادن واجبات است نیز از مهمترین واجبات است. و غفلت از آن، در حوزه دین و تعریف دین و تبلیغ دین، ناقص معرفى کردن دین خداست؛ یعنى فاقد بودن عامل ضرورى براى رشد فرد و تعالى اجتماع، و مبادا که موفقیتهاى صورى را موفقیت به شمار آوریم، که فاجعهاى دیگر است.
مطلب۱۰ـ البته اجراى عدالت و اقامه قسط کار آسانى نیست، و با هر شرایطى سازگار نیست. در همین نوشتار اشاره کردیم که باید در راه تحققبخشى به عدالت چه کرد، و چه حذفهایى را پذیرفت و چه روابطى را برید. امام على بن ابیطالب(ع) شرایط و ویژگیهاى کسانى را که بخواهند امر خداى را برپاى دارند و عدالت حقه را اجرا کنند، بیان کرده است و آن نستوهى چند بعدى و ضرورى براى این اقدام عظیم را ترسیم نموده است: «لایقیم امر الله سبحانه الا من لایصانع، و لایضارع و لایتبع المطامع:۲۴امر خداى سبحان را فقط سه کس مىتواند اجرا کند: کسى که سازشکار نباشد، کسى که رنگ نپذیرد (و خود به خطاکارى و برخوردارى تمایل نیابد)، و کسى که براى خود چیزى نخواهد (هرچه باشد).»
مطلب۱۱ـ اقتصاد تکاثرى و سرمایهدارى نه تنها ضد عدالت و مانع اجراى آن است، بلکه ضد انسانیت است. به این مطلب توجه کنید: از وقتى که بسط فرهنگ مصرف، راهگشاى سلطههاى دارویى شد، شرکتهاى چندملیتى با حاکم کردن نظام انحصارى تجارت، باعث انحراف داروهاى درمانى از مسیر واقعى خود شدند، به نحوى که مصالح بیشمار در آخرین درجه اهمیت قرار گرفت. این سلطه نه تنها موجب اختلال در بهرهگیرى درمانى شد، بلکه دارو را به صورت کالایى تجارتى درآورد، حتى از این ماده که دومین نیاز بشر را تشکیل مىدهد، جهت مقاصد سیاسى نیز استفاده شد. مقایسه اطلاعات ارائه شده توسط این نظام، در خصوص یک دارو در کشورهاى مختلف، نشان مىدهد هر کشورى که جولانگاه وسیعترى براى گسترش این فرهنگ باشد، با پردهپوشى یا مبالغه در بیان حقایق دارویى، سعى در استضعاف فرهنگى جهت مصرف هرچه بیشتر این کالا داشتهاند.۲۵
اکنون بنگرید که سیاستمداران و سرمایهداران در جهان و در هر جاى جهان چگونه عمل مىکنند و به انسانها به چه چشم مىنگرند؟ اینکه قرآن کریم با «تکاثر» و «اتراف» مبارزه کرده است و در احادیث آنهمه به طرد این دو پدیده ضد عدالت و ضد انسانیت پرداخته شده است، براى همین است که عدالت راهى براى تحقق بیابد و بشریت به سوى ساختن جامعههاى قائمبالقسط پیش رود.
اکنون بنگرید که سیاستمداران و سرمایهداران در جهان و در هر جاى جهان چگونه عمل مىکنند و به انسانها به چه چشم مىنگرند؟ اینکه قرآن کریم با «تکاثر» و «اتراف» مبارزه کرده است و در احادیث آنهمه به طرد این دو پدیده ضد عدالت و ضد انسانیت پرداخته شده است، براى همین است که عدالت راهى براى تحقق بیابد و بشریت به سوى ساختن جامعههاى قائمبالقسط پیش رود.
محرومیت معنوى مستضعفان
مطلب۱۲ـ در روزگار اخیر گاه به ابعاد آثار غیر اقتصادى «فقر» نیز توجهى شده است. اسلام از آغاز به آثار گوناگون و شوم فقر توجه داده است و احادیث فراوانى در این باره در مدارک معتبر اسلامى رسیده است، تا جایى که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که فرمود: «کاد الفقر ان یکون کفرا»۲۶ که فقر را نزدیک به آن شمرده است که به صورت عاملى براى بزرگترین سقوط در زندگى انسان که کفر و بىایمانى است درآید، و مهمترین زیان را به تربیت و رشد انسانى فرد و جامعه برساند.
این حدیث و امثال آن بهخوبى مىفهماند که مصیبت فقر و فاجعه آن، نه تنها در این است که شکم فقیر گرسنه و تن او برهنه مىماند، بلکه انسان محروم ممکن است از هر گونه سرمایه حیات ابدى، که ایمان و عمل به احکام گوناگون دین است و بیشتر بلکه همه، نیاز به وسائل و «مقدمات» و «مقارنات» مادى دارد نیز محروم بماند، و سرمایه ابدى وى تباه گردد… و آیا درباره رفع محرومیت معنوى محرومان و مستضعفان و فرزندان دختر و پسر آنان و کودکان معصومشان با چه کوشایى و گسترهاى باید به تلاش پرداخت و به کوشیدن برخاست؟… و چه سان باید حقوق آنان را از حلقوم غاصبان اقتصادى درآورد و به آنان رسانید؟ و چگونه باید دستگاههاى مربوط را در این باره به عمل به وظایف خویش واداشت و فعال و بىپروا ساخت؟
پیامدهاى گوناگون فقر
مطلب۱۳٫ باید غافل نبود که آثار شوم فقر، به افراد و خانوارها منحصر نمىماند، بلکه در سطح جامعه نیز اثر مىگذارد؛ زیرا که تأثیرهاى ویرانگر و پیامدهاى گوناگون پیوسته به آن، از افراد و خانوادههاى مستضعف و محروم مىگذرد و جامعه را به گونههای مختلف آسیبزده مىسازد؛ چون بخشهاى گوناگون جامعه مانند ظروف مرتبط است. بنابراین اصل مسلم و محسوس، فقر و استضعاف، یک فاجعه هولناک و یک مصیبت اجتماعى و انسانى و دینى و تربیتى بزرگ است که آثار آن به فقرآفرینان و استضعافگستران نیز مىرسد، و آنان را نیز با زیانهاى مادى و معنوى بسیار و گاه خطرهاى بزرگ مواجه مىدارد (و عذاب اخروى دردناکتر است و ماندگارتر).
تهاجم فرهنگى و تخریب اخلاقى
مطلب۱۴٫ اکنون مدتى است که سیاست جهانى استعمار در برخورد با اسلام و رسیدن به حساب این عامل بزرگ تهدیدکننده و هراسآفرین براى استعمارگران، اقدام به تهاجم فرهنگى، هجوم اعتقادى، تخریب اخلاقى و تضعیف باورهاى دینى و مبانى ایمانى نسلهاى جوان اسلام است تا از عمل کردن به اسلام (که یکى از وظایف آن، مبارزه با ظلم تا حد شهادت است) دستبردارند و دست کم در این باورها سست و شکدار شوند، و این صلابتهاى استعمار خردکن را به دست تردید و فراموشى بسپارند؛ نسلهایى که در هر جاى براى استعمارگران و متجاوزان مشکل مىآفرینند، و دیگران را نیز وارد صحنههاى مبارزات کردهاند و مىکنند…
با این حساب روشن و ملموس، کسانى که در کشورهاى اسلامى، به نام دین، حضور اجتماعى دارند، چه به عنوان عالمان و چه به عنوان حاکمان، و در سنگر اعتقادات و سنتهاى مقدس جاى گرفتهاند و باورهاى ایمانى را پشتوانه قرار دادهاند، باید خدا را همواره در نظر آورند و از نظر ولى وقت حضرت حجتبن الحسن المهدى(عج) غفلت نداشته باشند، و همواره براى خالصسازى حوزههاى حضورى و عملکردى خویش بکوشند و در همه ابعاد حضورها و نظردادنها و مدیریتها و اقدامهاى اجتماعى و فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و قضایى و هنرى و… به گونهاى عمل کنند که حربه از دست مخالفان گرفته شود، و خود همین نظرها و عملکردها چنان سالم و قوى باشد که براى مصون ماندن اعتقادات نسلهاى جوان و تأثیرپذیر، پشتوانهاى نیرومند به شمار آید و براى جوانان آگاه قابل استناد و احتجاج باشد.
امروز که حاکمیت، عنوان حاکمیت دینى دارد، ایتام آل محمد(ص) به طور عمده از راه چگونگى عملکردها پشتیبانى مىشوند و با ارائه دیدگاههاى مترقى و جامع، از سوى عالمان، بر باورها پاى مىفشرند و در برابر هرگونه هجوم اعتقادى و تهاجم فرهنگى مصونیت مىیابند. بحثهاى عمیق و پاسخگو و قانعکننده و شبههزداى کلامى و عقیدتى لازم است و بهیقین لازم است سخنرانیهاى مناسب و خطبههاى مطابق واقع نیز در جاى خود، مىتواند سودمند باشد، لیکن کافى نیست؛ زیرا که مراحل اقدامى و عملکردى اهمیتى بهسزا دارد و نسل جوان به این مراحل بیشتر نگاه مىکند.
و از اینجاست که آموزشگر خورشیدنگر تعالیم الهى، حضرت امام جعفر صادق(ع) که تجسم انسانشناسى قرآنى است و بر راز و رمزهاى روح انسانى و اسرار رشد و تربیت آدمى واقف است، مىفرماید:
ـ کونوا دُعاه الناس باعمالکم، ولاتکونوا دعاه بالسنتکم:۲۷ مردمان را با عمل کردن خود (به دین و دیندارى) فراخوانید، و [تنها] با سخن گفتن فرا مخوانید.
و روشن است که از نظر مدیریت و اجتماع، در یک جامعه دینى، اجراى عدالت در قله همه اقدامها جاى دارد، چنان که هماره در نوشتهها از آیات و احادیث بر آن استشهاد کردهام، و چنان که تجربه عینى نیز هر آن گواه آن است. پس این است عامل بزرگ حفظ نسلهاى جوان اسلام…
لیبرالیسم اقتصادى و فرهنگى
مطلب۱۵٫ در سخنان و ایستارها، بر نفى لیبرال و لیبرالیسم تأکید مىشود، و منظور «لیبرالیسم فرهنگى» است برحسب تصور، در صورتى که مشکل اصلى و انقلابشکن واقعى، لیبرالهاى اقتصادیاند که با وجود و نفوذ آنان و تسلطشان بر امور، مبارزه با لیبرالیسم فرهنگى در صورتى که در تشخیص مصداق نیز اشتباهى نباشد، نه ممکن است و نه مثمر. امالفساد همان «لیبرالیسم اقتصادى» است که به ناچار زاینده لیبرالیسم فرهنگى است. چگونه ممکن است در جامعهاى لیبرالیسم اقتصادى باشد، و از لیبرالیسم فرهنگى پرهیز شود؟
و از اینجاست که قرآن کریم، مسئله قارون (مظهر لیبرالیسم اقتصادى) را با اهمیت و ذکر خصلتها و ویژگیهایش یاد مىکند، تا خوب شناسانده شود، و پس از هشدار نسبتبه طاغوت سیاسى (فرعون)، تنها به ذکر هامان (مظهر لیبرالیسم فرهنگى) بسنده نمىکند و قارون را مىشناساند. لیکن ما برخلاف مشى قرآن و انبیایى همه ترس خود را (درباره تباه شدن انقلاب و سقوط جامعه و سرخوردن مردم، و بر پا رفتن ایثارها، و افتادن فرصتبه دست سودپرستان جانى)، به لیبرالیسم فرهنگى منحصر مىکنیم (و در تشخیص مصادیق و موارد نیز اغلب برخوردى سطحى داریم)، و هیچ توجهى به لیبرالیسم اقتصادى نداریم و جامعه را که سوخته دست آن است و جنایات آن، هیچ از آن بیم نمىدهیم.
در پایان، براى تبرک و تنبّه، حدیثى از پیامبر اکرم(ص) نقل مىکنم و درک عظمت آن را، در ابعاد اجراى عدالت و ساختن جامعه قرآنى، و کمک به رشد انسانى، به خوانندگان گرامى و بیداردل وامىگذارم:
ـ عدل ساعه، خیرٌ من عباده سبعین سنه، قیام لیلها وصیام نهارها:۲۸یک ساعت اجراى عدالت، بهتر است از هفتاد سال عبادت، همه شبهایش نماز، و همه روزهایش روزه…
یادآورى:
پس از رسیدن پرسشنامه مجله «نقد و نظر»، و این پیام که چون این شماره درباره «عدالت» است، گردانندگان محترم آن مجله خواستهاند تا از این بنده نیز نوشتارى در آن باشد، این چند صفحه را نوشتم، با وجود کمى وقت و محدود شدن فرصتها، و خستگى مفرط، و کارهاى ناتمام برجاى مانده (اگرچه به گفته صائب: کار جهان تمامى، هرگز نمىپذیردر پیش از تمامى عمر، خود را تمام گردان)… پس امید است برخى از فاضلان و دوستانى که به کارهاى علمى و تحقیقى و مطبوعاتى مىپردازند و به این ناتوان نظرى لطفآمیز دارند، از وى کارى نخواهند و نوشتهاى انتظار نداشته باشند، تا شاید برخى از کارهاى ناتمام خود را که به احتمال، به پایان رساندن آنها مقدم است به پایان برساند.
والسلام على من یخدم الحق لذات الحق، ویسعى لاقامه القسط والعدل، ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
پینوشتها:
۱. «گزیده گوهر مراد»، ص۲۳، مقدمه و توضیحات و واژهنامه، صمد موحد، تهران، کتابخانه طهورى (۱۳۶۴ش).
۲. «رساله صناعیه» (حقائق الصنائع)، چاپ مشهد، با مقدمه و اهتمام دکتر على اکبر شهابى (۱۳۱۷ش).
۳. «کافى»، ج۳، ص۵۶۸، «الحیاه»، ج۶، ص۳۴۵.
۴. به جلد سوم تا ششم «الحیاه» مراجعه کنید، و آیات و احادیث مذکور در این مجلدات را با دقتبخوانید، و در ارتباط با هم در آنها بیندیشید و آفاق عمل به آنها را براى رهایى واقعى مستضعفان در برابر خود مجسم سازید.
۵. «کافى»، ج۱، ص۵۴۲، «الحیاه»، ج۶، ص۳۴۵.
۶. «وسائل الشیعه»، ج۱۸، ص۱۵۵٫
۷. مطلب۱۴، در صفحههاى بعد ملاحظه شود.
۸. «اکمالالدین»، ج۱، ص۴۰۵، نیز «بحارالانوار»، ج۵۲، ص۱۲۵٫
۹. «خورشید شامگاهى گفت: کیست که کار مرا بر عهده گیرد؟»، از «تا گور» «کتاب هفته»، شماره۱۰٫
۱۰ و ۱۱. مطلب در صفحههاى بعد، نیز ملاحظه شود. رر ۱۲٫ «سوره اعراف»(۷)، آیه۸۵٫ رر ۱۳٫ همان. رر ۱۴٫ «بحار»، ج۷۰ (و از چاپ بیروت، ۶۷)، ص۳۰۷، به نقل از کتاب «المحاسن». رر ۱۵٫ اقتباس از سخن امام صادق(ع) «تحفالعقول». رر ۱۶٫ «کافى»، ج۸، ص۳۲٫
۱۷. «سوره مائده» (۵)، آیه۸٫
۱۸. «بحار»، ج۴۰، ص۳۲۷، به نقل از کتاب «فضائل»،احمد حنبل. این کتاب «فضائل»، ظاهراً همان کتاب «مناقب على بن ابىطالب(ع)» است که در شمار تألیفات احمد بن حنبل شیبانى (م: ۲۴۱ق) ـ امام مذهب حنبلى ـ ذکر شده است. «دایرهالمعارف تشیع»، ج۱، ص۵۱۸٫
۱۹. اشاره استبه داستان پیرمرد نابیناى مسیحى که در رهگذر سؤال مىکرد، و چون امام على(ع) او را دید، پدیدهاى نامأنوس دانست و با به کار بردن واژه «ما»، در سؤال که براى پرسش از اشیاست نه اشخاص، به نامتعارف بودن چنین چیزى موضوعیت داد، «وسائل الشیعه»، ج۱۱، ص۴۹؛ «الحیاه»، ج۶، ص۳۰۲٫
۲۰. «سوره نحل»(۱۶)، آیه۹۰٫ ۲۱٫ «سوره حدید»(۵۷)، آیه۲۵٫
۲۲. «الحیاه»، ج۶، ص۴۰۴٫
۲۳. «کافى»، ج۵، ص۷۳، و ج۶، ص۲۸۷؛ «الحیاه»، ج۳، ص۲۲۶؛ «ترجمه فارسى»، ص۲۹۱٫
۲۴. «نهجالبلاغه»، فیضالاسلام، ص۳۷ـ۱۱؛ «شرح عبده»، جزء۳، ص۱۷۶٫
۲۵. «اطلاعات داروئى»، دکتر صادق جاویدان نژاد، ج۱، ص«د»، انتشارات دانشگاه تهران (چاپ پنجم).
۲۶. «خصال»، ج۱، ص۱۲؛ «الحیاه»، ج۴، ص۳۰۸ به بعد، احادیثى متعدد در این باره.
۲۷. «قرب الاسناد»، ص۵۲، «اصول کافى»، ج۲، ص۷۸، «الحیاه»، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۱، ترجمه فارسى، ۵۲۲-۵۱۴٫
۲۸. «بحار»، ج۷۵، (۷۲، از چاپ بیروت)، ص۳۵۲، از کتاب «جامع الاخبار»، «الحیاه»، ج۶، ص۳۲۵٫
منبع مقاله :
فصلنامه نقد و نظر به نقل از دبا